۵/۰۶/۱۳۸۶

توده‌های «مقدس»!



کشتار وحشیانة زندانیان سیاسی در گرماگرم تابستان سال 67 رخ داد. بسیاری از اینان نوجوانانی بودند بی‌خبر از جنجال‌های دنیای سیاست، جوانانی که قربانی سیاستگذاری هولناک سرمایه‌داری جهانی در منطقة خاورمیانه می‌شدند! ولی همانطور که می‌توان حدس زد، در این دوره، «کشتار» زندانیان سیاسی فقط به «اوج» خود رسیده بود، چرا که پیشتر از این، در تابستان‌ها و زمستان‌های دیگر، کم نبودند جوانانی که به بهانه‌هائی واهی همه روزه، به صورت رسمی و یا غیررسمی، به زندان افتادند، شکنجه شدند، و یا سریعاً به قتل ‌رسیدند! بخوبی به یاد دارم روزهائی را که «سعادتی» در بند بود! او را به جرم «جاسوسی» دستگیر کردند! و متهم شده بود که در ارتباط با کارمندان «کا‌گ‌ب» قرار دارد! ولی برخی سر و صداها، سخن از آن به میان می‌آورد که وی در ارتباط با «کا‌گ‌ب» به فهرستی از کارمندان سازمان سیا دست یافته که در «شورای انقلاب»، و دستگاه خلافت «ضدامپریالیستی» امام‌دجالان حضور «فعال» دارند! بله، در اوج یک انقلاب به اصطلاح «ضدامپریالیستی»، و در هیاهوی کرکننده‌ای که گروه‌های «چپ‌نما» و به ظاهر سوسیالیست، در سطح جامعه به راه انداخته بودند، این فرد را نهایت امر، به همین «جرم» که در بالا آوردیم، ‌ آخرالامر در زندان اوین به قتل رساندند! کسی هم صدایش در نیامد! روزی که وی را دستگیر کردند، هیچکدام از گروه‌هائی که امروز مثل «نقل و نبات» فحش نثار حاج‌ روح‌الله می‌کنند، بنیاد رژیم آخوندی را به زیر سئوال نبرد و نگفت، «این دیگر چه نوع جرمی است؟» به صراحت بگوئیم، «سازش» با «ابلیس» اسلامی، از همان روزها در میان گروه‌های به ظاهر «ضدامپریالیست» آغاز شده بود! از نظر تشکیلات به اصطلاح «چپگرا»، مواضع قهقرائی و مضحک مشتی آخوندک و ملاجماعت، اصولاً قابل «طرح» نبود ـ حجاب زنان و مواضع این تشکیلات را فراموش نکرده‌ایم ـ مسئله اینجا بود که چگونه می‌توان بر قاطر چموشی که روح‌الله نام داشت، و با حمایت امپریالیسم آمریکا و شبکة ساواک زمام امور مملکت را یک شبه در دست گرفته بود، سوار شده، یال این جانور وحشی و متعفن را در چنگال «مقتدر» نیروهای ضدامپریالیستی قرار داد، و همانطور که کوری با خمرة شیره‌اش خواب و خیال می‌بیند، اینان نیز سوار بر این موجود وحشی که به دست پنتاگون و با همیاری ساواک بر ایران حاکم شده بود، و به اهداف «والای» سوسیالیستی خود دست یابند! بارها در همین وبلاگ گفته‌ایم، و یک بار دیگر هم تکرار می‌کنیم، «چپگرایان» در ایران، به دلایلی که از حوصلة این مقال بیرون است، از دورة کودتای رضامیرپنج، فقط نقش عصای دست راست‌افراطی را بازی کرده‌اند و بس! به طور مثال، در هنگام «بازداشت» سعادتی، کسی نپرسید در آن «خرتوخر» که سگ راه به صاحبش نمی‌برد، چه کسانی می‌توانند رابط‌ها با «کا‌گ‌ب» را دستگیر کنند؟ و چه کسانی می‌توانند پرونده‌های سری دست به دست کنند؟ ‌واقعیت این بود که علیرغم ژست‌های «انقلابی» حاج‌روح‌الله، قدرت واقعی در ایران، همانروز هم به دست ساواک بود.

بله، همانطور که از قدیم الایام گفته‌اند، یکی از «گرفتاری‌های» عمدة چپ‌، گرفتاری‌ای که عملاً طی تاریخچة چند دهه‌ای موجودیت این حرکت سیاسی و اجتماعی هیچگاه نتوانسته حل و فصل شود، همانا تسلیم و وانهادگی آن در برابر «پوپولیسم» است. و این همان بود که ما در کشور ایران، آنروزها در حال «تجربه» کردن‌ بودیم؛ به صراحت بگوئیم، قربانیان «پوپولیسم» فقط گرامشی ایتالیائی، و لوگزامبورگ لهستانی نیستند! و اگر خلائی اینچنین گسترده و اینچنین مخرب جهت نفوذ نیروهای راست‌افراطی در روند رشد تحولات چپ وجود دارد، و این خلاء توانسته از اواسط قرن نوزدهم تا به امروز به موجودیت خود ادامه دهد، مسلماً مشکلی نهادینه و اساسی در نظریة چپ می‌باید مورد بازنگری قرار گیرد. ولی ظاهراً هیچکدام از صاحب‌نظران «چپ‌نمای» ایران امروز، قصد بازگشائی‌ چنین معضلی را ندارند! اینکه طی تاریخ معاصر، «چپ» پیوسته مقهور «پوپولیسم» ‌شده، و عکس مسئله هیچگاه رخ نداده، خود یکی از چیستان‌های مهم تاریخ معاصر جهان باید باشد!

برخی نظریه‌پردازان ـ که از قضای روزگار هیچکدام هم ایرانی نیستند ـ معتقدند که تفکرات و اعتقادات سیاسی بر گرد یک دایرة واحد در چرخش‌اند، و سوار بر محیط این دایره، هر چه به چپ افراطی نزدیک‌تر شویم، نهایت امر و در عمل، به راست افراطی نیز نزدیک‌تر خواهیم بود! این برخورد مسلماً تماماً تئوریک است، و ریشه در فرضیات ریاضی دارد، ولی می‌تواند تا حدودی، در حد «تئوریک»، معضلی را که در بالا عنوان کردیم حل کند! در واقع، با شروع این برخورد، مطلب عمق بیشتری می‌گیرد، و اینجاست که می‌توان «همنشینی‌های» عجیب و غیرقابل توجیهی چون همراهی حزب‌توده، مجاهدین‌خلق، و حتی گروه‌های تندرو چپگرا را، با افرادی از قبیل حاج‌روح‌الله دریافت. نمی‌باید فراموش کرد که «فاشیسم»، هر چند خود از تاریخچه‌ای مستقل برخوردار است، در عمل و در صحنة سیاست جهانی، پاسخ سرمایه‌داری، به تهدید مارکسیسم بوده! ‌ اگر مارکسیست‌ها، توده‌های رها شده و گرسنه را تحت عنوان «عدالت‌اجتماعی» بر گرد خود جمع می‌کرده‌اند، و به این نتیجة بسیار «منطقی» نیز دست می‌یافتند که با سوار شدن بر امیال سرکوب شدة این توده‌ها می‌توان به قدرت سیاسی دست یافت! در عمل، نظریه‌پردازان فاشیست ثابت کردند که «عدالت‌اجتماعی» فقط یکی از موضوعات متعددی است که می‌تواند توده‌های مردم را بر گرد خود جمع کند! مجازات زناکاران، آتش زدن جادوگران، کشتن همجنس‌گرایان، قتل‌عام کفار، زیارت قبور، مراسم حج، صلیب بر دوش کشیدن، و ... طی تاریخ «پرافتخار» توده‌های مردم، هر یک قادر‌ بوده‌اند ـ هنوز هم طی جلسات پرافتخار سنگسار در ایران شاهدیم ـ هزاران تن را گرد رهبرانی که این «عدالت‌های» الهی و اجتماعی ـ اگر نگوئیم ابدی را ـ در جامعه ترویج می‌‌دهند، گرد آورند!‌

در همین بزنگاه است که «چپ»، در برابر توده‌هائی که بر اساس نظریاتی ارتجاعی بر محور گروه‌هائی سرکوبگر گرد می‌آیند، و به شور و هیجان «توده‌ای» خود نیز دست می‌یابند، آناً دست و پایش را گم می‌کند! جواب از نظر «چپ» کاملاً روشن است: «توده‌ها را فریب داده‌اند!» ولی مشکل اصلی نه «زهرآگین کردن» فضای اجتماعی است، و نه فریب توده‌ها، مشکل در بطن نظریة مارکسیسم است؛ نظریه‌ای که به توده‌ها و الهامات‌شان نوعی «تقدس» احمقانه عطا کرده! این «تقدس» را می‌باید شکست! و شاهدیم که در نوشته‌های تروتسکی، در تخالف با ترهات استالین، و پیش از وی، در نظریه‌پردازی‌های آنارشیست‌ها، به صراحت توده‌ها بارها به زیر سئوال رفته‌اند!‌ اگر در مورد برخورد دست‌وپاچلفتی «چپ» در برابر «پوپولیسم» جوابی نیابیم، هر روز می‌باید با بحرانی وسیع‌تر دست و پنجه نرم کرد. شاهد بودیم که، اگر تجربة موسولینی، هیتلر و سالازار، عیناً در 22 بهمن‌ماه در ایران تکرار شد، چگونه سرمایه‌داری جهانی، در نمونة ایران، بسیار قدرتمندتر از آلمان و ایتالیا عمل کرد، و با تکیه بر تجربیات «باارزش» کودتای یونان، و شبکه‌های امنیتی «ساواک»، این بهره‌برداری را تا به منتهی‌الیه ممکن خود، تا مرزهای یک فاشیسم کور و انسان‌سوز پیش ‌برد. کدام نظریه‌پرداز امروز می‌تواند از «تقدس» توده‌ها حمایت کند؟

آنان که در تابستان 67، هر روز ده‌ها بار میزهای چرخ‌دار را از زیر پای جوانانی می‌کشیدند که سال‌ها در سلول‌های اوین به امید «آزادی» شکنجه‌ها را تحمل کرده‌ بودند، از کجا آمده‌ بودند؟ نفرینیانی بودند که امروز می‌باید «سنگسارشان» کرد؟ خیر! این‌ها همان «توده‌ها» بودند، در ویراستی فاشیستی! پیش راندن نظریات سیاسی به اوج عملیات نظامی و سرنگونی‌طلبی در جامعة ایران، تبدیل فی‌نفسة هر گونه تجمع سیاسی به نوعی «همگرائی» جهت فروپاشی حاکمیت، همان است که طی جنگ سرد، به دست آمریکا، بر روابط سیاسی در بطن جامعة ایران حاکم شده بود. این «رابطه» را آمریکا بر ایرانیان حاکم کرد، و همانطور که در بالا گفتیم، راست‌افراطی و چپ‌افراطی را درست در کنار یکدیگر، و در مقام «همکار» قرار داد! همکارانی که بازی و تفریح مورد علاقه‌‌شان، نهایت امر، نوعی «رولت روسی» خواهد بود!‌

رژیم اسلامی، و حاکمیت «دین» در هر نوع و صورت خود، می‌باید از قدرت سیاسی در ایران برای همیشه کنار برود. این یک اصل غیر قابل تردید است، ولی با رفتن یک رژیم، و آمدن یک رژیم دیگر، هیچ مشکلی در جامعه حل نخواهد شد! ترادف تغییر رژیم با حل تمامی مشکلات، فقط یک «توهم» پوچ است! چرا که جامعة بشری از ابعاد عظیمی برخوردار است که عملکردهای یک رژیم، در مقایسه با آن، قطره آبی است در یک اقیانوس! اگر می‌خواهیم یادروز مبارزانی را که در سال‌های سیاه فاشیسم اسلامی، در برابر زور و اجحاف یک رژیم دست‌نشانده و فاسد، سر فرود نیاوردند، گرامی بداریم، شاید مهم‌ترین کاری که می‌توان کرد، به دست دادن شناختی وسیع‌تر از روابط سیاسی در جامعة ایران باشد.




هیچ نظری موجود نیست: