۴/۰۱/۱۳۸۹

گاز و گیتس!



همزمان با جایگیر شدن بحرانی عمیق در قلب نظام‌های غرب، شاهد فروپاشی و تزلزل در امپراتوری «پساشوروی» در شرق اروپا نیز هستیم. در عمل، بحران غرب که نتیجة اختلاف نظرها و تقابل منافع محافل متفاوت این منطقه با یکدیگر است خود بازتابی شده از آنچه ساخت‌وپاخت این محافل با جریانات رو به رشد در اروپای شرقی به ارمغان آورده بود. در راستای همین فروپاشی‌هاست که امروز الکساندر لوکاچنکو، رئیس دولت «بلاروس» دستور می‌دهد که جریان ارسال گازطبیعی روسیه به غرب از خاک کشورش قطع شود! لوکاچنکو طی دیدار خود با لاوروف، وزیر امور خارجة روسیه دلیل این تصمیم را چنین عنوان کرد:

«اظهارات رهبران روسیه باعث سرشکستگی ملت بلاروس شده. بلاروس به گازپروم مقروض نیست، گازپروم مدیون بلاروس است!»

خبرگزاری فرانسه، 22 ژوئن 2010

البته این اظهارات «انقلابی» پس از قطع 30 درصد گاز صادراتی روسیه به بلاروس به دلیل آنچه طرف‌های روسی بدهی‌های معوقة اینکشور به گازپروم عنوان کرده‌اند روی داده. ولی بحرانی که در دامان دولت لوکاچنکو در مینسک فروافتاده مسلماً ریشه‌هایش می‌باید ورای بهای چند میلیون متر مکعب گاز طبیعی جستجو شود. همانطور که گفتیم این رخداد یکی از تبعات فعل‌وانفعالات فراگیر در جهان سرمایه‌داری غرب می‌باید به شمار آید که تأثیرات خود را به اینصورت در روابط «گازپروم ـ بلاروس» نمایان می‌کند.

در شناخت ریشه‌های سیاسی آقای لوکاچنکو راه درازی نمی‌باید پیمود. ایشان که از سال 1994 تا به امروز فعلاً سه بار است با «پیروزی کامل»، بدون انقطاع به ریاست جمهوری این کشور نوپا «انتخاب» شده و امروز از سرشکستگی «ملت» بلاروس اظهار نگرانی فرموده‌اند،‌ از آپاراچیک‌های حزب کمونیست اتحاد شوروی به شمار می‌آمدند که با فروپاشی اتحاد شوروی در سال 1991 به شدت مخالفت کردند. از منظر رفتار سیاسی، لوکاچنکو می‌باید وامدار استالینیسم، هوچی‌گری و عوامفریبی تلقی شود. شعار «مبارزه با فساد» که در دوران ایشان ورد زبان هیئت حاکمه شده، در عمل نوعی «ماسک» سیاسی فریبنده است که این «باند» پس از سقوط اتحاد شوروی جهت بازارگرمی بر چهرة مقدس‌اش زده‌. جالب اینجاست که این «مبارزه»، پس از گذشت بیش از 15 سال از حضور بلاانقطاع لوکاچنکو در رأس قوة مجریه هنوز که هنوز است همچون نبرد حکومت اسلامی با «شیطان بزرگ» خاتمه نیافته! خلاصه بگوئیم پرزیدنت لوکاچنکو نوعی احمدی‌نژاد، خمینی، خاتمی و غیره است، که بجای سر برآوردن از آستان مقدس «سازمان سیا»، سرمبارک‌اش‌ از زیر پر شال «کا. گ. ب» بیرون آمده! به استنباط ما ایشان عامل سیاست هیئت حاکمة روسیة سرمایه‌داری در مینسک می‌باید تلقی شود و نقش دیگری جز به ارزش گذاشتن روابط و مسائل مطلوب این هیئت حاکمه بر عهدة ایشان واگذار نشده و نخواهد شد.

لوکاچنکو به شیوة صدام حسین و سردار سازندگی و علی خامنه‌ای علاقة فراوانی به سر کار گذاشتن فرزندان‌اش در مقامات «علنی» و «پنهان» نیز دارد، و در راستای همین عادت مرضیة خانوادگی است که فرزند ارشد ایشان عضو «شورای امنیت بلاروس» از کار درآمده! خلاصه بگوئیم لوکاچنکو تنها «الگوی» موفق «پوتین‌ایسم» بود، همان «محفلی» که در فردای فروپاشی اتحاد شوروی قصد بازسازی فضای این امپراتوری را داشت؛ هر چند شاهدیم که نماد اصلی این الگوی موفق امروز در حال فروپاشی است.

ولی با وجود تمامی نقطه ضعف‌های این فرد و باندی که با تکیه بر سیاست کرملین این منطقه را به شکارگاه خصوصی هیئت حاکمة روسیه تبدیل کرده‌، گزارشات اقتصادی، مالی و اداری که از بلندگوهای مغرب زمین، خصوصاً منابع ایالات متحد به گوش می‌رسد زیاد هم آقای لوکاچنکو را «سنگ روی یخ» نمی‌کند. در چارچوب همین گزارشات «دوستانه» است که «بانک جهانی» ـ این بانک بر خلاف صندوق بین‌المللی پول فقط توسط ایالات متحد اداره می‌شود ـ در سال 2005 گویا شرایط اقتصادی بلاروس را «مستحکم» و «سالم» برآورد کرده!

البته هر چند روسیة سفید نیز همچون دیگر «کشورهای» مستقل «پساشوروی» فقط بر پایة تقسیمات داخلی «گذشته» وجود خارجی یافته، و مردم این منطقه را نمی‌توان به هیچ عنوان «ملت» تلقی نمود، می‌باید اذعان داشت که پس از بحران‌آفرینی‌ محافل غرب در کشورهای بالتیک، منطقة بلاروس در عمل تبدیل به تنها شاهرگ استراتژیک ارتباطات زرهی ارتش روسیه با اروپای شرقی شد، و شاید به همین دلیل باشد که هم روسیه طی سال‌های دراز در اقتصاد این کشور و رژیم مستبد و خودکامة آن نقدینگی تزریق کرده، و هم ملاحظات استراتژیک محافل غرب در قبال روسیه باعث شد که عملکرد «فوق‌العادة» آقای لوکاچنکو بکلی از چشمان «تیزبین» محافل مدافع حقوق‌بشر در غرب پنهان بماند!

به هر تقدیر فروپاشی امپراتوری آبکی لوکاچنکو امروز در تیررس تحلیل‌‌های سیاسی قرار گرفته و علیرغم هارت‌وپورت‌های توخالی رئیس جمهور بلاروس در برابر لاوروف که مسلماً می‌باید نشانة اطمینان خاطر لوکاچنکو از حمایت برخی محافل در کرملین تلقی شود، دیگر مشکل می‌توان به آیندة رژیم وی در بلاروس چشم امید بست. ولی همانطور که گفتیم این چرخش در سیاست کرملین، که تا حدودی می‌تواند بازتولید چرخش روسیه در قبال احمدی‌نژاد تلقی شود، نمادی است از چرخش‌ محافل غرب در روابط بین‌المللی که به قدرت رسیدن محافظه‌کاران در انگلستان آغازگر آن بوده.

جالب اینکه، همزمان با به قدرت رسیدن حزب محافظه‌کار در لندن، شاهد علنی شدن هر چه بیشتر شکاف در نگرش‌های استراتژیک محافل مختلف در کاخ‌سفید و در کرملین، خصوصاً در مورد خاورمیانه و آسیای مرکزی می‌شویم. بارها از حضور چند محفل جداگانه در رأس قوة مجریة فعلی ایالات متحد سخن گفته‌ایم. این محافل به طور خلاصه به سه دستة عمده تقسیم می‌شوند: اوباما و دارودستة نئولیبرال‌ها، کلینتن و باند دمکرات‌های سنتی، و جناح‌ «بازها» که رابرت گیتس نمایندة اصلی آنان در پنتاگون نشسته. ولی امروز می‌بینیم که با جنجال لوکاچنکو شکاف در کرملین نیز علنی می‌شود. شکافی که مسلماً در روزهای آینده هر چه بیشتر گسترده شده زمینه‌ساز کشاکش سیاسی در قلب مسکو خواهد شد.

حال نگاهی داشته باشیم به شکاف محافل غرب در مورد مسائل خاورمیانه و آسیای مرکزی که تا به حال در مورد موضوعات حساسی چون پاکستان، افغانستان، محاصرة دریائی ملت ایران، و دیگر مسائل سرفصل‌های خود را نشان داده. در گام نخست مسئلة «خط لولة صلح» را مورد بررسی قرار می‌دهیم. در اینکه احداث این «خط لوله» چه تأثیراتی می‌تواند در مرزهای شرقی ایران برجای گذارد محلی جهت بحث‌وگفتگو نیست. روابط مخربی که در مرزهای شرقی ایران ـ مرز با افغانستان و پاکستان ـ از دیرباز جایگیر شده در عمل بازتاب اصلی نبود زمینه‌های مالی، اقتصادی و صنعتی جهت ایجاد تحولات محلی است. به زبان ساده‌تر، گسترش فقر در مرزهای شرقی هم نتیجة مستقیم استقرار سیاست‌های استعماری است و هم نهایت امر حامی اصلی همین سیاست‌ها. خلاصة کلام، هر چه فقر در این مناطق بیشتر گسترش یابد، و باندهای مختلف خشونت‌طلب، قاچاقچی و اوباش از آزادی عمل بیشتری برخوردار شوند، زمینة قدرت‌گیری محافل استعماری در این منطقه تقویت خواهد شد.

هر گونه حضور دولت مرکزی، حتی در قالب حمایت از «امنیت» یک خط لولة گازطبیعی می‌تواند این صورتبندی را به نفع مردم منطقه تغییر دهد. کشور ایران از دیرباز در چنگال استعمار دست‌وپا می‌زند. و بیش از یکصد سال است که هیچگونه طرح دولتی در مناطق سیستان و بلوچستان و مرزهای «خراسان بزرگ» با افغانستان به مورد اجرا گذاشته نشده. دولت مرکزی در این مناطق وجود ندارد، و قادر به اعمال سیاست نیست. ادامة وضعیت فعلی نمی‌تواند بازتاب منافع ملت ایران باشد. این مناطق که به طور کلی از سرمایه‌گذاری‌های دولتی خارج شده‌اند، همچون کردستان و برخی دیگر مناطق در کنارة خلیج‌فارس، به دلیل استمرار فقر عمومی بهترین زمینة ‌تحرکات جدائی‌طلبانه، تروریستی و بحران‌ساز را فراهم خواهند آورد. به طور خلاصه، اگر دولت دست‌نشانده در تهران برای خروج این مناطق از بحرانی که فقر مستمر ایجاد کرده دست بالا نمی‌زند فقط و فقط به این دلیل است که از طریق فرو بردن هر چه بیشتر این مناطق در ناامنی و اغتشاش زمینة عملیات مطلوب جهت سیاستگزاری محافل غرب را همیشه آماده و مهیا نگاه دارد. دلیل دیگری برای توجیه این وضعیت نمی‌توان یافت که امروز اکثر روستائیان کردستان، خراسان، سیستان و بلوچستان در شرایط یکصد سال پیش زندگی کنند!

دلیل تمایل برخی محافل بین‌المللی جهت احداث خط «لولة صلح» در منطقة شرق ایران، خارج از تمامی مطالبات فرامرزی که مربوط به پاکستان و هند می‌شود، مسلماً ارتباطی با تمایل این محافل به آبادانی در مناطق شرقی ایران نخواهد داشت، ولی این جریانات جهت به بن‌بست کشاندن رقبا سعی دارند زمینه را با توسل به این «ابزار» از دست آن‌ها خارج کنند. و همانطور که می‌بینیم، هم انگلستان رسماً از زبان هولبروک، عامل خود در هیئت حاکمة دمکرات آمریکا در روزنامة «فاینانشال تایمز» لندن بر علیه این «خط لوله» موضع‌گیری می‌کند، و هم شاه محمود قریشی وزیر امورخارجة پاکستان در واکنش به اظهارات هولبروک می‌گوید که خط لولة صلح در تناقض با قطعنامة شورای امنیت قرار نمی‌گیرد. ولی روز بعد نخست‌وزیر پاکستان، گیلانی اعلام می‌دارد:

«پاکستان عضو جامعة جهانی است و از هر تحریمی که آمریکا اعمال کند پیروی می‌کند.»


البته این اظهارات از زبان فردی که رسماً توسط کودتای ارتش وابسته به آمریکا به قدرت رسیده، آنقدرها تعجب‌آور نیست، ولی می‌باید پرسید این «خط لوله» که به میلیاردها دلار سرمایه‌گزاری نیاز دارد از روز نخست توسط کدام محافل مورد حمایت قرار گرفته که دیگر حاضر به علنی کردن مواضع‌شان نیستند؟ این تضاد را فقط در چارچوب جنگ محافل در قلب ایالات متحد می‌توان تبیین کرد.

مطلب دیگر مربوط به همکاری «مسکو ـ واشنگتن» در مورد محاصرة ملت ایران است. اگر می‌گوئیم محاصرة «ملت ایران» و نه مجازات «حکومت اسلامی» دلیل دارد؛ پیشتر نیز توضیح داده بودیم که محاصرة کشورها، ملت‌ها و اقوام به هیچ عنوان نمی‌تواند محاصرة دولت‌های حاکم بر این مناطق تلقی شود، خصوصاً زمانیکه این «دولت‌ها» خود دست‌نشاندة همان محافلی‌اند که ظاهراً قصد تحریم‌شان را‌ دارند! موضع «گنگ» و نامشخصی که در ادبیات رایج در «تبلیغات رسانه‌ای» از آن تحت عنوان «بحران هسته‌ای» حکومت اسلامی نام می‌برند یک صورتک استعماری بر چهرة مطالبات گسترده، چندجانبه و گاه متناقضی شده که محافل بین‌الملل چه در ارتباط میان خود و چه در کشاکش با تشکیلات دست‌نشاندة یانکی‌ها در تهران با ایجاد هیاهو به راه می‌اندازند. خلاصه بگوئیم به هر تقدیر و در هر صورت قابل پیش‌بینی، از این نمد کلاهی برای ملت ایران در نظر گرفته نشده. به همین دلیل می‌باید افکار عمومی ملت ایران، نه در جهت حمایت از دولت احمدی‌نژاد که در مسیر مخالفت با سیاست‌های استعماری یانکی‌ها که پیوسته بر محاصرة اقتصادی ملت‌ها تکیه می‌کند، با این مانورهای مزورانه مخالفت کرده و نشان دهد که از چند و چون آن بیش از آنچه این زالوهای خون‌آشام تصور می‌کنند آگاهی دارد. ما ایرانیان می‌باید یکصدا اعمال محاصرة اقتصادی بر علیه ایران را محکوم کنیم و به آندسته از بلندگوها و ایرانی‌نمایانی که همچون آقای لاهیجی برای این محاصره‌ها ارزش «سیاسی» و «آزادیخواهانه» قائل می‌شوند به صراحت نشان دهیم که جهت توجیه سیاست‌های محافل ضدایرانی بی‌جهت فریاد نکشند، ‌آرواره‌شان را خسته نکنند و گوش ما را نیازارند! خلاصه بگوئیم، اعمال تحریم اقتصادی بر ملت ایران محکوم است، و ایرانی هرگز نمی‌تواند از چنین عملی حمایت نماید.

با این وجود می‌بینیم که اعمال همین محاصرة اقتصادی که گویا تمامی اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل بر آن «صحه» گذاشته بودند، طی چند روز گذشته منجر به تعطیلی بیش از 40 شرکت صادراتی در کشور امارات می‌شود! آنان که با ساختار اقتصادی حاکم بر امارات بیگانه نیستند، می‌دانند که این به اصطلاح «شرکت‌ها» یک پا در تهران و پای دیگر در لندن و واشنگتن و برلین دارند. در نتیجه تعطیلی چنین شرکت‌هائی با در نظر گرفتن حجم بالای مبادلات تجاری، مالی و اقتصادی‌شان با ایران ـ این مبادلات تا 10 میلیارد دلار در سال تخمین زده می‌شود ـ مسلماً گروه‌های گسترده‌ای را در قلب نظام‌های حاکم اقتصادی در غرب ناکام و متضرر خواهد کرد. خبرگزاری فرانسه در تاریخ 31 خردادماه سالجاری می‌نویسد:

«امارات [...] در راستاى اجراى تحریم‌هاى سازمان ملل علیه جمهورى اسلامى از فعالیت 40 شرکت بین‌المللى و محلى در این کشور به دلیل نقض تحریم‌هاى سازمان ملل و ارسال مواد و تجهیزات داراى کاربرد دوگانه به ایران جلوگیرى کرده است».


در همین خبر می‌خوانیم، آقای گیتس عنوان کرده‌اند، «تحریم‌های تازه از ظرفیت واقعی برای فشار بر ایران برخوردار است»! البته اینکه جهت اعمال «فشار»، هر گونه فشاری که مورد نظر باشد، خصوصاً بر یک دولت دست‌نشانده یک هماهنگی جهانی «الزامی» گردد، بسیار تعجب‌آور می‌نماید؛ آقای گیتس فراموش کرده‌اند متذکر شوند که، این شرکت‌ها با چنین حجم بالای مبادلات تجاری و مالی مراکز تصمیم‌گیری‌شان در کدام کشور جهان متمرکز شده، و چرا آنحضرت و رئیس دولت آمریکا بجای گرفتن گریبان ملت ایران و کشاندن کشورمان به عنوان خاطی در برابر شورای امنیت سازمان ملل، بر فعالیت‌های به اصطلاح‌ «غیرقانونی» این شرکت‌ها که تماماً در خاک کشورهای غربی مستقر هستند نقطة پایان نگذاشتند! حال به صراحت می‌بینیم آندسته از نوکران اجنبی که پوست «ایرانی‌نمائی» بر صورت کشیده‌ و از اعمال مجازات‌های اقتصادی بر علیه ملت ایران «استقبال» می‌کنند افسارشان در دست چه محافلی است.

این خودفروختگان با هوراکشیدن برای اوباشی از قماش گیتس، فقط سعی دارند نقش اقتصاد ویرانگر غرب را که طی سه دهه از طریق آشوب و آدمکشی و تحمیل حکومت دینی ایرانیان را چپاول کرده پنهان نگاه دارند. ولی محافلی که سالانه 10 میلیارد دلار مبادلات تجاری از دست می‌دهند مسلماً بچه‌های پیشاهنگ محله نمی‌باید به شمار آیند، تشکیلاتی‌‌اند که‌ به نوبة خود به جان همان‌هائی خواهند افتاد که نان‌شان را اینچنین آجر می‌کنند؛ و این یکی دیگر از زمینه‌های جالب توجه در مجادلات سیاسی، مالی و اقتصادی در قلب حکومت‌های غرب می‌باید تلقی شود.

در این راستا شاهدیم که حتی ارتش اشغالگر ناتو و مرکز فرماندهی ستاد نیروهای این سازمان در افغانستان نیز از این جنگ و جدل محفلی به دور نمانده. ژنرال مک‌کریستال، فرماندة نیروهای مستقر در افغانستان در مجلة معروف «رولینگ ستونز»، ابتدا جوزف بایدن را به سخره می‌گیرند، و بعد هم سفیرکبیر آمریکا در افغانستان را خائن به اهداف اشغالگران معرفی می‌نمایند!

«تنش‌ها میان ژنرال مک‌کریستال و کاخ سفید در مطلبی که دوشنبة گذشته [ در این مجله] به چاپ رسیده آشکار می‌شود. در این مطلب ژنرال مک‌کریستال، جو بایدن را، که عدم اعتقادش به استراتژی‌های افغانستان شناخته شده است به سخره گرفته می‌پرسد: در مورد جو بایدن سئوال می‌کنید؟ سپس با صدای بلند می‌خندد و می‌گوید: جو بایدن دیگر کیست؟!»

خبرگزاری فرانسه، 22 ژوئن 2010

اینکه «جو بایدن دیگر کیست؟» ما ایرانیان بهتر از ژنرال مک‌کریستال می‌توانیم در مورد ایشان اظهار نظر کنیم چراکه هیچ منافع مشترکی با اشغالگران افغانستان نداریم. ولی امروز به دلیل اینکه آب در لانة مورچگان «شرق و غرب» افتاده، سیاست‌های جهانی ملت ایران را تبدیل به «نمادی» از گوشت دم توپ کرده‌اند، باشد که خود از این طریق «هزار پیرهن گوشت بگیرند» و حسابی فربه شوند. این قدرت‌ها بجای دریدن تهیگاه یکدیگر ترجیح می‌دهند در این گیرودار مشت و لگد را حوالة چانة ما ملت کنند، و در روابط دیپلماتیک میان خود به صورتی «دوستانه» با یکدیگر «عکس یادگاری» بگیرند! اینهم حتماً یکی از همان معجزات «انقلاب اسلامی» و برقراری حکومت «دینی ـ ارزشی» در کشور ایران می‌باید تلقی شود.








هیچ نظری موجود نیست: