امروز فرصتی دست داد تا نگاهی به
مجموعه «مصاحبههای» پرویز ثابتی، مقام امنیتی رژیم سابق بیاندازم. البته
گذاردن عنوان «مصاحبه» بر این مجموعه منطقی نیست چرا که به نوعی مونولوگ شباهت
دارد. مصاحبهگر، در مقام مهمترین عنصر در هر مصاحبه، در این یک اصولاً وجود خارجی نداشت. در
نتیجه، مصاحبۀ کذا که نخست به صورت قصۀ
«حسنکچل» آغاز شده بود، پس از چند دقیقه
تبدیل شد به وعظ و خطابۀ آخوند. نوعی روضهخوانی بود که در آن خطیب و مخاطب یکی
بودند! روضهخوان نیز بجای عمامه و عبا، کتشلوار
آراستهای پوشیده بود، و مسلماً مکان وعظ ایشان
نیز برخلاف سنت تشییع اثنیعشری از گوز حسنجگری و بوی گند جوراب آکنده نبود. از سوی دیگر،
بجای بیرق و علم و کتل کربلای حسینی،
پردهای نیز پشت سر باباپرویز آویخته بودند
که بر آن شومینهای که هرگز شعلۀ آتشی از آن برنخاست چشم را نوازش میداد!
باباپرویزِ قصهگو در این «مصاحبه» نقش
کارمند صادق و دلسوز ایفا میکرد، اهل
قلم و نگارش؛ باسواد و تحصیلکرده؛ خیرخواه جامعه و کشور؛ خصوصاً گوش به فرمان اعلیحضرت! ولی تا پایان «پردهخوانی» معلوم نمیشد چرا این
کارمند «دلسوز» که سالها همهکارۀ ساواک آریامهر بودند، علیرغم اینهمه «فضائل و سجایا» اجازه دادند تا
رژیم مورد پسندشان در عرض چند هفته بر سر مردمان این مملکت آوار شود؟! البته
برای ما امکان ندارد تسلطهای قلمی، حقوقی
و محکمهای ایشان را مورد بررسی قرار دهیم،
ولی حقوقدان تحصیلکردهای که در برابر «پردۀ شومینه» قصه میگفت، در کمال تعجب اغلب جملاتاش را با کلمات مبهم و
عامیانه و گاه بیمعنا از قبیل «پیشت و پوشت، چیز، اینا،
اینجور چیزا، همچین چیزا،
و ...» تکمیل میکرد. حال این
سئوال مطرح میشود که اگر قدرت بیان مهمترین سلاح حقوقدان است، چرا ایشان در این زمینه تا به این حد الکن و ناتوان
و عامی و «خلع سلاح» بودند؟
بله،
ضعف کلامی باباپرویزِ قصهگو از دیگر سجایای «مجازی» ایشان نیز پرده برداشت! در عمل از آنجا که در برابر پردۀ شومینه زمینۀ
تحکم و تهاجم و تهدید و توحش وجود نداشت، و قرار بود که ایشان مانند شهرزاد قصهگو شیرین
زبان و دلپسند و «خوشالحان» باشند، کلامشان
به اصوات نامفهوم تبدیل شده بود! از اینرو،
در قفای شیرینزبانیهای ایشان، چهرۀ
دژخیم دولت مستبد و دستنشانده نمایان میشد. دژخیمی که در پوست فرشته فرورفته و در برابر
«پردۀ شومینه» نقش خیرخواه ملک و ملت ایفا میکرد.
با این وجود، در حد امکانات محدودمان سعی خواهیم کرد تا فراز
و نشیبهای پردهخوانی یا بهتر بگوئیم، قصۀ باباپرویز را مورد بحث و بررسی قرار دهیم. شاید مخاطبان از این مختصر بهرهمند شده، ابعاد مختلف این مصاحبه را با عمق بیشتری
دریابند. بررسی پردهخوانی شومینه شامل دو
مرحله میشود. در مرحلۀ نخست به «گفتههای»
ثابتی، و در مرحلۀ دوم به «ناگفتههای» وی
میپردازیم.
نخستین اصل در «گفتههای» ثابتی این
بود که تمامی مسائل کشور میبایست به «شرفعرض» میرسید، و
اینکه تصمیم نهائی، آخرالامر با شخص شاه
بود! مقام امنیتی پس از این تأئیدات اکید، یک شخصیت نه چندان شناخته شده و مرموز به نام
حسین فردوست را هم معرفی میکند، که اگر
شخصاً برای وی احترامی قائل نیست، تنها
فرد مورد اطمینان شاه بوده! خوب، تا
اینجا مخاطب این برنامه منطقاً میباید خود را در فضای کاخ گلستان در دوران
ناصرالدینمیرزای قاجار ببیند. شاهی مستبد
که میخواهد بر همۀ مسائل شخصاً نظارت داشته باشد؛ آنقدرها به ساختار نظام، شخصیتها و اصولاً حکومتی که گویا خودش دستچین
کرده و بر پا نموده نیز اطمینان ندارد! چنین پادشاهی از ناصرالدین میرزای قاجار فقط یک
گوشوارۀ مروارید و یک خاستگاه طبقاتی کم دارد.
و طبیعی است که در چنین فضای مسمومی همه مظنوناند؛ همه مواضعی نامشخص و مبهم خواهند داشت؛ احدی
جرأت ندارد حرفی خلاف نظر شاه بزند؛ تصمیم
با شاه است، هر چند گویا وی از هر گونه
مسئولیتی نیز مبراست! خلاصه کنیم تصویری
که مقام امنیتی از دوران شاه ترسیم میکند نوعی کاریکاتور محافل مافیائی
آمریکاست. با این تفاوت که اگر جفتکپرانی
رئیس مافیا موجودیت محفل را به خطر بیاندازد، همقطاریها کلکاش را خواهند کند، ولی در
نمونۀ آریامهری، همقطاریها حتی حق چنین
«غلطهائی» هم ندارند!
دومین مطلبی که در «گفتههای» ثابتی میتوان
تشخیص داد سرسپردگی شخص شاه به سیاستهای آمریکا،
مقامات آمریکائی، و نفرت
وی از کمونیستهاست. مقام امنیتی چندین بار تأکید میکندکه، «اعلیحضرت نظرشان این بود که ما با آمریکائیها
هستیم و باید با آمریکائیها بمانیم!» پر
واضح است که در بطن فضائی که بالاتر ترسیم کردیم،
تمامی مقامات کشوری و لشکری نیز میبایست الزاماً همین مواضع را اتخاذ کنند.
چرا که اگر فراموش نکرده باشیم، «تصمیم نهائی همیشه با شاه بود.» نفرت
شاه از کمونیسم، در نگرش رژیم آنچنان جایگیر
شده بود، که جز «پارانویا» نام دیگری بر آن نمیتوان
گذارد. با این وجود، طی این مصاحبه،
ثابتی بارها و بارها اذعان دارد که در سال1355 تمامی مخالفان سرکوب شده
بودند؛ کمونیستها و مارکسیستهای اسلامی و آخوندهای
مزاحم و متمایل به چپ و ... همه ساکت بودند؛ هیچ خطری در سطح منطقه نیز ایران را تهدید نمیکرد، چرا که سازمان سنتو رژیم را از تعرض اتحاد
شوروی نیز مصون میداشت. با اینهمه مقام امنیتی مشخص نمیکند که در چنین فضای
«امن و امانی» اینهمه وسواس جهت مبارزه با مخالف و سرکوب کمونیسم از کجا ریشه میگرفت؟!
نکتۀ دیگری که در «گفتههای» ثابتی
قابل تأمل است، نبود هر گونه موضعگیری بینالمللی از سوی ساواک
بود. به عبارت سادهتر، طی این مصاحبه، جز مورد عراق و شخص سرتیپ بختیار،
و خبرچینی پیرامون فعالیت اتحادیههای دانشجوئی در خارج، ساواک جهت حفظ منافع ملی در مقابله با سیاست
دول خارجی و دخالتهای نابجای آنان در امور کشور پای در هیچ عملیاتی نمیگذارد! ثابتی
اذعان دارد که، «شاخۀ خارجی ساواک
آنقدرها فعال نبود!» تو گوئی ساواک صرفاً
عملکرد داخلی داشت، و این سئوال پیش میآید
که یک رژیم به چه دلیل میباید تا به این حد در سرکوب داخلی «فعال»، و در
صحنۀ بینالمللی «فلج» باشد؟
ولی علیرغم حاکمیت تماموکمالی که
ثابتی از ساواک ارائه میدهد، این مسئله
نیز قابل توجه است که این سازمان از بیماری لاعلاج شاه بیاطلاع بوده! با این وجود، به گفتۀ همین مقام امنیتی، «کارشناسان روسیه در ذوبآهن میدانستند که شاه
به سرطان مبتلاست!» و جالب اینکه رئیس کل
ساواک هم از این بیماری ابراز بیاطلاعی کرده بود! از سوی
دیگر، ثابتی شدیداً هر گونه بدرفتاری با
مخالفان رژیم را در زندانها نفی میکند، هر چند به صراحت میگوید که چگونه با مشاهدۀ یک
فیلم کوتاه و نوک زدن کلاغ به جالیز، به
این نتیجه رسیده که سازندۀ فیلم تمایلات کمونیستی دارد! در
واقع، اظهارات ثابتی نشان میدهد که نه
فقط اعمال سانسور کورکورانه و احمقانه و سازمان یافته از جمله فعالیتهای مهم
ساواک به شمار میرفته است، که فراتر از
آن ممانعت از خلق هر گونه اثر هنری در رأس فعالیتهای وی قرار داشته.
باری بر اساس اظهارات ثابتی، فعالیتهای این کلاغ کمونیست در فیلم، و نوک زدنش به «جالیز» باعث میشود که پسر
دائی علیاحضرت به دلیل حمایت از فیلمساز «خرابکار
و خائن»، بالاجبار یک «غلطکردم نامه» برای اعلیحضرت و
ساواک قلمی کند! به عبارت سادهتر، اگر مسائل مهم مملکتی و در رأس آن، سلامت
جسمانی شخص دیکتاتور آنقدرها به ساواک ارتباط نداشت، حیطۀ فعالیتهای این سازمان شامل «تعبیر و تفسیر»
نوک زدن کلاغ به جالیز در فیلم به عنوان سند «چپگرائی» فیلمساز میشد!
جهت اجتناب از اطالۀ کلام، به بررسی «گفتههای» ثابتی در همینجا خاتمه میدهیم، و میپردازیم به «ناگفتههای» وی، که در رأس
آن مسئلۀ شخص محمدرضا پهلوی قرار میگیرد.
ثابتی به هیچ عنوان نمیگوید که به چه دلیل شاه میبایست برای تمامی مسائل
کشور تصمیمگیری کند؟ و اینکه به چه دلیل اینچنین مشروعیت و اختیاراتی
به یک فرد اعطاء شده بود؟ واقعیت را بگوئیم، محمدرضا شاهی که ثابتی ترسیم میکند با ایدی
امین، خمینی، خامنهای، بوکاسا و دیگر جنایتکاران دستنشاندۀ آمریکا و
انگلستان چه تفاوتی میتوانست داشته باشد؟ اینکه
شاه برای اسکی به سوئیس میرود؛ ویسکی می
نوشد، و املساین را از ترکیه میآورند تا
برای ایشان «گل سنگم، گل سنگم» بخواند دلیلی میشود بر مشروعیت وی؟ اینکه نظر شاه مشروطه پیرامون تفکیک قوا در
نظام پادشاهی مشروطه چه بوده، مشخص نیست. بله،
ثابتی که طی مصاحبۀ کذا مرتباً برای لیسانس حقوقاش قمپز در میکند، نمیگوید
که از منظر همان حقوقی که گویا زمینۀ تخصصی ایشان است، وضعیت مشروعیت شاه و اعمال وی چگونه میباید
مشخص شود. لیسانس حقوق که فقط برای قمپز
در کردن نیست؛ کاربردهای دیگری هم
دارد.
از سوی دیگر، پس از فروپاشی رژیم پهلوی، آمریکائیها به دفعات ادعا کردهاند که از
بیماری شاه مطلع نبودهاند، حال آنکه، یک
کارشناس شوروی در ذوبآهن اصفهان، آنهم از
سالها پیش خبر بیماری لاعلاج وی را به گوش دوستان و اقوام ثابتی رسانده بود! ظاهراً این ساواک هر چه بود، بیماری شاه به عنوان فرماندۀ کل قوا و مسئول
همۀ مسائل کشور برایش مهم نبود. تهاجم دول بیگانه به منافع ملت ایران را نادیده
میگرفت؛ در مرزها فعال نبود؛ به فساد مالی و اداری کشور نمیپرداخت؛ در مورد انتخاب نخستوزیر نیز، بر اساس اظهارات ثابتی، ساواک حرفی برای گفتن
نداشت. از این گذشته، ساواک کذا خود را موظف به حمایت و تشویق صنایع
و معادن و فعالیتهای حرفهای و تجاری و برخورد با خرابکاریهای سیستمی از سوی
افراد با نفوذ در این زمینهها نمیدید؛ و ... پس کارش چه بود؟ سرکوب به اصطلاح «کمونیستها و مخالفین؟!» همانها که در همۀ انواع و اقسامشان، به تأئید «مقام امنیتی» تعدادشان از سه هزار
تن هم تجاوز نمیکرد؟! همانها که اینک جملگی دست در دست «مقام امنیتی»
دم دکانهای سازمان سیا در آمریکا و اروپا صف کشیدهاند؟ ساواک با اینها مبارزه میکرد؟ خیر! وظیفۀ
ساواک، بر خلاف ادعاهای ثابتی مبارزه با اینان نبود؛ جلوگیری از ابراز هر گونه نارضایتی و شکلگیری
هر گونه حرکت اعتراضی و منطقی از سوی قشرهای مختلف ملت ایران در ارتباط با سیاستهای
اعمال شده توسط رژیم تحمیلی و مستبد محمدرضا شاه بود. بله، با یک لیسانس حقوق و یک پردۀ شومینه نمیتوان
ژئوپولیتیک منطقۀ خاورمیانه و نقش پیچیدۀ سیاستهای جهانی را در کشوری همچون
ایران بر بوم شبکۀ «منوتو» ترسیم کرد؛ به
عبارت سادهتر، «کار هر بز نیست خرمن
کوفتن ...» وظیفۀ اصلی ساواک سرکوب ملت
ایران، ایجاد راهبند در مسیر هر گونه
نوآوری فرهنگی، هنری، ادبی،
صنعتی و علمی، و نهایت امر قرار
دادن دهها میلیون ایرانی تحت قیمومت یک دولت دستنشانده بود. اینهاست «ناگفتههای» ثابتی!
مطلب دیگری که در اظهارات ثابتی
«ناگفته» باقی مانده، این اصل کلی است که
مرکز تصمیمگیری رژیم شاه در کجا قرار داشت؟! شاه که به تنهائی نمیتوانست از گوشۀ اتاق خواباش
با کمک امثال نصیری، شهبانو، مقدم، نهاوندی و انصاری و ... در مورد مسائل
ژئواستراتژیک یک کشور تصمیمگیری کند. برنامههای گستردهای که در سراسر ایران به راه
اوفتاده بود نمیتوانست نتیجۀ تفکرات عمیق و تفحصات شخص اعلیحضرت تلقی شود! از سوی
دیگر، در کشور ایران «تینکتنک» فرهنگی، تشکیلاتی،
صنعتی و علمی هم که نداشتیم؛ اگر
هم میداشتیم اعضایاش تحت عنوان مبارزه با کمونیسم توسط باباپرویز به دادگاه نظامی فرستاده میشدند. پس سازمانها،
متخصصین، مراکزی که در این موارد تصمیمگیری کرده، به شاه فرمان میدادند کجا بودند؟! چند تن وزیر زپرتی که همچون هوشنگ انصاری با
«پااندازی» در سفارت ژاپن رتبه گرفته بودند تصمیمگیری میکردند؟
در اظهارات ثابتی این لایه از واقعیات
رژیم در ابهام باقی میماند، ولی با توجه
به طرحهائی که عمدتاً کپیبرداری از طرحهای اجرا شده در آمریکا و دیگر کشورهای جهان
بود، این استنباط وجود داشت که خارجیها
طرحهای کذا را در محتوای اجرائیاش به دست رژیم پهلوی میسپردند، به این
امید که عملۀ ناکارآمد شاهنشاهی از عهدۀ اجرائی کردنشان برآیند. مشکلی که هنوز هم حکومت ملایان با آن درگیرست، و با
تأخیری چهلساله برخی از همین پروژهها را تحت پوشش «عمران و آبادی» کشور اسلامی
به مورد اجراء میگذارد. بله، اگر استنباط ما تا آنجا که به ریشههای رژیم
پهلوی مربوط میشود، همیشه بر این اصل
تکیه داشته که مراکز تصمیمگیری پیرامون مسیر سرمایهگزاری، برنامههای تجاری، نظامی، صنعتی و عمرانی کشور ایران در پایتختهای غربی
قرار داشت، در کمال تأسف،
اظهارات ثابتی بر این استنباط مهر تأئید گذارده. چرا که
رئیس ساواک داخلی، طی ساعتها «مصاحبه» یکبار
هم نظر ساواک را در مورد چگونگی سرمایهگزاریها،
مسیر تحولات تجاری و نظامی و صنعتی مطرح نکرد! تو گوئی کشور ایران اصولاً نیازی به تأمین
امنیت اقتصادی و اجتماعی، تولیدی و مصرفی
نداشته؛ اگر هم داشته تأمین مسیرهائی
بهینه جهت این امور اصلاً به ساواک مربوط نمیشده است!
در آخر اضافه کنیم که رژیم پهلوی
علیرغم هیاهوئی که اخیراً توسط رادیو تلویزیونهای سازمان سیا جهت توجیه مواضعاش به
راه انداختهاند، رژیمی بود دستنشانده، ضدایرانی، با اهدافی گنگ که ارتباط چندانی نیز با مسائل
مبتلا به ملت ایران نداشت. محمدرضا پهلوی،
شخصیت اصلی این رژیم همچون بسیاری دیکتاتورهای خونریز و دستنشانده، فردی بود متوهم و مبتلا به پارانویای ناشی از
قدرتپرستی. این فرد که مستقیماً تحت نظارت و فرامین مراکز
تصمیمگیری غرب عمل میکرد، در این توهم دستوپا
میزد که با احداث چند خطلوله و مونتاژ چند پیکان، کشوری را که در آن هنوز آداب و رسوم قرون وسطی
«فضیلت» به شمار میرود، و خود وی با تکیه
بر همین نوع «فضلیتها» به مقام اعلیحضرتی نائل آمده به عصر اتم آورده است! پر واضح
بود که برداشتهائی اینچنین متوهمانه و نادرست دیریازود به فاجعه منتهی شود، فاجعهای که روز 22 بهمن 57 به وقوع پیوست.
جالبتر از همه اینکه، اعلیحضرت نهایت امر دریافتند که سوراخ دعا را
عوضی گرفتهاند. در عمل، کاشف
به عمل آمد که نه آمریکا آنقدرها حاضر به ادامۀ طرحهایاش در ایران است و نه
مردم ایران برای طرحهای آمریکا سینه چاک میدهند. اینچنین بود که اعلیحضرت به نتیجهای مالیخولیائی
رسیدند؛ میباید ایران را ول کرد و رفت! حداقل این صحبتی است که مقام امنیتی از زبان
مقامات نزدیک به شاه، نه یکبار که دوبار
در این مصاحبه تکرار میکند: «اگر
اعلیحضرت ببینند که ملت از برنامهشان قدردانی نمیکند کشور را ترک خواهند
کرد!» تو گوئی سلطنت شغل و حرفه شده، «اینجا
نشد، میرویم آنجا سلطنت میکنیم!»
شاهد بودیم که محمدرضا پهلوی در واکنش به
معضلات عظیمی که 37 سال حکومت استبدادی و دستنشاندهاش در کشور به وجود آورده
بود، بجای قبول مسئولیت پا به فرار گذارد!
و امروز مقام امنیتی کذا در مصاحبهاش
ادعا دارد که «خروج ایشان تصمیم درستی بود؛ جلوی خونریزی را گرفتند!» ولی شاه با فرار از ایران نه جلوی خونریزی را
گرفت، نه مانع جنگ داخلی و خارجی شد. وی با
فرار از ایران، زندگی میلیونها ایرانی را
دچار بحران و آشفتگی کرد، و دهها تن از فدائیان
واقعیاش را در دهان گرگ انداخت. محمدرضا
پهلوی با فرار از ایران فقط این واقعیت را یکبار دیگر به اثبات رساند که دیکتاتور
ترسو و جبون و مزور است؛ حتی به دوستان وفادارش نیز رحم نخواهد کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر