۷/۰۱/۱۳۸۵

آتش پایان جنگ سرد!


سفر اخیر ولادیمیر پوتین به فرانسه و ملاقات‌های وی با شیراک و مرکل شاید آغاز مرحلة جدیدی از روابط جهانی بر محور «سرنوشت خاورمیانه» باشد. مشکل اساسی اروپای غربی، خصوصاً کشورهای فرانسه و آلمان، در ارتباط با خاورمیانة عربی،‌ مسئله نفت است. اینکشورها نمی‌خواهند در گیرودار بحران‌های خاورمیانه به بن‌بست‌هائی فرو بیافتند که در آن‌ها مسئلة تأمین منابع انرژی، عملکردهای‌شان در بطن سیاست‌های جهانی را محدود کند. و شاید حضور آقای پوتین در این مقطع ویژه «مرهمی» باشد بر این نگرانی‌ها! روسیه با برخورداری از منابع عظیم نفت و گاز طبیعی می‌تواند به این دسته از کشورها اطمینان دهد که در صورت بروز بحران‌های کلیدی در خاورمیانه و مسدود شدن مسیر انتقال نیرو، صنایع و خدمات در آلمان، فرانسه و دیگر کشورهای عضو اتحادیة اروپا مختل نخواهد شد. ولی این سئوال هنوز باقی است که این «بحث» در بارة منابع «جایگزین» چرا در چنین مقطعی می‌باید اصولاً صورت گیرد؟ و اینکه شرایط روسیه برای حمایت از صنایع کشورهای کوچک اروپای غربی در واقع چیست؟

ناظران شاهدند که انتقال سهام شرکت‌های مهم صنعتی اروپای غربی به طرف‌های روسی هر دم سرعت بیشتری می‌گیرد ـ نمونة «ایرباس» اگر جدیدترین باشد، ‌ مسلماً آخرین نخواهد بود ـ و آمریکا جهت حمایت از «دوستان و هم‌پالکی» ‌خود در ناتو، در حال حاضر دست‌هایش کاملاً‌ در عراق و افغانستان بسته شده. آیا روسیه به تدریج تبدیل به قدرت عمدة تعیین کننده‌ در ارتباط با مسائل جهانی خواهد ‌شد، و یا اینکه آمریکا سعی خواهد کرد خلائی که در سیطرة جهانی‌اش پدیدار شده با جهشی «سیاسی‌ـ‌نظامی» جبران کند؟ برای ما ایرانیان که ارتباطات ویژة آمریکا با کشورمان را همه روزه بررسی می‌کنیم، شاید این مسئله از اهمیت بسیاری برخوردار است که بدانیم آیا «یانکی‌ها»‌ جهت اعمال دوبارة سیطرة جهانی خود، قادر خواهند بود بر محور جنگ در ایران فعال شوند یا خیر؟

جبهة «جنگ» علیة ایران دچار خلل‌هائی شده. شاهدیم که سیاست‌های جهانی ـ حداقل آندسته که علناً با خلع‌سلاح حزب‌الله در لبنان موافقت خود را اعلام کرده بودند ـ در منزوی کردن حزب‌الله لبنان موفقیت چشم‌گیری نداشته‌اند. میشل شوسودووسکی، مفسر معروف مسائل اقتصادی و سیاسی، در مقاله‌ای طولانی چنین استدلال کرده که حملة اسرائیل به لبنان در واقع اولین گام در به اجرا گذاشتن طرح وسیعی است که وی آنرا «گسترش دامنة جنگ» در جهان می‌نامد. بر اساس این طرح کشور لبنان می‌بایست به عنوان یک «دالان امنیتی» شمال اسرائیل را به جنوب ترکیه متصل کند و از این مسیر از طریق ارتباط وسیع‌تری که میان کشورهای ترکیه، آذربایجان، گرجستان و اسرائیل ایجاد می‌شود، ارتش آمریکا بتواند با خیال راحت‌تری به ایران و سوریه حمله‌ور شود!

این طرح که چند و چون آن در مقالة شوسودوسکی مورد بحث و بررسی قرار گرفته، اگر امروز، پس از شکست غرب و اسرائیل در لبنان، نظریه‌ای است که مشکل می‌توان از آن برای تبیین مسائل سیاسی در آیندة منطقه استفاده کرد، یک امر را به صراحت به نمایش می‌گذارد: «جنگ»، حتی «جنگ هسته‌ای» ـ در این مقاله حتی سخن از جنگ هسته‌ای بر علیة ایران به میان آمده ـ دیگر در گفتمان امنیتی در دالان‌های پیچ در پیچ‌ پنتاگون یک «تابو» به شمار نمی‌آید؛ جهانیان گویا می‌باید با این نظریة موهن زندگی کنند که «جنگ»، به ویژة «جنگ از نوع نواستعماری»‌ آن همه روزه می‌تواند در هر مقطعی به وقوع بپیوندد! این تصویر فی‌نفسه نمائی بسیار هولناک است. ولی عمق دهشت‌بار این تصویر زمانی کاملاً‌ علنی خواهد شد که بر این امر اشراف داشته باشیم که نظام حاکم بر روابط تولیدی و اقتصادی در کشور ایالات متحد، چگونه از «جنگ»، عاملی اقتصادی و مالی ساخته و بر اساس این «عامل پویا»،‌ هرمی از روابط اقتصادی نیز در سطح جهان حاکم کرده است.

از بررسی این شرایط یک اصل کلی حاصل خواهد شد: برای کسانی که امروز بر اهرم‌های قدرت دست گذاشته‌اند، «جنگ» گویا پدیده‌ای به شمار می‌آید که می‌باید در تاریخ معاصر با بشریت «همگام» شود! شاید برخی از ما اهمیت این مسئله را در ابعاد واقعی‌اش به درستی نشناسیم؛ پس از پایان جنگ دوم، عامل جنگ، هر چند که نمونه‌های ویتنام و کره را جهان تجربه کرد، تبدیل به پدیده‌ای «بازدارنده» ‌شده بود. امروز در سطح سیاست‌های جهانی از «جنگ» نه به عنوان یک عامل «بازدارنده»‌ که در مقام یک سیاستگذاری «درازمدت» سخن به میان می‌آید! آیا بشریت صرفاً به دلیل سقوط «اتحادجماهیر شوروی»‌ می‌باید چندین گام در تاریخ خود به عقب بازگردد؟ به دورانی پای گذارد که در آن اقوام مختلف برای منافع مالی و اقتصادی وسیع‌تر همه روزه به جان یکدیگر می‌افتادند، و موجودیت‌ شهرها، تمدن‌ها، امپراتوری‌ها را در چارچوب منافعی گذرا و فانی پیوسته مورد تهدید قرار می‌دادند؟ مسلماً‌ انسانیت نیازمند اینگونه برخورد «وحشیانه» با تاریخ نخواهد بود، و امیدواریم که انسان‌ها در هر رده و مرتبه‌ای که قرار گرفته‌اند این واقعیت را در نظر آورند که رهبران‌شان بیش از اندازه‌ای که شایستة یک رهبری «قابل احترام» باشد، امروز از جنگ سخن به میان می‌آورند. رهبران و نظام‌هائی که انسان و زندگی انسان‌ها را مرکز تحلیل‌های خود قرار می‌دهند، با این «سهولت» از جنگ سخن نخواهند گفت.

شاید برای انسان‌هائی که خواستار زندگی در جهانی بهتراند، زمان آن فرا رسیده که دست از حمایت «آدمک‌های»‌ مسخره‌ای که بر اساس منطق «جنگ‌طلبی»‌ اهرم‌های قدرت را در کشورهای مختلف به دست می‌گیرند، برداشته و ابعاد نوینی به برخورد انسان‌ها با زندگی اعطا کنند. نباید فراموش کرد که امروز، افکار عمومی از قدرتی برخوردار است که در گذشته‌های دور و نزدیک، جهان سیاست با آن کاملاً «بیگانه»‌ بوده. آیا توده‌های مردم از عامل «افکار عمومی»‌ آنچنان که شایسته است بهره‌برداری می‌کنند؟ با در نظر گرفتن قدرت‌نمائی‌ها و مانورهای «مضحک» امثال جورج بوش و پوتین، جواب به این سئوال در حال حاضر منفی است.


هیچ نظری موجود نیست: