۱۰/۲۱/۱۳۸۸

سناتورهای «دریائی»!



مطلب امروز را به دو بخش اختصاص می‌دهیم. در قسمت اول نگاهی خواهیم داشت به گزارش کمیتة ویژة مجلس اسلامی در مورد وقایع پساانتخاباتی؛ در قسمت دوم به صورتی گذرا شبکه‌های اسلامی آمریکا در منطقه را بررسی می‌کنیم. پس نخست بپردازیم به گزارش مجلس فرمایشی!

نام و مشخصات نخستین قربانیان بحران‌سازی‌های استعماری اخیر که به «جنبش سبز» معروف شده، با قرائت گزارش کمیتة ویژة مجلس شورای اسلامی در مورد حوادث پساانتخاباتی از پرده برون افتاده. اینجا نیز همچون دیگر بزنگاه‌ها افرادی قربانی خواهند شد؛ افرادی که اگر مجرم‌اند و در جرم‌شان هیچ تردیدی وجود ندارد، از جمله پیروان یک جریان ضدانسانی و استعماری‌ به شمار می‌روند که در کل و مجموع می‌باید در برابر افکار عمومی به محاکمه کشانده شود. در گزارش کمیتة کذا، مجلس «فرمایشی» عملاً تمامی تقصیرها را به گردن سعید مرتضوی، دادستان وقت تهران انداخته! هر چند معلوم نیست این «شخصیت» فرهیخته آیا در عمل و در برابر قضات پاسخگوی این «اتهامات» خواهد بود یا خیر! چرا که اتهامات وارده به‌ایشان آنقدرها هم قابل چشم‌پوشی نیست و عملاً جرائم را تا مرحلة قتل‌عمد به پیش رانده؛ جرمی که جزایش در قوانین اسلامی کاملاً روشن است و به احتمال زیاد به حکم «قصاص» منجر خواهد شد!

آنان که بحران‌سازی‌های دورة محمد خاتمی را به یاد دارند، فراموش نکرده‌اند که بر سر سعید امامی که ظاهراً مجرم «اصلی» قتل‌های زنجیره‌ای و دیگر بحران‌سازی‌های امنیتی بود، چه‌ آمد. می‌باید اذعان داشت که بسیاری از «شخصیت‌های» کلیدی در حکومت اسلامی آنروزها ترجیح دادند این «مقام امنیتی» را که به دلیل شرایط ویژه به سرعت می‌توانست در برابر قضات و دادگاه‌ها تبدیل به عنصری «خطرناک» شود، قبل از افشاگری‌ها سر به نیست کنند. همین‌ کار را هم کردند. آقای امامی، یا اسلامی ـ اسم مبارک‌شان هر چه هست ما نمی‌دانیم ـ در حمام واجبی سر کشیده، خودکشی فرمودند! ولی برای ما کاملاً روشن است که یک آدمکش حرفه‌ای که عمری را به جنایت و کثافت گذرانده حاضر نیست دست به خودکشی بزند. این فرد را همان‌ها که دستور قتل دیگران را به دستش می‌دادند سر به نیست کردند تا بوی گند حکومت اسلامی دنیا را نگیرد. آنچه امروز با امثال مرتضوی و دیگر بازداشتی‌ها و متهمین پروندة زندان کهریزک خواهند کرد هنوز روشن نیست، ولی برای حکومت اسلامی دیگر امکان ندارد تا اینان را پیش از آنکه در برابر دادگاه‌ها زبان بگشایند در محراب استبداد ولی‌فقیه قربانی کند.

البته می‌دانیم که سروصدای افتضاحات کهریزک به این دلیل به هوا بلند شد که برخی قربانیان از فرزندان سرکردگان اوباش حکومت اسلامی از کار درآمده بودند. این اوباش فقط زمانیکه شتر «امامت و فقاهت» دم در خانة خودشان می‌نشیند، و فرزندان‌شان را به قربانگاه‌ جلادان می‌برد، تازه متوجه می‌شوند که در این حکومت وحشیگری و عدم احترام به حقوق انسان‌ها به اصل کلی در امر سیاستگزاری تبدیل شده! کشتن مردم به جرم تظاهرات غیرقانونی، و یا هر جرم دیگر، زمانیکه مجرم تحت نظارت قوای رسمی کشور در زندان بسر می‌برد، یک جنایت است. ولی زمانیکه همین آقای میرحسین موسوی، طی سال‌های 1360 چندین هزار تن از زندانیان را «قتل‌عام» می‌کند، بدون هیچ مسئولیتی در برابر قوانین، محدودة مسئولیت‌های حقوقی در حکومت از میان می‌رود و دیگر وجود خارجی نخواهد داشت. هر چند همین جنایتکار بیشرم امروز با تکیه بر تبلیغات رسانه‌ای و همراهی سیاست‌های برونمرزی، ردای دفاع از حقوق معترضان را بر تن کرده باشد.

اگر آقای روح‌الامینی جهت حفظ «احترام به شخصیت متهمان و زندانیان»، آنزمان که حکومت اسلامی در پروسة «اوباش‌گیری» گروهی به اصطلاح «ناشناس» را در کهریزک به همین شیوه‌های اسلامی و دینی و فقهی همه روزه تکه تکه می‌کرد، «آلوی شیرین از دهان» مبارک‌شان برمی‌داشتند و با چنین روش‌های ضدانسانی برخوردی اصولی صورت می‌دادند، شاید امروز اینچنین دردمندانه در سوگ فرزند‌ نمی‌نشستند. ولی چه بگوئیم که تشنگان قدرت و خادمان قدرت‌مداران فقط زمانی به خود خواهند آمد که کثافت و ادبار ناشی از اعمال ننگین‌ تا زیر مژگان‌شان برسد؛ به عبارت دیگر آنزمان که همه چیز تمام شده، و آب رفته به جوی باز نخواهد گشت.

در ارتباط با همین پروسة «اوباش‌گیری»، همان روزها در مطالبی بسیار مفصل نوشتیم که در یک نظام حقوقی، رعایت حقوق مجرم به هیچ عنوان به معنای تأئید اعمال‌اش نیست؛ «احترام» به حقوق مجرمین در عمل احترامی است که ضابطین قوة قضائیه برای حکومت قائل می‌شوند. به زبان ساده‌تر زمانیکه زندانبان مجرمی را در زندان مورد شکنجه قرار می‌دهد در واقع توی صورت حکومت تف می‌اندازد. البته این در صورتی است که این گونه مسائل برای یک حکومت اهمیت داشته باشد. می‌دانیم که حکومت اسلامی از این رودربایستی‌ها ندارد؛ حکومتی که ثمرة ساخت‌وپاخت شیخ مهدی بازرگان و بهشتی و خمینی و بنی‌صدر با مشتی اوباش آمریکائی و فردوست و قره‌باغی است، دیگر احترامی برای خودش باقی نگذاشته. این حکومت بر اساس وحشیگری به قدرت رسیده و مسیر قدرت را نیز فقط با تکیه بر وحشیگری طی کرده، اگر اربابان‌اش این «روند فرخنده» را جهت قدرت‌گیری و اوج حکومت اسلامی فراهم می‌آورند فقط به این امید است که روزگاری بتوانند آنرا با یک حکومت وحشی‌تر جایگزین کنند. و اینجاست که ملت ایران اگر می‌خواهد بر این روند نامیمون نقطة پایان بگذارد می‌باید از منطق استعمار خارج شده، به میدان منطق انسانی، آینده‌نگر و غیراستعماری وارد شود.

در فرصت باقیمانده، نگاهی خواهیم داشت به شبکة گستردة ایالات متحد در منطقة خاورمیانه و ارتباطات واشنگتن با پروژة مجاهدین افغان و سپس طالبان‌سازی. همانطور که حتی شبکه‌های اطلاع‌رسانی آمریکا نیز دیگر قبول کرده‌اند، بساط «مجاهدین افغان» توسط سازمان سیا و با تکیه بر دلارهای نفتی پایه‌گزاری شده بود. این «برنامه» که هدف‌ اصلی‌اش به تله انداختن ارتش سرخ از طریق بسیج توده‌های دهقانی به رهبری متعصبین مذهبی بود نهایت امر کار خود را با موفقیت تمام کرد و افغانستان را پس از یک جنگ طولانی از سیطرة ارتش سرخ آزاد نمود. ولی این «آزادی» معنا و مفهومی جز گسترش نفوذ هر چه بیشتر شبکه‌های اسلام‌پروری نداشت. چرا که طی دوران جنگ افغانستان تمامی منطقه به سرعت تحت تأثیر تحولاتی قرار گرفته بود که پیشتر شاهد شکل‌گیری‌شان در آسیای جنوب ‌شرقی و یا مناطق مختلف آمریکای لاتین و آفریقای سیاه بودیم. و در رأس این تحولات می‌باید از شکل‌گیری شبکه‌های قاچاق موادمخدر، خرید و فروش زنان و کودکان، قاچاق اسلحه و سازماندهی گروه‌های مسلح و خودسر سخن به میان آورد، گروه‌هائی که در عمل از سازمان سیا دستور می‌گرفتند و نه از دولت‌های محلی.

در واقع پروژة «طالبان‌سازی» که پس از سقوط امپراتوری شوروی در افغانستان و پاکستان پایه‌ریزی شد خود یکی از طرح‌های بکر سازمان سیا بود. مسائل نیز، حداقل در قاموس واشنگتن کاملاً روشن بوده. به زعم سازمان کذا، حال که یک شبکة قدرتمند و مسلح و «اسلام‌گرا» در افغانستان در دست داریم،‌ جهت پایه‌ریزی حکومت نیازی به ابزار نوین نیست؛ نه دولت می‌خواهیم نه ارتش، نه سرمایه‌گذاری و نه قبول مسئولیت در مسائل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی! همین‌ تفنگ‌چی‌ها را تحت نظارت یک مرکزیت «ملائی» تبدیل به حاکمیت می‌کنیم! و همانطور که نمونة ایران نیز نشان داد، به راحتی می‌توان واشنگتن را از هرگونه مسئولیت در قبال اعمال وحشیانة نوکران‌ مسلمان‌نما تطهیر کرد. خلاصة کلام «دین جماعت این است و فرهنگ شان هم همین است!» و به این ترتیب بر اساس فکر بکر سازمان سیا ارتش آمریکا تلاش کرد تا از همان شبکه‌ای که در مرحلة نظامی کارآئی خود را در جنگ با ارتش سرخ بخوبی نشان داده بود، در مرحلة اعمال سیاست نیز بهره‌برداری کند.

البته در قفای این «استدلال» مطالب دیگری نیز نهفته بود، که در رأس آن‌ها می‌باید از موش‌دوانی‌های واشنگتن در مناطق مسلمان‌نشین و تحت نفوذ کرملین نام برد! بی‌دلیل نیست که همزمان با برنامة طالبان‌سازی در پاکستان و اعزام نیروهای «توجیه ‌شده» به درون افغانستان شاهد جنگ در چچنی، داغستان و ... و خصوصاً بمبگزاری‌ها در مسکو نیز می‌شویم.

تا اینجا حکایت مجاهدین مسلمان و طالبان کاملاً روشن است، آمریکائی‌ها هم کم‌یابیش این مسائل را یا قبول کرده‌اند و یا در حال تقبل گام به گام آنند. ولی اینکه این شبکه چگونه عمل می‌کرد، تا آنجا که به شرق آفریقا مربوط می‌شود هنوز از جمله «اسرار مگوست»!‌ و همین «اسرار مگوست» که امروز در قالب جنگ در یمن در برابرمان قرار گرفته. جنگی که عملاً نه در آن خبرنگار شرکت دارد و نه شبکه‌های خبری گزارشی قابل اعتنا از آن ارائه می‌دهند‌!

جهت بررسی ابعاد این جنگ می‌باید نخست به شاخة مجاهدین افغان و طالبان در خلیج‌فارس بپردازیم. شبکه‌ای که دلارهای نفتی عربستان سعودی، برخی شیخ نشین‌ها و حکومت اسلامی را در مجموعه‌ای که «امارات متحدة عربی» نام گرفته متمرکز می‌کرد. تمرکز گستردة همین دلارهای نفتی بود که امارات را طی چند سال به یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان تبدیل کرد! ولی این ثروت هنگفت که در عمل پشتوانة مالی عملیات گستردة سازمان سیا در منطقه بود هدف‌اش تأمین رفاه و مکنت و ثروت برای اماراتی‌ها نبود. تمرکز این نقدینگی عظیم در امارات به این دلیل پیش آمد که ایالات متحد جهت توجیه عملیات گستردة نظامی خود در افغانستان و پاکستان نیازمند اجازة مستقیم کنگره نباشد. توجیه این بود که این پول‌ها متعلق به عربستان و کویت و حکومت جمکران است، و این حکومت‌ها با ارتش سرخ می‌جنگند، نه واشنگتن!

بعدها، زمانیکه ارتش سرخ از هم فروپاشید، این شبکه همان توجیهات قدیم را حفظ کرد. به قولی، به سری که درد نمی‌کند، دستمال نمی‌بندند!‌ حال که «شبکه» به این خوبی کار می‌کند چرا آمریکائی‌ها مسئولیت آنرا متقبل شوند؟ دلارهای نفتی همچون گذشته به صورت سازمان یافته در شبکه‌های موازی به محافل قاچاق اسلحه، خریدوفروش مواد مخدر، شبکه‌های روسپی‌سازی، و قاچاق محصولات صنعتی غرب تزریق می‌شد تا پس از چرخش در این شبکة «الهی» نهایت امر سر از صنایع نظامی و غیرنظامی غربی‌ها در آورد، و اگر در این مسیر برای «ردگم‌کردن» کار به خرید اسلحه از طرف‌های مورد اعتماد در چین و کرة شمالی می‌رسید، غمی نبود،‌ چرا که دلارها نهایت امر در بانک‌های غرب انبار می‌شد.

ولی این دلارها را نمی‌توانستند به حساب افراد و سازمان‌های دولتی و یا شخصیت‌های حقیقی و حقوقی در شبکة بانکی غرب واریز کنند؛ گند کار در می‌آمد و مسئلة گریز از مالیات و غیره گریبان دولت‌مردان «محترم» غرب را به شدت می‌گرفت. در نتیجه برای ادارة این نقدینگی عظیم یک شبکة بانکی «قاچاق» نیز در مقیاس کرة ارض چشم به جهان گشود! کشورهائی همچون ایسلند، جزایر باهاماس و کایمان و «کشور ـ شهرهائی» چون آندور و لیختن‌اشتاین و غیره که توسط مافیا اداره می‌شوند، مسئولیت دریافت و انباشت دلارها را بر عهده گرفتند! این همان شبکه‌ای است که به دلیل «بحران نقدینگی» طی چند ماه اخیر عملاً از هم فروپاشید و هزاران نفر از سودجویانی که پول‌های خود را در این جریان در کنار سرمایه‌های سازمان سیا به بهره‌های کلان و معمولاً‌ «دورقمی» گذاشته بودند همه به خاک سیاه نشستند. بله، آمریکا که مجبور شده بود پس از غائله 11 سپتامبر رأساً پای به افغانستان بگذارد، و رسماً ارتش خود را در این سرزمین پیاده کند، دیگر نیازی به این شبکه نداشت. در نتیجه شبکة کذا را به خداوند بخشندة مهربان سپرد!

ولی در کنار شبکة خاورمیانه‌‌ای که در بالا عنوان کردیم، همزمان یک شبکة دیگر نیز در قسمت جنوب غربی شبه‌جزیرة عربستان فعال است. شبکه‌ای که بر شاخ آفریقا و دریای سرخ اشراف دارد، و از نظر حرکت نقدینگی تقریباً همان سازماندهی خارومیانه‌ای، البته به صورتی محدودتر در این منطقه نیز برقرار شده. در این منطقة بسیار حساس از نظر استراتژیک فقط کشور فرانسه است که رسماً نیروهائی در «جیبوتی» مستقر کرده! دیگر کشورهای جهان، حداقل در ظاهر امر با شاخ آفریقا که بی‌نهایت اهمیت دارد «هیچکاری» ندارند! ولی در واقع شبکة کذا قسمتی از همین نقدینگی را تحت عناوین مختلف در محافل اسلام‌گرای سودان، سومالی، اتیوپی و خصوصاً محافل شبه‌نظامی نیجریه تزریق می‌کند. هدف از تزریق نقدینگی در این شبکه‌ها در عمل شکل‌دادن به نیروهای مسلح و یا محافل مدنی است که در هر حال غیرمسئول‌اند و از دولت‌های محلی دستور نمی‌گیرند! اینان حاضراند در مسیر امیال واشنگتن دست به جنگ‌های محلی، درگیری‌های خونین شهری، و یا حتی قتل‌عام‌ غیرنظامیان زده هر گونه برنامه‌ریزی سیاسی و اجتماعی در این مناطق را به حال تعلیق درآورند. دولت‌ها نیز در صورت خروج از سیطرة واشنگتن با عملکرد این شبکه‌ رودرو خواهند شد، و بالاجبار سریعاً به جانب سیاست‌های غرب متمایل می‌شوند. در سایة عملیات چنین شبکه‌هائی است که کشور نفتخیز نیجریه عملاً به منبع تغذیة نفت‌خام «مفت و مجانی» برای شرکت‌های نفتی آمریکائی تبدیل شده.

اگر فراموش نکرده باشیم، پیش از علنی شدن شرایط جنگی در کشور یمن، مدتی بود که کشتی‌های بزرگ تجاری و حتی قایق‌های تندرو و تفریحی‌ میلیاردرهای غربی در این منطقه توسط «راهزنان» تسخیر می‌شدند! البته آن‌ها که با فنون و دقایق دریانوردی آشنائی‌ دارند بخوبی می‌دانند که در چنین آب‌های گسترده‌ای ماهیگیران مفلوک نمی‌توانند با بلم و تخته‌پاره قایق‌های تفریحی میلیاردرهای آمریکائی و انگلیسی را که با سرعتی معادل 150 کیلومتر در ساعت حرکت می‌کند «تسخیر» کنند! یا به طور مثال، هیچگاه این سئوال پیش نیامد که همین ماهیگیران بینوا چگونه از عرشة کشتی‌های باربری اقیانوس پیما که برخی اوقات در ارتفاع 15 متری سطح دریا قرار می‌گیرد بالا رفته، نه فقط کشتی کذا را تسخیر ‌می‌کنند، که ده‌ها سرنشین و محافظ مسلح این کشتی‌ها را هم به گروگان می‌‌گیرند!

در واقع، بساط «راهزنی» در دریای عرب و اقیانوس هند یک هشدار به دست‌اندرکاران شبکة طالبان‌سازی در دریای سرخ بود که اگر نجنبد ممکن است «آش با جاش» برود؛ خلاصه نوعی 11 سپتامبر تلطیف شده بود! از قضای روزگار، این عملیات «لطیف» و «شاعرانه» که مسلماٌ زیر نور مهتاب نیز صورت می‌گرفت، تأثیرات آنی به همراه آورد. واشنگتن یک بار دیگر جوشن و خفتان و زره بر تن و کلاه خود بر سر، عازم مبارزه با القاعده شد، اینبار در یمن! ولی مسئلة جالب در این میان علنی شدن روابط نزدیک جمکرانی‌ها با تروریست‌های القاعده و نهایت امر طالبان و سازمان سیاست.

درست پس از شکست جریان موسوم به «جنبش سبز»، و آغاز درگیری‌های مستقیم واشنگتن با شبکة طالبانیسم آمریکائی در دریای سرخ است که کاشف به عمل می‌آید افراد خانوادة بن‌لادن نیز سال‌هاست در ایران زندگی می‌کنند! این «کشفیات» که امروز دیگر از بدیهیات است و هیچگونه پرده‌پوشی نیز از سوی طرفین در مورد آن صورت نگرفته به صراحت دست جمکران را در دیگ پلوی اسلام‌گرائی‌های سازمان سیا نشان می‌دهد. می‌دانیم که اصولاً جمکرانی‌ها به دلیل «شیعی‌مسلک» بودن وهابیون را نجس و کافر و مشرک و ... می‌دانند. حال می‌باید پرسید این مشرکین و غیره چگونه سالیان دراز از حمایت دولت «شیعة اثنی‌عشری» برخوردار شده و تا به حال صدائی هم از کسی در نیامده بود. بله، با عقب‌نشینی «خط امام» که در واقع نوک حملة استعمار و طالبان‌ایسم در ایران است، روابط نزدیک جمکران با سیاست‌های سازمان سیا علنی می‌شود و به احتمال زیاد این فقط اول کار است.

بی‌دلیل نیست که دولت‌مردان آمریکائی، رسماً خود را برای سرنگونی حکومت اسلامی آماده می‌کنند! چرا که امروز این حکومت دیگر به هیچ عنوان دردی از دردهای بی‌درمان آمریکا در منطقه درمان نخواهد کرد. اگر جمکرانی‌ها بر اریکة قدرت باقی بمانند نهایت امر برای حفظ موجودیت‌ خود در قلب سیاست‌های منطقه‌ای مجبور خواهند بود که دست به افشاگری‌ نیز بزنند؛ می‌دانیم که این نوع «همکاری» با سازمان سیا اصولاً «خلاف اسلام‌» است! به همین دلیل امروز، 10 ژانویة 2010 «بی‌بی‌سی» چنین می‌نویسد:

«سناتور جان مک‌کین و سناتور جو لیبرمن اعتراض‌های اخیر در ایران را سرآغاز خاتمة حکومت این کشور دانسته و خواهان پشتیبانی دولت آمریکا از مردم معترض در ایران شده‌اند.»


البته در اینکه حکومت جمکران به «فس و فس» افتاده شکی نداشته باشیم، ولی آنچه یانکی‌جماعت «حمایت» از مردم معترض می‌نامد، دیگر احدی را در ایران فریب نخواهد داد. یانکی‌ها وحشت‌زده‌اند، چرا که هر چه کردند نتوانستند در دایرة اوباش و نانخورهای شناخته‌شده‌شان جایگزینی برای دولت فعلی دست‌وپا کنند. فروپاشی حکومت اسلامی نیز بدون برنامة استعماری و از پیش تعیین شده، به هیچ عنوان در چارچوب منافع اینان قرار نمی‌گیرد. اینگونه است که می‌بینیم همچون آخوند جماعت یانکی‌ها نیز ذکر «مردم» گرفته‌اند! جالب است حکومتی که در انتخابات‌اش اکثریت مطلق شهروندان اصولاً شرکت نمی‌کنند اینهمه «مردم، مردم» بکند!‌ از آقایان مک‌کین و لیبرمن می‌باید پرسید، شما فکر می‌کنید در ایران امثال میرحسین موسوی می‌توانند به قدرت برسند؟ جواب امروز روشن‌تر از آن است که نیازمند توضیح و تشریح باشد؛ اگر خودتان را به کوری مصلحتی زده‌اید به شما می‌گوئیم که ملت ایران، با در نظر گرفتن شرایط نوین استراتژیک و ژئوپولیتیک نه به سوی یک فروپاشی کورکورانه از نوع 28 مرداد و 22 بهمن، که در چارچوب یک پروژة تحول ساختاری طی طریق می‌کند. حکومت فردا در ایران هر چه باشد، با آنچه امروز آمریکائی‌‌ها برای‌اش کیسه دوخته‌اند هزاران سال نوری فاصله خواهد داشت. در نتیجه شما سناتورهای متعهد و مکتبی بی‌جهت به شکم‌تان صابون نزنید.








هیچ نظری موجود نیست: