
بعضی وقتها اتفاقاتی میافتد که آدمیزاد به معنای واقعی «شاخ» در میآورد. دیشب هم من «شاخ» درآوردم. نتیجة شاخ هم، بیخوابی، گرفتاری، مراجعه به پاسگاه پلیس، و ... شد. به دلیل همین بیخوابی هم، اصلاً نمیتوانم مطلبی بنویسم که فکر کردن لازم داشته باشد. قضیه از این قرار بود که یک دخترخانم، ظریف و مرتب که گویا وکیلدعاوی است، و در همین ساختمان ساکن است، با مردی زندگی میکند که آدمی است میخواره و شرور. خلاصه دیشب که ایندو با هم «دعوای» زناشوئی داشتند، خانم وکیل، آقا را از خانه بیرون میاندازد و در را به روی ایشان میبندد. حالا بشنوید بقیه جریان را!
دنبالة مطلب »»»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر