۱۱/۳۰/۱۳۸۸

آزادی‌فروشان!



با عقب‌نشینی علنی سیاست آمریکا در ایران، شاهد موضع‌گیری‌های جالب توجهی در میان محافل «اصلاح‌طلب» و سبزها هستیم. این محافل در اقدامی کاملاً قابل پیش‌بینی دست به گسترش ابهاماتی زده‌اند که به صورتی هر چه وسیع‌‌تر پیرامون اهداف، نظرات و مطالبات سیاسی آنان ایجاد شک و شبهه می‌کند. باید عنوان کرد که «سیاست» برخلاف آنچه در جهان استعماری معرفی شده آنقدرها نمی‌تواند در ارتباط با «جهان واقع» از عامل «ابهام» تغذیه کند؛ «ابهام» بیش از آنچه سیاست را در جامعه به پیش راند، عاملی خواهد بود جهت جایگزینی «سیاست» با «تفریح»! البته بین دو عامل «سیاسی» و «تفریحی» به دلیل حاکمیت «یک بازار جهانی» طی چند سال اخیر ارتباطی تنگاتنگ به وجود آمده، ارتباطی که شاهدیم هنرپیشگان، صحنه‌گردانان، و حتی «رنگین‌پوستان» را در ایالات متحد رسماً به جهان سیاست وارد کرده. این ارتباطات «نوین» در چارچوب منافعی که «سیاست» در غرب جستجو می‌کند می‌باید «توضیح» داده شود. ولی در شرایط فعلی، آنچه در جامعة ایران در شرف تکوین است، نه در چارچوب منافع ملی ایرانیان که در تقابل با آن شکل‌ می‌گیرد؛ روندی است که مطالبات ملموس «سیاسی» را در جامعه منزوی می‌کند تا «غیرسیاسی» را جایگزین‌اش نماید. در توضیح این روند نخست نگاهی خواهیم داشت به اظهارات میلان کوندرا در ماه فوریة 1984! کوندرا در مصاحبه‌ای با «آنتوان دو گودمار» «سیاست» را چنین تعریف می‌کند:

«در سیاست، جهان سیاه است یا سفید. هیچ مکانی برای ابهام، تناقض‌گوئی و پارادوکس وجود ندارد!»

بدون آنکه قصد ارائة تحلیلی انتقادی از مواضع کوندرا، چه در مقام هنرمند و چه در مقام تحلیل‌گر سیاسی داشته باشیم، در همین خلاصه بگوئیم که این «تعریف» بیشتر «سیاست» را در مقام برخورد یک جریان منسجم فکری، فلسفی، اقتصادی و مالی با «اهداف» واقعی و ملموس مورد نظر قرار داده؛ این «سیاست» آن نیست که در فرهنگ فارسی‌زبانان «سیاست‌بازی» نام گرفته! در نتیجه، اگر آنچه کوندرا سیاست می‌خواند مورد تأئید ما قرار گیرد، روندی که در حال حاضر گروه‌های مدعی مخالفت با حکومت اسلامی‌ در آن پای گذاشته‌اند، ‌ می‌باید روندی کاملاً «تفریحی» و «غیرسیاسی» تحلیل شود. مسلم است که روند مذکور اهدافی را دنبال می‌کند؛ اهدافی که یافتن بنیادهای پایه‌ای‌شان ـ فلسفی و استراتژیک ـ در گفتمان و واژگان رایج میان همین گروه‌ها برای ناظر بی‌طرف امکانپذیر نیست! ‌در کمال تأسف کم نیستند وابستگان به این «موج» و قلم‌زنان و فرهیختگان درگاه این «جریانات فکری» که خود عملاً نمی‌دانند چه می‌گویند و چه می‌کنند.

در تعریف «تضادی» که ما در همینجا تحت عنوان تضاد پایه‌ای و غیرقابل تردید میان «ابهام» و «سیاست» معرفی می‌کنیم، مسلماً نگرش به سوی «سیاست» در چارچوبی خواهد بود که کوندرا در چند جملة کوتاه تعریف کرده. از نظر ما یک جریان سیاسی نمی‌باید در شرایطی که جامعة ایران در آن قرار گرفته رابطة «سیاست» و «اهداف» ملموس آن را فروپاشاند؛ این عمل به نفع جامعة ایران نخواهد بود. دلیل نیز کاملاً روشن است، اگر در غرب، با در نظر گرفتن مطالبات محافل مختلف حاکم، رابطة سیاست و اهداف ملموس آن به صورت ظاهری در هم فرومی‌پاشد، و به عنوان نمونه، پس از به قدرت رسیدن رونالد ریگان شاهد رژة صحنه‌گردانان «تفریحی» در میانة میدان سیاست عمومی و رسانه‌ای می‌شویم، می‌باید شرایط ویژة غرب را نیز در نظر گرفت.

غرب با عقب‌نشینی کامل بلشویسم از صحنة جهانی نهایتاً با چالش شدیدی روبرو شده بود: نبود دشمن! و جهت پر کردن این خلاء مرگ‌بار که به صراحت می‌توانست سدی در راه استمرار موجودیت سرمایه‌داری به شمار آید، چند «راه‌حل» به طور همزمان پای در میانة میدان سیاست مغرب زمین ‌گذاشت. یکی از این راه‌حل‌ها گسترش پندار «سیاست تفریحی» نزد توده‌ها بود؛ حضور هنرپیشگان، رقاصان معروف، همجنس‌گرایان جنجالی و معرکه‌گیران در مقام سیاست‌مدار و صاحب‌نظر سیاسی! البته اینان می‌توانند نظریه‌پرداز هم باشند، ولی آنکه نظریه‌پردازی می‌کند دیگر فرصت هنرپیشگی و رقصیدن و معرکه‌گیری نخواهد داشت. خلاصه بگوئیم، حال که از کوندرا سخن به میان آمد بهتر است در ادامه نیز از او یاد کنیم که می‌گوید:

«اینکه فقط حق به یک زندگی واحد داشته باشیم، به معنای آن است که حقی به زندگی نخواهیم داشت.»

منبع: «سبک‌سری غیرقابل تحمل (بودن)»

ولی در واقع انسان فقط حق به یک زندگی دارد که خود مجموعه‌ای است از زندگی‌های متفاوت. در هر حال چه آقای کوندرا بخواهند و چه نخواهند انسان فقط حق به یک زندگی دارد؛ این زندگی واحد و متکثر است! برای تمامی انسان‌ها واحد است، چه این «حق» را برای خود بشناسند و زندگی واحد کذا را بازتاب «انتخابی» شخصی به شمار آورند، و چه زندگی‌شان را پرکاهی دستخوش سرنوشت‌سازی و سرنوشت‌بافی گذر روزگار ببینند، تفاوتی نخواهد داشت. در نتیجه آنان که یک‌شبه صحنة تئاترها و سینماها را ترک می‌کنند تا به طور مثال بر مسند فرمانداری مهم‌ترین، ثروتمندترین و پرجمعیت‌ترین ایالت آمریکا، یعنی کالیفرنیا تکیه زنند، همان زندگی واحد خودشان را می‌گذرانند. در این مقطع است که ما بار دیگر به این اصل کلی بازمی‌گردیم که «سیاست» علیرغم تلونی که در ظاهر می‌نمایاند، در باطن غیرقابل تغییر باقی مانده.

البته غرب با چالش «نبود دشمن» به صور دیگری نیز برخورد کرده، راه‌حل‌های دیگری که پایتخت‌های غربی ارائه داده‌اند می‌شناسیم: «حمایت» از ملت‌های تازه به استقلال رسیده، مبارزه با تروریسم، دفاع «مسلحانه» و سرسختانه اگر نگوئیم جنایتکارانه از ‌آنچه دمکراسی معرفی می‌شود، و ... همگی قسمت‌هائی از همین استراتژی پیوسته و گسترده‌اند که در قلب نظام‌های سرمایه‌داری غرب در حال رشد و نمو است.

ولی در ایران مسلماً تصویر جز این خواهد بود، حداقل ما آرزو داریم که جز این باشد. چرا که امروز با نیم‌نگاهی به سرنوشت ملت‌هائی که دنباله‌روهای غرب‌ به شمار نمی‌آیند، به صراحت می‌بینیم که فروپاشانی «ظاهری» ساختار سیاسی از نوع غربی در آن‌ها مشاهده نمی‌شود. نه روسیه در دامان هنرپیشگان سیاست‌باز فروافتاده، و نه پارلمان هندوستان محل هنرنمائی بالرین‌ها و آوازخوانان مشهور شده؛ ساختار حاکمیت در چین نیز جز تغییری که در راستای سیاست‌های مالی و اقتصادی به خود دید، دگرگونی فوق‌العاده‌ای تجربه نکرده. پس آنچه در غرب و خصوصاً در مراکز تصمیم‌گیری غرب ـ اروپای غربی و آمریکای شمالی ـ در جریان است، و قطرات آن همچون نمونه‌های آمریکای لاتین به دیگر مناطق جهان نیز نشت کرده، نه یک اصل غیرقابل اجتناب که گزینه‌ای ویژه و مختص سرمایه‌داری غرب و مناطق تحت استیلای آن می‌باید شناخته شود. البته ما بر این اصل کلی تکیه خواهیم کرد که علیرغم فروپاشانی‌های ظاهری در سیاست غرب، سیاه و سفید بودن خطوط فکری سیاسی همچنان دست‌نخورده باقی مانده، و مسلماً این «اصل» حتی در غرب نیز کاملاً رعایت خواهد شد.

از این مقدمة طولانی نتیجه‌گیری‌ مشخصی می‌کنیم. آنچه طی چند سال اخیر در کشورمان شاهد بوده‌ایم: بحران‌سازی‌ها، فروپاشانی‌ها، انتخابات جنجالی، شکل‌گیری روندها و شعارهای جدید دولتی، و ... از منظر ما فقط می‌باید در چارچوب همان تلون و رنگارنگی‌ای مورد تحلیل قرار گیرد که سیاست‌های غرب طی دو دهة اخیر در آن پای گذاشته‌اند. چرا که در کمال تأسف جامعة ایران فاقد محافل داخلی در مقام مراکز تصمیم‌گیرنده است؛ ایران از آغاز قرن بیستم تا به امروز فقط در مسیری موجودیت خود را تأمین کرده که آنرا «دنباله‌روی» از سیاست‌های کلیدی غرب می‌دانیم. با این وجود، این فروپاشانی‌ها امروز کار را عملاً به بحران‌سازی‌هائی غیرقابل درک کشانده و در رأس آن‌ها همچون دیگر بزنگاه‌ها مهره‌های شناخته‌شدة غرب بار دیگر در مقام نویسنده، تحلیل‌گر، مفسر و فیلسوف هنرنمائی می‌کنند. و اگر «وحدت اهداف» سیاسی در غرب را علیرغم «صحنه‌سازی‌های» اخیر به رسمیت بشناسیم، بالاجبار می‌باید «وحدت اهداف» را نیز نزد دنباله‌روها مورد تأئید قرار دهیم. حال این سئوال مطرح می‌شود که چرا و به چه دلیل غرب قصد دارد «محصولات» تولید شده در بنگاه‌های خبرپراکنی خود را در مقام محصولاتی «متلون و رنگارنگ» و خصوصاً متفاوت به خورد خلق‌الله دهد؟

این سئوال مطرح است! چگونه از استالینیست‌های کت‌وشلواری گرفته تا آخوند با عمامه و «کشف عمامه کرده»، و از خاله‌خان‌باجی‌های باحجاب و بی‌حجاب گرفته تا ساواکی‌های پوست‌انداخته، همگی می‌توانند در قلب یک سیاست، روزنامه و پایگاه «واحد» جای گرفته و همزمان همگی سخن از «دمکراسی» بگویند؟ این چه نوع دمکراسی است که مهم‌ترین منافیان اصل «انسان‌محوری» اینچنین مروجین اصلی آن شده‌اند؟ این چه دمکراسی است که با سانسور دیگران بر روی شبکة اینترنت قصد پیشبرد اهداف «دمکراتیک» خود را دارد؟ و خلاصة کلام اینان در مخیلة خود روی به چه ملتی دارند؟ به ملتی که بار دیگر در تلة «آزادی فروشان» فروافتد؟ ما ایرانیان را بیش از این‌ها هوشیار دیده‌ایم؛ هر چند تاریخ‌ معاصر آنقدرها جائی برای فخرفروشی به دیگر ملل برای‌مان باقی نگذاشته باشد.

بار دیگر این اصل مهم را می‌باید تکرار کنیم: «آزادی، حق ملت‌هاست، نه ارث پدر دولت‌ها و گروه‌ها و تشکیلات و احزاب و ادیان و مذاهب و ... »! آنان که آزادی این گروه‌ها و تشکیلات، این ادیان و این محافل را می‌جویند، ملت را در کنار «عظمت» فرضی اینان پای در زنجیر می‌بینند. اگر ملتی واقعاً خواهان دمکراسی است، موجودیت این «بنیادها» را فقط و فقط برای تأمین «دمکراسی» در جامعه تحمل خواهد کرد، اینان حق ندارند فراتر از دمکراسی ملت برای خود هیچگونه «حقی» در ارتباطات اجتماعی، فردی، مالی و اقتصادی بجویند. در غیراینصورت ملت مرعوب بنیادها خواهد شد، «آزادی‌فروشان» بر سرنوشت‌اش مسلط می‌شوند، و فراموش نکنیم که «آزادی‌فروش» همان «آزادیخواه» و دمکرات نیست. آزادی‌فروش همان است که سه دهة پیش در نوفل‌لوشاتو «آزادی» را در شعار به ملت می‌فروخت، و در عمل زنجیر بر پای توده‌ها محکم می‌کرد. خلاصه بگوئیم، از این اصول نمی‌باید عدول کرد: ملت ایران نیازمند سلطنت و اسلام و روحانیت و دولت، مجلس و آخوند، و یا حزب و دستگاه نیست، این‌ها هستند که گدایان درگاه ملت‌اند.

بله، آنان که سال‌ها پیش شعار فروهشته و ننگین «خدا، شاه، میهن» بر کوهپایه‌ها می‌نوشتند، در عمل نشان دادند که در بنیاد فکری‌شان میهن و ملت ایران در پائین‌ترین ردة اهمیت قرار خواهد گرفت. بی‌دلیل نبود که میهن را اینچنین به نمایندگان «خدا» تحویل داده، ارزان فروختند و خود پای به فرار گذاشتند. این «خوشخدمتی» از اینجا ناشی شد که اول ابهامی به نام «خدا» می‌آمد، سپس دستگاهی به نام سلطنت! نهایت امر اگر نوبت به سومی می‌رسید، نامش میهن بود. امروز می‌باید بر میدان‌داری این تفکر قرون‌وسطائی برای همیشه خط بطلان کشید. چرا که اغلب کسانیکه در بوق‌های تبلیغات رسانه‌ای، ناجیان «دمکراسی» در ایران معرفی می‌شوند، در عمل باز هم به عادت گذشته ملت ایران را آخر خط گذاشته‌اند. اینان باز هم به عادت مرسوم اول به سراغ شاه و خدا و دین و اسلام و شریعت و فقه، آخوند و روحانی و ... می‌روند و زمانیکه تمامی «الزامات» اینان را در پوسیده مبانی «فکری‌شان» راضی و خوشحال یافتند، نگاهی هم به ملت خواهند انداخت!

یکی از مهم‌ترین بلندگوهای تبلیغاتی در روند تحرکاتی که اخیراً «آزادی‌فروشان» در اطراف سیاست‌های جدید ایالات متحد در منطقه بر پا کرده‌اند کسی نیست جز همان حسین حاج‌فرج دباغ! فردی که سال‌ها تحت نظر ساواک حکومت اسلامی، عنوان «دکتر» سروش را یدک می‌کشید، و نظریه‌پرداز ولایت‌فقیه و حکومت استبداد آخوندی در ایران به شمار می‌رفت. سخنرانی‌های این فرد خودفروخته که جهت توجیه اصل ولایت فقیه، از «وحدانیت» در سیاست داد سخن می‌داد هنوز در دسترس است. با این وجود این انسان‌نما امروز به دلیل عوض شدن «پالان‌اش»، در طویله‌ای به نام «روزآن‌لاین» که مستقیماً با پول و امکانات حکومت اسلامی در کشور انگلستان به راه افتاده، و تحت عنوان «یک روزنامة چاپ فرانسه» ارتباط دولت بریتانیا با عمله و اوباش جمکران را پنهان می‌دارد، به بهانة‌ «نظریه‌پردازی» به «طاق» طویلة کذا جفتک فراوان انداخته.

در کمال تأسف از بررسی تمامی «پوچ‌بافی‌های» این آتش‌بیار بی‌ارزش استعمار معذوریم، چرا که نه وقت کافی در اختیار است و نه خزعبلات استاد اهمیت «بررسی» دارد. با این وجود امروز نیم‌نگاهی به این پوچ‌گوئی‌ها می‌اندازیم، تا نشان دهیم اوباش نانخور استعمار با توسل به چه ترفندهائی استبداد را به خورد ملت‌ها می‌دهند و نامش را هم «دمکراسی» می‌گذارند! خلاصه بگوئیم، آنچه حاج‌فرج در این «مصاحبه» می‌فروشد، از قماش همان نوع «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» است که خر دجال معروف، و رهبر جاودانه‌اش، خمینی در نوفل‌لوشاتو پیشتر وعده‌اش را به خلق‌الله می‌داد. و از آنجا که مصاحبه‌گران در این «طویلة اسلامی و دینی» بجای تجزیه و تحلیل آراء مصاحبه شونده، بیشتر در مقام «پامنبری» و رفیق آن حضرت ایفای نقش می‌کنند، از مصاحبه کننده نیز جهت کشف آراء و افکار حاج‌فرج نمی‌توان انتظاری داشت.

حاج‌فرج نخست تعریف «خود» را از سکولاریسم فلسفی و سیاسی ارائه می‌دهد. باید قبول کرد که ایشان در نسخه‌برداری از دیگر متفکران تاکنون «تخصص‌شان» را بخوبی نشان داده بودند، دلیلی نداشت که یک‌بار دیگر آنرا به رخ ملت ایران بکشانند، ولی برای «دستیابی» به ریشه‌های آنچه حاج‌فرج با فیس‌وافاده «تمایز» بین این دو نوع سکولاریسم معرفی می‌کند، خوانندگان می‌توانند به سخنرانی «ویل‌فرد مک‌کلی» در «کنفرانس بنیاد پی‌یو» مراجعه کنند. آورده‌اند که بنیاد مذکور یک «مجموعة نیکوکاری» است که در سال 1948 با بودجه‌ای معادل 5 میلیارد دلار پایه‌گزاری شده!‌ از این مجمل بخوانیم حدیث مفصل! البته نسخه‌برداری‌ حاج‌فرج از سخنرانی یکی از مهره‌های «محافظه‌کاران» ایالات متحد، همانطور که می‌توان حدس زد بسیار ناشیانه صورت گرفته، دلیل هم بی‌سوادی ایشان است. خلاصه بگوئیم، کار هر بز نیست خرمن کوفتن!

باید اضافه کرد که پروفسور «مک‌کلی» در چارچوب نیازهای داخلی و خارجی سرمایه‌داری ایالات متحد، دست به این بررسی زده و توسل یک ایرانی به این «بررسی»، آنهم با در نظر گرفتن مشکلات نظری در کشورمان اصولاً یک عمل احمقانه است. سکولاریسم سیاسی در چارچوب نظریة «مک‌کلی» در محدوده‌ای مورد بررسی قرار گرفته که آنرا «یک نظام جهانی بی‌خدا» تعریف می‌کند؛ نظامی که «خودمختار» نیز فرض می‌شود! و در همین چارچوب است که حاکمیت «مقدسین» و «تقدسات» بر آن غیرقابل قبول خواهد بود. باید در همینجا عنوان کرد که، پروفسور مک‌کلی، خارج از تمایلات محافظه‌کارانه‌اش، در چارچوب ارائة نظریة خود کاملاً متقن و همگن و منسجم باقی می‌ماند و این حداقلی است که ما می‌توانیم از یک صاحب‌نظر انتظار داشته باشیم.

ولی حاج‌فرج با دستبرد زدن به این «تعاریف» مفاهیم پایه‌ای و اساسی موجود در نظریات مک‌کلی را بکلی از میان می‌برد، و همانطور که امام عزیزش «جمهوری» را به نکبت فقه و شریعت و حل‌المسائل آلود و از آن موجود ناقص‌الخلقة وحشی و آدمخواری چون جمهوری اسلامی بیرون کشید، حاج‌فرج نیز به نوبة خود «سکولاریسم سیاسی» را که در غرب تعریف شده به لجن آخوند و آخوندبازی و فقه و دینداری می‌کشاند تا مخاطب به این توهم دچار شود که مفهوم «سکولاریسم» در سخنان وی وجود دارد:

«
سکولاریزم سیاسی یعنی انسان، نهاد دین را از نهاد دولت جدا کند و حکومت نسبت به تمام فرقه‌ها و مذاهب نگاهی یکسان داشته باشد و تکثر آن‌ها را به رسمیت بشناسد و نسبت به همة آن‌ها بی‌طرف باشد.»

البته این سخنان آنقدرها که می‌نماید آزادیخواهانه نیست؛ نخست اینکه «انسان» از منظر ایشان کیست؟ انسان مسلمان؟! در کدام قسمت دین اسلام چنین تعریفی از «انسان مسلمان» و به طور کلی از «انسان» صورت گرفته که تا به حال ما با آن بیگانه بوده‌ایم؟ کدام امام شیعیان به قول ایشان به «فرقه‌ها و مذاهب نگاهی یکسان داشته»؟ اگر پروفسور مک‌کلی سخنانی ایراد می‌کند، پایگاه نظری لازم را جهت ارائة این تعاریف در اختیار دارد؛ یک اسلام‌پرست بازار تهران، ‌ همچون فرج‌دباغ از کجای دین اسلام چنین سکولاریسمی استخراج کرده‌؟ نکند به حکم فوتی که چند جاسوس بدبخت و مفلوک سازمان سیا در پاچة شلوارش کرده‌اند باد در سرش افتاده و با تصدیق شش ابتدائی می‌خواهد در «جهان اسلام» انقلاب مذهبی به راه اندازد؟! همین «فیلسوف جمکران» که ابتدا خود را ناجی «دمکراسی» معرفی کرده، در ادامه، ضمن حمایت نظری از «دمکراسی دینی» پیشنهادی خود چنین می‌گوید:

«در یک دموکراسی دینی حداکثر سعی می‌شود قوانینی که با قوانین قطعی دینی منافات دارند به تصویب نرسند[...]»

خلاصه ایشان که ابتدا با هارت و پورت فراوان «سکولاریسم سیاسی» را از این و آن دزدیدند تا تحویل ما ملت دهند، آخر کار برگشته‌اند سر همان قانون اساسی مشروطیت که 80 سال پیش برای جلوگیری از تصویب قوانین خلاف دین حضور 5 مجتهد را «الزامی» می‌دید. دنده‌عقب ایشان این اصل کلی را ثابت می‌کند که جماعت دین‌فروش با آینده بیگانه است، این جانور ویژه فقط می‌تواند به گذشته بازگردد. باید پرسید پس «نظام مستقل از دین»‌ ایشان که در سکولاریسم سیاسی پروفسور مک‌کلی اصل کلی به شمار می‌رود به کجا رفته؟!

البته نگران نباشیم حاج فرج از آنجا که شاگرد خوب درگاه سازمان سیاست، جواب را در چنته دارد و جهت جلوگیری از هر گونه تقابل میان اسلام و«سکولاریسم سیاسی» ایشان که بیشتر کشک‌ایسم می‌باید تلقی شود یک راه‌حل جادوئی نیز به خوانندگان تحویل می‌دهد:

«فقه اسلامی و به تبع آن فقه جعفری، محدودتر از آن خواهد بود که بتوانیم همة قوانین را از آن استخراج کنیم، کافی است ما قوانینی بنویسیم که با قطعیات و ضروریات اسلامی منافات نداشته باشد؛ ضمن اینکه می‌توان در همة‌ این‌ها کسب اجتهاد کرد.»


خلاصه بگوئیم، تحت عنوان «دمکراسی» دکان یک نوع حکومت اسلامی جدید را قرار است اینبار تحت نظارت حاج‌فرج و دوستان در تهران افتتاح کنند. اینجا نیز کار ملت همان است که سابقاً بود، بگردیم و بچرخیم تا کشف کنیم چه چیزهائی با اسلام منافات دارد، و چه چیزهائی با اسلام منافات ندارد! اگر هم پیدا نکردیم اصلاً مهم نیست، یک دستگاه مفتخور و روحانی‌نما و کلاش را می‌گذاریم که از صبح تا شبانگاه برای‌مان در این‌ها «بچرخد» و «بگردد» و در راه حفظ اسلام از لندن و واشنگتن «کسب اجتهاد» کند!

فکر می‌کنیم بررسی خزعبلات فیلسوف فرهیختة جمکران را بهتر است در همین مقطع به پایان ببریم. همانطور که گفتیم بررسی «افکار و آراء» این قماش زباله که با دادوفریاد رسانه‌ای تبدیل به متفکر و سخنران و نویسنده و فیلسوف شده‌اند، اصولاً در چارچوب نظری هیچ اهمیتی ندارد؛ بررسی امروز ما نیز فقط به این دلیل صورت گرفت تا یک بعد از حماقت و بی‌شعوری اینان را در حد یک مطلب کوتاه به خوانندگان نشان دهیم. خلاصة کلام بقیة «نظریات» ایشان حتی از آنچه در بالا به عنوان نمونه آورده‌ایم مفتضحانه‌تر است.

اینهمه را گفتیم تا نهایت برسیم به این خط اصلی که سکولاریسم پایة دمکراسی است، و دمکراسی را اگر کسی بخواهد فدای بنیاد دین کند، دمکرات نیست؛ فاشیست دین‌خو است. و بار دیگر تکرار کنیم که «آزادی حق ملت‌هاست، نه ابزار تحکیم پایه‌های ادیان و دولت‌ها و احزاب و ...»! سکولاریسم سیاسی که اینان سخن از آن می‌رانند، همان حکومت اسلامی است، بدون اصل ولایت فقیه. اینان نیز همچون خمینی در پی جایگیر کردن یک اصل کلی هستند، تبدیل «سیاسی» به «غیرسیاسی»، یعنی تبدیل «حاکمیت» به «دین» و قرار دادن آن در موضع «تقدس». با این تفاوت که اینبار استقرار حاکمیت در جایگاه «تقدس» با توسل به تحریف آشکار «سکولاریسم» و «دمکراسی» صورت می‌گیرد.








...


هیچ نظری موجود نیست: