۸/۲۹/۱۳۹۵

ترامپیسم!




پس از پیروزی جنجالی دونالد ترامپ در انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا شاهد تحولات تند و غیرمنتظره‌‌ای در آسیای جنوب غربی و اوکراین بودیم.   سفر شتابزدة رجب اردوغان،  رئیس‌جمهور پوست‌عوض کردة اخوان‌المسلمین به پاکستان،‌   و در پی آن اجباری شدن اخذ ویزای ورود به افغانستان برای «قبائل مرزنشین» پاکستان،   یکی از همین تحولات به شمار می‌رود.   در کنار این رخداد،   ورود «غیرقانونی» لشکر زائران جمکرانی‌ به عراق نیز در رسانه‌ها مطرح شد،   و مقامات عراق حداقل به صورت رسانه‌ای اعلام داشتند که،  «مرز مهران به روی زائران ایرانی بسته شده!»   و در پی تعطیلی ماشین جهنمی «حاجی‌سازی» جمکرانی‌ها،   مسلماً در یک برخورد سیاسی منسجم،  اگر راه «کربلائی‌سازی» ملایان نیز تا حدودی مسدود شود،  فی‌نفسه خبر خوبی خواهد بود.  خلاصه،   اگر به روند جلوگیری از نقل‌وانتقالات ظاهراً زیارتی و مسافرتی،  و در واقع نظامی و امنیتی در منطقه با دقت بیشتری نگاه کنیم،  ‌ و همزمان گرفتار آمدن پوروشنکو،  رئیس‌جمهور «منتخب» و میدانی اوکراین و بازجوئی چندین ساعتة وی توسط دادستان کل اینکشور را نیز قرار دهیم،   به صراحت می‌بینیم که موارد اختلاف‌برانگیز بین مسکو و واشنگتن چگونه در شرف حل شدن است.   

البته جهت روشن‌تر شدن محتوای سیاسی و استراتژیک این «خبرها» می‌باید تا حدودی دقت نظر به خرج داد.  و این برخورد ایجاب می‌کند که در گام نخست نیم نگاهی به برنامه‌های «ادعائی» دونالد ترامپ،  رئیس‌جمهور منتخب ایالات متحد بیاندازیم.   پس اول برویم به سراغ واشنگتن!

دیدار ترامپ از کاخ‌سفید،   آنهم فقط 24 ساعت پس از اعلام پیروزی وی در انتخابات به این گمانه بیش‌ازپیش دامن زد که ترامپ،  نه یک رئیس‌جمهور با برنامه‌هائی از پیش تنظیم شده که «ظرفی» است تهی و درجستجوی «مظروف!»   منطقاً هیچ دلیلی نداشت که ترامپ،   پس از آنکه تحت عنوان «نمایندة واقعی» افکار عمومی آمریکائی‌ها به مقام ریاست‌جمهوری دست می‌یابد،  در اولین گام سیاسی عمده‌اش شتابزده به ملاقات فردی بشتابد که همین افکارعمومی برخوردهای سیاسی و تشکیلاتی‌اش را به شدت و در اکثریتی غیرقابل تردید محکوم کرده بود!  ولی چنین عمل غیرمنتظره‌ای نشان داد که ایالات‌متحد پای در یک دوران وانفسا گذارده،   و اینکه هیئت‌حاکمه در این مقطع به همان میزان دچار بلاتکلیفی شده و در بی‌برنامگی‌ دست‌وپا می‌زندکه افکارعمومی و ملت.   در عمل،   حتی اگر انتخابات ایالات‌متحد را «واقعی»،   و ترامپ را نیز نمایندة «برگزیدة» ملت بدانیم،   می‌باید قبول کرد که آمریکائی‌ها با «انتخاب» وی فقط تلاش کرده بودند پای از (استابلیشمنت)،  یا همان «بنیادهای فرامانروای» سیاسی این‌کشور بیرون بگذارند.   تلاشی که به دلیل ملاقات هول‌هولکی ترامپ با باراک‌اوباما در کاخ‌سفید،   آنهم در شرایطی که هنوز این اوباماست که «دستور» می‌دهد،‌  پای در ‌آینده‌ای مبهم گذارده.   در عمل،  همچون دیگر میعادها این «ملت» و خوش‌باوری‌های اوست که بازندة دنیای سیاست شده.

با این وجود،  هر چند طرفدار بی‌چون‌وچرای آزادی‌بیان هستیم،  ‌ «دمکراسی» را بیشتر در مقام یک محصول واقعی و ملموس در زمینة خلق آزادانة آثار ادبی،  هنری،  علمی،  صنعتی و تجاری می‌دانیم و به استنباط ما،  ‌ صحنه‌گردانی‌هائی از قماش آراءعمومی و انتخابات آنقدرها کاری با «دمکراسی» ندارد؛   به این صحنه‌آرائی‌ها هم معتقد نیستیم.   به عبارت دیگر،  از جمله همان بدبینانی به شمار می‌رویم که می‌گویند،  «اگر حاکمان به ملت اجازة انتخاب می‌دهند فقط به این معناست که هیچ تغییر قابل‌عرضی پیش نخواهد آمد!»‌   چرا که،  در غیراینصورت،  صاحبان منافع جهت حفظ خود و مزایای غیرمشروع‌شان با توپ و تفنگ و پلیس و ارتش به جان خلق‌الله خواهند اوفتاد.  در چارچوب همین نگرش،   «انتخاب» ترامپ از منظر ما آنقدرها کاری با «انتقامجوئی» ملت از «بنیادهای فرمانروا» ندارد،   تلاشی است از سوی هیئت‌حاکمه جهت «بهینه» کردن روابط داخلی و خارجی‌اش.   چرا که،   ایالات‌متحد  ظاهراً از منظر هیئت‌حاکمه‌اش،‌  مجموعة وسیعی از ابزارهای سیاسی،  اجتماعی،  نظامی،   تبلیغاتی و ... را از دست داده،   و می‌باید جهت بازگرداندن آب رفته به جوی دست به یک بازبینی عمیق بزند.   

و روشن است،‌   زمانیکه سخن از بازبینی به میان آید،   به این معناست که جقه‌هائی می‌باید سر تاج‌داران را رها کند؛   گروهی از منافع خود دست‌ بشویند،   و همچون دیگر میعادها،  گروه دیگری از راه برسد تا نهایت امر تحت عنوان حفظ منافع این گروه و آن گروه،   و حتی پادرمیانی «ملیون و ملت»،   منافع خود و قشرهای الهام‌بخش‌اش را‌ بهینه نماید.   این است داستان ظرف خالی‌ای به نام ترامپ،   و مظروفی که هنوز چند و چون‌اش روشن نشده.   به همین دلیل بلافاصله پس از پیروزی ترامپ،   بساط «معذرت‌خواهی» در اینسوی و آنسوی جهان به راه اوفتاده،   و گروه‌گروه آنان که چشم دیدن ترامپ را نداشته و ندارند،   از قماش نخست‌وزیران ژاپن و انگلستان،   در جرگة نخستین «معاشران» و چاکران دربار دونالد ترامپ چهارپایه‌ای برای خود می‌جویند!

پیش از انتخابات اخیر آمریکا،   به صراحت گفته بودیم که جناح حامی ترامپ در صورت دست‌یابی به کاخ‌سفید سعی خواهد داشت تا در ارتباطات بین‌المللی،  ‌ اروپائیان را دور زده،  مستقیماً با قدرت‌های جهانی ـ  روسیه،  چین و هند ـ  پای به مذاکرات بلاواسطه بگذارد.   به عبارت ساده‌تر،   برخلاف آنچه چپ‌نمایان القاء می‌کنند،   هدف ترامپ آنقدرها بازگشت به مراودات متقابل مسکو و واشنگتن در دوران «جنگ‌ سرد» نیست.   اتحاد شوروی کتابی است که در دیپلماسی جهانی به پایان خود رسیده،   حکایت امروز بیشتر مربوط می‌شود به نقش فدراسیون روسیه.   نقشی که شامل  بازنگری ارتباطات مسکو با قدرت‌هائی می‌شود که پس از پایان جنگ اول به طرق مختلف برندة اصلی این جنگ،  یعنی روسیة تزاری را حذف کرده،  سهم شیر را سگ‌خور کرده بودند.   و پر واضح است که با بررسی تاریخ معاصر خواهیم دید که مهم‌ترین این «قدرت‌ها» همان انگلستان بود.  و باز هم این انگلستان بود که پس از جنگ دوم،  اینبار پای یانکی‌ها را به مستعمرات‌اش باز کرد و بساط جنگ‌سرد به راه انداخت.  به همین دلیل نیز به استنباط ما،   پس از تحلیف ترامپ،  نام حاکمیت بریتانیا و دول وابسته به آن،   یعنی دولت‌های اسکاندیناو،   آلمان،  فرانسه و هلند را در میان نخستین قربانیان سیاست‌های نوین جهانی خواهیم دید.   

و دقیقاً در همین راستاست که سدسازی‌ها،   یا حداقل «ادعای» برقراری چنین سدهائی در برابر سیل سیاهی‌لشکر «زیارت‌پیشگان» مفهوم استراتژیک پیدا می‌کند.   به گواهی تاریخ،   بریتانیا در به راه انداختن غائله‌های دینی ـ  چه شیعی و سنی،   و چه بودائی و برهمائی ـ  از سابقة چشم‌گیری برخوردار است.   به طور مثال،   شبکة شیخ‌پروری نجف و کربلا،   که نخست تحت نظارت ترک‌های عثمانی به دلیل چشم‌وهم‌چشمی‌ مذهبی با صفویه در عراق امروز به راه اوفتاده بود،   دهه‌ها پیش از فروپاشی عثمانیان،   به دلیل ضعف خلفای ترک،    عملاً توسط‌ بریتانیا اداره می‌شد.  باز هم تاریخ شهادت می‌دهد که این شبکه به سکوئی تبدیل شد تا با دخالت در امور داخلی ایران،   حلال مشکلات لندن شود.   و با تکیه بر همین «سکو» و «فتاوی» صادره از آن بود که انگلستان،   سال‌ها پیش از جنگ اول،   انقلاب اکتبر و انقلاب مشروطه،  روسیة تزاری را در خاک ایران از طرق مختلف «تحت نظارت» قرار داده بود،   و از ارتباطات ملت ایران با همسایة شمالی جلوگیری به عمل می‌آورد.   نمونه‌های تاریخی فراوان است،   و با مراجعه به کتب معتبر،   علیرغم بزک رخدادها با «تعارفات دینی» و جفنگ‌بافی پیرامون «استقلال» فرضی روحانیت شیعه ـ  این شیوه در حکومت جمکران بسیار رایج شده  ـ  نقش ایران‌ستیز روحانیت شیعه در نجف و کربلا،   خصوصاً طی دوران انقلاب مشروطه،   و تبدیل آن به حکومت مشروعه و قرار دادن ملا در مرکزیت بینش سیاسی‌اش،‌   بیش از آن علنی است که احدی بتواند آن را به زیر سئوال برد.          

امروز پس از گذشت یکصدسال از آن دوران،   دولت‌های ایران،  افغانستان،  عراق،  پاکستان و حتی سوریه در شرایطی قرار گرفته‌اند که عملاً قادر به اعمال هیچگونه نظارتی بر سیل جمعیتی نیستند که تحت عناوین مختلف از فراسوی مرزها به سرزمین‌شان نفوذ می‌کند.   جمعیت‌هائی غالباً مسلح و برخوردار از حمایت‌های گستردة مالی محلی و منطقه‌ای که تحت پوشش‌های متفاوت از قبیل زیارت،   حفاظت از اماکن مقدسه،   دیدار با نزدیکان،  ملاقات با مقامات مذهبی،  پناهندگی سیاسی،   طرفداری از دولت اسلامی،   و ... و اخیراً «مبارزه با داعش» عملاً مرزهای به رسمیت شناخته شدة کشورها را به زیر پای گذارده،   بدون قبول هیچگونه مسئولیتی از سوی دول‌ منطقه عملاً مجری سیاست‌های انگلستان در خاورمیانه و آسیای مرکزی شده‌اند‌.        

اشتباهی در کار نیست!   حرکت این جمعیت در منطقه «برداری» است قطعی و غیرقابل تردید از سیاست‌های استعماری لندن.   سال گذشته،  زمانیکه از جابجائی شیعی‌مسلکان،  که به بهانة مراسم حج و حج‌عمره به درون مرزهای عربستان سعودی نفوذ می‌کردند،   جلوگیری به عمل آمد،   در عمل شاهد نخستین گام در قطع این رابطة استعماری بودیم.  ولی اگر نیک بنگریم،‌   در قلب همین «حرکت جمعیت» است که،   آدمکشان چچنی سر از مرزهای جنوبی ترکیه و خاک سوریه در می‌آورند؛   شیعیان لبنان در نجف و کربلا بمب‌گزاران را سازماندهی می‌کنند؛  ملایان جمکران در عراق غائله به راه می‌اندازند؛   طالبان افغانستان با دلارهای عربستان،   لشکر طیبة پاکستان را به جنگ با مخالفان اسلامگرائی در کابل فرامی‌خوانند؛‌  و ... و نهایت امر سروکلة رهبر اسلامگرایان تاجیک نیز در بیت‌ رهبر حکومت اسلامی جمکران پیدا می‌شود!         

همانطور که گفتیم،  تلاش‌هائی طی چند ماه گذشته جهت جلوگیری از ادامة این حرکت مخرب جمعیت،  با بهتر بگوئیم،  انتقال شبه‌نظامیان اخلالگر «سیاسی ـ مذهبی» آغاز شده.   و نهایت امر شاهد اعلام «رسمی» دولت‌ها مبنی بر جلو‌گیری از ادامة آن نیز هستیم.  به استنباط ما،   تحولاتی از قبیل همین رخدادهاست که نهایت امر می‌باید «ظرف خالی» ترامپیسم را در کاخ‌سفید محتوی بخشد.  و مسلماً در ادامة این روند شاهد تلاش‌های نوین واشنگتن جهت نزدیکی به مسکو نیز خواهیم بود،   چرا که نخستین سیاستی که عصبیت شدید در مسکو به وجود آورد،   حمایت آتلانتیست‌ها از همین تحرکات جمعیت در مرزهای جنوبی اتحادشوروی سابق بود.   و اینک که آتلانتیسم مواضع نوینی را به نفع روسیه روی میز گذارده،  جای تعجب نخواهد بود که ترامپیسم تلاش کند در ازای این امتیازات،   پاداشی نیز در ایران،   عراق و سوریه بگیرد.  ولی در همینجا بگوئیم،  تلاش‌های مشابهی نیز از سوی کانال‌های نزدیک به بریتانیا،   طی چند ماه گذشته در رسانه‌ها ظهور کرده،   هر چند آنقدرها شانس پیروزی نخواهد داشت.

به طور مثال،  می‌بینیم که امثال جان بولتون،   از سیاست‌پیشگان یانکی که ظاهراً مواضع بسیار «تندی» نیز بر علیه حکومت جمکران اتخاذ می‌کند،   و با اینهمه در چارچوب حمایت از اسلامگرائی،  از نشست و برخاست و هم‌سازی و هم‌رازی با دیگر ملاصفتان و نئوشیعیان از قماش مجاهدین خلق نیز رویگردان نیست،   پس از پیروزی ترامپ سر از لانه به درآورده،  به قولی «قاف،  قاف» را می‌گوید.   بولتون خواستار عکس‌العمل تند بر علیه حکومت جمکران ‌و «تغییر»آن شده!   پیش از اعلام مواضع ایشان نیز شبکة اوباش‌پروری جمکران در روزی که به نام کورش هخامنشی به ثبت رسیده،  گروهی را به پاسارگاد فرستاد تا فریاد «ایران وطن ماست،  کورش پدر ماست» سر دهند!  حرکتی که از سوی رضاپهلوی «لائیک و دمکراتیک» ارزیابی شده و ... و ایشان پس از نامه‌نگاری به ترامپ،  طی مصاحبه با بی‌بی‌سی،   در واقع مواضع لندن جهت تغییر رژیم در ایران،   از حزب‌الله به شاه‌الله را «توصیه» فرموده‌اند.   ولی بی‌تعارف بگوئیم،  این تحرکات بی‌معناست.   تغییرات سیاسی در ایران به مراتب از مرحلة جابجائی صرف رژیم،   و یا تبدیل رژیم ملائی به آریامهری عمیق‌تر است.   و آن‌ها که دل به این اراجیف بسته‌اند،   اگر با حسن‌نیت و تعمق بیشتری به تحولات بنگرند،  در می‌یابند که بازیگران «سنتی» سیاست استعماری ـ  شیخ‌وشاه ـ  نمی‌توانند در این میدان عرض اندام کنند.     

در همین چارچوب است که به استنباط ما،   ترامپیسم طی چند سال آینده در مقاطع مختلف،   هم از تغییرات در ایران دفاع خواهد کرد و هم تلاش می‌کند تا اهداف استعمار کهن را به هر ترتیب که شده به میانة میدان سیاست بیاندازد.   به عبارت بهتر،   با یک دست فدراسیون روسیه را جلو خواهد کشید،   و با دست دیگر به عقب می‌‌راند.   ولی طی این دوره چندین مسئلة حساس استراتژیک در دریای خزر،   دریای سرخ،  خلیج‌فارس و ... نیز می‌باید بین روسیه و آمریکا حل‌وفصل شود.   حال باید دید بازنگری در سیاست‌های پساجنگ اول اگر به عقب‌راندن غیرقابل تردید انگلستان می‌انجامد،   آمریکا را نیز به دامان سیاست‌های پیش از پایان جنگ دوم،  یا همان انزوای سیاسی در خاورمیانه می‌کشاند یا خیر.  ولی می‌باید صبر کرد چرا که،   طی چند ماه آینده بردارهائی که نشاندهندة حرکت‌های نوین در مسیر سیاست‌گزاری‌های کاخ‌سفید است مسلماً قابل رویت خواهد شد.     











  

  


 

هیچ نظری موجود نیست: