۱/۲۲/۱۳۹۴

فاطمه سین هسته‌ای!




در پی انتشار «بیانیة لوزان»،  چندین گزینة «سیاسی ـ استراتژیک» به صور مختلف،  و گاه متخالف و متناقض پای به میانة میدان گذارد.   سنای آمریکا،  بر خلاف تمامی هنجارها و قوانین بین‌الملل،  و حتی در تقابل با قوانین فدرال ایالات‌متحد رسماً اعلام داشت که تعهدات رئیس‌جمهور در برابر مراجع بین‌المللی را به زیر پای خواهد گذارد؛   دولت‌های وابسته به آتلانتیسم ـ  در رأس آن‌ها آلمان و فرانسه ـ  هر کدام تحلیل مضحکی از بیانیه ارائه دادند؛   و نهایت امر در ایران،   رهبر حکومت اسلامی بیانیة مذکور را عملاً‌ فاقد هر گونه اهمیت دانسته،   حاضر نشد در مورد آن موضع‌گیری صریح به عمل آورد.  از سوی دیگر،  حسن روحانی،  که ظاهراً «طرف» اصلی در تهیة بیانیه لوزان معرفی می‌شود،  دبه در آورد که اگر تمامی تحریم‌ها یک‌جا لغو نگردد، ‌ توافقی در کار نخواهد بود!   مسلماً این برخوردهای عجیب و غریب با یک مسئلة مهم و استراتژیک اتفاقی نیست؛   این گونه‌گونگی به صراحت نشان می‌دهد که در پس این به اصطلاح «مذاکرات هسته‌ای» مسائلی به مراتب مهم‌تر از چند کیلوگرم «اورانیوم» خوابیده.   در عمل،   تفسیر‌های مضحک و نابجا از سوی این و آن فقط نشاندهندة عمق واقعی مسائلی است که می‌باید تحت تأثیر این مذاکرات تغییر یابد.  همین «تغییر» موضوع اصلی وبلاگ ما خواهد بود.

ولی در این راستا،  بررسی اظهارات طرف‌های مذاکره،  و کارگزاران جانبی که معمولاً جهت «رد‌گم‌کردن» دست به هیاهو ‌می‌زنند،  به کار تحلیل نخواهد آمد.  چرا که،   این اظهارات بیشتر جنبة هیاهوی تبلیغاتی دارد و کمکی به بررسی نمی‌کند.   ولی ورای این اظهارات ضدونقیض،  و در واقع «بی‌ارزش»،   شاهدیم که در ابعاد استراتژیک،   سه ساختار اصلی در منطقه به لرزه افتاده:   «پیمان سنتو»؛  نقش منطقه‌ای عربستان در معادلات «امنیتی ـ نظامی»؛  و نهایت امر تزلزل نفوذ آتلانتیسم.  در نتیجه،  بالاجبار می‌باید تبعات «بیانیة لوزان» را در چارچوب عکس‌العمل دولت‌های تعیین‌کننده ـ  روسیه و آمریکا ـ  بررسی کنیم.  و در این راستا ابتدا می‌رویم به سراغ کرملین.

دیربازی است که پس از آشکار شدن شکاف‌های جدی بین آمریکا و روسیه،  کرملین به بازی با «دولتک‌های» دست‌نشاندة آمریکا ـ  افغانستان،  پاکستان،  جمکران،  عربستان و ترکیه ـ  مشغول شده.  خلاصه بگوئیم،  با سپری شدن دورانی که واشنگتن هر چه در منطقه می‌خواست انجام می‌داد،   نقش روسیه ـ  ‌این نقش توسط شبکة رسانه‌ای غرب به شدت سانسور می‌شود ـ  هر روز چشم‌گیرتر شده.   به طور مثال،  در افغانستان و پاکستان،  کرملین «کارت طالبان» را رو کرده.   این بازی بجائی کشیده که،  امروز تمیز عملیات گروه‌های متفاوت نظامی طالبان،  و شناخت منابع الهام سیاسی،  ‌ ایدئولوژیک و حتی لوژیستیک آن‌ها از یکدیگر عملاً غیرممکن شده.  طالبان که در آغاز حیات شاخکی از القاعده به شمار می‌رفت،  و تحت فرمان واشنگتن و به هزینة عربستان سعودی در «جنگ مقدس» اسلام با بلشویسم شرکت کرده بود،   امروز تشکیلاتی است با چندین شاخک عملیاتی و مستقل از یکدیگر که هر کدام از منابع مختلف «دستور» می‌گیرد.  با این وجود،  در تحلیل دچار اشتباه نشویم،  «کارت طالبان» فقط در دو کشور افغانستان و پاکستان از اهمیت «نظامی ـ امنیتی» برخوردار نیست.  چرا که،   به دلیل شرکت فعالانة ریاض در شکل‌ دادن به «جنبش اسلامی» آسیای مرکزی،   بازی با «کارت طالبان» در واقع به نحوی از انحاء به معنای بازی با سرنوشت عربستان سعودی هم خواهد بود.   مسکو از این طریق عملاً دست به بازی با سرنوشت حکومتی زده که از پایه و اساس نانخور و فرمانبر واشنگتن به شمار می‌رود،   و جز تعظیم و تکریم در برابر اهداف و فرمایشات آتلانتیسم برای خود هیچ هدفی نمی‌شناسد.   
 
دقیقاً به دلیل همین فشار روزافزون مسکو بر عربستان ـ  از طریق بازی با کارت طالبان ـ  است که آمریکا دوان دوان این‌در و آن‌در می‌زند تا «فلسفة وجودی» نوینی در منطقه برای ریاض تأمین نماید.  و در این میانه،  بحران شاخ آفریقا و خلیج‌عدن که در رسانه‌ها آن را جنگ «حوثی و وهابی» می‌خوانند،‌  تحت نظارت واشنگتن و با همراهی زیرجلکی جمکران و پاکستان و ترکیه و مصر به راه افتاده.   بی‌دلیل نیست که طی «مذاکرات» به اصطلاح هسته‌ای،  لات‌ولوت‌های حکومت اسلامی با طرف‌های غربی جلسه‌ای نیز در «حضور» سلطان قابوس عمانی بپا کرده بودند!   آن روزها بسیاری می‌پرسیدند،   مذاکرات هسته‌ای جمکران چه ارتباطی با سلطان قابوس دارد؟   حال با رخدادهای یمن و نقش روزافزون سلطان‌نشین عمان در گسترش جنگ و برادرکشی و همچنین حمایت مصر از این جنایات،  مسلماً اینان پاسخی برای پرسش‌های‌شان یافته‌اند.     

بی‌دلیل نیست که،‌   دقیقاً پس از نزدیک شدن جمکرانی‌ها به نتایجی ملموس در «مذاکرات هسته‌ای»،‌  شاهد حضور جدی‌تر ارتش استعماری حکومت اسلامی در جنگ و درگیری‌های یمن می‌شویم.   به عبارت دیگر،   آتلانتیست‌ها که با «بیانیة لوزان» از بحران‌سازی در داخل مرزهای ایران و دکان اصلاح‌طلبی و «سبزبازی» ناامید شده‌اند،   تلاش دارند با تبدیل حکومت ملایان به «طرف» تعیین‌کننده در جنگ‌های عراق،‌  سوریه و یمن،  راه نفوذ روسیه را در منطقه سد کنند.   این است دلیل «رنگ‌وروغن» زدن یانکی‌ها به نعلین و دستار بوگندوی آخوند؛  تعلیق مذاکرات به دلیل فوت مادر حسن فوتبال؛  و دخیل بستن به کفن فاطمه،  و تبریک گفتن «روز زن» آخوندی به «ایرانیان!»   بله،   دلائل شدت گرفتن جنگ استعماری «حوثی ـ وهابی» را در همین سیاست ارائة تصویر قدرقدرت از آخوند جمکرانی و شیخ وهابی می‌باید تحلیل کرد.   خلاصه،   با حمایت مستقیم واشنگتن،  دو حکومت دست‌نشاندة‌ آمریکا در ریاض و تهران‌ امکان یافته‌اند از منظر رسانه‌ای نقش «داور منطقه‌ای» ایفا نمایند!   و در «خروجی» این خیمه‌شب‌بازی،  واشنگتن می‌خواهد حکومت‌های پوشالی جمکران و ریاض،   یا بهتر بگوئیم مترسک‌های شیعه و وهابی خود را به «قدرت‌های»‌ منطقه‌ای تبدیل کند.   

ولی اگر با دقت بیشتری به این چشم‌انداز بنگریم،   به صراحت خواهیم دید که ادعاهای حکومت جمکران در حمایت از «شیعه» طبل توخالی است؛   در قفای شیعه‌های یمن انگلستان نشسته.   و تاریخچة یمن نشان می‌دهد که مناطق «حوثی‌نشین» از دیرباز ـ  حتی پیش از تجزیة اینکشور به دو منطقة شمالی و جنوبی در دوران جنگ سرد ـ  پایگاه اصلی ارتش انگلستان به شمار می‌رفت.   و به احتمالی «مذاکرات هسته‌ای» در سلطان‌نشین عمان جهت تعیین‌تکلیف سرنوشت مناطق سنی‌نشین،  یا بهتر بگوئیم ایالات «وهابی‌تبار» اینکشور پس از فرجام «مذاکرات هسته‌ای» صورت گرفته بود.  می‌بینیم که شرکت جمکرانی‌ها در جنگ و برادرکشی یمن از ماه‌ها پیش با چه دقتی برنامه‌ریزی شده.

در همین چارچوب است که می‌توان نقش ترکیه و دولت رو به مرگ اردوغان را نیز تحلیل نمود.  طبیعتاً در این شرایط،   ترکیه به عنوان عضو اصلی و مهم‌ترین پناهگاه سازمان آتلانتیک شمالی در اروپای شرقی و آسیای غربی بیشترین فشار را از جانب سیاست مسکو  متحمل می‌‌شود.  خصوصاً که،   امروز راه ورود ترکیه به اتحادیة اروپا عملاً بسته شده،   و آرزوی حکومت «اسلامی ـ نظامی» اخوان‌المسلمین ترکیه را بروکسل نقش برآب کرده.   از سوی دیگر،  شرکت فعالانة آنکارا در «بهار عرب» و سناریوهای اسلامگرائی آتلانتیسم در خاورمیانه که‌ با افتضاح و شکست روبرو شده،   دولت ترکیه را به بز گر اسلامگرائی تبدیل کرده.   بزی که همة گله‌ها سعی دارند او را از خود برانند.   فقط عربستان،  پاکستان،‌ حکومت اسلامی جمکران و سازمان تروریستی حماس را در کنار ترکیه مشاهده می‌کنیم.  

از سوی دیگر،  پروژة بازسازی «خلافت عثمانی» که با لو رفتن شبکة آمریکائی مستقر در پنسیلوانیا بر آب اوفتاد،  بزرگ‌ترین ضربة سیاسی را به باند اردوغان وارد آورده،   و به دنبال تغییرات منطقه،  یانکی‌ها ترجیح دادند ژنرال ال‌سیسی،  کودتاچی مصری را بجای اردوغان در رأس شبکة «جهان عرب» و امپراتوری کذا بنشانند.   و در همین چارچوب است که سفر اخیر اردوغان به تهران معنا و مفهوم می‌گیرد.   گویا روی میز طراحی یانکی‌ها جهت تجدید حیات و تأمین فلسفة وجودی برای اردوغان و اسلامگرائی ترکیه «طرح نوینی» قرار نگرفته.   به همین دلیل نیز اردوغان شتابان به سیخ و سنگ می‌کوبد؛   باشد که مفری بیابد.  یک روز در عربستان یواشکی با ال‌سیسی ملاقات می‌کند،   روز دیگر در کی‌یف،  حامی حقوق تاتارهای کریمه می‌شود و به روسیه چنگ و دندان نشان می‌دهد، و ... و اینروزها با نزدیک شدن به باند حکومت اسلامی جمکران تلاش دارد همزمان با حمایت از ائتلاف ال‌سیسی کودتاچی و شیخ‌های عربستان،  حمایت جمکرانی‌ها را نیز جلب نماید؛  و در این جبهه از آمریکائی‌ها «گدائی» محبت ‌کند.   خلاصه،   تلاش ترکیه جهت حضور در تمامی جبهه‌های استعماری منطقه به صراحت نشان می‌دهد که این «جبهه‌ها» دست‌سازند و از سیاست‌های آتلانتیسم پیروی می‌کنند.  با این وجود،  ضعف ساختاری دولت ترکیه به آمریکا امکان نمی‌دهد تا در معادلات منطقه‌ای حسابی «چشم‌گیر» برای آنکارا باز کند. 

پس در این فرصت بد نیست نگاهی شتابزده به نقش آمریکا و اتحادیه اروپا در رابطه با «بیانیة لوزان» نیز بیاندازیم.  مسائل مورد نظر آمریکا را در اینمورد به دو دستة داخلی و خارجی تقسیم می‌کنیم.   در داخل،  واشنگتن تلاش دارد تا با جوسازی پیرامون مخالفت‌های «شدید» سنا با طرح‌های اوباما،‌  هم به روسیه پیام بفرستد که زیاده‌خواهی نکند،  چرا که،  دست اوباما آنقدرها که مسکو فکر می‌کند در این زمینه باز نیست.   و هم به افکار عمومی داخلی نشان دهد که پرزیدنت «صلح‌جو» را چگونه جنگ‌طلبان مورد اذیت و آزار قرار می‌دهند!   نوعی جبهه‌گیری برای انتخابات ریاست جمهوری آینده به نفع دمکرات‌ها.

ولی کشاکش اوباما با بیانیة کذا،  در میدان خارجی از مفاهیم دیگری برخوردار می‌شود.  می‌دانیم که کشورهای اروپائی،  خصوصاً آلمان،  فرانسه و ایتالیا اگر در روابط سیاسی‌شان با ایران تحت تأثیر آتلانتیسم هستند،  از منظر تجاری روابط بسیار گسترده‌ای با ایران دارند؛   روابطی به مراتب مستحکم‌تر از آمریکا.   و اگر قرار باشد با گشوده شدن دروازه‌های تهران به روی سرمایه‌گزاری‌ها،   هجوم اروپائی‌ها به تهران آغاز شود،  چه بسا که در این دوران وانفسا که دیگر قرنطینه‌های دوران «جنگ سرد» نیز وجود خارجی ندارد،  روسیه بتواند بدون باج‌دهی به واشنگتن مستقیماً پای به خلیج‌فارس بگذارد.  فاجعه‌ای که برای آمریکا در منطقه مرگ‌آور است،   به همین دلیل جیغ‌ویغ اوباما در آمریکا درآمده.  کاخ‌سفید از یک سو تلاش دارد ورود اروپائی‌ها را تحت کنترل درآورد،   و از سوی دیگر،   به طرف‌های ایرانی‌نمای خود میدان می‌دهد تا با اظهارات ضدونقیض از قبیل آنچه علی خامنه‌ای و حسن روحانی طی روزهای اخیر بر زبان رانده‌اند،  بسیاری از اروپائی‌ها را از حضور تجاری و بازرگانی در تهران منصرف نماید.   البته نقش مسخرة اسرائیل و غرغرهای خاله‌زنکی نتانیاهو و برخی لابی‌نشین‌های مجلس نمایندگان آمریکا نیز جالب است؛   اینان به خیال خود می‌خواهند به «شرایط» شیرین گذشته بازگردند؛   همچون علی خامنه‌ای و جماعت «دل‌واپسان» در جستجوی بهشت گمشده‌اند.
         
ولی «چشم‌انداز» منطقه در پرتو عادی‌سازی روابط حکومت جمکران با دنیای خارج،  داده‌های جالب‌تری در قلب خود پنهان داشته.  «پیمان سنتو» که از دیرباز سه کشور ترکیه،  ایران و پاکستان را به چرخ پنجم ارابة جنگی آتلانتیسم تبدیل کرده بود به سرعت فلسفة وجودی‌اش را از دست می‌دهد.   از سوی دیگر،   جایگزین کردن سنتو با طرحی «شبیه»‌ طرح‌های گذشته نیز،   با در نظر گرفتن شرایط فعلی غیرممکن می‌نماید.  شاید به همین دلیل باشد که آمریکا از طریق «جنگ سازی» در یمن،  عراق،  سوریه،  و ... قصد  جبهه‌سازی‌های مصنوعی دارد،  تا به صورت دست‌ساز اتحادیه‌هائی «نظامی ـ استراتژیک» جهت تداوم حضور نظامی خود در منطقه به وجود آورد.  ولی به استنباط ما امکان دستیابی به این نوع اتحادیه‌ها  فراهم نخواهد آمد.  چرا که،  در هر گام آمریکا بالاجبار تکیة بیشتری به سیاست‌های مسکو خواهد داشت،   و به دلیل همجواری‌های جغرافیائی،   دست مسکو برای جذب نیروهای محلی همیشه به مراتب از واشنگتن بازتر است.  خلاصه،   در جبهة «جنگ‌سازی»،   بازی «باخت باخت» برای آمریکائی‌ها به مراتب بیش از «برد» قابل پیش‌بینی است.  

روشن‌تر بگوئیم،   تکیة روزافزون آمریکائی‌ها به مسکو در منطقه،   اگر به معنای عقب‌نشینی کامل از منطقه نباشد،  معنای برد نیز نخواهد داشت.  آمریکائی‌ها از دوران جنگ سرد عادت کرده‌اند که با تغییر رئیس‌جمهور در واشنگتن،   در سیاست‌ خارجی‌شان نیز به صورت یک‌جانبه تجدیدنظرهائی اعمال کنند.   ولی این «عادت» ناپسند دیگر متعلق به گذشته است.   چرا که،   این «گزینه» در شرایط فعلی دیگر غیرممکن به نظر می‌آید.   در واکنش به همین بن‌بست است که سنای آمریکا با جنگ‌طلبی‌های «علنی» تلاش دارد تا به خیال خود امکان یک‌جانبه‌گرائی یا تجدیدنظر در سیاست خارجی را همچنان «زنده» نگاه دارد.   ولی عمل سنا،  و این هیاهوی مسخره،   فقط شانس جمهوری‌خواهان را در هماهنگی نیروهای منطقه‌ای با سیاست‌های واشنگتن تهدید می‌کند.   به صراحت بگوئیم،   ادامة وضعیت یک‌بام و دو هوا در واشنگتن،   فقط به این نتیجه منجر خواهد شد که بدون در نظر گرفتن حزب برنده در انتخابات آیندة ریاست‌جمهوری،   ادامة سیاست منطقه‌ای دمکرات‌ها برای واشنگتن تبدیل شود به نوعی «اجبار!»  

اگر به این تصویر که برای سیاست‌بازان ینگه‌دنیا خیلی «دردناک» است،   پایان شرایط جنگی در اسرائیل را نیز بیفزائیم دلنگرانی‌ جمکرانی‌ها و نتانیاهو و جمهوری‌خواهان را بهتر درک می‌کنیم.   جنگ زرگری «تل‌آویو ـ  قم» که امروز به آخر خط رسیده،  در قلب خود مسائل بسیاری مهمی را پنهان داشته.    نخستین مسئله قرار گرفتن پروندة «عقب‌نشینی» اسرائیل به مرزهای 1967 است.   گزینه‌ای که بیش از هر زمان دیگر «منطقی» و قابل قبول شده.   از سوی دیگر،   با بی‌اعتباری روزافزون اسلامگرائی،  بحران‌سازی پیرامون درگیری‌های برحق «شیعه ـ سنی ـ  وهابی» از صحنه بیرون می‌رود،  و دولت‌های اسلامگرای تهران،  آنکارا،  پاکستان،  افغانستان و ریاض که طی دهه‌های اخیر خون ملت‌ها را به نفع آمریکا به شیشه کرده‌اند مشکل خواهند توانست،   حتی با کمک و همیاری آمریکا برای خود فلسفة وجودی «نوین» تأمین کنند.

در این راستاست که سرنوشت دو کشور ایران و ترکیه در ابهام فرو می‌رود.  اینکشورها به دلیل همجواری مستقیم با روسیه،   منطقاً تأثیرات «سیاسی ـ استراتژیک» شدیدی از تغییراتی که بالاتر عنوان کردیم متحمل خواهند شد.   هر چند،  ساختارهای دولتی،  ارتش و نیروهای امنیتی حکومت‌ها در ایران و ترکیه،‌   در عمل وابسته به سازمان آتلانتیک شمالی و واشنگتن باقی می‌ماند.  در روزهای آتی،   این دوگانگی «ساختاری» در قوالبی نه چندان قابل پیش‌بینی،  خود را به منصة ظهور خواهد رساند. 




هیچ نظری موجود نیست: