۱/۲۹/۱۳۸۶

پیروزی یا توهم؟ (سازمان ملل)



در ادامة بررسی نقطه‌نظرهای «فارین‌پالیسی» در مورد برندگان اشغال نظامی عراق، به ردة هشتم از نظر نویسندگان این فصل‌نامه می‌رسیم: سازمان ملل!‌ اینکه «مارتین‌ولف» نویسندة این قسمت از مقاله، دست بر سازمان ملل می‌گذارد شاید کمی تعجب‌آور باشد؛ خط فکری‌ای که پس از فروپاشی اتحاد شوروی در بطن حاکمیت آمریکا در حال رشد و نمو بوده، به هیچ عنوان در جهت «تقویت» سازمان ملل تحولی از خود نشان نمی‌داد. این سئوال آزاردهنده، پس از فروپاشی اتحاد شوروی، در آثار بسیاری از صاحب‌نظران به کرات مطرح شده بود: «چرا ایالات متحد، با وجود آنکه خود میزبان دفاتر مرکزی این سازمان است، در هر موقعیتی سازمان ملل را تحقیر و تکذیب می‌کند؟» و مسلماً امروز، پس از «پیک‌نیک» خونین پنتاگون در سرزمین عراق، زمانی که فصل‌نامه‌ای تعیین کننده، بار دیگر، پروندة سازمان ملل را، و اینبار در جهت توجیه «حضور» و «موجودیتی» کارساز، از بایگانی «روزی‌نامه‌نگاری» دولتی آمریکا بیرون می‌کشد، می‌توان دریافت که «مشکلی» در کار افتاده!

در چارچوب این بررسی مختصر شاید شکافتن تاریخچة عمر کوتاه سازمان ملل کارساز باشد. در ظاهر امر، ایده‌ای که «سازمان‌ملل» بر پایة آن استوار شده، ریشه در بنیادی به نام «جامعة ملل» دارد، که پیش از جنگ دوم جهانی در شهر ژنو پایه‌ریزی شده بود. ولی این واقعیت را نمی‌توان فراموش کرد که ریشة واقعی «سازمان ملل» به روز اول ماه ژانویة سال 1942 باز می‌گردد، به دورانی که هنوز جنگ دوم جهانی در اوج خود بود، و بسیاری عبارت «سازمان ملل متحد» را «اختراع» رئیس جمهور وقت ایالات متحد، فرانکلین روزولت می‌دانند که برای نخستین بار در بیانیه‌ای تحت عنوان «سازمان ملل متحد» سخن از شهروندان 26 کشور به میان آورد که از دولت‌های‌شان درخواست کرده‌اند پای به میدان جنگ بر علیة «کشورهای محور» ـ آلمان، ایتالیا و ژاپن ـ گذارند! خوانندگانی که با تاریخچة جنگ دوم آشنائی‌هائی دارند می‌دانند که این «جنگ» جهانسوز‌ در واقع از ماه‌ها پیش آغاز شده بود. و با تعمق در پیچیدگی‌های این جنگ، سئوالات فراوانی از موضع‌گیری‌های واقعی سرمایه‌داری آنگلوساکسون در «تخالف» ادعائی‌شان با «فاشیسم» می‌تواند پیش آید. این سئوال همیشه مطرح شده که چرا و چگونه مراکز تصمیم‌گیری سرمایه‌داری در جهان آنگلوساکسون، تا سال 1941، با حمایت از «برنامه‌های» آدولف هیتلر، موسولینی، فرانکو و سالازار در اروپا قصد به زنجیر کشیدن اتحادشوروی را داشتند! در واقع، همین ریاست جمهور ایالات متحد، دو سال پیش از «اعلامیة» معروفش، دو بار تقاضای‌های پی‌درپی‌ ارتش فرانسه را جهت کمک به پیشگیری از «حملات» و نهایت امر اشغال نیمی از کشور فرانسه، توسط آلمان فاشیست‌ رد کرده بود!

در واقع، معضل فاشیسم، زمانی از نظر سرمایه‌داری آنگلوساکسون «پایه‌ای»‌ و خطرناک تلقی می‌شود که به این نتیجة نهائی می‌رسد، که اگر در این جنگ دخالت نکند، برندة نهائی آن بولشویک‌ها خواهند بود! اینجاست که سرمایه‌داری آنگلوساکسون پای به میدان «فداکاری‌ها» و «ازخودگذشتگی‌هائی» می‌گذارد، که در اوراق «زرین تاریخ» مورخان دولتی و حقوق‌بگیران سرمایه‌سالاری جهانی، مبارزات «فدائیان» دمکراسی را بارها و بارها در کتاب‌هائی زرین برایمان «بازگو» کرده‌اند! آمریکا و انگلستان در چنین مقطعی است که جهت پیشگیری از پیروزی نهائی بولشویسم و کمونیسم ـ این دو پدیده را از یکدیگر «متفاوت» عنوان می‌کنیم چرا که به صورت نظری مفاهیمی جداگانه خواهند داشت ـ جهت جلوگیری از پیشرفت نیروهای ضدفاشیست، بر علیه متحد سابق‌شان، آدولف هیتلر، پای به میدان جنگ می‌‌گذارند!

این بحث مسلماً نیازمند تعمق بیشتری است، و اینچنین نمی‌تواند به اختصار برگزار شود، ولی در توجیه این نقطه نظر، همین بس که علیرغم ادعاهای ایالات متحد، مبنی بر ارائة راهکارهائی در سال 1942، جهت تشکیل جبهه‌ای «ضد محور»، مهم‌ترین قدرت نظامی جنگ دوم، که نهایت امر نازیسم را در شرق اروپا با تکیه بر بیش 2 هزار لشکر از هم فروپاشاند ـ روسیة شوروی ـ هم با کشور ژاپن، و هم با آلمان هیتلری عهدنامه‌های «عدم تعرض» به امضاء رسانیده بود! در واقع، تاریخ جنگ دوم جهانی به مراتب پیچیده‌تر از آن است که «مورخان» دولتی، از سال 1945 تا به امروز، به صور مختلف آنرا برای مردم جهان «غرغره»‌ می‌کنند! ولی مقصود نهائی از ارائة مختصری از تاریخچة جنگ دوم جهانی این بود که نشان دهیم، ایدة اصلی و نهائی که در پس تشکیل «سازمان ملل متحد» نهفته بود، ایده‌ای آنگلوساکسون، سرمایه‌سالار، ضدکمونیست، و نهایت امر ضدشوروی بود. و در چنین ساختاری، زمانی که شوروی از هم فرو می‌پاشد، بر خلاف ابراز تعجب‌ مورخین نامدار معاصر، کاملاً طبیعی است که آمریکا به قول معروف «چشم‌دیدن سازمان ملل» را نداشته باشد!

از طرف دیگر، در بطن تفکر آمریکای سفید پوست و پروتستان، این «اصل» احمقانه جائی گویا بر «سنگ مرمر» حک شده که، «این کشور نیازی به خارج از مرزهایش ندارد!» هر چند که امروز، در شرایطی که همین کشور یکی از مهم‌ترین واردکنندگان نیروی ماهر انسانی، تولیدات صنعتی و خصوصاً مواد خام جهان است ـ خارج از نفت، حتی طلا، نیکل، و ... ـ مسلماً چنین برخوردی مضحک و مسخره خواهد بود، ولی همانطور که در وبلاگ‌های پیشین نیز گفتیم، هر آنچه مسخره است، لزوماً بی‌فایده نیست! چرا که از همین «مضحکه‌ها» گرو‌ه‌هائی «ایدئولوژی‌های» سیاسی کارساز و پرهیاهو می‌سازند. نمونه‌های زیادی از چنین کارسازی‌ها را، حتی در مملکت خود به چشم دیده‌ایم. حال با این مقدمه که کمی طویل‌‌تر از آن شد که می‌بایست، به تحلیل مواضع نویسندة «فارین‌پالیسی» در بررسی «نقش» سازمان ملل به عنوان هشتمین برندة اشغال کشور عراق می‌پردازیم! نویسنده چنین آغاز می‌کند:

«توهمات یک ابرقدرت شکست ناپذیر در شن‌های بین‌النهرین از میان رفت. حال، پس از ناپدید شدن دورة «اوهام» یک جهان «تک‌قطبی» چه پدیده‌ای سر بر خواهد آورد؟ خواسته یا ناخواسته ـ و بسیاری آمریکائیان به شدت از آن بیزاراند ـ قسمتی از راه حل سازمان ملل متحد خواهد بود.»


در واقع، در جملة بالا تمامی مطالبی که پیشتر به عنوان «مقدمه‌ای» بر این وبلاگ ارائه شد، دیده می‌شود. خصوصاً در جملة : «و بسیاری آمریکائیان که از آن بیزارند!» در جهان «تک‌قطبی» چندملیتی‌های نفتی، جهانی که «فرضاً» موجودیت نیز دارد، جائی برای ملل جهان «پیش‌بینی» نشده؛ برخورد اینان با ملت عراق خود بهترین نمونه از انکار موجودیت و احترام به زندگی انسان‌هاست. ولی مهم‌تر از مختصات جهان چندملیتی‌های نفتی، بررسی ویژگی‌های سیاست‌بازانی است که آتش‌بیاران همین معرکه‌های خونین‌اند. مسلماً پیش از افتضاح اشغال عراق، «فارین‌پالیسی» چنین آیندة درخشانی برای سازمان ملل در مقاله‌هایش پیش‌بینی نمی‌کرده است. شاید لازم به تذکر باشد که، علیرغم معرفی بعد چهارم به جهان انسانی، «تعریفی» که آنرا مدیون آلبرت اینشتین هستیم، یکی از خصوصیات سیاست‌بازان این است که اصولاً «منکر» وجود همین بعد چهارم‌اند! برای اینان عامل «زمان» هیچ ارزشی ندارد، خود را پیوسته در جبهه‌ای می‌بینند که در هر مقطع می‌توانند در مسیر «خط دلخواه» یا عقب‌نشینی کنند، و یا به پیش بتازند.

ولی اینان در اشتباه‌اند!‌ بله، مسلم است که توسل به بنیادهائی جهانی، جهت حل و فصل مسائل بشریت از طریق راه‌هائی انسانی و مسالمت‌آمیز، نهایت امر تنها راه‌حل ممکن در تمدن بشر خواهد بود. ولی این «توسل»، به هیچ عنوان به معنای «بازگشت» در مفهومی نخواهد بود که یانکی‌جماعت طی دوران جنگ سرد از «سازمان ملل» در ذهن خود و شهروندان‌اش پرورش داده: وسیله‌ای جهت سرکوب مخالفان ایدئولوژیک سرمایه‌سالاری؛ چنین سازمان مللی دیگر نمی‌تواند وجود داشته باشد، چه آمریکا در عراق برنده باشد، و چه بازنده! با این وجود نویسنده در همین مقاله، سعی تمام دارد که تصویر جدیدی نیز، در چارچوب منافع سنتی آمریکا، از نقش ایالات متحد در جهان ارائه کند؛ «نقشی» که به این صورت «تعریف» می‌شود:

«ایالات متحد نمی‌تواند خود را از جهانی جدا سازد که به سرعت در حال اختلاط است، [...] ولی اگر ایالات متحد نه می‌تواند از این جهان فاصله گیرد و نه می‌خواهد و می‌تواند که تمایلات خود را بر دیگر مناطق تحمیل کند، چه نقشی جز رهبری مجموعه‌ای از قدرت‌ها را می‌توان برای آن در نظر گرفت؟ [...] نقش اینکشور رهبری خواهد بود، نه اعمال غیرقابل تردید سلطه [...]»

در ذهن خوانندة آگاه، با خواندن همین چند جمله، می‌باید صورت فرانکلین روزولت «زنده» شود، که در آخرین ماه‌های جنگ دوم جهانی، مقام خودبرانگیختة «رهبری‌جهان آزاد» را به ایالات متحد «اعطا» می‌کند! اگر گفتیم که سیاست‌بازان همچون تراکتور‌اند بی‌دلیل نبود، اینان در جاده‌ای واحد یا به عقب می‌روند و یا به جلو می‌تازند! البته می‌باید در مورد نظریة کسانی که با توسل به موضع ویژة اقتصادی ایالات متحد، قصد توجیه اینگونه «آینده‌نگری‌ها» را دارند، توضیحی ارائه داد. چرا که شاید در بحث‌ آن‌ها، عامل قدرت سیاسی در شکل‌گیری قدرت‌های اقتصادی آنچنان که باید و شاید در نظر گرفته نمی‌شود؛ به صراحت، هر چند بسیار خلاصه بگوئیم، اگر آمریکا از قدرت سیاسی‌ای که اتحاد ضدکمونیستی جهانی به اینکشور اعطا کرده بود، امروز بی‌نصیب است، ادامة حفظ قدرت اقتصادی و مالی نیز مستقیماً می‌تواند مورد تجدید نظر قرار گیرد. چرا که این یک، مکمل آن دیگری است.

همانطور که در این وبلاگ به صراحت دیدیم، هشتمین برندة خوشبخت بخت‌آزمائی عراق، موجودی است که دیگر اصولاً وجود خارجی ندارد. «سازمان ملل»، در مفاهیم دوران جنگ سرد خود دیگر نمی‌تواند در صحنة رخدادهای جهانی حضور داشته باشد؛ آمریکا، پس از فروپاشی شوروی از این «امتیاز» برخوردار بود که در پایه‌ریزی روابطی سازنده که بتواند جایگزین حضور مجموعه‌ای همچون سازمان ملل شود، نقش نیروئی پیشگام ایفا کند، ولی منفعت‌پرستی امپریالیسم آمریکا، دست در دست وحشیگری‌ ارتش اینکشور، کار را به افتضاحی کشانید که دیگر نه برای ایالات متحد راه خروج از این بحران باقی است، و نه می‌توان چشم امیدی به بهبود روابط بین‌الملل در آینده‌ای نزدیک داشت. و چاپ مقالاتی از این دست، در روزی‌نامه‌های حکومتی مسلماً داده‌های جهان سیاست معاصر را نیز تغییر نخواهد داد.


هیچ نظری موجود نیست: