۱/۲۷/۱۳۸۶

پیروزی یا توهم؟ (ادامه)



در دنبالة بحثی که «فارین‌پالیسی» در مورد برندگان «فرضی» جنگ عراق آغاز کرده، می‌باید به ششمین برندة این جنگ، بر اساس رده‌بندی نویسندگان این «فصل‌نامه»، نگاهی بیاندازیم؛ «خالد ال‌فیقی» نویسندة این بخش از مقاله، اینان را «دیکتاتورهای» منطقه نام گذاشته ـ هر چند که، طی این مقاله، اشارة وی به دیکتاتورها محدود به دو نمونة عربستان و مصر می‌شود! به اعتقاد نویسندة این مقاله، پس از حملات 11 سپتامبر، ایالات متحد به این نتیجه رسیده بود که نظام‌های دیکتاتوری و «عدم تقسیم ثروت» در کشورهای منطقه، زمینه‌ساز بروز پدیده‌ای به نام «تروریسم» شده، و جهت مقابله با این «بحران»، بهترین راه‌حل ارائة سازوکارهائی دمکراتیک به حاکمان منطقه، و تشویق آنان در امر تقسیم ثروت در میان توده‌های اینکشورها است! نویسنده اضافه می‌کند:

«عربستان سعودی از نظر تاریخی یک همکار قابل اعتماد ایالات متحد به شمار می‌آمد، [و به هم چنین] مصر [...] پس از دورة انورسادات و مسافرت وی به اورشلیم و امضاء قرارداد کمپ‌دیوید در سال 1978 [...]. مواضع غرب‌گرای مصر و عربستان تا آغاز حملات 11 سپتامبر، این دو کشور را از انتقادها محفوظ نگاه می‌داشت. [آمریکا] تقریباً در چرخشی یک شبه، سیاست‌های اینان در برابر شهروندان‌شان مورد انتقاد قرار داد. [...] «نوش‌دارو»، دمکراسی بود.»


همانطور که در بالا آمد، اگر نویسندة مقاله، صرفاً‌ نظام‌های عربستان و مصر را مورد بحث قرار می‌دهد، مسلماً دلیل قابل توجیهی می‌باید داشته باشد، چرا که اگر درست بنگریم، ایندو نظام از نظر ساختارهای سیاسی هیچگونه ارتباطی با یکدیگر ندارند؛ عربستان یک حاکمیت سنتی و عقب‌ماندة قومی است، که بر اساس ریاست قبیله و «الهیت»، نوعی حاکمیت دیکتاتوری بر مردم این مملکت اعمال می‌کند، در حالیکه دولت فعلی در مصر بیشتر یک دیکتاتوری نظامی از قبیل مشارف و یا حکومت‌پهلوی است. حسنی‌مبارک، دیکتاتور مصر، که چندی پیش در یک «انتخابات»، با 99 درصد آرای مردم، بار دیگر در مقام خود «ابقاء» شد، یک نظامی دست‌نشاندة ایالات متحد است؛ نه بیشتر و نه کمتر! در حالیکه مقامات سعودی ریشه در سنت‌های دیرینة این کشور دارند. در واقع، نویسندة مقاله دو حکومتی را با یکدیگر به قیاس می‌کشد که عملاً غیرقابل مقایسه‌اند!‌

از طرف دیگر، اگر به دلیل وقایع 11 سپتامبر گروه‌هائی در ایالات متحد «نگران» آیندة کشور خود شده‌اند ـ مسئله‌ای که به صراحت بگوئیم، کاملاً هم منطقی است ـ دلیل بر این نمی‌شود که عملکردهای ایالات متحد در ارتباط با آنچه این دولت امروز «تروریسم» می‌خواند، کاملاً‌ نادیده گرفته شود. همه می‌دانند که «بن‌لادن» شهروند عربستان سعودی بود، ولی آنچه از وی یک «شبه‌نظامی» و سازماندهندة یک تشکیلات نظامی ساخت، حکومت وهابیون عربستان نبوده؛ بن‌لادن را سازمان سیا بر علیه شوروی سابق مجهز کرد، و سازماندهی‌هائی که صورت گرفت نه زیر نظر دولت عربستان که کاملاً‌ تحت نظارت آمریکا قرار داشت. از طرف دیگر، حکومت مضحک «جمهوری» مصر، که سال‌های دراز است زیر نظر سازمان سیا حاکمیت بر مردم این کشور را آغاز کرده، بر خلاف نوشته‌های «فارین‌پالیسی»‌ برای بوسیدن پوتین‌های نظامیان آمریکائی، تا رویداد امضاء قرارداد کمپ‌دیوید «منتظر» نشده بود. مورخین، دست‌های سازمان سیا را حتی در هنگام روی کار آمدن جمال‌عبدالناصر به صراحت دیده‌اند.

اگر فراموش نکرده‌ باشیم، طی بحرانی که به «ملی‌شدن» کانال سوئز انجامید ـ این «ملی شدن» شاید بحثی در مورد ملی شدن نفت در ایران و عراق را نیز در پی آورد ـ دولت ناصر صرفاً‌ به دلیل حمایت ایالات متحد از مواضع «انقلابی» خود توانست فرانسه و انگلستان را در سازمان ملل بر جای خود منکوب کند! حال چه شده، که از ناصر می‌باید به عنوان یک ضدآمریکائی سخن به میان آورد؟ مشکل ناصر با ایالات متحد فقط از زمانی آغاز شد که مسئلة «جهان عرب»، در محتوائی مطرح شد که می‌توانست سیاست‌های دراز مدت آمریکا در اسرائیل را مورد تهدید قرار دهد. امروز آمریکائی‌ بودن نظام حاکم بر مصر ـ جهت حفظ «پروتوکل‌ها» شاید بهتر باشد بگوئیم «غربی بودن» این نظام ـ پس از فروپاشی سلطنت، مسئله‌ای کاملاً قبول شده است.

اگر ایالات متحد علاقمند می‌‌بودکه در نظام‌های عربستان و مصر نوعی برخورد «دمکراتیک» مشاهده کند، این معضل صرفاً باز می‌گردد به خط مشی‌های آمریکا در ایندو کشور! ‌آمریکا خود، رأساً ارتباط دستگاه «حسنی‌مبارک» و «شیوخ عرب» را با ساختار حاکمیت‌های آمریکائی در اینکشورها، به شیوه‌ای پایه‌گذاری کرده که حرف آخر را واشنگتن بزند. حال چه شده که «فارین‌پالیسی» ادعا می‌کند، این دو حکومت «مقصر» شناخته شده‌اند؟ از طرف دیگر، هم در مصر و هم در عربستان، آمریکا به دست خود نوعی «اپوزیسیون» دست‌نشانده فراهم آورده: «وهابیون‌افراطی» در عربستان، و گروه‌های وابسته به اخوان‌المسلمین در مصر! این دو گروه همانطور که از نام‌های‌شان پیداست متعلق به جناح راست افراطی فاشیستی و مذهبی‌اند؛ جناح‌هائی که از نظر تاریخی پیوسته از جانب ایالات متحد مورد حمایت قرار می‌گیرند. اگر واشنگتن، همانطور که در بالا ادعا شده، علاقمند به ایجاد تغییراتی دمکراتیک در این دو رژیم می‌بود، چرا دست از حمایت این گروه‌های تندرو و فاشیست‌های مذهبی بر نمی‌دارد؟ نویسنده ادامه می‌دهد:

«عدم موفقیت ایالات متحد در سیاست‌هایش در عراق، به این نظام‌های استبدادی، در خاورمیانه، مفری ارائه داده که از فشارهای «دمکراتیک‌ کننده» بگریزند، [ایندو کشور] منتفعان واقعی عقب‌نشینی آمریکا در مبارزة او با استبداد [...] در منطقه بودند.»

مسلماً برای ارائة چنین «تحلیلی» از مسائل منطقه، می‌باید چندین «پیش‌فرض» کلی را قبل از وارد شدن به این بحث «قبول» کرد! نخست اینکه، حضور آمریکا در منطقه جهت مبارزه با «تروریسم» است، همان «تروریسمی» که حتی رامسفلد در مصاحبه‌هایش هیچگاه به صراحت نتوانسته ابعاد عملی و واقعی آنرا «تعریف» کند، در درجة دوم می‌باید قبول کرد که آمریکا در صورت «موفقیت» در جنگ عراق، قصد دمکراتیک کردن منطقه را داشته! از کجا معلوم که چنین سیاستی در دستورکار واشنگتن بوده؟ برخی خبرنگاران، آنچه را از دهان این و یا آن ریاست جمهوری در مصاحبه‌های رادیوئی و تلویزیونی می‌شنوند، به قول معروف «آیه‌ای الهی» تعبیر می‌کنند. آقای بوش در نطق‌هایش از دمکراتیک‌کردن منطقه سخنانی به زبان آورده، ولی در عمل، زمانی که ارتش آمریکا پای به عراق گذاشت، فردی را به ریاست جمهوری این کشور برگزید که یک «شیخ» بود، و یکی از خویشاوندان شیوخ حاکم در عربستان سعودی! در عمل آنچه پیش آمده، صرفاً یک اشتباه محاسبه می‌تواند باشد، چرا که خود نویسنده علیرغم عمل ارتش آمریکا در انتخاب این «شیخ» به مقام ریاست جمهوری عراق، می‌نویسد:

«عربستان از این [روند دمکراتیک شدن] به صورتی سهل‌تر رهید، چرا که هیچکس برای تبدیل چنین حکومتی [...] به یک دمکراسی، «الگوئی» در دست نداشت [...]»

مسلماً حق کاملاً به جانب نویسندة «فارین‌پالیسی» است، این نوع حکومت‌های واپس‌گرا و وابسته، امکانی جهت «دمکراتیک‌» کردن روابط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ندارند؛ نمونة بارز و بسیار واضح و روشن از عدم تجانس میان این نوع حکومت‌ها و دمکراسی، همان بن‌بستی است که در گفتمان «اصلاح‌طلبان» ایران امروز شاهدایم. تجربة ما در ایران نشان داد که، مسئلة «الهیت» و نقش «الهیت» در مشروعیت‌ بخشیدن به حکومت، و خصوصاً مشروعیت بخشیدن به «اپوزیسیون» این حکومت، یکی از کلیدی‌ترین مفاهیمی است که یک جامعه می‌باید «قبل» از آغاز حرکت به سوی یک «مردمسالاری» آنرا از سر گذرانده باشد. حال چرا صاحب‌نظران کاخ‌سفید، اگر خواستار دمکراسی‌اند، بجای آنکه «اوپوزیسیون» ایندو حکومت را همانطور که پیشتر گفتیم، در عمق تفکرات و تعلقات مذهبی هر چه بیشتر «مغروق» کنند، چنین تجربیاتی را بر نظام‌های مورد نظرشان ـ در اینجا عربستان و مصر ـ اعمال نمی‌کنند؟ به صراحت بگوئیم، آمریکا دروغ می‌گوید! و این دروغ، حداقل در مورد سیاست‌های منطقه، از ابعادی متفاوت و مختلف برخوردار است.

در فردای 11 سپتامبر، آمریکا در چارچوب همان سیاست‌هائی که پیوسته اعمال می‌کرد، می‌بایست به کشوری حمله‌ور می‌شد! این همان‌کاری بود که پس از شکست در ویتنام در منطقة آسیای جنوب شرقی، زیر نظر کیسینجر، دولت نیکسون صورت داد. افغانستان و سپس عراق، دو کشوری بودند که پس از 11 سپتامبر، «قرعه» به نام‌شان افتاد، به دلایلی، که شرح آن از حوصلة این وبلاگ فراتر خواهد رفت. آمریکا صرفاً می‌خواست «قدرت‌نمائی» ‌کند، و دولت‌های«دوست» و حتی ظاهراً مخالف آمریکا ـ در رأس آنان روسیه ـ نیز با چنین برخوردی که می‌توانست نظریة برخورد «شمال ـ جنوب» را به همراه آورد هم‌یاری کردند! یادمان نرفته زمانی که آمریکا در ویتنام به کشت و کشتار مردم مشغول بود، روزی‌نامه‌ها، و سخنگویان کاخ‌سفید، چقدر از مبارزه برای آزادی ملت ویتنام سخن به میان می‌آوردند؛ چه کسی می‌تواند امروز تأئید کند که روند مسائل و نوع برخورد آمریکا با مسائل سیاسی در عراق، همان نیست که در دورة جنگ ویتنام بود؟ مسلماً‌ «فارین‌پالیسی» آخرین سنگری است که «برنهاده‌های» دولت فدرال ایالات متحد را به زیر سئوال خواهد برد؛ و امروز نیز برخورد نویسندگان آن جهت توجیه مواضع دولت جرج بوش ـ این توجیه همانطور که دیدیم با زیرکی بسیار صورت می‌گیرد ـ بر «اصولی» استوار شده که بیشتر از آنچه عقلائی و منطقی باشد، تبلیغاتی و فریبکارانه است.



هیچ نظری موجود نیست: