۵/۰۵/۱۳۸۶

وام و «شیره»!


چند سال پیش از اوج‌گیری بحران سیاسی‌ای که نهایت امر به غائلة 22 بهمن انجامید، دولت هویدا، چندین طرح جهت تأمین مسکن «کارمندان»‌ دولت آماده کرده بود؛ بانک‌هائی قرار بود که با حمایت و سرمایه‌گذاری دولت به همة کارمندان، اعم از فرهنگی، نظامی، دیوانی و غیره وام مسکن بدهند. این بانک‌های رنگ و وارنگ، یکی پس از دیگری «افتتاح» می‌شدند! بعضی‌ها زمین و تسهیلات هم فراهم می‌آورند، «شعار» این بود که، مردم باید «صاحب‌خانه» شوند! در ایران زمین، «صاحب‌خانه»، از آن واژه‌هاست که فی‌الفور «اعجاز» می‌کند؛ همه مجذوب این واژه‌اند، چرا که بازتابی است از رسم و رسوم «چاردیواری، اختیاری» و نشانگر نوعی «استقلال» است. و می‌دانیم در مملکتی که اصولاً‌ «استقلال» در هر زاویه‌ای حکم کیمیا دارد، همین «صاحب‌خانه‌» شدن می‌تواند، تمامی نیازهای عاطفی، روانی و اجتماعی جماعت «شهرنشین» نوین را به خودی خود، بر طرف کند! اعجاز این واژه تا به آنجا می‌رسد که اصولاً الزامی هم ندارد، کسی در عمل «صاحب‌خانه» شود؛ هم اینکه می‌گویند «قرار است»، تو گوئی بعضی‌ از «نامزدهای» خوشبخت همای سعادت را بر سرشان نشسته می‌بینند! و ملت بر همین اساس و پایه حرکت می‌کرد، و بر این «قول» بود که، «خانه را بساز و بر بیگانه بتاز!» ولی در این مسئله، کمی «تعجیل» شد، و زمانی که شیعیان آن سوی مرزها، از نجف، کربلا، پاریس، لندن و نیویورک از راه رسیدند، آیت‌اللهی بود «خسروشاهی» نام، که شبانگاه در تلویزیون، و در فردای 22 بهمن، به همة ملت ایران «نوید» داد که «یک‌شبه» همة مستضعفین را صاحب‌خانه می‌کند!‌ و الحق، دروغ‌ هم نگفت!

چرا که پیشتر گفتیم، «اصل»، خانه نیست، «باور» صاحب‌خانه بودن است! کار این «‌باور»، یا به قولی «خوش‌باوری» به آنجا رسید که طی جنگ با عراق، گروهی از آنان که خانه نداشتند، خوشحالی می‌‌کردند‍! در این محفل و آن محفل، به صراحت می‌گفتند، «خوب شد خانة ما را زود ندادند، و گرنه در بمباران خراب می‌شد و آسیب می‌دید!» استدلال این بود که وقتی جنگ تمام ‌شد، حداقل خانه‌ای که جناب خسروشاهی وعده داده، صحیح و سالم تحویل‌ می‌دهند. قابل سکونت، با آب و برق و گاز، و به احتمالی یک گاراژ کارساز!

ولی نوع بشر از روز اول «خانه» نداشت! در غار زندگی می‌کرد؛ مثل غار حرا! و به دلیل ترس و وحشت از حیوانات درنده و گرسنه، گروه‌های مردم گرد هم جمع می‌شدند و چند ده نفر با چوب و چماق در همین غارها «پناه» می‌گرفتند. یکی نگهبانی می‌داد، یکی شکار می‌کرد، دیگری پخت و پز می‌کرد، خلاصه از همان روزها بشر دوپا یاد گرفت که پدیده‌ای به نام «تقسیم‌کار» می‌تواند شرایط ظاهراً بهتری فراهم آورد! و نمی‌دانست که «تقسیم‌کار» نهایت امر، به «فوردیسم» و استثمار و سرکوب نیروی کار، و هزاران داستان و حکایت خواهد کشید! انسان‌های اولیه همانطور که از «تقسیم‌کار» خوش‌خوشان‌شان می‌شد، به تدریج از غارها بیرون آمدند، و «خانه» نشینی یاد گرفتند. اینجا بود که مسئلة مهمی در زندگانی بشر مطرح شد، و آن هم مسئلة فراهم آوردن شرایط «شهرنشینی» بود! چرا که ابناء بشر، در عین وابستگی به یکدیگر، به این نتیجه‌گیری «منطقی» رسیده بودند، که می‌باید فضای اجتماعی را از فضای خصوصی جدا کرد. و تجربة کشورهای پیشرفته نشان می‌دهد که هر چه رفاه بیشتر شود، زیربنای فضای خصوصی افراد در شهرها بیشتر خواهد شد!‌ این سئوال مطرح می‌شود که این صورتبندی از چه رو بر خلقیات بشر حاکم شده؟ آیا اگر دیروز، فئودال‌هائی بر سرزمین‌های پهناور و مردمان‌شان حاکمیت بلامنازع داشتند، این پیشینة فکری در بشر امروز نیز باقی مانده، تا بخواهد بر «فضائی» که خصوصی می‌خواند، و هر روز وسیع‌تر و وسیع‌تر می‌خواهد، حاکمیتی بلامنازع اعمال کند؟ این حیوان «اجتماعی» که آنرا بشر می‌خوانیم، چرا تا به این اندازه به «عزلت» نیازمند است؟ البته این سئوالات را می‌گذاریم برای فلاسفه! ما فقط وبلاگ می‌نویسیم!

باز می‌گردیم به مملکت خودمان و مشکل مسکن! شهرنشینی در ایران هم مانند دیگر «مشکلات» از نوع شکمی، و خرتوخری بر ما ملت فرود آمد! از زمانی که آغامحمدخان قاجار به عنوان یکی از قدرتمندترین استراتژهای نظامی در تاریخ کشور ایران، دهکده‌ای به نام «طهران»‌ یا «تهران» را به عنوان پایتخت ایل قاجار انتخاب کرد، سال‌های سال می‌گذرد. آغامحمدخان، به این نتیجه رسیده بود که اولاً «طهران» از مرزهای شرقی و غربی به فاصله‌ای تقریباً یکسان قرار گرفته، و در ثانی فاصله زیاد و کویرهای غیرقابل تسخیر در ناحیة جنوبی می‌تواند مرزهای جنوبی پایتخت را از حملات نظامی احتمالی حفاظت کند، و به لشکر قاجار «اشراف» کامل بر جنوب خواهد داد، در ثانی از شمال، تهران پشت به کوه‌های بلند البرز کرده، و این ساختار احتمال حملات همسایة قدرتمند شمالی ـ روسیة تزاری ـ را بکلی منتفی می‌کند. و آخرالامر تهران از منابع عظیم آب آشامیدنی، زمین‌های زراعتی «مصون» و «محفوظ» در مناطق کوهستانی، و باغات وسیع میوه‌ برخوردار بود! و اینچنین بود که، تهران در واقع، دژ تسخیرناپذیر ایل قاجار شد، و در عمل، آغامحمدخان که تاریخ ایران را بخوبی می‌شناخت تمامی سعی خود را به خرج داد که اشتباه صفویه را تکرار نکند؛ انتخاب اصفهان به عنوان پایتخت از نظر استراتژیک یک اشتباه فاحش بود؛ شهری بی‌دفاع در دل یک دشت وسیع! شاهد بودیم که پس از مرگ آغامحمدخان، اگر اصفهان، تبریز، مشهد، و ... بارها به دست نیروهای خارجی تسخیر شدند، تهران هیچگاه به تصرف نیروهای خارجی در نیامد!‌ به این می‌گویند «نبوغ» در استراتژی نظامی. ولی خوب، خدا بیامرزد آغامحمدخان را، امروز «نابغه‌های» کشور ایران، از قبیل «سردار» و «پاسدار» از این فهم و شعورها «بیلمیرند»! و امروز نیز دیگر دوران آغامحمدخان‌ها نیست، استراتژی‌های امروز، جغرافیائی از آن خود دارد. و شهر تهران، مانند اکثر شهرهای بزرگ ایران، همگی در این نوع جغرافیای «سیاسی استعماری»، تلی بی‌هویت، فاقد ساختار فرهنگی، اجتماعی و شهرنشینی‌اند، و گسترش آنان فقط در گرو لبیک به نیازهای سیاست‌های «اقتصادی ـ استعماری‌» است، سیاست‌هائی که از آن‌سوی مرزها بر کشور دیکته می‌شود. ‌

خلاصه می‌گوئیم، در همین راستاست که امروز به برنامة خانه‌سازی‌های دولت اسلامی نگاهی می‌اندازیم، بی‌بی‌سی می‌گوید:

«محمد سعیدی کیا، وزیر مسکن و شهرسازی گفته است دولت برنامه ساخت یک میلیون و 500 هزار واحد مسکونی را تهیه کرده و زمین و وام برای ساخت آن در اختیار مردم قرار می‌دهد.»

بله، بعضی مسائل در برخی ممالک هیچوقت عوض نمی‌شود، «صاحب‌خانه» شدن در ایران هم یکی از همین مسائل است. «مبارک» باشد!




هیچ نظری موجود نیست: