دیروز، پنجم شهریورماه 1385، حملة نیروهای انتظامی به کارگران معترض در سنندج زاویة دیگری از «اسلام انسانساز» را به نمایش گذارد. بر اساس خبرهای رسیده، گروههای «ضدشورش» وابسته به سازمانهای انتظامی حکومت اسلامی، در حالیکه ماسکهای شفاف ضد ضربه بر صورت کشیده بودند و مجهز به باتوم و سپرهای شفافی بودند که در مواقع شورشهای خیابانی مورد استفاده قرار میگیرد، پس از حملات اولیة با گاز اشکآور و دیگر «مهمات»، جهت ضرب و شتم کارگران سنندج وارد میدان میشوند! عملیات «متهورانة» نیروهای ضد شورش حکومت اسلامی، ظاهراً به ضرب و شتم زنان و فرزندان کارگران، که برخی از آنان در محل حضور داشتند نیز «گسترش» مییابد. این اولین بار نیست که کارگران و خانوادههایشان در حکومت عدل الهی، به دلیل مطالبات خود مورد ضرب و شتم قرار میگیرند.
از نخستین روزهای «بلوای 22 بهمن»، این مسئله از جانب برخی صاحبنظران مطرح شد که موضع حکومت اسلامی در برابر مسئلة کار و کارگر چیست؟ در واقع «حکومت اسلامی»، که حتی در چارچوب «ترهات» رهبران آن یک پدیدة «نوین» معرفی میشد، موضعاش در برابر مسائل اجتماعی جوامع «نوین»، عملاً به بحث گذاشته نشد. و از قضای روزگار، یکی از همین مسائل «نوین» در جوامع «نوین»، معضلی است که روابط «کار» و «کارگری» در بطن جوامع صنعتی و یا نیمهصنعتی به همراه میآورد.
ملت ایران یا هموطنان دانشپژوهمان، علیرغم برخورداری از یک طیف وسیع «اپوزیسیون» چپگرا ـ هر چند که بیشتر «چپنما» هستند ـ هرگز نمیتوانند برای به دست دادن یک تحلیل «منسجم» از پدیدة «کار و کارگر» به تحلیلهای این «سازمانها» روی آورند. چرا که در بطن این تشکیلات، تحلیلها صرفاً در چارچوبی «ایدئولوژیک» و «براندازانه» تهیه میشود. برای سازمانهائی که خود را طرفداران جنبش چپ و کارگری در ایران معرفی میکنند، مسیر حرکت نه در تأمین و گسترش منافع کارگر در برابر کارفرما، که در تحکیم پایههای یک حکومت کارگری خلاصه شده که پس از به قدرت رسیدن، «فرضاً» میتواند مسائل کار و کارگر را در دم حل کند! این خوشباوری «ایدئولوژیک» علیرغم علنی شدن افتضاحات «سوسیالیسم علمی» در شوروی و اقمارش، هنوز بر تفکر چپ در ایران سایه انداخته، و این سازمانها هنوز میپندارند که حکومتی از قماش «برژنف» با آن کتوشلوارهای «ابریشم تافته» چند هزار دلاری خواهد توانست به آرمانهای «طبقة کارگر» جامة عمل بپوشاند.
موضع چپها در ایران از این رو مورد بحث قرار گرفت که، به عقیدة من «خشونت» و «وحشیگری» حاکمیتهای فاشیستی بر علیه هر گونه مطالبات سیاسی و صنفی از جانب طبقة کارگر و زحمتکش در جامعة ایران، ریشه در همین برخورد «کلیشهای» از طرف این سازمانها دارد. در واقع، منوط کردن هر گونه سازماندهی کارگری در جامعه، به «انقلاب سرنوشتسازی» از قماش انقلاب اکتبر روسیه، به این توهم در برخی ایرانیان دامن زده که مسائل کارگری، در بطن یک حکومت فاشیستی اصولاً «ارزش» بررسی ندارد! این وانهادگی سازمانی کار را به آنجا کشانده که در کشوری چون ایران، با نزدیک به 80 میلیون جمعیت، یک اتحادیة کارگری که مستقیماً از طرف کارگران انتخاب شده باشد، هر چند در چارچوبی صرفاً «صنفی»، اصولاً وجود خارجی نداشته باشد. در واقع، کشور ایران، به همراه چند شیخنشین جنوب خلیجفارس شاید تنها کشورهائی در جهان باشند که پدیدهای به نام اتحادیههای کارگری را خارج از چارچوبهای «حکومتی» و «فرمایشی» آن اصلاً به رسمیت نمیشناسند!
حق اعتصاب، حق برخورداری از قوانین استخدامیای که در شأن یک انسان باشد، حق برخورداری از حداقل دستمزدی که بتواند معاش یک خانوادة کارگر را تأمین کند، حق برخورداری از مرخصی سالیانه، حق برخورداری از اتحادیههائی که نمایندة منافع کارگر باشند، حق برخورداری از بیمههای اجتماعی، حق برخورداری از آموزش و کارآموزی و ـ این فهرست فراتر از آن است که بتوان در یک وبلاگ قرار گیرد ـ همه و همه پروندههائی فراموش شده در بایگانیهای «مبارزات کارگری» ایران هستند! این «حقوق» و بسیار بیشتر از اینها، نه تنها میباید به رسمیت شناخته شود، که همزمان میباید تشکیلاتی حقوقی، انتظامی، آموزشی، درمانی و ... در راستای به ثمر رساندن و حمایت از آنها نیز ایجاد گردد.
مسلماً از حکومت امروز کشور، در چارچوب «اسلامباوریهای» بازاری و توده پسند آن نمیتوان چنین انتظارها داشت، چرا که این حکومت عملاً جهت لوث کردن همین مطالبات به قدرت رسیده. و بحث امروز نیز به اینجا میکشد که چگونه میتوان اینهمه را به ثمر رساند، و یا حداقل در راه ایجاد آگاهیهائی که بتواند افکار عمومی مردم ـ و نه صرفاً کارگران ـ را به جانب چنین مسیری در روابط اجتماعی سوق دهد، گام برداشت؟ جواب این سئوال را میباید از کسانی پرسید که در هر سخنرانی یقه چرکینشان را برای مستعضعفین جهان «پاره» میکنند، و در کشوری که بر بستر هزاران میلیارد دلار گاز و نفت نشسته، کارگر را برای یک لقمه نان «کتک» میزنند!
نظام تولید سرمایهداری، در این نوع حکومتها، خود به خود از هرگونه تعهدات اجتماعی «معاف» میشود، و این نوع سرمایهداری که خواستة محافل استعماری نیز هست فقط «بهرهکشی» میکند؛ نیروی کار در این نوع سرمایهداری همانطور «تعریف» میشود که در اقتصادهای تدریس شده در کشورهای غربی توصیه شده: نیروی «کار» نیز در کنار ماشین آلات، سرمایه، مواد اولیة و ... یک «عامل» تولید است! محافل سرمایهداری جهانی با تمامی قوا به این «سادهاندیشی» تئوریک که در جوامع «دانشگاهی» غربی و استعماری ریشهها دارد، دامن میزنند، و بیدلیل نیست که مهمترین حامیان این نظریة اقتصادی را میتوان در میان «تحصیلکردگان» جهان سوم پیدا کرد. سازمان دادن به تحرکات کارگری در جامعه، در وحلة نخست میباید با این «پیشفرض» احمقانه به مبارزه برخیزد، پیشفرضی که بر «محافل دانشگاهی» نیز حاکمیت مطلق خود را مستحکم کرده؛ به این «شیخالاسلامهای» عمامهای، کراواتی و گاه «دانشگاهی و فرهیخته» باید حالی کرد که، «نیروی کار نمیتواند در کنار دیگر عوامل، صرفاً عاملی جهت تولید تلقی شود؛ نیروی کار برآمده از انسانهاست، انسانهائی که میباید از حقوقی انسانی برخوردار باشد، حقوقی حداقل همتراز با آنچه برای خودتان، دوستانتان و افراد فامیلتان قائلاید!»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر