۶/۰۲/۱۳۸۸

کورالله!


پس از نمایشات ضدایرانی که توسط گروه‌های «اسلام‌گرا» در برابر ساختمان سازمان ملل در نیویورک به راه افتاد، و طی آن اینان عملاً خود را نمایندة «ملت ایران» نیز جا زدند، شاهد بودیم گاری شکستة تبلیغاتی که در جهت توجیه مواضع این گروه‌ها در سطح رسانه‌ای به راه افتاده بود، در عمل در سربالائی افتاد. در مطالب پیشین عنوان کرده بودیم که «اجماع» گروه‌های وابسته به واشنگتن و دیگر محافل غرب بر محور «اسلام حکومتی» دچار فروپاشی شده، و به دلیل همین فروپاشی نیز به هم‌میهنان تبریک گفته بودیم. با این وجود همانطور که می‌توان حدس زد برخی محافل به این سادگی‌ها دست از لقمة چرب‌ونرم «اسلام حکومتی» نخواهند شست، و دلیل این «تعلق خاطر» نیز در ابعاد سیاسی، استراتژیک و اقتصادی کاملاً واضح است. در واقع یکی از اهداف اصلی نویسندة این سطور نشان دادن دلائل واقعی «تعلق‌خاطر» غرب به حکومت اسلامی است؛ «تعلق خاطری» که ساختار رسانه‌ای جهانی، با مخدوش نمایاندن رابطة اندام‌وار «تهران ـ واشنگتن» پیوسته سعی در پنهان نگاه‌داشتن آن داشته.

جهت توضیح این «تعلق خاطر» تاکنون مطالب گسترده‌ای در این وبلاگ به رشتة تحریر در آمده، ولی به طور خلاصه چند محور اصلی آن را می‌باید در همینجا بار دیگر به صورتی فهرست‌وار ارائه کنیم، چرا که توضیحات آتی نیازمند آن‌ها خواهد شد. با اینهمه در این مقطع برای جلوگیری از اطالة کلام بررسی مسائل کودتای 22 بهمن 57 را در دوران ‌«جنگ‌سرد»، علیرغم اهمیت استراتژیک و تاریخی آن به کنار می‌گذاریم.

به هر تقدیر پس از فروپاشی اتحاد شوروی نیز خط ارتباطی که واشنگتن و «تهران خمینی‌زده» را در چارچوب روابط استراتژیک به یکدیگر متصل کرده بود نه تنها هنوز فعال باقی مانده که در آئینة روابط تغییر یافتة منطقه‌ای از اهمیت بیشتری نیز برخوردار شده است. رئوس این «تعلقات خاطر» را به طور بسیار فشرده می‌توان در چند سرفصل خلاصه کرد؛ که در رأس آن مسئلة اقتصاد نفت قرار دارد. ارتباط دیرینة واشنگتن با تهران که پس از کودتای 22 بهمن به صورت «زیرزمینی» دنبال شد، امروز می‌تواند در زمینة قیمت‌گذاری نفت برای غرب بسیار سرنوشت‌ساز باشد. می‌دانیم که یکی از مهم‌ترین اهداف ایالات متحد در اشغال نظامی عراق اعمال کنترل بر قیمت‌سازی «نفت‌خام» و حفظ نظارت کاخ‌سفید بر شاهرگ‌های ارتباطی انرژی است. اگر امروز قیمت نفت‌خام به 70 دلار در هر بشکه بالغ شده، تصور قیمت احتمالی نفت در شرایطی که رژیمی همچون بعث بر عراق حاکم باقی می‌ماند می‌توانست لرزه بر اندام صاحبان صنایع در غرب بیاندازد. ولی نمی‌توان «اقتصاد نفت» را تنها دلیل معرفی کرد.

به استنباط ما امروز ارتش ایالات متحد و هم‌پیمانان‌اش در افغانستان، با صرف هزینه‌های سرسام‌آور و تحمل فشارهای روزافزون در حال پایه‌ریزی ساختاری هستند که در آن «اسلام‌ حکومتی» به عناوین مختلف نقش سیمان نظریه‌پردازی و ملت‌سازی و قوم‌پروری را بر عهده گرفته. در این چشم‌انداز منطقه‌ای پرواضح است که حضور حکومت اسلامی در تهران، به دلیل نقشی که یک نظام اسلامی دیرپای می‌تواند در حمایت از سیاست‌های منطقه‌ای غرب ایفا کند بسیار مهم و سرنوشت‌ساز است. آیا امروز می‌توان تصور کرد که تلاش‌های واشنگتن در برقراری نظام‌های اسلامی در عراق و افغانستان در صورت ظهور یک حکومت لائیک در تهران به کجا خواهد کشید؟ مسلماً اوضاع واشنگتن در چنین شرایطی بسیار «قمردرعقرب» خواهد شد.

پس از بررسی فشردة بالا که می‌بایست به عنوان سرفصلی با نام «نقش اسلام در پایه‌ریزی حکومت‌های دست‌نشاندة غرب بر منطقه» ارائه می‌شد، لازم است در ادامه نیز سرفصل بسیار مهم‌تر و استراتژیک‌تری را مورد اشاره قرار دهیم: استفادة استراتژیک غرب از تضاد بنیادین و تاریخی دین‌اسلام با ارتدوکسی روس و بودائیسم هند!‌ می‌دانیم که در منطقة آسیای مرکزی دو کشور هند و روسیه از موقعیت استراتژیک بسیار مهمی برخوردارند، و جای تعجب نیست که ایندو کشور نه تنها به هیچ عنوان از سیاست‌های ایالات متحد پیروی نمی‌کنند که به دلیل ساختارهای جمعیتی و جغرافیائی کشوری قادر به کنار آمدن با اسلام‌گرائی در ارتباطات منطقه‌ای هم نیستند!‌ در عمل، اسلام نه تنها عصای دست حکومت ایالات متحد در ساخت و پرداخت تشکیلات وابسته و دست‌نشانده و تحمیل آن‌ها بر مناطق‌ مسلمان‌نشین شده، که همین «عصا» به صورتی کاملاً خودبه‌خود در دست دولت‌های دست‌نشانده تبدیل به چماقی بر علیه کرملین و دهلی‌نو خواهد شد. حال می‌باید یک سئوال کاملاً «منطقی» را پاسخ گفت: کدام عقل سلیمی این واضحات را در بررسی موضع‌گیری‌های استراتژیک غرب در منطقه از نظر دور می‌دارد، و تمامی سعی خود را مبذول خواهد داشت تا به آنچه نظام خبر‌پراکنی سرمایه‌داری غرب «جنبش دین‌خواهی» و «جمهوری‌ اسلامی» و «دمکراسی‌خواهی دینی» و ... لقب می‌دهد به صورت مستقیم و یا غیرمستقیم «اصالت» و حقانیت بدهد؟

البته در این مطلب روی سخن با ایرانی‌نمایانی نیست که تحت عنوان آزادیخواهی و در عمل برای حمایت از امثال میرحسین موسوی و کروبی و غیره در غرب دست در دست محافل ضدبشری دکان «اسلام‌پروری» باز کرده‌اند. اگر درست بنگریم، اینان همان اوباش کمیته‌ها و سپاه پاسداران‌اند که تا دیروز در تهران با چماق و قمه به جوانان و زنان حمله می‌کردند، امروز هم به دلیل «ارتقاء رتبه» اجازه یافته‌اند تا برنامة خود را جلوی در ورودی ساختمان سازمان ملل به مورد اجراء بگذارند؛ حافظ منافع فاشیسم اسلامی باشند و به خیال خود مخالفان این نظام دست‌نشانده را در غرب به وحشت بیاندازند! زمانیکه شما در جهت توجیه یک نظام سرکوبگر گام برمی‌دارید چه تفاوتی دارد که ظاهرتان چیست، و در کدام کشور دنیا هیاهو به راه می‌اندازید؟ به کسانیکه یک جنایتکار به نام میرحسین موسوی را به عنوان نماد آزادیخواهان ملت ایران جا زده‌اند باید گوشزد کنیم که آقای موسوی در دفاتر پلیس بین‌الملل به دلیل قتل‌عام زندانیان سیاسی، سرکوب روزمرة مردم در سطح شهرها، نسل‌کشی در کردستان، آذربایجان و دیگر مناطق پرونده‌ای چند هزار صفحه‌ای دارند. اینهم حکایت قهرمان شدن کاشانی و مصدق و خمینی و مهاجرانی است؟ عجب پررو هستید! از یک سوراخ که نمی‌توان هزار بار یک ملت را گزید!

ولی همانطور که می‌توان حدس زد صحنه‌گردانی فقط به بازیگران «ایرانی‌نما» محدود نمی‌شود. انواع «خارجی» نیز در این بازار هست!‌ خارجیانی که اگر نمی‌توانند خود را ایرانی جا بزنند، برچسب‌های «آزادیخواه» و «انساندوست» را سریعاً از چنگول اربابان می‌گیرند و بر پیشانی می‌زنند، و هر کدام برای ما ملت «یک منبر می‌روند!» در کمال تأسف در میان این «خارجی‌ها» فردی همچون نوآم چامسکی نیز «بر» خورده. برای نویسندة این وبلاگ که سال‌های طولانی را به بررسی و تحلیل مواضع حقوقی و سیاسی چامسکی گذرانده، مسلماً موضع‌گیری صریح بر علیه وی کار ساده‌ای نیست. با این وجود همانطور که در وبلاگ «شیاد سبز» آوردیم، حمایت علنی چامسکی از میرحسین موسوی و اوباش‌پروری‌ای که تحت عنوان «جنبش سبز» با کمک ایادی حکومت اسلامی و تحت نظارت بنگاه‌های ضدایرانی «هوور» و «فریدام‌هاوس» و بی‌بی‌سی و ... به راه افتاده، قطره‌ای بود که جام را لبریز کرد! طی سالیان دراز، هم چامسکی ارتباط مستقیم خود را با جمکران و جنایات این حکومت دست‌نشانده پنهان داشته بود، و هم بسیاری از تحلیل‌گران نظریه‌های او سعی تمام داشتند که این نقطة سیاه را از پروندة سیاسی وی بزدایند. اگر خورشید همیشه در پشت ابر پنهان نمی‌ماند، نظریه‌پردازان نیز می‌باید پاسخگوی موضع‌گیری‌های‌شان باشند. و امروز در چارچوب همین استدلال نگاهی خواهیم داشت به مصاحبة چامسکی با یک ایرانی به نام «قانعی‌فرد» که در روزی‌نامة اعتمادملی، مورخ سی و یکم مردادماه سالجاری در تهران به چاپ رسیده.

نخست اینکه «اعتمادملی»، پیش از چاپ مصاحبة چامسکی در مطلب کوتاهی وی را طرفدار «لیبرال ـ سوسیالیسم» معرفی کرده! می‌دانیم که ابداع و دست‌کاری در نظریه‌های سیاسی و فلسفی، و خلاصة کلام مزخرف‌گوئی در حکومت اسلامی شیوه‌ای است رایج. و این فعالیت‌های «فرهنگی» از زمانی آغاز شد که خمینی، رهبر اوباش حوزه و بازار «اقتصاد را مال خر» دانست و قول داد که طلبه‌ها را بفرستد دانشگاه تا شش‌ماهه همه جراح و دکتر متخصص بشوند! با این وجود از آنجا که هدف اصلی نویسندة این وبلاگ علنی کردن جفنگ‌گوئی‌های اوباش حکومت اسلامی و سخنگویان فرامرزی این دستگاه دست‌نشانده است، در همینجا بگوئیم که نظریه‌ای تحت عنوان «لیبرال ـ سوسیالیسم» اصولاً وجود خارجی ندارد. اگر نویسندة «اعتمادملی» مقصودش «سوسیال ـ دمکراسی» بوده بهتر است بداند که لیبرالیسم و دمکراسی الزاماً از نظر مفاهیم سیاسی بازتاب نظریات مشابهی نیستند. ولی نهایت امر ما با تکیه بر شناختی که طی سالیان از شخص چامسکی به دست آورده‌ایم به صراحت می‌گوئیم که وی نه تنها «سوسیال ـ دمکرات» نیست که از نظر ساختار نظری و خصوصاً شیوة برخوردی که در نوشته‌هایش با بنیادهای سیاسی صورت داده، یک «آنارشیست» به شمار می‌رود. «نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر!»

حال اگر چاپ یک مطلب «توجیه‌گر» و تبلیغاتی در فضائی که مشتی آخوند و روضه‌خوان و اوباش ‌میدان‌بارفروشان تحت عنوان «آزادیخواهی» در کشور به راه انداخته‌اند، نمی‌تواند با استفاده از مصاحبة یک «آنارشیست» و حتی یک «سوسیال ـ دمکرات»‌ نتیجة تبلیغاتی مطلوب را فراهم آورد، شاید بهتر بود بجای اختراع ترکیب مضحک «لیبرال سوسیالیسم»، این مصاحبة «مسخره» را اصولاً چاپ نمی‌کردید. به هر تقدیر شاید لازم باشد یادآور شویم که در سایت چامسکی به این نوع «مصاحبه‌ها»، بر خلاف انواع «مورد تأئید» هیچگونه اشاره‌ای نمی‌شود. این نوع مصاحبه‌ها مخصوص جهان‌سوم صورت می‌گیرد، و در آن‌ها از زبان فردی به نام چامسکی مخاطب مزخرفاتی می‌شنود که اگر در فضای انگلیسی‌ زبان منتشر شود، «حاج‌‌آقا» را اصولاً از «ام. آی. تی» اخراج می‌کنند.

در آغاز این مصاحبه، آقای چامسکی درست پای جای پای آقای خمینی می‌گذارند: حمایت از کودتای 22 بهمن 57 و تأئید آن در مقام یک «انقلاب» کاملاً بجا و به موقع! چشمان شهلای آقای چامسکی اصولاً جنایاتی را که طی سالیان دراز در این رژیم تحت عنوان «انقلابیگری» بر علیه مردم ایران صورت گرفته نمی‌بیند. خانم آلبرایت، وزیر امور خارجة بیل کلینتن، قربانیان بمباران‌های ناتو در کوسوو را «خسارت جنبی» خوانده بودند، حتماً هزاران ایرانی هم که زیر دست و پای امثال میرحسین موسوی و خمینی و دیگران نابود شدند به زعم چامسکی در ردة «خسارت جنبی» قرار می‌گیرند.

خلاصة کلام جهت شناخت این «مهم» که چرا این به اصطلاح «انقلاب» بیش از آنچه از طرف ایرانیان یک تحول بزرگ و سرنوشت‌ساز و خصوصاً «مثبت» و انسانی تلقی شود، در بوق‌های استعماری جائی برای خود باز کرده، خواننده می‌باید به مطالبی که بالاتر عنوان کردیم، و حتی ارتباطات مشخص غرب با جهان اسلام در دوران «جنگ‌سرد» که در مطالب دیگر بررسی شده نگاهی بیاندازد. چامسکی در توجیه برخوردهای «خصمانة» حکومت اسلامی که از آغاز کار با آمریکا شروع شد، نگاهی نیز به گذشته و کودتای 28 مرداد 1332 می‌اندازد. البته اینکار را با استفاده از آثار «جفری ویتکرافت» صورت می‌دهد؛ نویسنده‌ای که از قضای روزگار در ارتباط با فعالیت‌های روزی‌نامه‌نگاری در رژیم منفور «آپارتاید» در آفریقای جنوبی پلکان ترقی را یک به یک طی کرده:‌‌

«البته جفری ویتکرافت محقق تاريخ در اين زمينه پژوهشی خاص انجام داده است. به قول او، کودتای حمايت شدة 28 مرداد از طرف آمريکا و انگلستان، حکومت دمکراتيک و مورد تأئيد پارلمان ايران را ساقط کرد.»


بله، باید به آقای چامسکی بگوئیم که «ویتکرافت» روزنامه‌نگار است، و در این مقام، بر خلاف ادعای ایشان نمی‌تواند «تحقیق» و «پژوهش» ارائه دهد، آنهم «پژوهشی» که ایشان در موضع «مهم‌ترین نظریه‌پرداز» ایالات متحد در مصاحبه‌های خود به آن «ارجاع» کنند! در ثانی «ویتکرافت» که کارش را در مجلة نیمه‌فکاهی «دی سپکتی‌تور» انگلستان آغاز کرده بود، فقط پس از مأموریتی چندساله در بطن رژیم منفور «نژادپرست» آفریقای جنوبی توانست به انگلستان بازگردد و پست مناسب در روزی‌نامه‌های علیاحضرت به دست آورد! آنان که ارتباط سیاست داخلی انگلستان با رژیم «آپارتاید» و فرستادگان ویژة علیاحضرت به آن دیار را می‌شناسند برای «تحقیقات» امثال ویتکرافت پشیزی ارزش قائل نیستند.

ثالثاً آقای چامسکی حتی در ارتباط با آنچه «تحقیقات» ویتکرافت معرفی می‌کنند نیز فقط مزخرف می‌گویند. هر چند ما قبول داریم که در 28 مرداد 1332 کودتائی در کشور ایران صورت گرفته، دولت مصدق، طرفداران وی در مجلس «فرمایشی» و حامیان بازاری و حوزوی وی از قماش «فدائیان اسلام» را نمی‌توانیم از نظر تاریخی به هیچ عنوان خارج از رژیم استعماری حاکم بر کشور ایران در آنروزها «تحلیل» کنیم. اینکه یک حاکمیت دست‌نشانده که در شهریور ماه 1320 توسط ارتش‌های متفقین به قدرت رسیده بود «پارلمانی» به معنای واقعی کلمه نیز داشته باشد، دیگر از آن جفنگیات است. پارلمانی که چامسکی به آن اشاره می‌کند، برگزیدة همان رؤسای شهربانی کل کشور بود که شخص مصدق را نیز بارها تحت عنوان نمایندة تهران و احمدآباد و غیره از صندوق بیرون کشیده بود. حال چطور شده که این «پارلمان» و شخص مصدق و احیاناً طرفداران‌‌اش کارشان «بجاست»، ولی آن شهربانی که این‌ها را از روز نخست سر کار آورده کودتائی می‌باید تلقی شود؟

خلاصه یا آنچه چامسکی «پارلمان» می‌خواند می‌باید نوع ویژه‌ای باشد، یا اینکه ایشان اصولاً از مسائل سیاسی و استراتژیک کشور ایران اطلاع درستی ندارند! و به قول معروف همینطور «شکمی»، در راستای هیاهوی سیاسی‌ای که همه روزه هنگام مطالعة نیویورک تایمز مشاهده می‌کنند، یک «تحلیل» هم تحویل مصاحبه‌گر داده‌اند. مصاحبه‌گر هم که می‌دانیم «خودی» است. ایشان بجای ریشه‌یابی برداشت‌های چامسکی که به عقیدة ما به غلط خود را «فیلسوف» می‌نمایاند، و به جای نشان دادن فراز و نشیب و تناقض سخنان وی، گویا در این میانه کارشان فقط به نصب «ضبط‌صوت» محدود بوده. در هر حال، آقای چامسکی در دنباله می‌فرمایند:

«از سال1953 تا 1979 [...] انگار همة شکنجه‌ها، ترورها، ظلم‌ها و بی‌رحمي‌های وی [شاه] تحت پوشش خبری قرار نمي‌گرفت. و آغاز آن از سال1979 بود. آنهم وقتی که شاه با رستاخيز و قيام مردم ايران، از کشور بيرون رانده شد، آنگاه گزارش‌ها و خبر از فجايع و سبعيت‌های مختلف در داخل ايران مرتباً بر روی رسانه‌ها مطرح شد.»


می‌بینیم که در اینجا چامسکی تلاش دارد به حساب خود بر نقصانی غلبه کند که در بالا به آن اشاره داشتیم، و آن را بی‌توجهی وی به سرنوشت ملت ایران هنگام ارائة تحلیل‌های سیاسی بر محور رخدادهای «انقلاب اسلامی» معرفی کردیم. در اینکه رژیم شاه یک دیکتاتوری و استبداد بود شکی نیست، ولی در این برخورد شاید لازم باشد حد اعتدال را نیز رعایت کنیم. رژیم شاه طی 37 سال حکومت به اندازة چند ماه دولت همین آقای میرحسین موسوی، که چامسکی در حمایت از مواضع‌اش جلوی در سازمان ملل بساط پهن کرده بود، جنایت و سرکوب به راه نینداخت. در ثانی، رژیم کودتای 28 مرداد سرکوب و استبداد را در چارچوب یک «مدرنیسم استعماری» توجیه می‌کرد!‌ حال بدون آنکه قصد حمایت از مواضع تبلیغاتی رژیم دست‌نشاندة پهلوی دوم را داشته باشیم، می‌باید از آقای چامسکی بپرسیم سرکوب ملت ایران امروز تحت چه عناوینی صورت می‌گیرد که اینهمه از نظر حضرت‌شان قابل‌ «چشم‌پوشی» و «اغماض» می‌باید تلقی می‌شود؟

بررسی تمامی جفنگیاتی که در این مصاحبة بچگانه به خورد مخاطب داده شده،‌ مستلزم صرف وقت و انرژی‌ای خواهد بود که به دلیل سطح نازل آگاهی مصاحبه‌کننده و مصاحبه شونده از مسائل مطروحه در واقع اتلاف وقت خواهد بود. ولی مهم‌ترین «حذفیات» در متن مصاحبه، مسئلة حذف موضوع استراتژی‌ها در خاورمیانه و آسیای مرکزی،‌ خصوصاً نقش روسیه و هند و سیاست‌های جدید ایالات متحد در منطقه است. در این مصاحبه، چامسکی همچون جوجه‌سیاست‌بازان غرب سعی تمام دارد که از روسیه و هند در عمل «فاکتور» بگیرد! بی‌توجهی‌ای که در دنبالة مصاحبه مواضع نظری وی را به عنوان یک نظریه‌پرداز کاملاً غیرقابل دفاع خواهد کرد. ولی توضیح این مسائل از حوصلة یک وبلاگ به مراتب فراتر می‌رود، با این وجود در همینجا عنوان کنیم که نوآم چامسکی با اجرای این به اصطلاح «مصاحبه» در عمل خود را از موضع «نظریه‌پرداز» به مرحله و مقام یک تبلیغات‌چی دون‌پایة سیاست‌های جاری کاخ‌سفید تنزل درجه داده! حال این سئوال مطرح می‌شود که چرا؟ چرا بعضی دست‌ها امروز پرده‌ها را از چهرة صحنه‌گردانان حامی حکومت اسلامی در غرب برمی‌دارند، و در پس این «تلاش‌ها» که معمولاً به صورت «خیرخواهانه» و کاملاً «اتفاقی» صورت می‌پذیرد، چه نیاتی پنهان شده؟ این‌ها مطالبی است که توضیح در باره‌شان کار را به درازا خواهد کشاند؛ شاید در فرصت‌های بعد به آن بپردازیم.



نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس


...

هیچ نظری موجود نیست: