بیانیة مشترک حکومت اسلامی با گروه 5+1 که در شهر لوزان صادر شد، به گمانهها و عکسالعملهای متفاوتی میدان داد.
بررسی مجموعة این واکنشها در یک وبلاگ
امکانپذیر نیست، از اینرو در این فرصت فقط
به چند نکتة مهم پیرامون بیانیة لوزان اشاره میکنیم.
نخست اینکه حمایت ما از بیانیة مذکور
ـ وبلاگ «پایان کابوس 37 ساله» ـ به هیچ عنوان به معنای حمایت از مواضع حکومت
اسلامی نبوده و نیست. نقطهنظرهای ما در
مورد این حکومت روشنتر از آن است که نیازمند توضیح و تشریح باشد. در نتیجه،
پشتیبانی از بیانیة لوزان میباید از چندین بعد مورد بررسی قرار گیرد، تا اگر ابهام یا ابهاماتی ایجاد شده، برطرف
گردد.
نخستین بعدی که در تحلیل بیانیة لوزان پای به میدان بحث میگذارد، به
تغییرات استراتژیک فراگیر منطقه مربوط میشود. این
واقعیت که شرایط منطقه شتابان به سوی یک دگرگونی تاریخی پیش میتازد، جای هیچ بحث و گفتگوئی ندارد. نقش قدرتهای بزرگ جهانی پس از «بازگشت روسیه»
به معادلات بینالمللی در سراسر جهان بحرانهای منطقهای ایجاد کرده، و در منطقة آسیای جنوب غربی، این «بازگشت» زمینة دگرگونیهای پایهای فراهم
آورده.
در عمل، پس از فروپاشی امپراتوری
عثمانی، که با انقلاب بلشویکها در روسیه تقارن
تاریخی دارد، هم
منطقه به دلیل از میان رفتن مرکزیت سنیمسلک قسطنطنیه دچار بحران فراگیر شد، و هم انزوای سیاسی اتحاد شوروی نوپا و «انقلاب
زده» این بحران را با خلائی ساختاری همراه کرد. دلیل
حضور قدرتمند انگلستان در منطقه، و قدرتنمائی
امثال میرپنج و آتاترک و سلاطین عراق و سوریه و ... در ایندوره، به این رخداد با اهمیت تاریخی ـ پایان جنگ اول جهانی ـ بازمیگردد.
انگلستان از آنزمان ـ پایان جنگ اول
جهانی ـ دست به بازسازی منطقه در چارچوب
منافع استراتژیک خود زد، و در این راستا
بود که مناطق مختلف هر کدام به زیرنگین شیخ و شاه دستنشاندة لندن فروافتاد. با این
وجود، آنچه در تحلیلها کمتر مورد توجه
قرار میگیرد، این واقعیت است که، زیرمجموعة تمامی تحولاتی که بریتانیا طی ایندوره
در منطقه به وجود آورد چیزی نبود جز به ارزش گذاردن اسلام در مقام یک
ایدئولوژی! این همان «اسلام ایدئولوژیک»
است که از درون آن سیدضیاء، میرپنج، مصدق، تجزیة
هند، انقلاب اسلامی خمینی، مجاهدین خلق،
مجاهدین افغان، القاعده، داعش و ... یک به یک سر بیرون آوردهاند. و دیدیم که طی چند دهة اخیر، علیرغم ضعف روزافزون ساختاری انگلستان، و جایگزین شدن لندن با واشنگتن در بسیاری جبههها،
این نوع «ایدئولوژیسازی» هنوز در صدر
دلنگرانیهای جهان غرب در خاورمیانه قرار دارد.
البته طی دهة 1960 شاهد پاسخگوئی مسکو به پروژة اسلام سیاسی لندن بودیم. و در این راستا اتحادشوروی تلاش کرد تا «جهان
اسلام» انگلیسی را با پدیدهای به نام «جهان عرب» جایگزین نماید. پدیدهای که به دلیل بهرهوری از ناسیونالیسمهای
گنگ و قبیلهای و گاه متناقض، میتوانست در
برابر جامعیت «اسلام سیاسی» سدی ایجاد نماید،
و در مصاف با بلشویسم سلاح قتالة اسلام را از کف انگلستان به در آورد. ولی شکست پروژه «جهان عرب» و ناسیونالیسم عرب به
صراحت نشان داد که با هیچ و پوچ و پوشال نمیتوان کاخ ایدئولوژیک بر پا کرد. اتحادشوروی پس از شکست ناصر در مصر، بکلی
از این طرح دست برداشت و مناطقی که با تکیه بر این نوع «ایدئولوژیسازی» تا آن
زمان از چنگال انگلستان بیرون کشیده و «مسخر» کرده بود، یک به
یک به طرفهای غربی تحویل داد. و سوریه، آخرین نمونة این تغییر و تحول بود. با این وجود،
در میعاد فعلی روسیه تلاش دارد، بجای قبول بیقید و شرط یک «شکست ایدئولوژیک»، جایگزینی مناسب برای اسلام سیاسی بیابد. و این
پروژه، همانطور که شاهدیم از سوریه آغاز
شده، یا حداقل روسیه تلاش میکند تا چنین جایگزینی را
در سوریه، عراق و حتی ایران «خلق» نماید؛ هر چند هنوز جزئیات طرحهای مسکو روشن نیست.
در چارچوب همین بازنگریهای استراتژیک است که امروز در مدخل «بابالمندب»، خلیج عدن،
و شاخ آفریقا که به جرأت از جمله مهمترین شاهرگهای استراتژیک سرمایهداری
غرب شمرده میشود، جنگی ناشناخته و گنگ
در جریان اوفتاده. جنگی که به حکم روابط
نوین استراتژیک که بالاتر عنوان کردیم، میباید به عنوان یک تجدیدنظر در شیوة کنترل این
شاهرگها تحلیل شود. به میدان کشاندن
اختلافات دینی حوثیها و سنیها، عربها و غیرعربها و ... که در رسانههای غرب تمایل فراوانی جهت بزرگنمائی
آن به چشم میخورد، به هیچ عنوان توجیهگر
چنین جنگ و درگیریای نمیتواند باشد. جنگ
«دینباوران» و پیروان مذاهب متخالف، که
امروز در یمن به راه افتاده، همان درگیریهاست که تحت نظارت محافل نظامی و
تروریستی غرب، ماههای طولانی سوریه را به آتش و خون کشیده، بدون
آنکه اصولاً محلی از اعراب داشته باشد.
منطقی است که در پرتو تحولات و فروپاشیهای منطقهای، شرایط کشور ایران را در ارتباط با تحولات واقعی مورد
بررسی قرار دهیم، نه در خلاء ایدئولوژیک و سیاسی محفلنشینان. همانطور
که بالاتر گفتیم، در خاورمیانه ترسیم
دوباره تمامی بردارهای قدرت الزامی شده. و
این موضوع مسلماً شامل حال ایران و ایرانیان نیز خواهد شد. ولی در چنین شرایطی، در
کمال تعجب شاهدیم که، اکثر ایرانیانی که
تلاش دارند مفاد بیانیة مشترک هستهای را به نقد و بررسی بکشانند، به هیچ
عنوان الزامی نمیبینند تا در این نقد و بررسیها نیم نگاهی هم به «تغییرات
استراتژیک» منطقهای بیاندازند. تو گوئی
کشور ایران یک جزیرة منزوی است! خلاصه
بگوئیم بررسی حضرات در چنین راستائی یوتوپیائی و پادرهوا میشود!
از اینرو بررسی واکنش گروههای سیاسی ـ داخلی و برون مرزی ـ به بیانیة مشترک را به چند گروه محدود میکنیم. در خارج از مرزها سلطنتطلبان، ناراضیان حکومت اسلامی، و چپها و چپنماها را میبینیم، و در داخل نیز طرفداران و مخالفان دولت فعلی را
قرار میدهیم. پس نخست بپردازیم به خارجنشینان.
سکوت معنادار گروههای راستگرای ایرانی پیرامون «بیانیة مشترک» تا حدودی قابل
درک است. این گروهها که معمولاً پیرامون
ایدة بازگرداندن نظام «کودتائی ـ سلطنتی» پهلویها به توافق رسیدهاند، هر گونه حضور حکومت اسلامی را در صحنة بینالمللی
و هر گونه ارتباط علنی دولت اسلامی با آمریکا را به عنوان شکست پروژة «کودتا ـ
انقلاب» خود تحلیل میکنند. اینان طرفدار حملة نظامی یانکیها به ایران بودهاند
و هنوز هم از چنین طرحهائی به احتمال قریب به یقین حمایت میکنند. تصویر ایدهآل اینان از ایران، کشوری است که زیر پرچم ایالاتمتحد، و تحت سرنیزة سرباز «دوستداشتنی» آمریکائی اداره
میشود. جای تعجب هم نیست، اینان برای آیندة خود و فرزندانشان پیروی از
پرچم آمریکا و نهادهای «نظامی ـ امنیتی» ایالاتمتحد را میپسندند، و برایشان
به هیچ عنوان مهم نیست که ایالاتمتحد در پس پردة به اصطلاح «تحریمها» با چه حرص
و ولعی جیب ملت ایران را میزند، و چگونه
مایحتاج عمومی را به چندین برابر قیمت به ملت ایران میفروشد. برای اینان باز هم هیچ اهمیتی ندارد و نخواهد
داشت که آمریکا با ایجاد «مضیقة» مصنوعی در بازارهای مصرفی کشورمان، و قرار
دادن نیروی مالی و اقتصادی در چنگال اعضای سپاه پاسداران، در ایران همان لجنزاری را به راه انداخته که در
نوار غزه با گروه حماس به وجود آورده. ایدهآل گروههای راستگرای وطنی به بازگشت
آیزنهاوریسم محدود میشود. حضرات میخواهند
زمان را 50 سال به عقب بازگردانده، باز هم
بروند در امجدیه و روز 4 آبان شعار «جاوید شاه» سر دهند!
البته در کمال تعجب شاهدیم که سازمان به اصطلاح «چپگرای» مجاهدین خلق هم اگر
در ظاهر «جاوید شاه» نمیخواند، در زمینة
گنگگوئی و پنهانکاری دستکمی از همین سلطنتطلبان ندارد. هر چند،
زمانی که یک تشکل سیاسی گردهمائی خود را
با پیامهای شادباش امثال جولیانی و سناتور مککین افتتاح میکند، این نوع
موضعگیریها عادی هم خواهد شد. به همین دلیل،
سایت اینترنتی سازمان مجاهدین خلق،
بجای به ارزش گذاردن مواضع رسمی مجاهدین در مورد بیانیة کذا، بیشتر به بازتاباندن اظهارنظر «مخالفان داخلی»
این بیانیه پرداخته! با این «سیاست» مجاهدین
گویا میخواهند «شکاف» داخلی را هر بیشتر «نمایان» کنند! ولی فراموش کردهاند که اگر شکاف کذا را نمایان
میکنند، میباید حداقل یک گزینه جهت پر
کردن این شکاف به مخاطب و هواداران ارائه
دهند! پس سلطنتطلبان و مجاهدین را رها کنیم، و
بپردازیم به ناراضیان انقلاب اسلامی در غرب!
در این گروه از هر قماش آخوند و جوجهآخوند و تولهآخوند با دستار و بیدستار
میتوان یافت! گروه کذا به دو شاخک تقسیم
شده. شاخک حزب توده و «ملی ـ مذهبیها» و شاخکی تحت رهبری بنیصدر، ملیجک
امام خمینی. شاخک بنیصدر سعی دارد با لفاظیهای کودکستانی
«استراتژیهای» مناسب جهت خروج از بحران هستهای را ارائه کند. تو
گوئی، حکومت اسلامی و یا اصولاً آنچه طی
«انقلاب اسلامی» سر از کاسة حاکمیت به در آورده،
در موقعیتی است که بتواند مواضع خود را در سطح بینالمللی به قدرتهای
جهانی «دیکته» نماید! حداقل بنیصدر پس از چندین و چند سال اقامت در
فرانسه، هنوز در بحر حماقت دست و پا میزند و جای دوست و دشمن نشان میدهد:
«[...] تنها تحریمهای مربوط به برنامه اتمی، به حال تعلیق در میآیند. [...] تحریمهای
مربوط به برنامه موشکی و تروریسم و تجاوز به حقوق بشر برجا میمانند [...] ایران
در تله «کمربند سبز» ـ افتاده است [...] ایران
به محاصره دشمنان درآمده است.»
منبع: سایت ابوالحسن بنیصدر، «بیانیة
بنیصدر در بارة توافق هستهای»
سطور فوق، شمهای است از «نشتیهای»
ایدئولوژیک بنیصدر. اینکه یکی از
طرفداران قانون اساسی ولایتفقیه، و اولین
رئیسجمهور حکومت «شترگاوپلنگ» اسلامی به این نتیجه رسیده باشد که ایران به محاصرة
«دشمنان» در آمده، مطلب جالبی است. آنزمان که بنیصدر عضو شورای انقلاب بود، و در تهران گروگانگیری به راه انداختند؛ روی پرچم اتحاد شوروی در خیابانها رژه رفتند؛ به صورت زیرجلکی، هم با
ساواک آریامهر همکاری کردند و هم از «برادران» ارتشی قدردانی به عمل آوردند؛ و در
زندانها خلقالله را بدون محاکمه اعدام نمودند؛ و
خصوصاً جهت حفظ شئون اسلامی لاتولوت به خیابانها فرستادند و به افغانستان لشکر
اسلامی اعزام کردند، آن روزهای «خوب»
آقای بنیصدر از اینکه «کشور در محاصرة دشمنان» اوفتاده باشد اظهار نگرانی نمیکردند!
پس باید پرسید، چرا
امروز کشور را در محاصره میبینند؟ هر چند
بنیصدر جبونتر و بزدلتر از آن است که بتواند صراحت داشته باشد، با در نظر گرفتن ضدیت وی با لائیسیته و
دمکراسی، پاسخ به این پرسش روشن است؛ «دشمن» برای بنیصدر در مسکو نشسته! پس دکان دشمنسازی بنیصدر را رها کنیم و
بپردازیم به راه حل سرشار از بلاهت ایشان جهت خروج از بحران هستهای:
«این راهحل [راه حل پیشنهادی بنیصدر] نیاز داشت به محترم شمردن حقوق شهروندی
مردم ایران و بازشناسی حق مردم ایران در بازیافتن موقعیت خویش در جهان، بمثابه مردمی که خشونتزدائی را روش خویش در
انقلابی بزرگ کردند.»
همان منبع
راه حل پیشنهادی بنیصدر دو اشکال اساسی دارد. نخست اینکه،
وی حکومت ایران را «قدرقدرت» پنداشته؛
چنین القاء میکند که «محترم شمردن حقوق» شهروندی در ایران در گرو خواست و
تمایل «حکومت اسلامی» است! ایشان گویا
هنوز نفهمیدهاند که روز 22 بهمن 57، آمریکا در ایران کودتا کرده؛ مقامات حکومت اسلامی جملگی عوامل و پادوهای کودتا
هستند، و اگر ایشان نیز رئیسجمهور
شدند، به دلیل خواست همان ارتش کودتاچی
بوده. این ارتش استعماری قرار نیست «حقوق
ملت ایران را محترم بشمارد!» اگر چنین
حقوقی به رسمیت شناخته شود، آمریکائی بجای
نفت رایگان و همبرگر میباید تف در ماشیناش بریزد و سنگ سق بزند. در ثانی، در کدام مرحله از اوباشگری «انقلاب اسلامی»، بنیصدر
شاهد خشونتزدائی «مردم» بوده؟ حتماً آن
روزها که اوباش در خیابانهای تهران با پنجهبوکس زنان را کتک میزدند، و یا دفاتر روزنامهها را به آتش میکشیدند، ایشان در موضع عضو «عالیمقام» شورای انقلاب در
این وحشیگریها «خشونتزدائی» رویت میکردند. یا آنزمان که اوباش و چماقداران را امثال سروش
و زیباکلام و شرکاء به «فتح» دانشگاه دعوت کردند، بنیصدر در این لشکرکشیها خشونتزدائی «مردم»
را به صراحت مشاهده کرده بود! در هر حال،
مزخرفات و جفنگیات بنیصدر که به پیروی از
منویات گوبلز، بیانیة لوزان را به ابزار تبلیغ برای پوپولیسم
اسلامی تبدیل کرده، فقط یک واقعیت را علنیتر نموده. و آن
اینکه، وابستگان به این حکومت، حتی آنها که ادعای «مخالفت» هم دارند، چیزی در چنتهشان نیست. اینان جز
وراجی و نق زدن و به ویژه تکرار تبلیغات «روسستیز » دوران جنگ سرد، هیچ وظیفة دیگری ندارند. این
حضرات، تحت عنوان مخالفت با استبداد، میخواهند باز هم «انقلاب اسلامی»، یا همان پایه و ریشة استبداد کنونی را یکبار
دیگر به ملت ایران بفروشند. همانطور که چپ نمایان ـ تودهای و «ملی ـ مذهبیها» ـ
نیز برای حقنه کردن دوبارة انقلاب مردمیشان به ما ملت خیز برداشتهاند.
بله از قضای روزگار چپنمایان و «ملیـ مذهبیها» همچون دوران پرفروغ «انقلاب
ملایان» دست در دست یکدیگر میخواهند ملت را با طناب پوسیدة «ایدئولوژیهای»
خرخرکی به ته چاه بیاندازند. همانطور که
بالاتر نیز گفتیم در داخل ایران حکومت،
حداقل در ظاهر به دو شاخة کاذب طرفدار و مخالف بیانیة لوزان تقسیم شده!
نخست موضع مخالفان داخلی را بررسی کنیم.
چرا که اظهارات اینان از جفنگ و شعار پوچ فراتر نمیرود. مخالفان
از یکسو، ادعا دارند که خواهان بمباتمی
نیستند، و از تعامل و همکاری با جهانیان
رویگردان نخواهند بود، و تحریمها را هم
«دوست» ندارند! و از سوی دیگر همچون سردبیر کیهان مصادرهای، به بیانیه ایراد میگیرند و ناله زنند که، «اسب زین شده را دادیم و افسار پوسیده
گرفتیم!» معلوم نیست این برنامة به اصطلاح «هستهای» در
چه مرحلهای بوده، که اینان آن را با «اسب زینشده» مقایسه میکنند. این حضرات دادههای اساسی و واقعی پروژة هستهای
حکومت اسلامی را نه میبینند و نه به هوادارانشان اجازه میدهند پیرامون آن به
بحث و گفتگو بنشینند. خلاصه بگوئیم، این گروه صرفاً جهت بحرانسازی و بازتحمیل
مطالبات ایرانستیز تشکلهای سپاه پاسداران، گروههای سرکوب شهری، بسیج و ... به ملت ایران، و همچنین
تداوم محدودیتهای اجتماعی و فروانداختن کشور در روابط اجتماعی قرون وسطی، سیاستی را که با چراغ سبز پنتاگون و تحت نظارت
صنایع نظامی «چین ـ انگلستان» در مناطق مختلف ایران اجرائی شده بود، «اسب زینشدة» امام زمان معرفی میکند! حال
باید ببینیم حضرات سوار بر این اسب زین شده کجا میخواستند بروند؟! به جبهة جنگی که سناتور مککین برایمان پیشبینی
کرده بود؟! ولی اشتباه نکنیم، «موافقان» داخلی بیانیه هم
دستکمی از مخالفان آن ندارند!
اعضای دولت حسن فریدون نیز آنقدرها از این بیانیة مشترک دلخوشی ندارند. دلیل نیز بسیار روشن است. اینان سوار بر همان «اسبهای زینشدة امام زمان»
به میدان سیاست کشور آمدهاند. طرفداران
واقعی این حضرات نیز با امثال شریعتمداری و لاتولوتهائی که امروز «مخالف» بیانیه
شدهاند، چندان تفاوتی نمیتوانند داشته
باشند! این یک
واقعیت است که عوامل این حکومت، از رهبر گرفته
تا «مردم» همیشه در صحنه، هیچ جایگاهی در
میان ایرانیان ندارند. تنها تکیهگاه اینان حمایت استعمار از لاتهائی
است که دیروز در امجدیه «جاوید شاه» میگفتند و امروز نسل دومشان در نمازهای جمعه
عربده میکشد. با اینهمه، بررسی
مواضع دولتیهای «طرفدار بیانیه» از ظرافت بیشتری برخوردار میشود.
جهت این بررسی میباید به ریشههای «بحران هستهای» پرداخت. بسیاری تحلیلگران ـ به عمد ـ
فراموش کردهاند که پدیدة «بحران هستهای»
در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی و از طریق بدهبستان با چین، تحت نظارت انگلستان و آمریکا در ایران پایهریزی
شده. این محمد خاتمی، نوچه بهشتی بود که به دستور لندن تخم بمب
اتمی در کشورمان کاشت، تا انگلیس به حساب
خودش روسیه را در مرزهای شمالی خلیجفارس «زمینگیر» کند! زهی
خیال باطل! نتیجة این سیاست احمقانة لندن نیز همان شد که
دیدیم؛ فروپاشی کودتاهای پیاپی محمد
خاتمی در ایران؛ فرار نوچههای خاتمی به لندن؛ و
نهایت امر عقبکشیدن ایالاتمتحد از پروژههای لندن و پکن. اینجا بود که طرح حملة نظامی به ایران و ریاست
جمهوری تحفة بیترهبری، احمدینژاد توسط
گروه جرج والکر بوش روی میز رفت! ولی این
طرح نیز به نوبة خود به آب خزینه گوزید؛ مسکو به اینان حالی کرد که اگر به ایران حمله
کنند افتضاح جنگ 33 روزة لبنان برایشان حکم جشن عروسی خواهد داشت. و پس از شکست سیاست لندن بود که روسیه نیروگاه
هستهای بوشهر را افتتاح کرد، و آه از
نهاد لندن و واشنگتن برآمد. ولی بریتانیا با 300 سال سابقة چپاول استعماری
به سادگی دست بردار نبوده و نیست!
سازمان دادن به «جنبش سبز»، گامی بود برای
جبران این شکست! ولی این جنبش نیز خوشبختانه راه به جائی نبرد و ...
و رسیدیم به دولت حسن روحانی. وظیفة این دولت، تا آنجا که به منافع انگلستان مربوط میشود، بازگرداندن ایران به دوران نکبت بار محمد خاتمی
است.
و امروز تحت عنوان «حمایت از بیانیة لوزان»، تمامی تلاش دولت حسن روحانی، که از قضای روزگار دست در دست حزب توده، و «ملی ـ مذهبیهای» خودفروخته گذارده، باز گرداندن فضای سیاست کشور به دوران ملاممد
خاتمی است. به دورانی که سیاستهای
انگلستان دستبالا را داشته باشد، تا
نهایت امر کار بجائی برسد که «اسلام خوب» اینبار سوار بر اسب «زینشدة» خاتمی، به فرمان آتلانتیسم به سوی مسکو و مناطق مسلماننشین
آسیای مرکزی بتازد. به همین دلیل است که
گلههای «ملی ـ مذهبی»، سبزها، چپگرایان، و ... اعلامیه پشت اعلامیه داده، حمایت خود را از تلاشهای دولت حسن
فوتبال، جهت تأمین امنیت و آرامش در کشور
«اعلام» میدارند. البته در لابلای این
افاضات مضحک، گروههای کذا
به مخاطب «پیام» میفرستند که «شرکت» در انتخابات آینده برای حفظ صلح و
ثبات و آرامش کشور «حیاتی» است!
بله، باز هم پای گذاشتیم به میدان
مورد علاقة ملایان: به راه انداختن انتخابات فرمایشی؛ تجمع «مردم»
در برابر حوزههای رأیگیری، کسب مشروعیت رسانهای برای پوپولیسم اسلامی و
همزمان بیرون کشیدن اراذل و اوباش از صندوقها به عنوان «نمایندگان» ملت! خلاصه برگزاری انتخابات در کشور «زنانه ـ
مردانه» که هیچکس حق انتخاب پوشش و کتاب و مجله و خوراک و نوشابة خود را هم ندارد
از آن داستانهاست که فقط حزب توده میتواند بنویسد! میبینیم که،
اگر مخالفخوانان داخلی از طریق مخالفت با بیانیة مشترک، به
جمهوریخواهان و جنگطلبان آمریکا و اسرائیل بفرما میزنند، گلة مخالفنمای چپ و «ملی ـ مذهبی» دست در دست
دولت روحانی، برای کشاندن ایران و ایرانی به معادلات
استراتژیک مورد نظر واشنگتن قصد برپائی دوبارة دکان شیاد اردکان را دارد. برقراری
دوبارة دکان همان فردی که پایهگزار بحران هستهای در کشور بوده! این
است دلیل اهمیت یافتن لاشة خواهر و مادر محمد خاتمی در بیبیسی!
بارها در این وبلاگ عنوان کردهایم که جناح حسن فریدون، علیرغم تمامی اهنوتلپها، کعبهای
جز بازگشت به اوباشگری دوران خاتمی ندارد.
امروز، موضعگیری شرکاء داخلی و
خارجی حسن فریدون به صراحت این گزینه را به نمایش گذارده. با این وجود،
همانطور که بالاتر در مبحث استراتژیهای نوین روسیه مطرح کردیم، پایههای اساسی این استراتژیها در
خاورمیانه، آسیای مرکزی و جنوبی به طور
کلی زیروزبر شده، از اینرو بازی کردن
دوبارة کارت سوختة جنبشسبز و اصلاحطلبی از سوی پادوهای سرمایهداری غرب در ایران
به فقط به معنای تلاش جهت بازگرداندن سیاست بینالمللی روسیه به دو دهة پیش است! تلاشی
که مسلماً محکوم به شکست خواهد بود.
مسائلی که در فردای انتشار بیانیة لوزان در برابر ملت ایران قرار خواهد
گرفت، بر خلاف تصورات ابلهانة محافلی که
خود در به وجود آوردن بحران هستهای دخیل بودهاند، ارتباط
زیادی با روند جریانات گذشته نخواهد داشت.
این واقعیتی است که در اسرع وقت
دولت حسن فریدون با آن رودررو خواهد شد،
و شاهد خواهیم بود که دیگر بازیگران تئاتر نفرتانگیز اسلام ایدئولوژیک از
قماش خاتمی، موسوی و ... با سرعت از صحنة سیاست کشور حذف میشوند. ولی تا رسیدن به این مرحله میباید چند صباحی دندان
روی جگر بگذاریم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر