۱/۳۰/۱۳۸۶

پیروزی یا توهم؟ (اروپای کهن)



«اروپای‌کهن» را «فارین‌پالیسی» در مقام نهمین برندة اشغال نظامی عراق جای می‌دهد. واژة «اروپای کهن» در واقع در کشاکش رایزنی‌های جنگاورانة دولت بوش در سازمان ملل بر سر زبان‌ها افتاد. مسلم است که اشاره به «اروپای‌کهن»، گوشه چشمی است به دو کشور عمده‌ای که در اروپای غربی، هم از اعضای فعال ناتو هستند، و هم حاضر نشدند علناً در جنگ عراق شرکت داشته باشند. می‌گوئیم علناً، چرا که در عمل، اصولاً شرکت و یا عدم شرکت اعضای ناتو در یک «ماجراجوئی» نظامی، زمانی که آمریکائی‌ها پرچم جنگ را به هوا بلند می‌کنند، تعهدی است کلی که به صورت خود به خود، در سطوح مختلف و در صفوف نیروهای نظامی کشورهای عضو اعمال می‌شود؛ دولت‌ها قادر به اعمال نظر در برابر چنین مسائلی نیستند، و هیچ یک از اعضاء نمی‌تواند در برابر سیاست نظامی‌ای که در مرکزیت ناتو «اتخاذ» می‌شود موضعی «ناهماهنگ» بگیرد. اینکه فرانسه و آلمان «شرکت» نکرده‌اند، صرفاً نشان می‌دهد که اینان بر صحنة دیپلماسی جهانی، «نمایشی» به اجراء در می‌آورند که به مراتب مهوع‌تر از شرکت مستقیم در جنگ عراق بود.

در واقع جنگ عراق در مفهومی عمیق‌تر، خود نمادی است از عملکردهای «ناتوی‌کهن»! بر اساس این پیمان نظامی که در واقع نام آن «پیمان آتلانتیک شمالی» است، و در سال 1949 میان گروهی از «برندگان» و «بازندگان» جنگ دوم به امضاء رسید، ‌ همکاری‌های همه‌جانبه در راه مقابله با «خطر» کمونیسم امری کلیدی عنوان شده. اگر بررسی چند و چون یک پیمان نظامی از حوصلة یک وبلاگ فراتر است، یک امر را می‌توان صریحاً عنوان کرد: ایالات متحد و انگلستان در واقع رهبران اصلی ناتواند، دیگران نقشی ایفا می‌کنند که بیشتر به «نخودی‌» در بازی‌های بچگانه شباهت دارد، تا عضویت فعال در یک پیمان نظامی! همانطورکه گفتیم، وظیفة اصلی ناتو جنگ با کمونیست‌ها بود؛ و امروز، در غیاب کمونیسم به عنوان یک «خطر» بالقوه، این سازمان درگیر بحرانی بسیار عمیق شده؛ خلاصه بگوئیم، فلسفة وجودی‌اش را از دست داده، و دیگر مشکل می‌تواند به عنوان وسیله، از «آرمان‌هائی»‌ جهت ایجاد انسجام میان اعضاء استفاده کند. برخی صاحب‌نظران، پای فراتر گذاشته، اوج‌گیری «اسلام» خطرناک و تندرو را، که «اختراعی» آمریکائی است، وسیلة جدیدی جهت تقویت سازمان ناتو، و ایجاد «فلسفة» وجودی نوین می‌دانند.

به هر حال، صاحب‌نظران در مورد نقش آیندة ناتو گمانه‌زنی‌های مختلفی دارند؛ دو نظریة مسلط در میان طرح‌ها و برنامه‌های عنوان شده، که چشم‌گیرتر از دیگر نظریه‌ها است. در طرح نخست، گروهی معتقدند که این سازمان می‌تواند نهایت امر تبدیل به مرکزیتی نظامی، جهت تقویت مرزبندی‌های نوین «شمال ـ جنوب» شود، و در این راستا، قارة اروپا، ایالات متحد و متحدان آنگلوساکسون و ژاپنی او را، به همراه روسیه، در مجموعه‌ای قدرتمند بر علیه کشورهای فقیر جنوب متحد کند. استدلال این گروه بر این واقعیت تکیه دارد که، روند فعلی در تقسیم ثروت‌های جهانی، نمی‌تواند بدون بازتاب‌های امنیتی و نظامی ـ در معنای شورش‌های وسیع در کشورهای تحت ستم بر علیة ملت‌های غارتگر ـ باشد. و از آنجا که در برخورد با شورش‌ مردمان تحت ستم، نظام‌های سرمایه‌سالار نخست ماشه‌ها را می‌چکانند، تا بتوانند از موضع قدرت بر سر میز مذاکرات حضور یابند، سازمان ناتو همان نقشی را ایفا خواهد کرد که «ماشة» تفنگ در درگیری‌های خیابانی! ولی گروهی دیگر، این نظریه را مردود می‌دانند، تکیة آنان بر این اصل کلی استوار است که اتحاد شرق و غرب عملی نیست! اینان معتقدند که سرنوشت روسیه از غرب جداست، و ناتو می‌باید سعی تمام داشته باشد تا وسیله‌ای جهت گسترش نفوذ غرب در میان اعضاء «پیمان‌ورشو» سابق شود. و در اینراه، به اتحادیة اروپا نیز نقش افتخارآفرین «دلالی‌محبت»‌ ارزانی شده، و همگام با «گسترش» فرضی مرزهای اقتصادی این اتحادیه به جانب کشورهای شرق اروپا، عضوگیری در میان کشورهای جدید برای ناتو امکانپذیر خواهد شد.

در هر حال، برنامه‌های آینده هر چه باشد، در حال حاضر شاهدیم که ساختار نظامی پیمان آتلانتیک شمالی، به دلیل فروپاشی شوروی به طور کلی تغییر کرده؛ این سازمان امروز بیشتر تبدیل به نوعی «ژاندارم» جهانی شده، «ژاندارمی» که نقش اصلی او سرکوب توده‌های وسیع در کشورهای جهان سوم است. نمونة سرکوب‌هائی که در کشورهای اشغال‌شدة عراق و افغانستان شاهدیم، شاید نخستین نمونه‌های تاریخی این نوع سازمانبدی‌های نظامی جدید باشد. با این وجود، حداقل در ظاهر امر، هنوز بر محور سیاست‌های کلی، در معنای همکاری نزدیک با روسیه، توافقی صورت نگرفته. ناتو امروز، تشکیلات نظامی سابق نیست؛ و در برابر تعرض لشکرهای زره‌ای و تانک‌های فوق‌مدرن روسی در اروپا و مناطق دیگر رزم‌آوری نخواهد کرد، هر چند که «تکلیف» نظامی روسیه و چین همانطور که گفتیم هنوز در «ابهام» است. ولی «اروپای‌کهن» که در «فارین پالیسی» به آن اشاره شده، هنوز از جمله اعضای فعال همین ناتو باقی مانده، و مسلماً از طرح‌های کلی این سازمان نمی‌تواند جدا باشد.

نویسندة «فارین‌پالیسی» با اشاره به ماجراجوئی «هانی‌بال»، سردار کارتاژی که امپراتوری رم را به زانو در آورد، ولی به دلیل نداشتن برنامة سیاسی مشخص نتوانست از پیروزی خود به معنای واقعی کلمه استفاده کند، و نهایت امر به همین دلیل نیز رم در دهة بعد بر کارتاژ پیروز شد، «اروپای‌کهن» را با «هانی‌بال» مقایسه می‌کند، که در برابر «امپراتوری» ایالات متحد اگر به «پیروزی» دست یافته‌، جهت استفاده از موضع پیروزمندانه‌اش قادر نیست ابتکار عمل به خرج دهد! نویسنده ادامه می‌دهد:

«به همین روال، تاریخ نشان داد که «اروپای‌کهن» جنگ بغداد را برد. چهار سال پس از آنکه نیروهای ایالات متحد پایتخت عراق را تسخیر کردند، به نظر می‌آید که «اروپای‌کهن» لژیون‌های بوش را مغلوب کرده، [...] برای آندسته از قدرت‌های اروپائی، که به رهبری فرانسه و آلمان، در مورد خطراتی که توسل به جنگ می‌توانست برانگیزد، اخطار می‌کردند، این لحظة سرنوشت‌سازی است. ولی آیا اروپا می‌تواند از این پیروزی اخلاقی بهره‌مند شود، و یا چون هانی‌بال [...]؟»

همانطور که در بالا آمد، اصولاً پای استدلال چنین مقالة «شیوائی»، به قول عرفا، «چوبین» است. چرا که «اخطارهای» آلمان و فرانسه، نه به دلیل استقلال آنان در تصمیم‌گیری‌های نظامی‌شان، در مقام اعضاء ناتو، که فقط جهت کنترل عکس‌العمل روسیه بود. ایالات متحد از آن وحشت داشت که اتحاد کامل و علنی تمامی ارتش‌های سرمایه‌داری غربی در مورد «غارت» و چپاول ملت عراق، این تصور «هولناک» را ـ تصویری که واقعیت دارد و فقط با صحنه‌سازی‌های مزورانه از چشم مردم دنیا پنهان نگاه داشته شده ـ در انظار عمومی تشدید کند که غرب آمادة چپاول نظامی مردم جهان است، و چنین توافق کلی میان دول غربی زمینه‌ای فراهم آورد که در بطن آن دولت‌های روسیه، چین و هند قادر به یارگیری‌های سرنوشت‌ساز در میان ملت‌های جهان سوم شوند. عدم حضور کاملاً‌ نمایشی و مضحک آلمان و فرانسه، در کنار یانکی‌های آدمکش در عراق، فقط جهت القاء این شبهات به جامعة جهانی بود. تاریخچة مبارزات «هانی‌بال»، هیچگونه سنخیتی با مسئلة جنگ سرمایه‌داری جهانی در عراق نمی‌تواند داشته باشد. در ثانی، سرزمین اشغالشدة آلمان فدرال چه ارتباطی می‌تواند با کارتاژ جهان باستان داشته باشد؟ همه می‌دانیم که ارتش‌های غربی، و سازمان‌های امنیتی روسیه، امروز در آلمان به معنای واقعی کلمه «حکومت» می‌کنند، نقش «صدراعظم» این مملکت، در برابر صدها هزار نیروی نظامی خارجی که این سرزمین را اشغال کرده‌اند، نهایت امر نقش همان حاج‌میرزاآغاسی دورة قاجاریه در برابر توطئه‌های سفارت انگلیس در تهران است!‌ ولی علیرغم تمامی ترهاتی که در بالا نویسنده به خورد خوانندگان می‌دهد، اهداف اصلی از «جدل‌های» مورد نظر نویسنده، زمانی پدیدار خواهد شد که در دنباله، به صراحت می‌نویسد:

«ایالات متحد در خاورمیانه فرسوده می‌شود [...] و سفرای «اروپای‌کهن» در لباس‌های گرانقیمت خود اینور و آنور رفته، می‌گویند، "ما که به شما گفته بودیم". و «اروپای‌کهن»‌ بارها به واشنگتن مسائلی را گوشزد کرده بود که به حقیقت پیوست: سلاح‌های کشتار جمعی وجود خارجی ندارد، قبایل مختلف در عراق با یکدیگر در تضاداند، و این سرزمین به سادگی نمی‌تواند به دمکراسی دست یابد [...]»


حال شاید خواننده بتواند از مقاصد «زیرکانه» ـ اگر نگوئیم بیشرمانه و نفرت‌انگیز ـ این «فصل‌نامه» در پس مقالات تحلیلی‌اش، بهتر آگاه‌ شود. بله، همانطور که «جانی ریوتا» نویسندة «محترم» اشاره می‌کنند، مشکل امروز زائیدة کشور عراق و عراقی‌ها است، ارتباطی با طرح‌های چپاولگرانه، و غارت آمریکائی‌ها ندارد! پیام «والای» این مقاله در همین خلاصه می‌شود که، اشغال جنایتکارانة یک دولت متجاوز را نه تنها توجیه کند، که نتایج شوم و نفرت‌انگیز چنین تهاجم غیرقانونی‌ای را نیز به گردن ملت بی دفاع عراق بگذارد. آنهم از زبان «خرد» نداشتة همین «اروپای‌کهن»، که خود آتش‌بیار معرکه‌گیری‌های عموسام در سراسر دنیا است! آنان که با «امثال» در زبان فارسی آشنایند، این عمل را مسلماً «نان قرض دادن» خواهند خواند. «نان قرض دادن» آقای «ریوتا» به همتایان «کهن‌اروپائی‌شان»! با این وجود ایشان در سنگر دفاع از منافع آمریکائی‌جماعت مستحکم ایستاده و ادامه می‌دهند:

«ولی اگر اروپای کهن حق داشت، [...] امروز هیچ راه‌حلی جهت تخفیف بحران هسته‌ای ایران ارائه نمی‌دهد.»

تو گوئی چون «اروپای‌کهن»، به زعم «فارین‌پالیسی» در مورد جنگ عراق و «نتایج» آن «پیشگوئی‌هائی»‌ پیامبرگونه کرده بود، بر اساس اعتقادات همین نویسنده، امروز نیز می‌باید در مورد بحران هسته‌ای ایران، «راه‌حل» ارائه دهد! البته دلیل اصلی نگارش این مقاله در همان اصل کلی نهفته که پیشتر عنوان کرده بودیم: «عراقی‌ها مقصراند»! نویسندگان چنین مقاله‌هائی با زبان بی‌زبانی به خواننده حالی می‌کنند که، حال که «چپاول» یا پایان یافته، و یا زمینة توافق‌های بین‌المللی جهت ادامة آن «تضعیف» شده، مسئولیت کشتار یک میلیون انسان را به گردن چه ملتی و چه افرادی می‌باید گذاشت؛ چه کسی بهتر از قربانیان همین جنایت؟ آمریکا که سوء‌نیتی نداشت!



هیچ نظری موجود نیست: