۵/۱۶/۱۳۸۷

«محور» و ترور!



اطلاعات حاکی از قتل یک ژنرال بلندپایة امنیتی در سوریه از معمای سفر بشار اسد به ایران پرده برداشت. این ژنرال که به قول خبرگزاری‌ها بر پرونده‌های بسیار «حساس» امنیتی نظارت داشته، تقریباً همزمان با «چاق‌سلامتی‌های» بشار اسد در تهران پس از دریافت چند گلوله به قول معروف «گوز را داد و قبض را گرفت!» البته در رژیم سرکوبگر سوریه از این قتل‌ها کم اتفاق نمی‌افتد؛ معمولاً هم بی‌سروصدا و زیرسبیلی تمام می‌شود! ولی پس از کشته شدن سوگلی «حزب‌الله» در لبنان، سردار مغنیه، که همزمان با سفر برژینسکی به دمشق، به قول حاج ‌روح‌الله «انفجار شد!» ژنرال سلیمان دومین لقمة گلوگیری است که محور «استعماری ـ استبدادی»‌ در منطقه از دست می‌دهد. این محور که رژیم‌های ایران و سوریه را به حزب‌الله و بسیاری دیگر از اوباش محافل استعماری در منطقه متصل می‌کند، از روزی که جیمی‌کارتر با «برنهادة» سیاست انسداد در منطقة خاورمیانه پای به کاخ‌سفید گذاشت بر ما حاکم شده بود. خبرگزاری‌ها علناً از ژنرال سلیمان، تحت عنوان رابط بلندپایة سوری با حزب‌الله سخن به میان می‌آورند، و به هیچ عنوان اتفاقی نیست که قتل وی درست در زمانی صورت گیرد که «قبیلة» علوی‌های سوریه که خانوادة اسد در رأس آن نشسته دچار بحران فزاینده‌ای در روابط بین‌المللی شده. در این مسیر شاید بررسی کوتاهی از تاریخچة کشور سوریه برای ادامة بحث الزامی باشد.

سوریه در کنار کشورهائی چون عراق، ایران، مصر و هند شاید یکی از قدیم‌ترین و کهن‌سال‌ترین تمدن‌های تاریخ بشر به شمار ‌آید. صراحتاً می‌باید گفت، در برخی مقاطع تاریخی، تمدن سوریه حتی از مصر و ایران نیز به مراتب غنی‌تر و تاریخ‌سازتر بوده. با این وجود، زمانیکه جنگ اول جهانی برای امپراتوری عثمانی، که خود را صاحب‌اختیار مسلمین جهان معرفی می‌کرد، فروپاشی به همراه آورد، سوریه دست در دست بسیاری از کشورها که امروز به غلط یا به درست «جهان عرب» خوانده می‌شوند، پای به دوران جدید گذاشت. و این دوران فقط به معنای آغاز استعمار اروپائیان بر ملت‌های منطقه بود. در این «بخت‌آزمائی» استعماری، اختیار مسائل کشور سوریه به همراه منطقه‌ای که بعدها لبنان خواندند، به دست حاکمان فرانسوی افتاد!‌

در این میان، انگلستان که هنوز چشم طمع به سوریه داشت، سعی کرد با به قدرت رساندن یکی از اعضای قبیلة هاشمی در این کشور، زمینة الحاق سوریه را به عراق که تحت نظارت ارتش انگلستان بود فراهم آورد. این «قبیلة» هاشمی، تحت نظارت انگلستان در آنزمان تقریباً بر تمامی جهان عرب نظارت معنوی و گاه حکومتی داشت! و این تمایل در سیاست‌های پس از جنگ اول انگلستان دیده می‌شود که این خاندان را تبدیل به نوعی «هابسبورگ‌های» جهان عرب کند! ولی ارتش فرانسه که لقمة لذیذ سوری را نمی‌توانست به این سادگی‌ها از دست بدهد، مجبور به جنگ با طرفداران حضرت هاشمی شد، و در این جنگ بر خلاف انتظار دولت انگلیس هاشمی‌ها باختند! طرح هابسبورگ‌های خاورمیانه از هم فروپاشید، ولی این فروپاشی آغاز دوران پرفلاکتی برای ملت سوریه شد. چرا که فرانسه در مقام یک قدرت استعماری قادر به ایفای نقش «پروتکتورای» خود نمی‌شد، و دیری نپائید که با شکست این کشور از آلمان نازی، سوریه مستقیماً به دست «دولت ویشی» افتاد، دولتی که خود دست‌نشاندة ارتش آلمان در جنوب فرانسه بود!

ولی با تضعیف روزافزون رایش سوم و «آزادی» تدریجی منطقه از چنگال نازی‌ها و فاشیست‌های ایتالیائی، سوریه بار دیگر به دامان «مام وطن»، یعنی همان استعمار فرانسه بازگشت! با این وجود در سال 1944، در شرایطی که پایان جنگ دوم کاملاً مسلم شده بود، به دلیل فشار انگلستان که هنوز چشم طمع به سوریه داشت، این کشور به «استقلال» دست یافت! بدیهی است که بر اساس سند استقلال، نیروهای نظامی فرانسه موظف بودند هر چه زودتر خاک سوریه را ترک کنند! ولی «استقلال» سوریه منافعی برای توده‌های مردم در این کشور به همراه نیاورد. از کسب استقلال تا سال 1963، یعنی زمانیکه عملاً «جمهوری عربی سوریه» موضع خود را از نظر سیاسی به عنوان یک کشور مستقل در جهان عرب مشخص کرد، این کشور از جنگ با اسرائیل، تا اتحاد با ناصری‌های مصری و التقاط «سیاسی ـ مسلکی»‌ با حکومت‌های متفاوت در عراق، هر روز از این شاخ به آن شاخ پرید. کار این وابستگی‌ها و فروپاشی‌ها تا به آن اندازه بالا گرفت که در هنگام شکست ناصریسم در مصر، ملت سوریه یکی از بزرگ‌ترین بازندگان قمار سیاسی ناصر شد.

در این میان اتحادشوروی سابق نیز که به دلائل کاملاً مشخص منافع عظیمی در منطقة خاورمیانه دنبال می‌کرد، و به دلائلی باز هم مشخص، از نظر ایدئولوژیک قادر به ایفای نقش مستقل در منطقه نبود. جهت نفوذ به «حیاط خلوت انگلستان»، در به در به دنبال شریک و یار و قار می‌گشت، در سوریه توانست با مرده‌ریگ محافل وابسته به فرانسه به توافق‌هائی دست یابد. و این حکایت نهایت امر به قدرت استبدادی حزب‌ بعث در سوریه انجامید، استبدادی که پس از کودتای دولتی حافظ اسد در سال 1970 تا به امروز در وحشیانه‌ترین صور ممکن و در سکوت کامل از جانب سازمان‌های به اصطلاح حامی «حقوق بشر» بر مردم این مملکت تحمیل می‌شود. لازم به تذکر است که به دلیل واگذاری قسمتی از منافع انگلستان به آمریکائی‌ها ـ این بحث بحران دورة مصدق در ایران را نیز در بر می‌گیرد ـ برخی محافل انگلیسی نیز که از بده‌بستان‌های دولت علیاحضرت با آمریکائی‌ها خرسند نبودند از همان دوره در کنار ائتلاف «فرانسه ـ بلشویک‌ها»‌ قرار داشتند. این مجموعة عجیب و مضحک به پدیده‌ای به همان اندازه غیرقابل تصور جان داد که امروز تبدیل به محور «حزب‌الله لبنان، سوریه، حکومت اسلامی» شده!

این محور همانطور که گفتیم پیش از کودتای 22 بهمن در ایران وجود داشت، ولی طی دوران سلطنت پهلوی دوم به دلیل وابستگی بی‌واسطة دربار به سیاست جمهوریخواهان آمریکا، از جانب ایران به شدت مورد حمله قرار می‌گرفت. ولی پس از فروپاشاندن دربار، محافل انگلستان توانستند این محور را در سیاست ایران نیز فعال کنند. محور فوق‌الذکر در شرایط فعلی یکی از چند محوری است که در سیاست ایران نقش اساسی بر عهده دارند، و معمولاً مواضع تندروهای اسلامی و عربده‌های «نبرد با آمریکا» و «مرگ‌برآمریکا» از حلقوم همین جناح در ایران بیرون می‌آید.

ولی پس از فروپاشی اتحاد شوروی الزامات منطقه نیز دچار تحولات شدید شده. همانطور که دیدیم اسرائیل برای نخستین بار در جنگی «طراحی شده» به شدت شکست خورد، و با این وجود، این «پیروزی» در کمال تعجب به جناح «حزب‌الله» که طرف برندة فرضی این «نبرد» معرفی می‌شود، هیچگونه امتیازی نداده! کاملاً بر عکس، ترور مغنیه نشان داد که عوامل وابسته به این محور اگر متعلق به محافل امنیتی و نظامی‌اند صحنه را در کفن ترک خواهند کرد! و غیرنظامیان هم بهتر است هر چه زودتر دست و پایشان را جمع و جور کنند؛ خلاصه می‌گوئیم، تحولات نشان می‌داد که این محور بر اساس نیازهای نوین استراتژیک می‌باید «بازسازی» شود.

سفرهای «ملوکانة» اخیر بشار اسد، جانشین «خلف» ابوی، به کشورهای ایران و فرانسه نشان داد که روسیه به عنوان میراث‌خوار امپراتوری کارگری شوروی پس از آنکه نفوذ خود در شاخة عراقی حزب بعث را طی اشغال نظامی این کشور به آمریکا واگذار کرده، در صدد است شاخة سوری را فعال کند. به صراحت بگوئیم روسیه درست در همان بن‌بست دوران شوروی‌ها فرو افتاده، و جهت گسترش نفوذ خود در منطقه تنها امیدش فعال کردن مرده‌ریگ تعاملاتی است که در بطن حاکمیت سوریه میان محافل فرانسوی، انگلیسی‌های ناراضی، و شوروی‌های سابق شکل گرفته بود. و دقیقاً در جواب به همین سیاستگذاری‌هاست که شاهد وقایع عجیبی در کشور سوریه هستیم. سفرهای دیپلماتیک به دمشق طی هیچ دوره‌ای از تاریخ معاصر چنین ابعادی به خود نگرفته بود: سفر برژینسکی به دمشق، سفر نانسی پلوسی، رئیس مجلس نمایندگان آمریکا به این کشور، دیدار پیوستة مقامات ‌کلیدی دولت روسیه از بشار اسد، دو دیدار رسمی احمدی‌نژاد از دمشق، و ... فقط قسمت عیان کوه‌یخی است! امروز به صراحت می‌بینیم که حمایت ضمنی روسیه از ریاست جمهوری احمدی‌نژاد ریشه در کدام سطوح دیپلماتیک داشته.

اینکه دولت گوردون براون در انگلستان به شدت از این تحولات متضرر خواهد شد، جای بحث ندارد. یادمان نرود که تونی بلر، نخست وزیر سابق انگلستان که مسلماً در شاخة متخالف محور «سوریه، حزب‌الله، حکومت اسلامی» قرار گرفته، خود را وقف مذاکرات صلح خاورمیانه کرده!‌ به عبارت دیگر تلاش دارد که مواضع جناح وابسته به خود را در منطقه‌ای که حضور هر چه گسترده‌تر روسیه بنیادهای سیاسی‌اش را متلاشی می‌کند محفوظ نگاه دارد؛ تلاشی که تا به حال به نتیجه‌ای نرسیده. همانطور که گفتیم توافقات صورت گرفته در بطن حاکمیت‌های سوریه و سپس لبنان، ارتباط زیادی با محافل متمایل به آمریکا در انگلستان نخواهد داشت. طرف‌های صحبت در این «محور» محافل «ناراضی‌های» تاریخی انگلستان هستند که از واگذاری‌های «سیاسی ـ مالی»‌ این امپراتوری طی دهة 1950 به آمریکائی‌ها ناخرسندند؛ و این محافل امروز با کمک روسیه فعال می‌شوند.

در ایران نیز شاهد همین عقب‌نشینی‌ها هستیم! همانطور که می‌بینیم موضع‌گیری‌های «شداد و غلاظ» علی لاریجانی که یکی از وابستگان به محافل «آمریکائی ـ انگلیسی‌» است، و در روزهای نخست دستیابی به ریاست مجلس ملایان در مقام تصمیم‌گیرندة اصلی ایفای نقش می‌کرد، راه به جائی نبرده!‌ و علیرغم هارت‌وپورت‌های ایشان، مجلس ملایان با سرعتی حیرت‌انگیز به سه وزیر پیشنهادی احمدی‌نژاد، که دو وزیر کلیدی کشور و اقتصاد و دارائی در آن به چشم می‌خورند، رأی اعتماد داده!‌ یادمان نرفته که تکلیف این‌ وزراتخانه‌ها، پیش از قطعی شدن استراتژی‌های منطقه‌ای اصلاً روشن نبود!

جهت اجتناب از اطالة کلام مطلب امروز را در همینجا خاتمه می‌دهیم، ولی یک بررسی کوتاه در مورد آیندة عراق شاید لازم باشد. همانطور که می‌بینیم در صورت فعال شدن محور «حکومت اسلامی، حزب‌الله، سوریه» عراق به سرعت اهمیت استراتژیک خود را از دست خواهد داد. و شاید یکی از دلائل تکیة روسیه بر این محور در همین اصل نهفته است!‌ در این راستا ادامة اشغال عراق تبدیل به نوعی هزینة بی‌مورد و تحمیلی بر بودجة آمریکا خواهد شد، در شرایطی که این کشور تحت هر صورتبندی‌ای ناچار از تداوم اشغال نظامی است! یافتن جوابی بر این «معضل»، از برنامه‌های سیاسی آیندة آمریکاست. مشکلی که حل آن به احتمال زیاد به همراه فهرست جامع‌تری از مسائل امروز آمریکا از قبیل بهای نفت‌خام، امتداد بحران مالی و بورس‌بازی، ادامة بحران اقتصادی در آمریکا، و ... در انتخابات ریاست جمهوری آینده برای احزاب دمکرات و جمهوریخواه در اولویت قرار خواهد گرفت.





نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

...

هیچ نظری موجود نیست: