
شاید بهتر باشد کمی هم از دورنمای روابط سیاسی میان ایران و روسیه سخن بگوئیم. به قول ظریفی: آنقدر به آمریکائیها و آخوندها ناسزا گفتیم که، نهایت امر تبدیل به «روزنامهنگار» و «خبرساز» همین اراذل شدهایم! این در حالی است که جهان بشری به غیر از آخوند و گاوچران، شامل موجودات دیگری نیز میشود. و از قضای روزگار کشور روسیه، همسایة شمالی ما، که از بستر 80 سال بولشویسم سر بر میدارد، نهایت امر در شکل دادن به سرنوشت ایران و مسائل ما ایرانیان، به مراتب از گاوچرانها مهمتر خواهد بود. در واقع، یکی از دلایلی که جرج بوش لشکر لشولوشها و چاقوکشان شهری آمریکا را به عراق و افغانستان فرستاد، و این ملتها را قتلعام میکند، همین مسئلة ظریف است؛ چگونه میتوان «همسایة» ایران شد! بله، بعضیها به هر قیمتی میخواهند همسایة ایران شوند، و البته نه برای آنکه ایران از اهمیت برخوردار است؛ و یادمان نرود چه «فلاسفهای» در ایران حکومت میکنند! مشکل برای آمریکائیها، و اصولاً تمامی دول غربی، زمانی به وجود میآید که همگرائیهائی اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و خصوصاً همکاریهائی استراتژیک میان مسکو و تهران شکل گیرد. در چنین شرایطی است که، تمامی هزینههای جنگهای استعماریشان در عراق و افغانستان، در برابر منافع عظیمی که طی جنگ سرد تحت عنوان مبارزه با کمونیسم، بعضیها به جیب زدهاند، رنگ خواهد باخت.
سیاستی که آمریکا در مورد ایران، در ساختارهای استراتژیک جدید خود در منطقه پیشبینی کرده بود ـ و خوشبختانه نتوانست به اجراء در آورد ـ تبدیل مملکت ما به منطقهای نیمهنظامی و اشغالشده بود! بیرون کشیدن «ژنرال» احمدینژاد از صندوقهای مارگیری حکومت اسلامی، در واقع «کارت برندهای» به شمار میرفت که واشنگتن میبایست از آن بهترین بهرهبرداریها را میکرد. ولی شاهد بودیم که سقوط پیدرپی هواپیماهای سران سپاه، عملاً ردههای تصمیمگیری این ارگان استعماری را از میان برداشت، و در داخل کشور، پایگاههای اصلی چنین برنامهای را تماماً دیگرگون کرد. یادمان نرفته که چگونه این اراذل را دسته دسته، مثل گلة گوسفند، در هواپیما مینشاندند، و دهها نفرشان در آن واحد به دیدار «حقالله» میرفتند. هیچگونه تحقیقی هم از طرف اطلاعات نیروهای نظامی در این موارد ـ که از اهمیتی امنیتی برخوردار بود ـ صورت نگرفت، و «رهبر» تندروی حکومت اسلامی، که در هر موقعیتی همان انگشت سبابة معروفش را در هوا تکان تکان میدهد، و برای این و آن تعیین تکلیف میکند، در نمازهای «دشمنشکن» به خود اجازه نداد «جیغوویغ» به راه بیاندازد!
در واقع، پس از پایان جنگ سرد، در صحنة سیاست بینالملل، حکومت اسلامی حکم قایق شکستهای پیدا کرده بود که هر آنکه قمقمه آبی به دست سرنشیناناش میرساند، از موضع «حامی والا» میتوانست برخوردار شود. در نتیجه، آمریکائیها سعی کردند که نخستین کمک اساسی در پایهریزی یک حکومت «مذهبی» و استبدادی را به دستنشاندگان خود در تهران ارائه دهند؛ یک بمب اتمی، از نوع بمبهای پاکستانی، که چند سالی است گویا در دستهای «توانای» حاکمان مسلمان «اسلامآباد» قرار گرفته. بله، حکایت بحران هستهای، از اینجا شروع شد. و کارشناسان «چشمبادامی» چین، در راستای همکاریهای سابق چین و پاکستان که نهایت امر «بمب» را به دست «اسلام آباد» داده بود، جهت پایهریزی برنامة هستهای نظامی در ایران فعال شدند. میدانیم که این «بمب» در پاکستان جهت ایجاد بحران نظامی برای هند مورد استفاده قرار میگیرد، و همکاری چینیها با این پروژه در ایجاد سپری دفاعی در برابر روسیه و تحمیل منافع استراتژیک چین در آسیای جنوبی میتواند توجیه شود. ولی به دلیل وابستگی کامل تهران و اسلامآباد به سیاستهای آمریکا، همکاری چین بدون رضایت کامل واشنگتن غیرقابل تصور است. در واقع به دلیل صحنهسازیهای ضدآمریکائی آخوندها، این برنامه به دست همکار چینی یانکیها به اجرا در میآمد! و یادمان نرفته که، این برنامههای «سرگرمکننده» درست در روزهائی در تهران برنامهریزی میشد که «شیاد اردکان» رئیس جمهور بود، از جامعة مدنی و چندصدائی سخن به میان میآورد، و برای جامعة «خبرنگاران مونث» در شبکههای تلویزیونی غربی مرتب «عشوههای» شتری میآمد!
ولی، این «مقاطعة» خونین سر نگرفت. حکومت استبدادی و مذهبی ایران، نتوانست از طریق این سیاست ضدبشری که واشنگتن امکانات آنرا فراهم میآورد، موجودیت سیاسی خود را با یک نیروی هستهای استعماری «پایدارتر» کند. و مخالفت مستقیم روسیه با حضور ایرانی اتمی، و وابسته به غرب، در مرزهای جنوبیاش، رسماً صورت یک اعلان جنگ به ایالات متحد را پیدا کرد! اینجا بود که حمله به عراق در دستورکار آمریکا قرار میگیرد. آمریکائیها به این صرافت افتاده بودند که اگر عراق را ـ حزب بعث با روسیه روابط اقتصادی بسیار نزدیکی داشت ـ از حیطة نفوذ روسیه خارج کنند، و به اشغال نظامی در آورند، هم عرض اندامی نظامی میکنند، و هم میتوانند در ادامة سیاستهای ضدروسی خود، افسار دولت ایران را نیز کشیده و از نزدیک شدن ایران به روسیه جلوگیری کنند. ولی در این شرایط است که اینبار، دولت روسیه مسئلة حمله به ایران را مطرح میکند!
البته، از آنجا که همه «میدانیم»، قرار شده که دشمن آخوندها آمریکا باشد! و این حمله هم در صورت انجام، تحت عنوان «نبرد» آمریکا با ایران روی ریل خبرگزاریها میرفت، و هیچکدام از طرفها جرأت نمیکردند انگشت اتهام بمبارانهای وسیع ساختارهای صنعتی، لشکری و کشوری را متوجة مسکو کنند. پیام مسکو به ایالات متحد و انگلستان کاملاً روشن بود: «اگر از همکاریهای هستهای و در نتیجه استراتژیک میان ایران و مسکو جلوگیری کنید؛ ایران زیر چتر حمایت نظامی مسکو بالاجبار با ارتش آمریکا و انگلستان در عراق وارد جنگ خواهد شد!» این گزینه همان «کابوس» ایالات متحد است، خصوصاً که طی آخرین جنگ 33 روزة لبنان، توسری محکمی که پنتاگون ـ تحت عنوان ارتش اسرائیل ـ از نیروهای روسی و هندی در لبنان متحمل شد، هنوز درست هضم نشده بود! البته همانطور که میدانیم نیروهای ارتش اسرائیل را «حزبالله» نابود کرد! اشکالی ندارد! همین «حزبالله» هم میتوانست ارتشهای آمریکا و انگلستان را در عراق قتلعام کند! بدیهی است که، آمریکا در چنین شرایطی، از موضع نظامیگری خود عقبنشینی کند، این همان کاری بود که عملاً صورت داد، و علیرغم ناخشنودی ملاهای تهران و قم، همکاریهای اتمی «غیرنظامی» با روسیه در دستور کار قرار گرفت، و آمریکا هم به دستنشاندگان خود در تهران گفت، «میبخشید، برای حفظ روابط استراتژیک میان آمریکا و ایران کاری از دستمان بر نمیآید!»
این بود شرح ماوقع، به صورتی بسیار خلاصه! ولی از مرحلة یک سیاستگذاری تا ایجاد عملی روابط کامل و سازنده، راه درازی در پیش است. روسیه از توان صنعتی و علمی بسیار قدرتمندی برخوردار است، و بالا رفتن قیمت نفت طی سالهای گذشته، از نظر ذخیرة ارزی شرایط مناسبی برای اینکشور فراهم آورده، ولی کشور ایران در شرایط «ایدئولوژیک» و عقبماندة اسلامی خود نمیتواند کاملاً به روسیه نزدیک شود. روسیه کشوری است ارتدوکس مذهب که طی تاریخ جنگهای خونینی بر علیة دولتهای اسلامی راهبری کرده، و این خاطرههای تاریخی را نمیتوان یکشبه از میان برداشت. اینجاست که شاهد شکلگیری پدیدههای مختلف «اسلامی» در ایران میشویم؛ پدیدههای مختلفی که زیر نظر سرمایهداری غرب در کشور به وجود میآید: موضعگیریهای «مترقی» اسلامی از جانب نوکران نشاندار و بینشان آمریکا در سطح جهانی، همانها که اسلام و دمکراسی، و حتی گلسرخی و «انقلاب» اسلامی را نیز در «تضاد» نمیبینند. در واقع، جهت جلوگیری از گسترش روابط استراتژیک میان ایران و روسیه، «اسلام»، به دلایل تاریخی، اینک بار دیگر میباید نقشی اساسی بر عهده میگیرد.
باز شدن دروازه دانشگاههای «صاحبنام» آمریکا به روی عملهواکرة حکومت اسلامی، و ارائة ایدههای «مسخره» از همه نوع و از همه رنگ، و همگی در ارتباط با «اسلام»، در واقع سیاستی است که مستقیماً به دست آمریکا پیگیری میشود. شرایط به صورتی شکل گرفته که نوکران آمریکا در تهران، در لباس روحانیت شیعه، اگر زمانی نان تندرویهای مذهبی میخوردند و چون بنلادن مورد حمایت سازمان سیا و پنتاگون قرار میگرفتند، امروز میباید رنگ عوض کرده، هر چه بیشتر «دمکرات» شوند! تا از این راه بتوانند در برابر نفوذ روسیه در ساختارهای پایهای ایران جهت حفظ مواضع آمریکائیها موضعگیری کنند. در اینجا شاید نگاه کوتاهی به تاریخ مراودات «ایران، روسیة تزاری و انگلستان» برای آنان که قصد نوعی «شیبهسازی» روابط امروز با گذشتههای دور را دارند کارساز باشد. در واقع، آمریکا خیلی خوب میداند که تنها برگهای برندهای که در دست گرفته، نفوذ سیاسی اینکشور در میان طبقة تحصیلکردة غرب در ایران، نفوذ سیاسی نزد روحانیت شیعه و نفوذ امنیتی در ساختارهای نظامی وابسته به پنتاگون در ایران است. روسیه نیز میداند که تنها برگ برندة اینکشور تضادی است که در عمل، سیاست روسیه میتواند با بنیادهای اسلامی ایجاد کند، و با دامن زدن به نفرتی که اسلامگرائی دولتی در میان ایرانیان ایجاد کرده، آمریکا را قدم به قدم عقب بنشاند. از همین رو است که هر دو کشور ـ روسیه و آمریکا ـ سعی در ایجاد بحران در بنیادهائی دارند که نهایت امر پایگاههای طرف مقابل را میسازند. ایجاد بیآبروئی در شبکههای تحصیلات عالیة آمریکائی ـ به طور مثال، آوردن بعضی پاسدارها جهت سخنرانی در مورد مسائل اجتماعی در ام.آی.تی. و ... ـ میتواند همچون شمشیری دولبه تلقی شود. این عمل، از یکسو میان قشرهای حکومتی نوعی «همسازی» و «همکاری» با آمریکا به همراه میآورد، و از طرف دیگر، وسیلهای جهت بیآبرو شدن همین «بنیادها» نزد مخالفان دولت اسلامی خواهد شد، چرا که حضور چنین افرادی، به عنوان «سخنران» و «صاحبنظر» در بطن چنین بنیادهای تحقیقی، عملاً نوعی دهانکجی به همین بنیادها است. همانطور که میبینیم شرایط سیاسی در ایران بسیار حساس شده ـ به این معنا که اتخاذ هر گونه سیاستی از یک طرف، میتواند به صور مختلف از سوی طرف دیگر مورد بهرهبرداری قرار گیرد.
در روزهای اخیر شاهد شکلگیری چند بحران ساختگی، به صورتی هماهنگ و همزمان هستیم: آبگیری سدسیوند، جنجال مبارزه با «بدحجابی»، آشوب در دانشگاه شیراز، و ... و از همه مهمتر ابراز علاقة «بیشائبة» رهبران آمریکا به ملت ایران: بوش، رایس، و امروز نیز کلینتن! علیرغم شرکت فعال و صمیمانة برخی طبقات اجتماعی در بطن این تحرکها، زمینهسازان اصلی این بحرانها، متأسفانه سیاستهای خارجی هستند، و به صراحت میبینیم که آنزمان که آمریکا سعی در پیش کشیدن «اسلام دمکراتیک» دارد، روسیه «اسلام تندرو» را به جلو می راند، و زمانی که آمریکا پشت سر اسلام تندرو میخزد، روسها دمکراسی بیرون میکشند! این صحنهها با وجود همة زوایای خندهدار و مضحکی که میتواند داشته باشد، به هیچ عنوان سازنده نیست. نیروهای ملت ایران در چنین آرایش مضحکی عملاً به هدر میرود، و در مملکت هر روز جهت فراهم آوردن امکانات گسترش نفوذ سیاستهای خارجی زمینهسازی صورت میگیرد. متاسفانه، با در نظر گرفتن اینکه حضور فعال ایرانیان در صحنة سیاست کشور، خارج از مجاری «استعماری» عملاً غیرممکن شده، هیچ مفری بر این جریان نمیتوان یافت. شاید بهترین صورت ممکن این باشد که روسیه و آمریکا به این صرافت بیافتند که از «دمکراتیک» شدن صحنة فعالیتهای سیاسی کشور ایران، همزمان دفاع کنند؛ گزینهای که در حال حاضر، در چشمانداز سیاسی ایران به هیچ عنوان دیده نمیشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر