۱/۰۳/۱۴۰۴

آیرون‌ساید و آفریکانر!

 

 

پس از ورود دونالد ترامپ به کاخ‌سفید و انتشار برنامه‌های جنجالی وی پیرامون امور اقتصادی و بین‌المللی و خصوصاً روابط آ‌مریکا با ایران،   گروهی که خود را «اوپوزیسیون» حکومت اسلامی معرفی می‌کنند بادی در غبغب‌ انداخته‌،  توهم قبضۀ قدرت مطلق در ایران به جان‌شان اوفتاده است!   در این میانه رضا پهلوی،  بیش از دیگران میدان گرفته.  وی در ارتباط با آنچه «آیندۀ کشور» می‌خواند،  در نشست‌ با جوجه‌های رنگارنگ کاخ‌سفید که تحت عنوان خبرنگار،  تحلیل‌گر،  صاحب‌نظر،  سیاستمدار و ... پای به صحنه می‌گذارند،  «بیانات ملوکانۀ» مبسوطی به خورد عوام‌الناس می‌دهد.  در مطلب امروز یکی از مصاحبه‌های جدید ایشان را با مارک دوبوویتز،   مدیرعامل بنیاد «دفاع از دمکراسی‌ها» مورد بررسی قرار می‌دهیم.   ولی در این چارچوب لازم است نخست پدیدۀ دمکراسی را در مقام سیاست حاکم بر امور یک کشور تا حد امکان بشکافیم.   و نهایت امر نیم‌نگاهی نیز به مواضع اعلام شدۀ رضاپهلوی در ارتباط با سیاست ایران بیاندازیم.   ولی چه بهتر که در آغاز سخن سری به حضرت دوبوویتز بزنیم!

 

از شما چه پنهان مارک‌ دوبوویتز یک آفریکانر است و متولد جهان آپارتاید!   ایشان از جمله سرمایه‌دارانی هستند که همچون دیگر آفریکانرها دلباختۀ نژادبرترند!   در واقع دوبوویتز «داداش کوچیکۀ» ایلان ماسک،   نوچۀ دونالد ترامپ به شمار می‌رود.  وی همچون ایلان‌جان تبعۀ آفریقای جنوبی و کشور کاناداست،   و در حال حاضر نیز به دلائل مبهم در ایالات‌متحد به فعالیت‌های گستردۀ سیاسی،  دانشگاهی و حقوقی مشغول شده!   دوبوویتز در عین حال مدیرعامل دکه‌ای است که تابلوی «حمایت از دمکراسی‌ها» را نیز بر در ورودی‌اش الصاق کرده‌اند.  و در کارنامۀ‌ چنین «شخصیت» جهان‌گستری،   فقط مصاحبه با رضا پهلوی کم بود که خوشبختانه این نقصان نیز با الطاف ملوکانۀ خاندان «جلیل» سلطنت مرتفع شده است.   ولی اینکه به چه دلیل رضا پهلوی،  هم خودش را طرفدار «دمکراسی» جا زده،  و هم در کنار اوباشی نشسته که در دوران بروبیای «کیپ‌تاون» ایرانیان را به رستوران‌ها و فروشگاه‌های سفیدپوستان راه نمی‌دادند،   مسئله‌ای است که نیازمند توضیح خواهد بود.   از سوی دیگر شاهدیم که دمکراسی مورد نظر رضاپهلوی آش در هم جوشی است همچون اسلام مطلوب خمینی.  این دمکراسی «من‌درآوردی» مجموعۀ ضدونقیضی است از سیاست‌های دونالد ترامپ،  حمایت از آمریکای سپید،  مخالفت با برجام،  ستایش دستگاه آخوندنواز پهلوی اول و دوم،  و خصوصاً دمیدن در تنور تهدید جنگ بر علیه ملت ایران.  در اینجا چه بهتر که آفریکانر ارجمند را در جهان سپیدپوستان خوشبخت رها کرده،   بپردازیم به بررسی آنچه در بالا تحت عنوان پدیدۀ دمکراسی در مقام سیاست حاکم بر امور یک کشور مطرح کردیم.

 

برخلاف آنچه نخستین مترجمان زبان فارسی از ادبیات غرب برای‌مان سوغاتی آورده‌اند،  دمکراسی به معنای «مردم‌سالاری» نیست!    «مردم‌سالاری» نه تنها نفی کامل دمکراسی،   که نطفۀ ننگین پوپولیسم و استبداد به شمار می‌رود،  و از منظر حقوقی همان است که استبداد اکثریت می‌نامند.   در دمکراسی‌های جهان و کتُب حقوقی‌‌شان در همۀ زمینه‌ها،  حتی طی رأی‌گیری‌های رایج در مدارس و دبیرستان‌ها،  «مردم‌سالاری» و استبداد اکثریت رسماً نافی دمکراسی معرفی ‌شده است.   به عبارت دیگر،  مشروعیت اکثریت فقط و فقط در گرو تأئید حقوق اساسی و بی‌قیدوشرط اقلیت است،   در غیراینصورت اکثریت کذا مشروعیت نخواهد داشت.  روشن‌تر بگوئیم در یک دمکراسی،  هیچ گروهی حق ندارد تحت عنوان برخورداری از «اکثریت»،  حقوق قانونی اقلیت را نفی کند.  

 

به زبان ساده‌تر،  حقوق اقلیت در یک دمکراسی فراگیر است.    اکثریت حق ندارد اعطای این حقوق را به گروه‌های مختلف نژادی،  دینی و قومی و یا حتی زبانی نوعی «لطف و عنایت» اکثریت به ضعفا تلقی و تحلیل نماید.   چرا که اکثریت امروز در یک دمکراسی،  در صورت تغییر در مسیر افکارعمومی،  معنائی جز اقلیت فردا نخواهد داشت.  خلاصه بگوئیم  اگر در مجالس مقننه‌ای که طی یکصدوپنجاه سال گذشته در کشور ایران با احکام مسخرۀ سلطنت مشروعه و ولایت‌فقیه بپا کرده‌اند،   نمایندگان ارامنه،  زرتشتیان،  کلیمیان و ... را هم ‌نشانده‌اند و به آنان «حق رأی» ‌داده‌اند،  در واقع دمکراسی را عملاً در کشور ایران نفی ‌کرده‌اند.  چرا که مقام این نمایندگان فی‌نفسه نافی موضع یک ایرانی برخوردار از حقوق انسانی است.   این افراد نه به عنوان ایرانی که تحت عنوان اقلیت مذهبی ـ  ارمنی،  زرتشتی و یهودی ـ در مجالس مقننه حضور یافته‌اند،  و این پروسۀ قرون‌وسطائی،  اهانت سازمان‌یافتۀ دولت به این شهروندان به شمار می‌رود.

 

خلاصه بگوئیم از منظر تاریخی،   دستیابی به دمکراسی در جامعه آنقدرها هم که بعضی‌ها تصور کرده‌‌اند،   قضیۀ «هلو برو تو گلو نیست!»  روغن کرچک هم نیست که اگر هر شب به کلۀ کچلی بمالند،  زلف‌علی شود.  دمکراسی نیازمند پایه‌ریزی بنیادهای قدرتمند حقوقی،  صنعتی،  مالی و خصوصاً آموزشی جهت هدایت جامعه به سوی روند مسئولیت‌پذیری و شکوفائی است.   و پر واضح است که در این مسیر پرتلاطم،  و در حین شکل‌گیری بنیادهای اقتصادی،  مالی و خصوصاً حقوقی،  قدرت‌های جهانی،  و در رأس‌شان دولت فخیمۀ ایالات‌متحد مهم‌ترین راه‌بند و سرسخت‌ترین دشمن دمکراسی در ایران باشند.   

 

چرا که شکل‌گیری بنیادهای قدرتمندی که منافع مالی و اقتصادی ایران را تأمین نماید،‌  و روند رشد اجتماعی را تضمین کند،   سنگی است که در سفرۀ قدرتمداران جهانی می‌افتد.  و اینان با تمام قوا از پایه‌ریزی،  رشد و شکوفائی این بنیادها جلوگیری خواهند کرد.   از اینرو تکیۀ برخی افراد و گروه‌ها به دولت‌های حاکم در واشنگتن جهت دستیابی به دمکراسی در ایران از آن حکایت‌هاست که فقط خاله‌قزی‌ها باور می‌کنند. 

 

البته در مصاحبه‌ها و افاضات سیاست‌بازان «تازه سر از تخم به درآورده»،   سخن گفتن و حتی تجلیل از «دمکراسی» بسیار رایج است؛  روح‌الله خمینی نیز زمانی که ملیجک‌های سازمان سیا ـ  بنی‌صدر، ‌ یزدی و قطب‌زاده ـ  وی را در پاریس زیر درخت سیب نشانده بودند،  خیلی  دمکراسی، دمکراسی می‌کرد.   ولی دمکراسی،  برخلاف بلشویسم،  فاشیسم و استبداد رضاخانی و ... شیوۀ حکومت فردی،  گروهی و یا حزبی نیست؛  حاکمیت قوانین انسان‌محور بر کل جامعه است،   و فقط در روند تحکیم سیاست‌ دولت حامی دمکراسی قابل رویت خواهد بود.   خلاصه،   واژۀ دمکراسی نمی‌تواند زینت‌بخش کلام حاکمان،  و یا آندسته از فرصت‌طلبانی باشد که از طریق بازی با کلمات می‌خواهند خود را وجیه‌المله جا بزنند.  حال که تا حدودی تضاد دمکراسی و مردم‌سالاری را نشان دادیم،  چه بهتر که نیم‌نگاهی به رضاپهلوی و اظهارات‌اش بیاندازیم.

 

در گام نخست ببینیم برداشت رضا پهلوی از دمکراسی چه می‌تواند باشد؟  همانطور که بارها دیده و شنیده‌ایم،   وی پیوسته از «خدمات» پدر و پدربزرگ‌اش ستایش به عمل آورده،   و در هیچ مرحله‌ای حاضر نشده از استبداد سیاه رضاشاهی و قتل‌عام نویسندگان و شعرای صدرمشروطه در دوران وی انتقاد به عمل آورد.  از سوی دیگر،  از عملیات سرکوبگرانۀ ساواک آریامهری و سیاست‌های «ایران ‌بر باد ده» امثال هویدا،  آموزگار و ... در بیانات «سرنوشت‌ساز» ایشان اثری نمی‌یابیم.   سوای اظهارات موهن همسر رضا پهلوی در مورد تشکل‌های سیاسی و مخالفان آریامهر،  سئوال اصلی اینجاست که عبارت «حمایت از دمکراسی» در کلام چنین افرادی چه معنا و مفهومی می‌تواند داشته باشد؟           

 

داده‌های امروز ـ  مصاحبه‌ها،  نوشتارها،  اظهارات بادمجان‌دورقاب چینان و ... ـ  نشاندهندۀ این امر است که برای رضاپهلوی و اوباشی که سازمان سیا در داخل و خارج از مرزها به دور وی جمع کرده،  دمکراسی جز بازسازی شرایط خفقان،  سرکوب،  گسترش زن‌ستیزی و اسلام‌پروری‌های «زیرجلکی» به شیوۀ دوران آریامهر معنا و مفهوم دیگری ندارد.  برای پهلوی‌پرستان که فضای اینترنت را به منجلاب متعفنی تبدیل کرده‌اند،  حکومت امثال میرپنج و آریامهر همان دمکراسی است!   و در این فضای زهرآگین،  زمانی که رضاپهلوی سخن از دمکراسی به میان می‌آورد،   برداشت استبدادی وی از نوع حکومت کاملاً روشن است.  رضا پهلوی در بخشی از مصاحبه‌اش با دوبوویتز می‌گوید:

 

«[...] بسیاری از دشمنان پدر من امروز می‌خواهند با من همکاری کنند[...]»

منبع:  اتاق خبر من‌وتو،  21 مارس 2025   

 

اتفاقاً هم‌سوئی فدائیان خیمۀ ولی‌فقیه با فدائیان پهلوی موضوعی است که در وبلاگ‌های متعدد آن را به دفعات تحلیل کرده‌ایم.  «اهداف» این افراد،  که هر از گاه بادبان‌ به سوی شیخ و یا شاه می‌چرخانند،‌   برخلاف ادعای رضاپهلوی به هیچ عنوان از «مشروعیت» برخوردار نیست.   چه آن‌ها که کورکورانه،  و به دلائلی مبهم و گاه صرفاً جهت پیروی از تمایلات عوام،  در خیابان‌ها پرسه زده و چند صباحی عربدۀ «مرگ بر شاه» ‌سر داده‌اند،   و چه آنان که سال‌های دراز با اوباش ولایت‌فقیه همکاری‌های نزدیک داشته‌اند،  اگر امروز آماده به خدمت در درگاه رضاپهلوی شده‌اند،  فقط به این معناست که او را نمایندۀ شایسته‌تری جهت عملی کردن اهداف مستبدانه‌شان تشخیص داده‌اند. 

 

حال این سئوال مطرح می‌شودکه چگونه می‌توان انتظار داشت چنین افرادی حامی دمکراسی باشند؟  اینان به گواهی سوابق‌شان هیچ ارزشی برای دمکراسی،  آزادی بیان،  آزادی زنان و به طور کلی «حقوق‌انسانی» قائل نبوده‌اند،   و هر گونه اظهارنظری در این زمینه‌ها را محکوم می‌دانسته‌اند.    چه پیش آمده که امروز حامی «حقوق بشر» شده‌اند؟  حمایت چنین مجموعۀ استبدادپرستی از دمکراسی حکایت «نجاری بوزینه» است.   باری رضا پهلوی در بخش دیگری از مصاحبه‌اش با دوبوویتز،  ایرانیان را به دو گروه تقسیم می‌کند.  گروهی که متنبه شده‌ و می‌داند آریامهر خوب بوده،  و گروهی که باید تنبیه شود.  مجاهدین خلق به گروه لازم‌ال‌تنبیه تعلق دارد:

 

«گروهی [سازمان مجاهدین خلق] خود قسمتی از مشکل‌اند؛  حاضر نیستند مواضع‌شان را تغییر دهند.‌   ولی گروهی هستند که می‌خواهند تغییر موضع بدهند.  من وقتم را برای گروه نخست تلف نخواهم کرد.»  

همان منبع

 

البته به عنوان حامی دمکراسی با اهداف و کنُش‌های سازمان مجاهدین خلق مخالفت اصولی دارم.   ولی سخنان رضا پهلوی در مورد این گروه افاضات روح‌الله خمینی را تداعی می‌کند،   آن زمان که می‌گفت:  «قلم‌ها خودشان را اصلاح کنند!»   در کمال تأسف،  رضا پهلوی می‌رود تا خود تبدیل به مشکل اصلی بر سر راه استقرار دمکراسی در کشور ایران شود.   وی که مدعی حمایت از «مفاد اعلامیۀ حقوق‌بشر» و دمکراسی است،   همزمان مهم‌ترین،  سازمان‌یافته‌ترین و پرجمعیت‌ترین تشکل سیاسی معاصر،  یعنی سازمان مجاهدین خلق را  از دمکراسی‌اش «اخراج» می‌کند،‌   مگر اینکه سازمان مذکور سه اصل اساسی را تأئید نماید:

 

«تمامیت ارضی،  حقوق بشر،  دمکراسی»

همان منبع

 

البته نمی‌توان این سه اصل را به زیر سئوال برد،   ولی باید پرسید چرا در فردای جنبش «زن،  زندگی، آزادی» رضا پهلوی را در کنار تجزیه‌طلبانی از قماش مهتدی می‌بینیم؟   در هر حال،   این سه پایۀ‌ ملوکانه خود می‌تواند در کشاکش سیاست کشور تبدیل شود به نوعی «اسلام»،  ویراست روح‌الله خمینی!   به یاد داریم که خمینی پیش از به قدرت رسیدن،   با سه اصل ملوکانه‌ای که رضاپهلوی در اینجا عنوان می‌کند مخالفتی ابراز نداشته بود.   ولی در آغاز کار،   زمانیکه رعایت حقوق‌بشر تهدید منافع آمریکا در ایران شد،   دادوفریاد خمینی را شنیدیم که،   «این حقوق بشر آمریکائی است،  اسلامی نیست!»   بعد هم ایشان به پیروی از پهلوی دوم احزاب را منحل کردند،   و در مورد دمکراسی گفتند،  «اسلام حزب ندارد!»  و اما تمامیت ارضی ایران نیز ربطی به مترسک‌های لندن و واشنگتن در کشورمان ندارد.   از دیرباز،   از دوران فتحعلی‌شاه قاجار،   تمامیت ارضی کشورمان در گرو اعمال فشار مسکو بر سیاست‌های انگلستان و سپس آمریکا بوده.   دولت و ارتش ایران در این میانه هیچ نقشی نداشته،  ندارد و به احتمال زیاد در آینده نیز نخواهد داشت. 

 

بله،   همانطور که می‌بینیم،‌   تبلیغاتی که محافل آفریکانر با توسل به رضاپهلوی به راه انداخته‌اند چیزی نیست جز ایدئولوژی‌سازی و رهبرتراشی؛   ملغمه‌ای است از آریامهریسم با چاشنی ینگه‌دنیاپرستی.  در چنین ایدئولوژی‌ متعفنی،   دمکراسی و حقوق‌بشر صرفاً در چارچوب منافع رژیم استبدادی‌ای که مد نظر این محافل است می‌تواند در ایران اعمال شود. به عبارت دیگر،  بی‌خیال دمکراسی و حقوق‌بشر!   همانطور که گفتیم،  تمامیت ارضی نیز از سوی واشنگتن و مسکو مورد بررسی قرار خواهد گرفت؛   نه رضاپهلوی،  نه بابابزرگ،  نه باباجان‌شان و نه آفریکنرها در این زمینه حق اظهارنظر نمی‌توانند داشته باشند.           

 

ظاهراً محافل آمریکائی،   جهت تجدیدفُراش دست رضاپهلوی را گرفته و به میانۀ بساطی آورده‌اند که به صراحت بگوئیم،   «مرد این میدان نیست!»  رضاپهلوی نه شناخت عمیقی از تاریخ ایران دارد،   و نه از شناخت لازم جهت نظریه‌پردازی برخوردار است.  چند جمله‌ای حفظ کرده،   اینجا و آنجا طوطی‌وار تکرارشان می‌کند.  این نوع آرایش سیاسی اگر در دوران آریامهر و خمینی توانست در ایران برای چند فرصت‌طلب زمینۀ قدرت،   و برای ینگه‌دنیا آقائی به همراه آورد،  بازتولید ‌آن امروز ناممکن است.  از سوی دیگر،   برداشت رضاپهلوی از تغییر رژیم در ایران بر روند قدرت‌گیری روح‌الله خمینی متکی شده.   اگر خمینی را ژنرال هویزر با نوعی کودتای 28 مردادی به قدرت رساند،   به رضاپهلوی نیز چنین حالی کرده‌اند که با کمک مشتی اصلاح‌طلب و اصولگرای ناراضی و چند رأس پاسدار و بسیجی خواهد توانست به «اهداف بزرگ» خاندان پهلوی وجاهت دوباره اعطاء کند.   

 

ولی نه ایران و ایرانی در شرایط 22 بهمن و 28 مرداد است،  و نه جهان در شرایط ژئوستراتژیک دوران کارتر و آیزونهاور.   برای تغییر شرایط در کشور ایران نیازمند تینک‌تنک‌های قدرتمند و روابط گسترده در سطح بین‌المللی با قدرت‌های جهانی،   و نه صرفاً با باند دونالد ترامپ هستیم.  صرفاً این روابط،  تحت نظارت کامل تینک‌تنک‌ها خواهد توانست به حرکت‌های سیاسی در کشورمان سازماندهی و مدیریت لازم را اعطا کند،  و این مکانیزم به هیچ عنوان در حیطۀ امکانات و درک‌وفهم پهلوی‌پرستان نیست.

 

نوروز فرخنده باد!

 

 

 

 

 

 

 


هیچ نظری موجود نیست: