در ادامۀ مطلبی که تحت عنوان «انتخابات
و ترامپچهها» در این وبلاگ نگاشتیم به چند مطلب اساسی میباید اشاره کرد. نخست اینکه،
پروژۀ نئوترامپیسم در ایالات متحد در حال شکلگیری است، و نتیجتاً تمامی اهرمهائی که بتواند بار دیگر
دونالد ترامپ و ایدههای افراطی، اگر
نگوئیم نژادپرستانهاش را به عرصۀ سیاست آمریکا و جهان وارد کند فعال شده. این اهرمها از کرملین گرفته تا مراکز بزرگ
تمدن اروپای غربی، آسیا و آفریقا در تکاپو
اوفتاده و در شرایط فعلی ظاهراً جو بایدن،
رئیس جمهور فعلی ایالاتمتحد، نه
در هیئت دولتمرد و نه در قالب نظریهپرداز،
مشکل بتواند در برابر این هجمه مقاومت کند. در نتیجه،
تمامی گروههائی که نظرات ترامپ منافعشان را بازتاب نمیدهد، در سطح جهانی سنگرهائی جهت مقابله با نئوترامپیسم
بر پا کردهاند. در مطلب امروز به بررسی
این سنگرها و امکاناتشان در برخورد با شوک دولت ترامپیست خواهیم پرداخت.
همانطور که شاهدیم انگلستان نخستین
سنگر را گشود؛ دولت کارگری نوین که با اکثریتی تاریخی پای به
پارلمان گذارد، عملاً اولین راهبند را در
برابر ترامپیسم ایجاد کرده است. در چارچوب همین تغییرات شاهد اوجگیری «نئواصلاحطلبی»
در حکومت اسلامگرایان تهران نیز بودیم؛ همانها که پس از دریافت «فرمان از راه دور» سفرۀ
نذری انتخابات پهن کردند! انتخاباتی توأم
با مهندسی آراء، تقلب، هیاهو و جنجال پیرامون «هیچ»، دروغگوئی پیرامون «اهداف» پزشکیان و ... در ایران به راه افتاد، تا
رژیم ملائی با حفظ وابستگیهای فرامرزی، از اصولگرائی به دامان نوعی اصلاحطلبی
فقاهتی فرواُفتد. خلاصه بگوئیم، پیش از انتخابات پارلمانی بریتانیا الزامات
نوین لندن را در کشور ایران شاهد بودیم.
سومین سنگر در برابر ترامپیسم در
جمهوری فرانسه گشوده شد. و در همین
راستا، روز هفتم ماه ژوئیه سالجاری، در شرایطی که رئیسجمهور اینکشور، با اطمینان از کشیده شدن فرانسه به سوی راستگرایان
افراطی، فرش قرمز را برای تئوریهای واپسگرایانۀ ترامپ در
فرانسه پهن میکرد، برخلاف تمامی دادههای
آماری، نتایج انتخابات «ائتلاف چپ» را به قدرت رساند. به این ترتیب،
هم زیرپای کاخ الیزه کشیده شد؛ هم پتک محکمی بر فرق راستگرایان افراطی فرود
آمد. البته در ارائۀ نتایج ملموس و سیاسی این انتخابات
نمیباید شتاب کرد، ولی تحرک سیاسی تاریخی «ائتلاف چپ» به صراحت
نشان داد، آنان که درک درستی از موضع جهانی فرانسه ندارند
و همزمان توان و قدرت دمکراسی را در اینکشور دستکم میگیرند، سخت در اشتباهاند. بدون
شک کاخ کرملین یکی از مهمترین مراکز
تصمیمگیری جهانی بود که مرتکب این اشتباه شد.
در اینجا چه بهتر که یک پرانتز جهت
بررسی مواضع کرملین در اروپا باز کنیم. هر چند روسیه در عمل یک قدرت آسیائی است، و قسمت اعظم سرزمیناش در قارۀ آسیا واقع شده،
همیشه این تمایل را دارد تا خود را اروپائی
ببیند. از اینرو حضور در صحنههای اجتماعی
و خصوصاً تحولات سیاسی قارۀ اروپا برای روسیه از اهمیتی فراوان برخوردار است. اهمیتی که کرملین شاید برای دیگر مناطق آنقدرها
قائل نیست. در این چارچوب، واشنگتن نیز که منافع ویژهای در اروپا دنبال
میکند و در عمل ارباب اروپای غربی و مرکزی به شمار میرود، جهت کنترل تحرکات کرملین در این قاره دستِ
محافل سیاسی و اقتصادی اروپائی را در بدهبستان با روسیه مسدود کرده. البته در پروپاگاندهای رسانهای این دخالتها
تحت عنوان «تحریم دولت روسیه» به دلائل انساندوستانه اعمال میشود، ولی در
عمل، تحریم کذا مسدود کردن زمینۀ فعالیت
دولتها، شرکتها، صنایع و بانکهای اروپائی در ارتباط با روسیه
است؛ اینهمه جهت حفظ تیرک خیمۀ واشنگتن
در اروپای غربی!
به این ترتیب راه ورود روسیه به فضای
اروپا را چنان مسدود کردهاند که همکاری مسکو صرفاً با جریانات تندرو، حاشیهنشینها و خصوصاً فاشیستها و ملیگرایان
امکانپذیر میشود؛ جریانات دیگر امکان همکاری
با مسکو نمییابند. و این است دلیل نزدیکی سیاسی مسکو با جریانات
فاشیست، خصوصاً در فرانسه و آلمان. در همین
چارچوب شاهد بودیم که در تاریخ 24 مارس سال 2017، رهبر
فاشیستهای فرانسه، مارین لوپن طی دیدار با
ولادیمیر پوتین در کاخ کرملین، خواستار همکاری ژئواستراتژیک با مسکو نیز میشود و
مورد نکوهش شدید محافل وابسته به ناتو قرار میگیرد.
البته فاشیستهای فرانسه تنها نیستند؛ گروههای
راستگرای افراطی در بسیاری از کشورهای اروپائی به سوی کرملین آمدهاند! در اروپای
شمالی، لهستان، آلمان و ... تشکلهای حزبی افراطی جان گرفتهاند، و خصوصاً در مجارستان و اسلواکی دولتهای راستگرای
افراطی نیز تشکیل شدهاند. ولی این ژئواستراتژی بازتابهای ناخوشایندی نیز
برای مسکو به همراه آورده و خواهد آورد و مهمترینشان در فرانسه رخ داد. مسکو، برای
پیروزی فاشیستهای فرانسه در انتخابات اخیر، جهت بازتاب دادن به الهامات ترامپیستها، سرمایهگزاریهای کلان سیاسی، ژئوپولیتیک و تبلیغاتی کرده بود، ولی همانطور که شاهدیم پروسۀ کذا به شکست کامل
منجر شد!
ولادیمیر پوتین به «مجلس جدید» خیرمقدم
گفت؛ لاوروف، وزیر امور خارجۀ روسیه پای را فراتر
گذارده، «انتخابات فرانسه را غیردمکراتیک
خواند»، و آندسته از گروههای چپگرای
اروپا که در خوابوخیالهایشان پوتین را با استالین در ترادف میبینند، در مورد تجلیل از قدرتگیری چپهای ظاهراً همفکرشان
در فرانسه، و یا تأئید وابستگی تشکیلاتیشان
به آرمانهای ملیگرایان وابسته به مسکو رسماً «گُهگیجه» گرفتهاند!
ولی شرایط ناخوشایندی که در فرانسه
برای مسکو پیش آمد دلیل روشنی دارد؛ روسیه قرائت درستی از دمکراسی و موضع جهانی
فرانسه نداشته! مسکو ظاهراً قادر نبوده مصاف ملتهای متفاوت را در
آینۀ تجربیات تاریخیشان به درستی مورد تجزیهوتحلیل قرار دهد، و نتوانسته یک پروسۀ دمکراتیک را آنچنان که
باید و شاید رصد کند. بر پایۀ همین درک
بدوی و ابتدائی از روابط سیاسی در بطن جامعۀ فرانسه، مسکو همان سیاستی را که در کشورهای خلقالساعۀ
مجارستان، صربستان و اسلواکی دنبال کرده، در
فرانسه نیز دنبال میکند! در کشوری که گهوارۀ فلاسفۀ روشنگری، مدرنیته،
پارلمانتاریسم و اومانیسم است، و نهایت
امر شاهین ترازوی دمکراسی در سطح جهان به شمار میرود. خلاصه
اگر سیاست مسکو در فرانسه با شکست روبرو شده،
هیچ تعجبی ندارد. حال نیم نگاهی بیاندازیم به هموطنان سلطنتطلب
و مجاهد و شرکاء!
اینان که عموماً سوار بر سیمرغ تخیلات
تصور میکنند در دامان ترامپیسم از شر ملایان خلاص شده، به دولت و شوکت و خصوصاً ثروت خواهند
رسید، آگاهانه و یا صرفاً با رونویسی از
«بغلدستی»، علیرغم روسستیزی و هیاهو و قیلوقال برای
دمکراسی و حقرأی و حقوق بشر و ... به فحاشی به چپ فرانسه دست زده، عملاً
حامی فاشیستهای متمایل به مسکو شدهاند! به این ترتیب،
گروهی آگاهانه و گروهی دیگر صرفاً میمونوار انتخابات فرانسه را مخدوش میدانند! ولی اگر عملۀ و اکرۀ این گروهها نمیدانند، وحشت
سرکردگانشان دلائل روشن دارد. چرا که اگر روند سنگرسازی بر علیه ترامپ بیش از
اینها اوج گیرد، امکان دارد «برنامههای» مشعشعانۀ حضرات اوپوزیسیونچی
تا چند سال آینده در آبنمک همچنان مغروق بماند.
خلاصه، یک رخداد عمدۀ جهانی ـ نتایج
انتخابات پارلمانی فرانسه ـ ماسک از چهرۀ
بسیاری گروههای سیاسی برداشته؛ واقعیتشان
را نمایان کرده، و این امکان را فراهم آورده تا چهرۀ واقعیشان، به دور از تمامی ادعاها به صراحت دیده شود.
در آخر بهتر است نیمنگاهی به سیاست
روسیه در ایران نیز بیاندازیم. همانطور که
بارها گفتهایم، «فرض اصلی» ما در قرائت سیاست جاری ایران همیشه
بر این پایه تکیه داشته و دارد که هیئتحاکمۀ ملایان مولود کودتای 22 بهمن 57، و در
نتیجه دستنشاندۀ آنگلوساکسونهاست. از
اینرو، به استنباط ما، در بوق
انداختن سیاستهای «روسنوازی» مقام معظم ملایان و دیگر پادوهای مستقر در خیابان
پاستور دادن «آدرس عوضی» میباید تلقی شود.
با این وجود، اگر عمر حکومت ملایان بیش از آنچه برخی تصور کردهاند
طولانی شده، به این دلیل است که روسیه
جهت تغییر حاکمیت در ایران حاضر نیست همچون دوران بلشویکها، تن به
یک کودتای «آمریکائی ـ انگلیسی»، از قماش
25 شهریور، 28 مرداد و یا 22 بهمن 57
بدهد. و اگر در مورد فرانسه، همانطور که بالاتر گفتیم نگاه کرملین نارساست، تحلیل مسکو در مورد مسائل ایران از منظر سیاسی
کاملاً بالغ و عاقل و جاافتاده مینماید.
نگرش روسیه در ایران عاقلانه است، چرا که روابط دوجانبۀ «ایران ـ روسیه» تاریخی
است، و دو ملت خیلی خوب با یکدیگر آشنایاند. در ثانی،
حاکمیت ملایان و دولت شاهنشاهی، هر
چند هر دو واپسگرا، قرونوسطائی و مُبلغ تحجر در روابط اجتماعی بودهاند،
وجوه تشابه بسیار زیادی با حکومت فعلی و
گذشته در روسیه نیز دارند. به قولی،
«اینها» ـ روسها و شیعیها ـ مزۀ دهان یکدیگر را خوب میفهمند. نتیجتاً
تحلیل روسیه از مسائل ایران با واقعیات ارتباط کاملاً روشنی دارد، و به
همین جهت مسکو در برابر سیاست آمریکا در ایران مقاومت میکند.
حال چه بهتر که سیاست واشنگتن را در
ایران نیز تا حدودی ترسیم کنیم. دولت آمریکا با ایرانی در حد یک ملت آمریکای
لاتین برخورد میکند؛ خواهان کنترل کامل
اقتصاد، منابع مالی و کانی در ایران
است. بدیهی است که در این مسیر، واشنگتن سرکوب، سانسور، غارت،
تحقیر و تحمیق ایرانی را نیز از جمله ابزارهای کاملاً جایز ببیند. و در چارچوب همین نگرش استعماری بود، که روز 22 بهمن 57 در لبیک به نیازهای ژئوپولیتیکاش
در افغانستان، پاکستان و ... کودتای ارتش
شاهنشاهی را سازماندهی کرده، کشور را به دست ملایان سپرد. بدیهی
است که نوچههای عمامهبرسر واشنگتن پس از چند سال فرسوده شوند؛ ژئوپولیتیک منطقه تغییر یابد؛ نیازهای واشنگتن دچار تحول و تغییر شود، و ... و در چارچوب نیازهای نوین، آمریکا بخواهد دست به تجدید فُراش بزند. اینجاست نقطۀ برخورد واشنگتن با روسیه!
کرملین خود را حامی ثبات و امتداد
سیاسی در کشورها معرفی میکند، آمریکائیها
هم به عادت مرضیه، خواستار کودتا،
انقلابات رنگین، هیاهو، آشوب و هرجومرجاند. تقابل ایندو نگرش ژئوپولیتیک بنبست سیاسی فعلی
را در ایران رقم زده؛ حکومت مشروعیت
ندارد؛ جامعه در تلاطمی بیپایان دستوپا
میزند؛ اقتصاد کشور پای به بیراهه گذارده و معلوم نیست
چه اهدافی دنبال میکند؛ حاکمیت جز سرکوب
و تهدید به سرکوب ابزار دیگری برای اعمال کنترل اجتماعی در دست ندارد، و ... و
در این میانه آنها که در قالب مخالفان حکومت ملایان وانمود میکنند که با تکیه بر
غرب و یا شرق شرایط را بهتر خواهند کرد فقط و فقط به دنبال منافع شخصی و محفلیشان
میدوند. به استنباط ما، بنبست فعلی امتداد خواهد یافت. شرایط زمانی
میتواند بهتر شود که برداشت فعالان سیاسی،
و در مجموع جامعۀ ایران از اقتصاد،
سیاست و مسائل فرهنگی وسعت بیشتری یافته، ایرانیان بتوانند به دور از هیاهو و
جنجال، وابستگی، عربدهجوئی، خودنمائی،
دینپناهی و ایدئولوژی فروشی جایگاهی قابل احترام برای کشور و ایدههای
سیاسیشان در صحنۀ بینالمللی بجویند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر