۳/۳۱/۱۳۸۹

موشک و مافیا!




اظهارات اخیر ریچارد هالبروک، فرستادة ویژة آمریکا در امور پاکستان و افغانستان، خطاب به دولت اسلام آباد در مورد اینکه «خط لولة صلح» نیز می‌تواند شامل طرح تحریم‌های یک‌جانبة ایالات متحد علیه ملت ایران شود، این مسئله را بار دیگر مطرح می‌کند که ایالات متحد اصولاً در اعمال اینگونه «تحریم‌ها» به دنبال چیست؟ و اینکه «فشار» فرضی بر دولت احمدی‌نژاد چه اهدافی را دنبال می‌کند. آیا این عملیات می‌باید نوعی بازارگرمی برای حکومت اسلامی تلقی شود، یا اینکه در پس پردة فشارهای دیپلماتیک و اقتصادی اهداف دیگری پنهان مانده. رادیوفردا، مورخ 20 ژوئن سالجاری تیتر زده:

«آمریکا: تحریم‌های جدید ممکن است خط لولة گاز ایران و پاکستان را در بر گیرد»

مسلم است که موضع‌گیری‌های آمریکا بر این گمانه دامن خواهد زد که هدف اصلی از اعمال این تحریم‌ها، بر خلاف آنچه واشنگتن در بوق و کرنا گذاشته، نه به بن‌بست کشاندن دیکتاتوری اسلامی جهت حمایت از جنبش «آزادیخواهی» در ایران، که صرفاً به چپاول ملت ایران محدود می‌شود. چپاولی که از ابتدای به قدرت رسیدن ملاجماعت در کشورمان توسط واشنگتن با توسل به جنگ با عراق، جنگ ‌داخلی، حمایت از فاشیست‌ها در قدرت، و ... پیوسته دنبال شده.

سایت وابسته به سازمان سیا در ادامة خبر پیرامون سخنان هالبروک توضیح می‌دهد:

«هفته گذشته، سناتور جو ليبرمن، رئيس کميتة امنيت داخلی و روابط دولتی سنای آمريکا از نمایندگان کنگرة این کشور خواست تا هر چه زودتر تحریم‌ها علیه ایران را که مبادله محصولات تصفیه شدة نفتی و بخش‌های مالی این کشور را هدف قرار می‌دهد، تصویب کنند.»

می‌دانیم که اینگونه تحریم‌ها نمی‌تواند ارتباط چندانی با امنیت نظامی ملت‌هائی داشته باشد که یانکی‌ها ظاهراً جهت «حمایت» از آنان حکومت اسلامی را مورد «تحریم» قرار داده‌اند! همین دو روز پیش بود که وزیر دفاع ایالات متحد پای در شعبده و مضحکه‌ای گذاشت که حتی «مرغ پخته» را هم به خنده می‌انداخت. ایشان رسماً اعلام کردند، حکومت اسلامی می‌تواند اروپا را با صدها موشک هدف قرار دهد!‌ هر چند این بزرگ‌نمائی‌ها فقط جهت ترغیب افکارعمومی برای خرید «سپردفاعی» کذا صورت می‌گیرد، صحنه‌گردانی ایشان نشاندهندة یک مشی «اقتصادی ـ مالی» نیز هست که حکومت اسلامی در آن به نفع مواضع ایالات متحد تبدیل به مهره‌ای «سرنوشت‌‌ساز» شده.

از طرف دیگر، وابستگی امروز ایران به فرآورده‌های نفتی نتیجة بیش از پنج دهه تلاش شبانه‌روزی ایالات متحد در بازار محصولات نفتی ایران جهت وابسته کردن این بازارها به شرکت‌های متعلق به حوزة دلار بوده. ملت ایران هیچ منفعتی در عرضة «رایگان» نفت‌خام و وارد کردن فرآورده‌های نفتی به چندین برابر قیمت ندارد؛ این فرمول استعماری را نزولخورهای نیویورک و دولت واشنگتن بر ملت ایران تحمیل کرده‌اند. اگر دولت دست‌نشاندة اسلامی جهت از میان بردن این وابستگی مسخره‌ به فرآورده‌های نفتی هیچ گام مثبتی برنمی‌دارد، فقط به این دلیل است که وابستگی و نان‌خوردن از دست بیگانه امکان عمل را از این تشکیلات سلب کرده.

فناوری‌ها در صنایع نفتی نه به شبکه‌های نظامی وابستگی دارد و نه از درجة بالائی برخوردار است. اکثر فرآورده‌های نفتی با فناوری‌های متعلق به سدة پیش تولید می‌شود! باید پرسید به چه دلیل ایالات متحد از تولید نفت‌سفید، بنزین، گازوئیل و دیگر فرآورده‌های مورد نیاز ملت ایران در داخل کشور جلوگیری می‌کند؟ و به چه دلیل همزمان بازار داخلی ایران را با کمک دولت دست‌نشاندة خود از طریق «دامپینگ» محصولات تولیده شده در مستعمرات دیگرش اشباع کرده، و با توسل به همین وابستگی،‌ امروز دست به تهدید ملت ایران می‌زند و رسماً به یک ملت اعلان جنگ می‌دهد! فراموش نکنیم که این فرمول «مقدس» همان است که پیشتر دقیقاً در افغانستان و عراق دنبال شد؛ حمایت از یک دولت وابسته و کشاندن بحران از طریق همین تشکیلات وابسته به داخل مرزهای کشور!

ولی با بررسی این به اصطلاح «موضع‌گیری‌ها» می‌باید قبول کرد که حداقل نزد یک قشر مشخص در طبقة حاکمة ایالات متحد که امثال حضرت لیبرمن در میان‌شان دیده می‌شود، عملیات اقتصادی و مالی بر علیه ملت ایران که هیچ ارتباطی هم با محاصرة اقتصادی «حکومت اسلامی» ندارد، به صورت خودبه‌خود به پروندة «تحریم‌های اقتصادی حکومت اسلامی» سنجاق شده! و همزمان می‌باید اذعان داشت که عملیات این محافل جز زمینه‌سازی جهت جنگ‌افروزی و اشغال نظامی کشورمان هدف دیگری را دنبال نمی‌کند؛ خلاصه دیگر «مطالبات» از قبیل طرفداری از «آزادیخواهان»، حمایت از «دمکراسی» و ... همگی مجازی باقی می‌ماند.

پس از چرخش اخیر مسکو که منجر به تصویب قطعنامة شورای امنیت سازمان ملل بر علیه ملت ایران شد، ایالات متحد به صراحت امکان بیشتری جهت مانور در منطقه یافته، و امروز شاهدیم که در پس اهداف نمایشی و تبلیغاتی، اهداف واقعی ایالات متحد نیز به نوبة خود سر از کاسه به در می‌آورند. به صراحت بگوئیم، محافلی در آمریکا از طریق به گروگان گرفتن ملت ایران در چنگال حکومت دست‌نشانده‌شان در تهران، قصد تعیین سیاست برای کشورمان را دارند. ولی این سیاستگزاری بر خلاف مورد عراق و افغانستان، هدف اصلی‌اش سقوط یک حکومت نیست؛ اهداف واقعی این سیاست در خارج از مرزهای ایران و خصوصاً در منطقة قفقاز و آسیای مرکزی می‌باید دنبال شود. با این وجود این اهداف «فرامرزی» تفاوت چندانی در کارورزی‌های واشنگتن ایجاد نکرده، چرا که از نظر سیاست‌ جنگ‌افروزی،‌ عملیاتی که امروز در مورد ایران صورت می‌گیرد دقیقاً همان است که پیشتر به صور متفاوت در افغانستان و عراق دنبال شد: منزوی کردن ملت‌ها به بهانة مخالفت با دیکتاتوری حکومت‌ها!

و معمولاً در چنین مقاطعی است که جمعی از «مصلحان» سریعاً به حمایت از «انساندوستی» آمریکائی‌جماعت قیام کرده و از دخالت واشنگتن در امور داخلی کشور جهت دستیابی به «دمکراسی» جانبداری خواهند نمود! به صراحت بگوئیم، اینان یا از جمله لشوش و لات‌ولوت‌هائی‌‌اند که به امید کسب منفعت از هر نوع اغتشاش و هیجانات اجتماعی استقبال خواهند نمود، یا از انواع همزادان «مغرب‌زمینی» حزب توده! خلاصه اگر توده‌ای جماعت با دیدن بلشویک‌های «مسکونشین» همچون سگ پائولوف آب از لب و لوچه‌اش سرازیر می‌شد، برای این جماعت نیز استنشاق بوی گند گاوچران کافی است که به عرش اعلی برسند. ولی واقعیت جای دیگری نهفته، چرا که ایالات متحد به هیچ عنوان در سیاست‌های خارجی خود، خارج از محدودة وابستگی‌های ساختاری سرمایه‌داری آمریکا به برخی محافل تصمیم‌گیری در اروپای غربی، از دمکراسی حمایت نکرده و نخواهد کرد؛ بی‌پرده بگوئیم دمکراسی سیاسی منافع کلان واشنگتن را به صورتی جدی به خطر خواهد انداخت، و این بحثی است کاملاً کلاسیک که در مباحث «اقتصاد سیاسی» از اکثر کتب مرجع در علم اقتصاد قابل استخراج است!

این یک اصل تاریخی است که می‌باید در سایة تاریخ تحولات سیاسی و نظامی ینگه‌دنیا پیوسته مدنظر داشته باشیم. نمی‌باید فراموش کرد که اکثر محافل سرمایه‌داری در ایالات متحد در واقع امتداد جغرافیائی و تاریخی همین محافل در اروپای غربی به شمار می‌روند. ارتباط بانک‌های انگلستان با «قهرمانان» جنگ‌های استقلال آمریکا، وابستگی صنایع «نوین» ایالات متحد به شرکت‌های انگلیسی، فرانسوی و آلمانی و نهایت امر وابستگی‌های نظامی که طی دو جنگ جهانی بین انگلستان و آمریکا به وجود آمد ارتباطاتی بین ایندو قاره ایجاد کرده که نمی‌توان آن‌ها را به ارتباط آمریکا با کشور ایران مرتبط نمود. همانطور که دیدیم در مورد عراق و افغانستان نیز دخالت نظامی آمریکا به همه چیز منجر شد، جز به دمکراسی!

شاید بررسی کوتاهی از تاریخچة «افتخارآفرین» حاکمیت ایالات متحد در این مقطع بجا باشد. این حاکمیت از نخستین روزهای «استقلال»، و از دورة ریاست جمهوری تاماس جفرسون، علیرغم تمامی هارت‌وپورت‌ مورخان دولتی که در تأئید مواضع «ضداستعماری» قهرمانان استقلال آمریکا صدها تن کاغذباطله سیاه کرده‌اند، پیوسته دست در دست حاکمیت‌های استعمارگر اروپا ملت‌ها را در سراسر جهان سرکوب ‌کرده. این سرکوب سازماندهی شده حتی طی دوران ریاست جمهوری جرج واشنگتن به دستور بانک‌های انگلستان شامل حال کشاورزان ناراضی ایالات متحد نیز شد و به بحرانی جان داد که مورخان از آن با عنوان «بحران کلنل شیز» یاد می‌کنند. ولی «پرافتخارترین» عملیات ارتش ایالات متحد با حملة نظامی به شورشیان سیاه‌پوست هائیتی آغاز شد که پس از انقلاب کبیر در فرانسه با الهام از مطالبات انقلابیون خواستار حق شهروندی برای رنگین پوستان شده بودند!

ارتش «قهرمان» ایالات متحد پس از قتل‌عام ساکنان این جزیره بود که باب عملیات افتخارآفرین خود را بر علیه دیگر ملت‌های جهان «گشود». طی سالیان دراز پس از عملیات جزیرة هائیتی، شاهدیم که ارتش آمریکا پیوسته به عنوان «مباشر محلی» و منطقه‌ای در خدمت نظام‌های استعماری اروپا نقش‌آفرینی ‌کرده، چه در مکزیک، چین و فیلیپین، و چه در کوبا! این تحولات ادامه یافت تا پس از جنگ اول، و به دلیل تغییر در روابط جهانی نقش ارتش آمریکا صورت جدیدی به خود گیرد. در این مرحله است که آمریکا رسماً بدون آنکه دیگر نیازی به حامیان اروپائی خود داشته باشد پای در چپاول ملت‌ها گذاشت و نهایت امر به رقیب استعمارگران «سنتی» تبدیل شد. مسائل ایالات متحد پس از جنگ دوم جهانی روشن‌تر و شناخته‌ شده‌تر است، در نتیجه توضیحی در این باره نمی‌آوریم.

حال افرادی که با در نظر گرفتن پیشینة رسوای ایالات متحد، خصوصاً در ضدیت با الهامات انسانی ملت‌ها، ادعا می‌کنند واشنگتن حامی دمکراسی سیاسی در ایران است واقعاً بهتر است فکری برای مشکل «دماغی» خود بکنند؛ چنین صورتبندی‌ای از منظر تاریخی، اقتصادی، مالی، و ... غیرقابل قبول است؛ جفنگیات است و دست‌ساز سازمان سیا.

ولی در کمال تأسف امروز شاهدیم که همین نقش ضدبشری که به صورت سنتی توسط ارتش ایالات متحد اجراء ‌شده،‌ در هماهنگی با قدرت نظامی روسیه در مرزهای شمالی ایران هم‌ساز و همراه می‌شود. این همسازی کار را بجائی رساند که حاکمیت روسیه با همکاری شرکت‌های نفتی ایالات متحد، پس از به قدرت رسیدن اوباما توانست قیمت هربشکه نفت را علیرغم حضور دمکرات‌های «غیرنفتی» در کاخ سفید همچنان در مرز 70 دلار محفوظ نگاه دارد. در ثانی می‌دانیم که هیئت حاکمة فعلی روسیه از ریشه و بنیادی در چارچوب ساختارهای اقتصادی و مالی برخوردار نیست؛ این حاکمیت که در ابتدای کار بر فروش نفت‌خام و گازطبیعی و تبدیل دلارهای نفتی به نقدینگی و سپس تزریق آن در ساختارهای مافیائی وابسته شده بود، اینک قصد دارد همین ساختارها را رنگ و روغن زده، همچون سازمان‌های مافیائی ایتالیائی و ایرلندی در نیویورک و شیکاگو به تدریج تبدیل به تشکیلات اقتصادی و مالی نماید. تشکیلاتی که چه در غرب و چه در داخل خاک روسیه می‌باید «منافع» این هیئت حاکمه را بازتاب دهد! ولی تجربه نشان داد که ارتباطات و همکاری‌ها میان این محافل با انواع غربی آن، آنقدرها که کرملین تصور کرده بود «خودبه‌خود» صورت نمی‌گیرد. خلاصة کلام محافل روس همچنان «بیگانه» و محافل اروپای غربی همچنان «خودی» تصور خواهند شد. و دیدیم که روسیه جهت برخورداری از «مهرتأئید» یانکی‌ها حتی پذیرفت که قطعنامه بر علیه ملت ایران را تصویب کند، ولی علیرغم این همکاری در کسب تأئیدات بی‌قید و شرط محافل آمریکائی گویا ناکام ماند.

طی چند روز گذشته مسائلی پیش آمده که به صراحت نشان می‌دهد کرملین بجای انداختن ملت ایران در دهان گرگ، بهتر بود «جوجه‌ها را آخر پائیز می‌شمرد!» هیئت حاکمة آمریکا نشان داد که از یک سو به الهامات حزب محافظه‌کار انگلستان بیش از «باندبازی‌های» کرملین تمایل دارد، و از سوی دیگر شاهدیم که انتظارات آندسته از محافل آمریکائی که به مافیای روس بسیار نزدیک شده‌اند در حال اوج‌گیری است.

در ادامة مطلب می‌باید اضافه کرد که «اظهارات» آقای هالبروک که بالاتر به آن اشاره داشتیم در روزنامة راستگرای «فاینانشال تایمز» انگلستان که به محافل حزب محافظه‌کار بسیار نزدیک تلقی می‌شود منتشر شده. این اظهارات در عمل نشان می‌د‌هد که انگلستان نه تنها با «خط لولة صلح» همانطور که از سال‌ها پیش انتظار می‌رفت مخالف است، که از طریق مخالفت با احداث این خط لوله، خط‌لوله‌ای که در ارتباط اندام‌وار با توافقات «ایران ـ ترکیه ـ برزیل» احداث خواهد شد، قصد آن دارد که بر «بیانیة تهران» و خصوصاً نقش روسیه که کرملین آنرا «تعیین کننده» تخمین زده بود به طور کلی مهر ابطال بگذارد. ولی جالب اینجاست که انگلستان این سیاست را مستقیماً از دهان فرستادة ویژة ایالات متحد بیرون می‌کشد و در روزنامه‌اش منتشر می‌کند! خلاصه بگوئیم، این اعلام خطری است جدی بر علیه شخص دیمیتری مدودف و در این میان اقتدار سیاسی اوست که هدف قرار گرفته.

از طرف دیگر، شاهدیم که کرملین با کشاندن «گیتس» به آذربایجان و تلاش جهت تحمیل طرح احداث پایگاه‌های «ضدموشکی» در این کشور به آمریکائی‌ها، طرحی که در واقع تمایل روسیه را به تجدید «دیوارة نظامی» اتحاد شوروی سابق در تقابل با ملت‌های آسیا، اینبار با همکاری مستقیم آمریکا به معرض نمایش گذاشت، به خیال خود دست دوستی به جانب یانکی‌ها دراز کرده بود! ولی اینبار نیز دست کرملین را گاز گرفتند و مجبورش کردند که مواضع تند آمریکا را هضم کند. سخنان موهن رابرت گیتس جواب این «حرکت دوستانه» بود. گیتس در همان مقطعی که حکومت اسلامی را در عمل به «شیطان بزرگ» تبدیل کرد، و مدعی شد که این کشور می‌تواند اروپا را «موشک‌باران» کند، هیئت حاکمة روسیه را نیز گرفتار «اسکیزوفرونی» ‌خواند و از اینکه اینان حاضر نیستند اروپای شرقی را در تمامیت‌اش به زیر چتر «حمایت» موشک‌های عموسام بیاورند به شدت انتقاد کرد! خلاصة کلام، گیتس نمکدان کرملین را در شرایطی بر زمین می‌زند و می‌شکند که هنوز مشغول مزمزه کردن نمک آن است! ولی آنچه در این میان قابل عرض خواهد بود، نه نمک و نه نمکدان است، نه موشک؛ این موضع‌گیری گیتس است که در عمل نشان داد روسیه در جلب نظر محافل حاکم بر پنتاگون خیلی بیش از این‌ها می‌باید از خود «مایه» بگذارد.

همانطور که بالاتر عنوان کردیم کرملین بجای انداختن ملت‌ها در دهان گرگ شاید بهتر بود جوجه‌ها را آخر پائیز می‌شمرد. ولی تا آنجا که به ملت ایران مربوط می‌شود تقابلی که میان قطب‌های سیاسی، مالی و اقتصادی در حال رشد و نمو است نهایت امر روی به جانب مرکز ثقل این تقابل‌ها خواهد داشت و این مرکز در کمال تأسف کشور ایران است. در ایران چند مطلب می‌باید به صورت همزمان مورد بحث و بررسی قطب‌های سیاسی و نظامی قرار گیرد که در رأس آن‌ها مسئلة چگونگی «رژیم سیاسی» حاکم بر کشور خواهد بود. در شرایطی که ایده‌آل روسیه پنهان شدن در قفای «سپر دفاعی» آمریکائی در قفقاز است، موضع کرملین در ایران بر خلاف آنچه پیشتر انتظار می‌رفت نمی‌تواند آنقدرها قابل توجه و ارزشمند تلقی شود.



هیچ نظری موجود نیست: