۱۰/۲۷/۱۳۹۶

دونان‌سالاری!




طی چند هفته‌ای که گذشت،  همچنانکه انتظار می‌رفت،  عوامل و اوباش حکومت اسلامی و اوپوزیسیون دست‌ساز و خارج‌نشین‌اش دستپاچه و پای برهنه به میدان اظهارنظرهای پرطمطراق «سیاسی ـ عقیدتی» پریدند.   ملایانی که قاضی دادگاه انقلاب‌اند ملت را تهدید ‌کردند؛    آخوند خاتمی جنایتکار،   رئیس دولت اصلاحات که عمری پس‌وپیش خمینی دجال را حین قتل‌عام ملت ایران می‌مالید،  خواستار «رسیدگی اصلاح‌طلبانه» به مسائل شد!   خامنه‌ای،  سردستة اوباش،  که دیگر سوراخی برای فرار نمی‌بیند،   طبق معمول دکان «دشمن شناسی» باز کرد و مردم را از «دشمن» ‌ترساند!   و از همه جالب‌تر حسن فوتبال،  رئیس جمهور «منتخب» بیت‌رهبری است که ادعا کرد،  آمریکا به دلیل موفقیت‌های دولت وی،   به پیشرفت‌های مملکت حسادت می‌کند و به همین خاطر «دسیسه» به راه انداخته! 

بله،  مجموعة حکومت اسلامی دقیقاً همان است که مجموعة آریامهری بود؛   مشتی اوباش از کنج خانه‌های امنیتی برای‌ ملت «وق‌وق» می‌زنند؛    نه از وضعیت جامعه خبری دارند،   و نه از اوضاع سیاست جهان کوچک‌ترین شناختی!   راستش را بخواهید کنترل نیروهای امنیتی،  انتظامی و نظامی نیز در دست اینان نیست.   جماعتی هیچکاره و بیکاره‌اند،  که اینک چهار دهه است در کشورمان «دکور حکومت» به روی صحنه برده‌اند.   اجنبی برای‌شان ملت را سرکوب کرده‌،  اینان باد به غبغب‌شان انداخته‌،   کلفت گفته‌اند و کُرکُری خوانده‌اند.   اجنبی برای‌شان قرارداد بسته‌،  اینان حق‌حساب‌ها را به بانک‌های خارج فرستاده‌اند تا آخرت‌شان را «تضمین» کنند،   و به زیردستان و تهیدستان کشور فخر فروخته‌اند.   سیاست‌های استعماری برای‌شان سفر دیپلماتیک و سیاسی سر هم کرده‌،   اینان برای خبرنگاران زپرتی بوق‌های غربی قمیش شتری آمده‌ و قرواطوار ریخته‌اند؛   از دست دادن با «بانوان» پرهیز کرده،   اصول «تمدن» اسلامی و صحرائی را به جهانیان تدریس کرده‌اند!   و ...  خلاصه سرسبیل ما ملت با این مسخره‌بازی‌ها چهار دهه است نقاره می‌زنند.   ولی حال که رسیده‌ایم به نقطة حساس،  یعنی بجائی که می‌باید در یک وضعیت بحرانی دست به عمل بزنند و حکومت و موجودیت نکبت‌بارشان را نجات دهند،   نه تخمی لای‌پای‌شان دارند،  نه مغزی در کله‌شان.   بله،  با سرنیزة پیمان سنتو می‌توان علی‌ روضه‌خوان خراسانی را رهبر شیعیان جهان «جا» زد،   ولی نمی‌توان فهم و شعور در کله‌اش چپاند.  این خر دوپا اگر فهم‌وشعور می‌داشت برای خوشامد اکبر رفسنجانی،   به «انقلاب اسلامی‌» خیانت نمی‌کرد و خلاف نص‌صریح قانون اساسی همین انقلاب،  در شرایطی که وجاهت فقهی و شرایط لازم را  نداشت،   مقام رهبری را نمی‌پذیرفت.         

یاد بگیرید!‌  به اینان می‌گویند،   «رهبران» مورد اعتماد سیاست‌های جهانی‌ جهت ادارة امور ملت‌های جهان سوم‌؛   هر چه احمق‌تر،  عزیزتر و والامقام‌تر.   در نتیجه،  این جماعت در رویاروئی با شرایط کنونی بجای یافتن راهکاری برای خروج جامعه از بحران،  عین صفحة گرامافون که خط‌افتاده باشد،   همان چیزی را که قبلاً می‌گفتند‌ تکرار می‌کنند.   احدی به اینان نمی‌گوید،  اگر قرار بود با همان حرف‌ها سوروسات‌تان به راه باشد که کار به اینجا نمی‌کشید.  و اگر هم بگوید،   کو گوش شنوا؟   به شیوة مرضیه،   حضرات جفنگ می‌گویند؛   دشمن‌شناسی می‌کنند؛   به این و آن امرونهی می‌فرمایند،   و نهایت امر «پیشرفت‌های» مملکت را به رخ «مردم» می‌کشند!   همان مردمی که برای فرار از بهشت اینان دم در سفارتخانه‌های خارجی صف کشیده‌اند.   واقعاً آن بخت‌برگشتگانی که نوبت ‌گرفتند تا به  امثال این حضرات رأی بدهند و از این قافلة ورشکسته به تقصیر انتظار معجزه داشتند،  تسلیت گرم و صمیمانة ما را بپذیرند.

حال ببینیم اوپوزیسیون این رهبران «فرهیخته» چه می‌گوید؟   تعجب می‌کنید،  ولی اوپوزیسیون حکومت اسلامی همان می‌گوید که اوپوزیسیون آریامهر می‌گفت:   سقوط حکومت،‌  تشکیل مجلس مؤسسان،  دولت موقت،  و ...  و برگزاری رفراندوم.   در رأس این اوپوزیسیون رضاشاه دوم نشسته که در دهات اطراف شهر واشنگتن تاجگزاری کرده،  و چند تا پیرمرد ساواکی هم در اطراف‌اش می‌لولند.   البته حواریون اصلی‌اش همان طرفداران انقلاب روح‌الله خمینی هستند.  حواریونی که طی سه دهة اخیر،   دسته دسته،  عین غازهای مهاجر با آواز «مست بودم،‌  اگر گهی خوردم»،  منجلاب شیخ را رها کرده و در منجلاب یانکی‌ آرام و قرار گرفته‌اند!   بابا آریامهر هم این‌ها را تک‌تک به حضور پذیرفته و چشته‌خورشان کرده،  شیرینی دهان‌شان گذاشته تا یادشان نرود که یک گوز «چند من باقالی می‌یاره!»   خلاصه خدمت‌تان بگوئیم،   تا اینجا دو تا صفحة خط ‌افتاده داریم،   یکی که روی گرامافون حکومتی‌ها می‌چرخد،  دومی هم روی گرامافون اوپوزیسیون مدعی دمکراسی‌طلبی!   جالب‌تر از همه اینکه داغ‌ترین مخالفان و دمکراسی‌طلبان که می‌کوشند خود را از جرگة رضاشاه دوم دور نشان ‌دهند،  صفحة گرامافون‌شان تند و تیزتر از بقیه می‌چرخد.  اینان همان‌ها هستند که همچون امثال بنی‌صدر و ملکی و سیدجوادی و ...  برای خمینی و حاکمیت ملایان سینه چاک چاک می‌کردند!  

ولی در این میانه چپ‌ها هم هستند؛   صفحة گرامافون اینان استالینیستی و لنینسیتی و لفت و لیسی است.   خواست اینان سرنگونی حکومت،  برقراری استبداد کارگری،  ملی کردن ابزار تولید،  تقسیم ثروت،  و برپائی حکومت رفیق فلانی و بهمانی است!   خلاصه اینان اصلاً‌ ندیده‌اند که دنیا طی چهار دهة گذشته چه تغییراتی کرده.    نه سقوط اتحاد شوروی و فروپاشی اروپای شرقی را دیده‌اند،  نه چرخش‌های کاپیتالیستی چین کمونیست و تغییرات کاستریسم کوبائی را!   اینان به سنت پرسوناژ سریال جاهل‌مسلکی «مرد اول»،‌   و به مصداق «حرف مرد یکی است»،‌   همان حرف‌هائی را می‌زنند که چهل سال پیش گوشة خوابگاه‌های دانشجوئی و خاک‌گرفتة آریامهری در جزوه‌های فزرتی و غلط‌غولوتی‌شان ‌خوانده بودند.   بله،  در کلکسیون صفحه‌های خط‌افتادة‌ ما یک صفحة 33 دور لنینیستی هم سروکله‌اش پیدا شده.      

با این وجود،  هنوز این پرسش بی‌پاسخ مانده،  که طی چند هفتة گذشته چه شد که به یک‌باره اینچنین آتش بر خرمن اوفتاد.   یعنی اگر جهت پاسخ به این سئوال بخواهیم به محتوای این صفحات گرامافون مراجعه کنیم راه بجائی نخواهیم برد.  صفحات کذا به ما چنین القاء می‌کنند که،  یا باید با اصلاح‌طلبی مشکلات را حل کرد؛  یا «منافقین» آمدند و همه چیز را به آتش کشیدند؛   یا «مردم» از دست این حکومت به عذاب آمده و می‌خواهند رضامیرپنج هر چه زودتر برای‌شان یک کودتای «خوب» بکند؛   یا اینکه طبقه کارگر هوس کرده «رفقا» در یک دیکتاتوری کارگری به سبک‌وسیاق «انقلاب اکتبر»،  در صف نان و گوشت پدرش را دربیاورند؛  یا اصلاً «مردم» عقل‌شان پاره‌سنگ می‌برد و فقط می‌خواهند به خیابان بیایند و دادوفریاد کنند!   بله،  این صفحة آخری را آن‌هائی روی گرامافون می‌چرخانند که معتقدند «سیاست پیشة دونان است!»  البته آنقدرها هم از واقعیت دور نیستند،  ولی اگر «سیاست پیشة دونان است»،  غیردونان هم باید پای پیش بگذارند تا میدان به دست دونان نیافتد.  در غیراینصورت همه چیز می‌افتد به دست بنی‌صدر!  برای اینکه کار به دست ابولی نیفتد،  ما پیشنهاد می‌کنیم که با هم سری بزنیم به سوریه.   

روزگاری در سوریه یک دیکتاتوری بود به نام بشار اسد؛   خیلی پدرسوخته و خیلی بد؛ ولی یک لشکری هم در سوریه بود به نام «مدافعان حرم» که خیلی بچة خوبی بود؛   یانکی‌ها هم خیلی دوست‌‌اش داشتند.  به طوری که به داش قاسم سلیمانی گفته بودند برای‌شان از عراق مرتب آب‌نبات بفرستد.  علاقة  عموسام به «مدافعان حرم» آنقدر زیاد بود که قرار گذاشت در سوریه،  حرم که هیچ، ‌ «حکومت» و غیره‌ را هم برای این‌ها «حفظ» کند.   به همین دلیل زیرجلکی طوری که «مامان‌جون» نفهمد،   به مدافعان حرم کالباس و سوسیس و بیگ‌مک می‌داد تا بخورند و چاق‌وچله شوند.   البته مامان‌جون فهمیده بود؛   خون دل می‌خورد و چیزی نمی‌گفت! 

در این گیرودار در شبی تیره‌وتار،   مامان‌جون با دیکتاتور پدرسوخته وصلت کرد و به حجله رفت.   بعد هم گفت «مدافعان حرم» هووی من هستند،   در دین و سنت و بساط ما تعددزوجات قبول نیست.   هر چه دیکتاتور خونریز گفت،   «مامان‌جون،  این‌ها خیلی بچه‌های خوبی هستند»‌،   به گوش مامان‌جون نرفت که نرفت!   دیکتاتور خونریز هم به مدافعان حرم گفت،  «باید تشریف ببرید،   اینجا فقط جای مامان‌جونه با من!»   مدافعان حرم خیلی ناراحت شدند.   حاج قاسم داد و فریاد به راه انداخت،  و از باباعموسام کمک خواست؛  حتی یک بابائی که سال‌ها پیش از عراق دوان دوان آمده بود ایران، ‌ آنقدر دستپاچه شد که رفت آلمان،‌  بعد هم گفت «پناه بر خدا!‌   از دست شما عفونت کردم!»     
   
«مدافعان حرم» هم که خیلی ناراحت بودند،   شکایت بردند پیش عموسام،   «که ای عموسام عزیز!   ما که سال‌های دراز به شما خدمت کردیم،   چرا حال باید از سر سفره رانده شویم؟»   عموسام گفت،  «فرزندان دلبند و عزیزتر از جانم!   اگر وضعیت به همین منوال پیش رود کار شما تمام است.   باید هرجور شده مامان‌جون را بترسانیم.   پس چه بهتر که باد در آستین نوة میرپنج بیاندازیم تا مامان‌جون از ترس کودتا میدان را خالی ‌کند!»   مدافعان حرم زمین ادب بوسیدند و جهت ترساندن مامان جون،   اوباش را با شعار «رضا شاه روحت شاد»،  در شهرهای متعدد ایران به خیابا‌‌ن‌ها آوردند،  چند جوان از همه جا بی‌خبر را هم در این گیرودار زدند و کشتند.  اینهمه به امید اینکه در دل زوجة دیکتاتور خویزیز وحشت انداخته،  او را مجبور کنند تا به حضور هوو رضایت دهد.

ولی مامان‌جون بیدی نبود که ازین بادها بلرزد؛‌   با این داد‌وفریادهای خیابانی نه فقط عقب ننشست که چند گام بلند به جلو برداشت.   هم کره شمالی و جنوبی را سر میز مذاکره نشاند، هم به مدافعان حرم حالی کرد که اگر زیادی لات‌بازی در بیاورند،  علاوه برنفتکش،  کپل‌شان هم ممکن است آتش بگیرد!   باباعموسام هم از ترس مامان جون در رفت.   اینچنین بود که مدافعان حرم جلو دویده فریاد برآوردند:   «چه نشسته‌اید که ماجرا تمام شد!»  بعد هم  سایت مدافعان کذا گریه‌کنان اعلام داشت:

«[...] ایران را در سوریه بدجور دور زده‌اند!»   
منبع:   بازتاب،  17 ژانویه 2018

بله خیلی «بدجور» بود!   البته در وصف این اوضاع که برای ترساندن مامان‌جون به راه افتاد،    خیلی‌ها پس از استخاره،   ابیات تند و پرشور حماسی سرودند و گفتند،   «ای جوانان وطن با ضحاک مبارزه کنید،‌   ما هم از دور هواتونو داریم!»   آن‌ها هم که دهان گرمی داشتند،   روضه‌هائی برای یکدیگر و برای ملت ایران خواندند.   درست حدس زدید،  همان ابیات و روضه‌هائی را می‌گوئیم که در چنین میعادهای تاریخی همیشه بازتاب دل‌پذیری است از طبع شاعرانه،  حساس و «میهن‌پرستانة» اینان.   خلاصه این جماعت با اینکار یک صفحة گرامافون «خط‌افتاده» دیگر هم به کلکسیون صفحه‌های خط‌افتادة‌ ما ملت اضافه کردند.   ولی چه بگوئیم،  تا زمانیکه این صفحه‌های خط‌افتاده روی گرامافون ملت می‌چرخد،  نه سیاست ایران از دست دونان خلاص خواهد شد،  و نه ایرانیان از دست اینان.     



هیچ نظری موجود نیست: