
امروز از سر تصادف چشمم به یک سرمقالة «زیبا» و «شکیل» افتاد که در روزنامة «شرق» به زیور طبع آراسته شده بود! نویسندة «محترم» این مقاله نیز شخصی است که حداقل آندسته از مردم ایران، که با مسائل سیاسی و موشدوانیها و حقوحسابگرفتنهای «ماورایبحاری» آشنائیهائی دارند، با نام مبارکشان غریبه نیستند: حضرت «مش وجاهت» عباس عبدی! همانطور که به یاد داریم، سالها پیش، در روزگارانی که حاجروحالله مشغول «مبارزه» برای سربلندی و سعادت ملت ایران بود، «مش وجاهت» خودمان به همراه چند تن از «برادرانشان»، در یک روز پائیزی از دیوار سفارت آمریکا رفتند بالا! یعنی به همین سادگی «هوس» کرده بودند، همانطور که شبها در زاغهنشینشان از دیوار «سکینهسلطان»، همسایه آنطرف «جاده خاکی» بالا میرفتند، تا سیخ و سنبهاش را بدزدند و با هم در کوچههای خاکگرفتة نازیآباد «شمشیربازی» کنند، یک روز هم از دیوار سفارت آمریکا بروند بالا! چه اشکالی دارد، بچه «دلش» خواست! البته اگر به ایشان «زاغهنشین» گفتیم به هیچ عنوان قصد بیاحترامی نداشتیم؛ این لغت مثل گنجشکی «وحشی»، پرپرزنان از آسمان به دامان بنده نشست، و به احترام «فرهنگ سروری» که زاغه را گیاهی بسیار بدبو و متعفن تعریف کرده، من نیز آناً با دیدن رخسار ایشان به یاد همان «زاغه» افتادم و به یاد شعری که در این باره یکی از شعرای ایران زمین سدهها پیش سروده:
من یکی زاغه بدم خشک و به فرغانه شدم
مورد گشتم تر و شد قامت چون نارونا
«به، به» از این ادبیات فارسی! شرط میبندم شاعر چنین ابیاتی، حداقل از دیوار یک سفارتخانه بالا رفته باشد، تا به چنین عمقی در «معنا» دست یابد! البته، به عکس «مش وجاهت» زیاد نگاه نکنید! چشمتان خدائی ناکره «چپ» میشود؛ آنروزها «کچل» نبودند! و گیسوانی بسیار آشفته و «انقلابی» داشتند، آنقدر «آشفته» که در «ظاهر» آدمیزاد را به یاد چهگوارا میانداختند ـ با یک ریش «پهن» و یک سبیل «کلفت»، و مسلماً آغشته به عطر «زاغه»، که بر سیمای «انقلابیشان»، چشم هر چه آمریکائی و انگلیسی را خیره میکرد.
ولی انسان «حق» دارد که «پیشرفت» کند! مگر مردم دنیا «حق» پیشرفت ندارند، مگر «زاغة» بدبخت تمام عمر باید بوگندو و «زاغه» بماند؟ مسلماً خیر! همانطور که شاعر میگوید «قامت چون نارونا»! اگر شما یک «زاغة» بیمقدار و «خاکبرسر» را درست آب و نان بدهید، و به آن «رسیدگی» کنید، همانطور که شاعر میگوید: «نارونا»! البته «برادران» هم به ایشان خیلی کمک کردند؛ اصلاً «برادری» برای همین کارهاست. حتی یکی از «خواهران» ایشان هم به نام «معصومة ابتکار» مبتکر از کار درآمد، سخنگوی شورای جماعت «خطامام» شد؛ و همه با هم، همانطور که قبلاً گفتیم از دیوار رفتند بالا. و در میان «برادران» بعضیها میگویند که «سخندانانی» از قبیل «سعید حجاریان»، «محمدرضا خاتمی»، «میردامادی»، و ... هم حضور داشتند، خلاصه این فهرست گویا تا 11 میرود؛ فقط یک 10 «خاج» کم داشت که 21 شده، «بانک» را بزند! و 10 «خاج» کذا هم کسی نبود جز خوئینیهای خودمان، که آمد و بانک را زد: «بانکملت»!
از همه جالبتر اینکه همان بعضیها عقیده دارند، این «مهرورزی»، آنروزها میگفته، برویم «سفارت شوروی» را بگیریم! ولی آنان که ارتفاع دیوار سفارت شوروی را دیدهاند، و در احوالات «مهرورزی» نیز به دقت خیره ماندهاند، هر چه کردند، نردبامی که درد وی درمان کند نیافتند! خلاصة کلام، کار به جائی رسیده بود که حاجروحالله، برای اثبات «قاطعیت» و «امامت»، «یک جائی» را باید حتماً میگرفت! آنروزها هر که در نزدیکی وی نشستی، جانش و آن جایش در خطر بودی. و از حق نباید گذشت، «انقلاب» بدون «گرفتن» درست نشود! باید بگیرید، محکم بچسبید، کمی بمالید، و همچون خرس مدتها طعمه را زیر دندان محکم بجوید، تا به شما «ایمان» آورده، ولایت و فقاهت نصیب شما، و کهتری و بندگی از آن خود کند! این همان بود که «زاغه» به تمام و کمال صورت داد! و وقتی هم به قول شاعر شد «نارونا»! قصد داشت که یک «نارون» را، زبانم لال، تا ته به ماتحت یاران سابق فرو کند! اینجا بود که «دست غیب» ایشان را به «زندان» انداختی، و نارون معروف نصیب «خودشان» کردی، و ایشان هم در جواب اینهمه سختی و مرارت که «دستغیب» بر وی تحمیل کرد، مرتب در شرق «مقاله» مینویسند، و از «مهروزی» که خودش از نارمک آمده، انتقادها میکنند.
در فرهنگ ایرانیان «نارمک» هم داستانی دارد؛ دهی بوده در چند فرسخی تهران که جماعت در آن «غلات» و «انار» میفروختند. هیچ ارتباطی هم به «نارونکوچک»، و یا انتقادهای «اسلامی» و «انقلابی» ندارد! ولی از آنجا که کار خدا حکمت دارد، «نارمک» در ارتباط قرار میگیرد، با واژة «نارمشک»! که میوهای است هندی و سرخ رنگ با اندک سبزی، و از نظر «خواص» نزدیک است به «سنبل»! و میدانیم آنکه «سنبل» نشناسد، «قنبل» نداند! و اصلاً در زبان مصری نارمشک همان «ناماشیر» باشد که در برخی نقاط آفریقای سیاه، حتی آنرا «باماکیر» میخوانند، این همان است که گویا بر «مشوجاهت» مدتی فرود میآمده، «نارونای» وی را بشکسته، عمرش تباه کرده، و اینک به عمل «نویسش» ـ از واژههای «آکادمی» جدید فارسینویسان زیرزمینی ـ در «شرقنامه» مشغولذمه شده! ولی آنان که «قنبل» را «بد» تحلیل کردند، بسی راه ناصواب رفتندی، که «قنبل» نه آن است که اینان فکر میکنند! نوعی درخت است، که به آتش کشیدنش را «قنبله» خوانند!
از محتوای مقالة «زاغه» نیز هیچ نخواهیم گفت، که ایشان، همانطور که میدانیم از عنفوان جوانی زندگانی را با بالا رفتن از دیوار شروع کردهاند، و از قدیم گفتهاند، «ترک عادت موجب مرض است!»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر