سایتهای فارسی زبان گزارش میدهند که فردی به نام سیدمحمد حسینی، که از قرار معلوم از مجریان «سرشناس» برنامههای تلویزیونی حکومت اسلامی بوده، به همراه زن و فرزندش از کشور گریخته و در مصاحبههائی به شدت از رژیم ایران و سیاستهای رسانهای آخوندها انتقاد میکند. گویا «سیدممد» قصد دارد که با تکیه بر «سابقة» درخشان حرفهای خود، با ایستگاههای ماهوارهای مخالفان «همکاری» کرده، و دست به «فعالیتهای» تلویزیونی هم بزند! همانطور که سابق بر این شاهد بودیم، حکومت اسلامی در ارسال «زبالههای» ولایت فقیه به جبهة مخالف همیشه از خود «دست و دلبازی» زیادی نشان داده، و پر واضح است که این «زبالهها» پس از خروج از فضای «حکومت عدل الهی» به سرعت از طرف گروههائی که طی 27 سال اخیر بجز جمعآوری زباله، هنر دیگری از خود نشان ندادهاند، «تطهیر» شده و جهت بهرهبرداری مورد استفادة «کارشناسان» قرار میگیرند.
در همان روزهای نخست، شادروان شاپور بختیار، تنها سیاستمداری که «دم خروس را درست دید»، و گفت که چه آیندهای در انتظار ملت ایران است، از این «روند» رو به رشد ارسال «زباله» نیز آگاه بود. فقط یک سال پس از برقراری حاکمیت «غائلهگران» 22 بهمن، و پس از فرار خادمان امام و فدائیان خمینی از قبیل بنیصدر، نزیه، مدنی، رجوی و دیگر عمال حکومت اسلامی به خارج، بختیار روزی به خنده گفت: «چند سال بعد، آقای خمینی خودشان هم تشریف میآورند!» بله، فقط همین مانده که آقای خمینی فرار کند، و در خارج به حاکمیت ولایت فقیه ایراد بگیرد! چرا که افرادی نظیر «سیدممد» که به دنبال گذشتن از دهها صافی «امنیتی» و «اطلاعاتی» حضور و مدیریتشان در «جشنها و برنامههای تفریحی» ولایت فقیه، از طرف مقامات امنیتی «بلامانع» عنوان میشود، دست کمی از شخص خمینی ندارند. اگر اینان، امروز به خود حق میدهند که به خارج فرار کرده، از حمایت سایتها و تشکیلات «من در آوردی» سیاسی و تبلیغاتی مشتی افراد معلومالحال که معلوم نیست به چه دلیل، خود را «وکیل و وصی» ایرانیان در خارج از کشور معرفی میکنند، برخوردار شوند، و پس از سالها همکاری با امنیتیترین لایههای حاکمیت ولایت فقیه، فریاد «وا مصیبتا» از حکومت اسلامی نیز سر دهند، آقای خمینی اگر زنده میبود میتوانست بر ایشان تأسی کند!
البته مقصود از وبلاگ امروز بررسی چند و چون احوال «سیدممد» نیست، چه اینان بیارزشتر از آناند که زمان و تلاشی به آنان اختصاص یابد؛ مقصود، عریان کردن و به نمایش گذاردن دو عامل سرنوشتساز در ساختار سیاسی کشورمان است. نخست نقش «اپوزیسیون» سیاسی، و دیگری، روند «لوث کردن مسئولیتهای اجتماعی». همانطور که میدانیم، اگر روزی این حکومت از قدرت ساقط شود، میباید برای برقراری حاکمیتی نوین از سازماندهیهای سیاسی کشور بهره گیریم؛ لااقل این اصل هنوز مورد تأئید همگان قرار دارد که نمیتوان موجودیت «دولت» و نقش دولت در آیندة کشور را نادیده گرفت. از طرف دیگر میباید در ساختار سیاسی آیندة کشور از عناصری انسانی بهرهگیری کرد، چرا که حکومت کردن نیازمند ابزار است، و اولین ابزاری که در حکومت تبدیل به عاملی سرنوشتساز میشود، همان عامل «نیروی» انسانی است!
رخدادی که امروز شاهد آن در جامعه هستیم، دیروز نیز با ما بود؛ زمانی که «شخصیتهائی»، اردوگاه سلطنت استبدادی را ترک میکردند، و خیمه و خرگاه خود را در اردوگاه «مخالفان» بر پا میکردند. این شخصیتها فراوان بودند، از شاملوی شاعر، که همزمان با مخالفخوانیهایش از دفتر فرهنگی شهبانو نیز مستمری دریافت میکرد، تا قلیچخانی فوتبالیست، در این «روند» حضور فعال داشتند؛ از تودهایهائی که، به قول شیرازیها چون «آب رو روئک» از این خیمه به آن خیمه میخزیدند، سخنی نمیگوئیم. ولی زمانی که حکومت از هم فروپاشید، یا به عبارت بهتر، زمانی که حکومت را از هم فروپاشاندند، هیچکدام از اینان در سازماندهی حاکمیت نوین نقشی نداشت! حال این سئوال مطرح میشود که نقش این «سفیران» حسن نیت، که از این اردوگاه به آن اردوگاه میخزند، چیست؟ اگر اینان نمیباید در حاکمیت جدید نقشی بر عهده گیرند، چرا تا به این حد تبلیغات شامل حالشان میشود؟
با در نظر گرفتن آنچه در کشور ایران پیشتر رخ داده، جواب به این سئوال بسیار ساده است: این افراد میباید «سفیران بیمسئولیتی» در برابر افکار عمومی مردم باشند. اینان کسانی هستند که میباید این پیام «استعماری» را در سطح جامعه بپراکنند: مسئولیتی در برابر اعمال خود بر عهده نخواهید داشت! آزاد هستید که علیرغم همکاریهای آگاهانه و «عمدی» با عوامل سرکوب و جنایت، هر لحظه که میل داشتید در جبهة مخالف «پناه» بگیرید.
بنیصدر، جرثومة ادباری که برای حفظ پست ریاست «جمهوری» آخوندها، حتی حاضر شد خمینی دجال را «پدرمعنوی» خود بخواند، جناب تیمسار مدنی که برای برقراری «حجاب» اسلامی، نیروی دریائی را به جان پلااژدارهای بندر انزلی انداخت و این شهر را در خون فرو برد، «جبهة ملی» و «نهضتآزادی» که استخوانبندی اولین کابینة حکومت اسلامی را تشکیل دادند و زمینهساز سرکوب مذهبی در ایران شدند، سازمان مجاهدین خلق که نوارهای نیایش به درگاه امام خمینی را دم در دانشگاه تهران، آنروزها صدتومان میفروختند، و رهبرشان در مرگ «پدر طالقانیشان»، 24 ساعت تمام «امام، امام» میکرد، امثال طبری، کیانوری و نگهدار،که در این گیرودار «اسلام شناس» شده بودند، هیچکدام نقشی در سازمان دادن به سرکوب ملت ایران نداشتند! مقصر فقط شخص خمینی بود! فرد کودنی که دست چپ و راستش را هم از یکدیگر تشخیص نمیداد! به عبارت دیگر، استعمار در گوش ملت ایران چنین میخواند: همصدائی و همنوائی با «فاشیسم» در ایران «جرم» نیست؛ فعالمایشائی است، کسب و کار است!
بله، در این راستا، حضور امثال «سیدممد» در خارج، و شوق و ذوق برخی «خارجنشینان» به صراحت قابل «تحلیل» میشود؛ استعمار دست از لقمة چربی که در ایران برداشته، نخواهد شست. و مسلماً قصد آن دارد که بار دیگر صحنهسازیهائی را که به «کودتاها» و گربهرقصانیهائی از قبیل 28 مرداد، 22 بهمن، سیزده آبان و 2 خرداد انجامید، به صورتی دیگر تجدید کند. در اینجا به یک پرسش هنوز جواب داده نشده: آیا ملت ایران اجازه خواهد داد که دوباره قربانی اینچنین صحنهسازیهائی شود؟ امیدواریم که پاسخ به این سئوال منفی باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر