«توافق هستهای» حکومت اسلامی با گروه 5+1 که امروز در شورای امنیت سازمان ملل
به تصویب رسید، در مقام خود میباید یکی از مهمترین سندهای
تاریخی کشور ایران طی سدة اخیر تلقی گردد.
این توافق از سوی گروهها و تشکیلات داخلی و خارجی به صور متفاوت مورد
تحلیل و بررسی قرار گرفته. پر واضح
است، گروهی که با این «سند» هماهنگی
دارد، یا حداقل در ظاهر خود را با آن
هماهنگ نشان میدهد، تلاش داشته باشد تا
در مسیر «خطوط» کلی این توافقنامه، منافع
گروه و تشکیلات وابسته به خود را نیز به ارزش بگذارد. از سوی دیگر،
مخالفان این «توافق»، چه در داخل و چه در خارج سعی میکنند هر چه
بیشتر به ابعاد «منفی» فرضی آن دامن بزنند.
در خارج، تعدادی نمایندگان کنگرة آمریکا و دولتمداران
اسرائیل در بزرگنمائی تأثیرات «منفی» این توافق تا آنجا پیش میروند که آن را
اصولاً خطری برای جامعة بشری قلمداد میکنند!
با این وجود، همینجا بگوئیم، هر دو این جریانات، چه طرفداران و چه مخالفان راه گزافه رفتهاند؛ به استنباط ما، این «توافق»،
نه آن است که اینان مینمایانند، و
نه در مسیرهائی متحول خواهد شد که این حضرات انتظار دارند. در مطلب امروز نگاهی خواهیم داشت به طرز
برخوردهائی که پیرامون این «توافق» شکل گرفته.
نخست موضع موافقان واقعی و حتی «مصلحتی» آن را بررسی کنیم.
همانطور که انتظار میرود در داخل کشور،
و در میان بهبهوچهچهگویان این توافقنامه با فهرست پرشماری از جماعت اصلاحطلب،
بازاریان «خوشحساب» و خوشمشرب تهران و
شهرستانها، و واردکنندگان «رسمی» کالاهای
مصرفی از غرب و محدودههای آسیائی «دلار ـ یورو» یعنی چین و کره و ژاپن برخورد میکنیم. استدلال اینان روشن است. ارز حاصل از صادرات نفتخام از این به بعد به
جیب دولت سرازیر میشود، و مسیر «طبیعی»
این ارز نیز چیزی نیست جز همان مسیر سابق،
یعنی اختصاص یافتناش به واردات کالاهای مصرفی! طی
روزهای گذشته، نه فقط طرفداران سیلان «نفت ـ کالایمصرفی»، که حتی منتقدان این توافقنامه نیز در بسیاری
«گزارشات» رسانههای داخلی رسماً دست به بررسی چندوچون همین مسیر «الهی» زدهاند.
به طور مثال، نشریة بلومبرگ، مورخ 20 ژوئیه 2015 در تحلیل تبعات توافق هستهای
به اینجا میرسد که عمدهترین برندگان لغو تحریمهای ایران شرکتهای آسیائی
هستند! و در ادامه نتیجه میگیرد که تا
سال 2020، رشد اقتصادی ایران تا آنجا میرسد
که سوئد و سوئیس را هم پشت سر میگذارد:
«[...] بلومبرگ با اشاره به اینکه پیشبینی میشود اقتصاد ایران در دوران
پساتحریم، کشورهائی چون سوئد، سوئیس و
آرژانتین را پشت سر بگذارد، نوشت تولیدکنندگان
آسیائی، بزرگترین برندگان لغو تحریمهای ایران خواهند
بود.»
منبع: ایرنا، 20 ژوئیه،
2015
همانطور که میبینیم، مشخص نشده به چه
دلیل در دوران پساتحریم، اقتصاد فلج،
بیمار و ناتوان ایران که تحت حکومت ملایان عملاً بیش از سه دهه است در
نقاهتی ممتد فروافتاده، میتواند به صرف
برداشتن چند تحریم بانکی، از اقتصاد دو
کشور «فوقصنعتی» سوئد و سوئیس که در بسیاری شاخهها ـ هواپیمائی،
صنایع خانگی، تحقیقات علمی و
داروئی ـ از معتبرترین مراکز ساخت، تولید و تحقیقات جهان به شمار میروند، «سبقت» گیرد! انتشار
ترهات بلومبرگ در سایت ایرنا، بیحکمت نیست؛ واقعیات صنعتی، اقتصادی و خصوصاً بنبستهای ساختاری و اداری
حکومت اسلامی در برابر نیات الهی «ایرنا»، شیپور زنگزدة حکومت حوزة علمیه هیچ سدی ایجاد
نمیکند. این خبرگزاری با افتخار فراوان جفنگیات بلومبرگ
را منعکس میکند؛ باشد که از جمیع این خزعبلات ابزاری نیز جهت
توجیه سیاستهای دولت حسن روحانی بسازد! به ویژه که،
در پایان گزارش کذا متوجه میشویم، «رشد
اقتصادی» از منظر بلومبرگ از «واردات» فراتر نخواهد رفت:
«آن ماری بایسدن از مرکز
پژوهشهای BMI در لندن که کار آن بررسی بازار خودرو است، با اشاره به دوران
پساتحریم در ایران میگوید: مردم قطعا پس
از لغو تحریمها پول بیشتری برای خرج کردن خواهند داشت و اقتصاد اینکشور رشد خواهد
کرد.»
همان منبع
اینجاست که بلومبرگ ما را با مفهوم «رشد اقتصادی» از منظر «بیامآی» لندن نیز
آشنا میکند! نمیدانستیم اگر مردم برای خرج کردن پول بیشتری داشته باشند، اقتصاد هم رشد خواهد کرد. بر اساس این «شبهتحلیلها» میباید نتیجه
بگیریم که به طور مثال، اگر کویتیها پول
بیشتری برای خرج کردن داشته باشند، حتماً
اقتصادشان هم رشد بیشتری خواهد داشت!
نمونهای که در بالا آوردیم به صراحت نشان میدهد که در غرب چه محافل و چه
جریاناتی برای ملت ایران پس از دوران تحریم،
کیسه دوختهاند. نخست اینکه، این محافل نمیگویند شبکههای تولیدی در کره، تایوان و اقتصاد «صادراتی» چین، شبکههای وابسته به بانکهای حوزة «یورو ـ
دلار» است؛ و اینکه، این «اقتصادها»
هیچ ارتباطی با ملتهای کشورهای فوق ندارد.
در ثانی، همین محافل شروع به حقنه کردن این دروغ شاخدار
کردهاند که افزایش نقدینگی و قدرت خرید در دست «مردم» به معنای «رشد اقتصادی»
است! در صورتیکه، قدرت خرید مردم زمانی میتواند به رشد اقتصادی
منجر شود که بازده مالی آن در مسیر تولید،
تحقیق و خدمات در کشور از نو هزینه گردد،
نه اینکه مستقیماً و یا به صورت غیرمستقیم، از
طریق کره و ژاپن و شرکتهای چینی به بانکهای غربی واریز شود.
«رشد اقتصادی» مورد نظر «بیامآی» لندن، از همان
انواع آریامهری است که در وبلاگ «سگدوانی سیاسی» نیز به آن اشاره کردیم. این
نوع اقتصاد تکیه بر مصرف داخلی بر اساس صادرات نفت دارد. پر واضح است که چنین اقتصادی همچون دوران
آریامهر، جز ایجاد بنبستهای مالی، صنعتی و نهایت امر اجتماعی و فرهنگی در
کشور، نتیجهای به بار نیاورد. ولی این بنبستها برای امثال «بیامآی»
اهمیتی ندارد، چرا که، این قماش اقتصاد
طی چندین سال، صدها میلیارد دلار
درآمدهای نفتی ایران را به شبکة مالی غرب تزریق خواهد کرد. در نتیجه میباید آن را به عنوان «رشد اقتصادی»
بپذیریم، چرا که حداقل این مسیر برای
اقتصاد غرب «رشد» به همراه خواهد آورد! میبینیم
که طرفداران حکومتی توافق هستهای همچون محافل غرب، در واقع شکمشان را برای رشد اقتصادی غرب و
چپاول ملت ایران صابون زدهاند. حال ببینیم مخالفان توافق چه وعدههائی به شکمشان
دادهاند.
مخالفان «توافقنامة هستهای» در حکومت جمکران، با پنهان داشتن وابستگیهایشان به محافل غرب،
در باب «منافع ملی» و رعایت «خطوط قرمز» انقلابشان دست به قلمفرسائی زدهاند.
در مورد «منافع ملی» کور نبودیم و دیدیم. سینهزنان
منافع ملی، همان «گروهی» است که طی سالهای گذشته، از میرحسین موسوی به عنوان دولت «خط امام»، و همچنین
از احمدینژاد تحت عنوان خدمتگزار مردم حمایت کرده. و فراموش
نکردیم که میرحسین موسوی چگونه نفت را بشکهای 9 دلار به ارباب اهداء میکرد، و احمدینژاد همین نفت را بشکهای 150 دلار میفروخت! و
دیدیم که علیرغم تفاوت نجومی در بهای نفت،
نتیجة عملکرد این دولتها برای ملت ایران جز دربدری، فقر و گرسنگی فزاینده چیزی نبود. حال که منافع ملی را در نگرش اینان مورد بررسی
قرار دادیم، بپردازیم به «خطوط قرمز» این به اصطلاح «انقلاب!»
این «خطوط قرمز» انقلاب نوعی جوک «ارزشی ـ آرمانی» شده! باید پرسید کدام خطوط قرمز؟ حکومتی که با کودتای 22 بهمن 57 و حمایت ارتش
شاهنشاهی و ساواک به قدرت رسیده، و طی 36
سال گذشته جز سرکوب، سانسور، قصهگوئی و خالهزنکبازی و تحمیل خزعبل بر
ملت کاری نکرده، جز جفنگ و خرافات چه «خطوط قرمزی» دارد؟ شعارهای نخنمای مبارزه با استکبار، برپائی حکومت عدل علی، مرگ بر اسرائیل و آمریکا، و ... خطوط قرمز نیست؛ شعار و حرفمفت است. به فرض
محال که حکومت عدل علی موجودیت و واقعیت هم داشته، کدام ایرانی «عاقل و بالغ» میپذیرد که در
هزارة سوم، از یک عرب بیاباننشین که در
قرن هفتم میلادی با یک دختربچه 9 ساله
«ازدواج» کرده بود، دنباله روی کند و «روش زندگی» بیاموزد؟! ولی
حکومت ملایان با این مسائل کاری ندارد، به «خطوط قرمز»، یا
بهتر بگوئیم به خشتک تفنگفروشهای آنگلوساکسون دخیل بسته و منتظر «معجزه» است! از
اینرو مهمترین «بازندة» این توافقنامه، یعنی شخص علی خامنهای، رهبر اوباش جمکران جاناش به «خطوط قرمز» کذا وابسته
شده.
خامنهای که به دلیل توسریای که نوش جان کرده جرأت ندارد به صورت علنی با
مذاکرات هستهای «مخالفت» کند، در هر منبری
که سازمان سیا برایاش بپا میکند ذکر «خطوط قرمز» میگیرد. این خطوط در امور داخلی «اصول اساسی نظام
اسلامی» است، یعنی جامعة «زنانه ـ مردانه»، چادرسیا، چماق و برده فروشی و تجارت قاچاق:
«چه
متن تهیه شده تصویب شود چه نشود، به هیچکس
اجازة خدشه بر اصول اساسی نظام اسلامی را نمیدهیم.»
منبع: ایرنا،
سخنان علی خامنهای در روز قدس سال 2015
میبینیم که خط قرمز اول این حکومت چیزی نیست جز «اصول نظام اسلامی!» ولی این
اصول جفنگیات است؛ «نظام اسلامی» معنا و
مفهوم ندارد، شعار است. واقعیت این است که مشتی ملا با حمایت سازمان
سیا، بر اساس منافع قشریشان، ملت ایران را به گروگان گرفتهاند. اسم این
گروگانگیری «سیاسی ـ امنیتی» را هم گذاشتهاند
برقراری «حکومت اسلامی!» حکومتی که شبهقانون
اساسی متحجر و مبتذلاش را حتی خودش هم رعایت نمیکند. آنچه در سخنان رهبر اوباش «اصول نظام اسلامی»
خوانده میشود، نهایت امر به این معناست
که علی خامنهای تا چشم در حدقه میچرخاند،
با ذهن علیل، به عنوان رهبر حکومت اسلامی به خلقالله چپانده
شود. و هر گاه نیاز باشد سازمان سیا بر
لنبر «رهبر» مهمیز بکوبد؛ او را بالای منبر
بفرستد تا به جفتکپرانی و جفنگبافی ادامه دهد،
و به ادعای خودش «خطوط قرمز» مشخص
کند. خطوطی که سرکوب افکار عمومی، سانسور،
«حرام» شمردن زندگی انسانی،
ممنوعیت موسیقی و جشن و پایکوبی را الزامی کرده. فراموش نکنیم، تا آنجا که به سیاست داخلی «نظام اسلامی» مربوط
میشود، ریختن خاک مرده بر سر یک ملت از
اهداف واقعی این «انقلاب» بوده و هست، و تا خامنهای خودفروخته نفس میکشد، این اهداف
پابرجا خواهد ماند. ولی زمانیکه از خطوط قرمز درونمرزی پای بیرون
میگذاریم و به حیطة منطقه میرسیم، «اصول نظام اسلامی» به صورتی صریحتر به
استراتژی یانکیها وصله میشود:
«ملت ایران
از حمایت ملت مظلوم فلسطین، یمن، بحرین و ملت و دولتهای سوریه و عراق و مجاهدان
صادق لبنان و فلسطین دست برنمیدارد.»
همان منبع
به صراحت
بگوئیم، این مجموعه
«ملتها و دولتها» که گویا ملت ایران قرار است بر اساس اظهارات خامنهای از آنها
حمایت کند، مجموعهای بس «ناهمگن»
است. به طور مثال، دولتهای سوریه و عراق در دو مسیر متفاوت طی
طریق میکنند. دولت عراق را ارتش آمریکا
سر کار آورده، دولت سوریه نیز فقط به دلیل مخالفت روسیه با اخراج
بشار اسد توسط همان ارتش آمریکا، هنوز
در دمشق سر کار باقی مانده. در
نتیجه، حمایت «ملت ایران» از ایندو دولت
معنا و مفهوم مشخصی نمیتواند داشته باشد. همانطور
که میتوان حدس زد به دلیل توافق 14 ژوئیه، رگ جنون علی خامنهای باد کرده، کف بر
دهان آورده، افسارش را گسیخته و به عادت همیشگی به جفتک
پرانی و جفنگبافی مشغول شده. آنچه خامنهای در این میانه نمیگوید این است که
سیاست خارجی «نظام اسلامی» معنا و مفهوم ویژهای ندارد، هر آنچه
آمریکا و انگلستان نیاز داشته باشند در هالة ابهام «نظام اسلامی» تبدیل خواهد شد
به سیاست بینالمللی جمکران!
حکومت اسلامی که در کنار مجاهدین افغان،
«بابابزرگ» همین طالبان و داعش، با دولت قانونی افغانستان میجنگید، و اسلحه
و مهماتاش را از طریق ترکیه، عضو سازمان
آتلانتیک شمالی و پایگاه اخوانالمسلمین، در مرز بازرگان دریافت میکرد، به چه دلیل امروز کاسة داغتر از آش شده، ایرانیان را در کنار ملتهای منطقه نشانده، و برای
سرنوشت ملتهای منطقه پستان به تنور میچسباند؟ خامنهای
در شرایطی میخواهد «حامی» ملتهای مظلوم منطقه باشد که رهبران اسلامگرای
«مظلومان» فلسطینی در آغوش شیخ قطر، حامی
اصلی شیخ بحرین روزگار میگذرانند! این
تضادهای بنیادین در اظهارات خامنهای را جز حمایت وی از تروریسم و آشوبآفرینی در هیچ
چارچوب دیگری نمیتوان توجیه کرد. خامنهای
اگر حامی مظلومان شده، چه بهتر که نگاهی به صدها هزار آوارة ایرانی در
اردوگاههای پناهندگان بیاندازد. چه بهتر
که فکری برای هزاران کارتنخوابی بکند که در خیابانهای تهران در برابر چشم
رهگذران در حال جانکندن هستند. اگر
ریگی به کفش این ملای خودفروخته نیست، با
فلسطین چکار دارد؟
با این وجود، برخلاف اظهارات برخی
«زرنگها» و جوجهروشنفکران جمکرانی، در
اظهارات علی خامنهای نمیباید در جستجوی «عمق استراتژیک» باشیم! نمیتوان
ادعا داشت که جهت دور نگاهداشتن «دشمن»،
خامنهای ملتهای عراق، سوریه، فلسطین و لبنان را سپر بلای خود کرده. آنچه حکومت اسلامی در ایران سپر بلای خود کرده
در واقع ملت ایران است. در مورد سیاست خارجی
این حکومت دست نشانده نیز، این آمریکا و
انگلستان هستند که تصمیم میگیرند، حکومت
اسلامی فقط «مجری» است.
ولی مواضع مخالفان غیرایرانی توافقنامة هستهای نیز آنقدرها با پریشانگوئیهای
خامنهای تفاوت ندارد! برخی نمایندگان
کنگرة آمریکا ـ خصوصاً آنان که اصولاً نمیدانند
ایران در کدام قاره واقع شده ـ به شدت با
توافقنامة فوق ابراز مخالفت میکنند! باید پرسید مخالفت اینان به چه دلیل است؟ دولت آمریکا که امروز برچسب به اصطلاح «صلحطلب»
بر پیشانی زده، در چارچوب مقاولهنامههای
بینالمللی حق ندارد تحریم اقتصادی جهانی بر ملتی روا دارد؛ اوباما
نیز بخوبی میدانست که با بازگشت قدرتمند روسیه به مذاکرات و مناسبات جهانی موضع
وحشیانة واشنگتن در قبال ملت ایران قابل دفاع نخواهد بود. و نهایت امر در شورای امنیت سازمان ملل یانکیها
میبایست سنگر «حق تحمیل گرسنگی» بر ملتهای دیگر را رها کرده، مفر دیگری برای چپاول بیابند. اگر یانکیجماعت
امروز ژستهای صلحطلبانه میگیرد برای این نیست که واقعاً خواستار همزیستی مسالمتآمیز
شده. توی سرش خورده؛ چارهای جز عقبنشینی ندارد.
ولی میدانیم که بر پایة قانون اساسی ایالاتمتحد سیاست خارجی توسط دولت
واشنگتن اعمال میشود، نه توسط کنگره. اگر نمایندگان «محترم» مجالس قانونگزاری
آمریکا با «توافق» مخالفاند چه باک، میتوانند
تجارت شرکتهای آمریکائی را با ایرانیان «ممنوع» اعلام کنند. ولی این عروسهای هزارداماد بخوبی میدانند که
نه در سطح جهانی، و نه حتی در سطح داخلی
احدی به مزخرفاتشان توجه نخواهد کرد. طی
دوران جنگسرد، موضعگیریهای شدادوغلاظ
گاوچرانجماعت از طریق توافق با بلشویکها تأمین میشد، در دوران وانفسای یلتسین و اوفسکیها نیز با
پرداخت «حقالسکوت!» حال که دیگر نه این
برایشان مانده و نه آن، اوباما را بیرون
کشیده و برای او سنگر صلحطلبی ساختهاند؛ خلاصه، دستپیش گرفتهاند تا پس نیافتند.
ولی علیرغم تمامی موضعگیریهای نمایشی و گاه مضحک در سطح داخلی و جهانی، همانطور که گفتیم از منظر استراتژیک و
ژئوپولیتیک، این توافقنامه از اهمیتی کلیدی برخوردار است. اهمیتی که کمتر تحلیلگری به خود زحمت بررسی
آن را داده. مهمترین لایة «پنهان» در این
توافقنامه بازگشت خطوط استراتژیک منطقه به دوران پیش از جنگاول جهانی است. جنگی که نهایت امر بریتانیای «کبیر» را به قدرت
جهانی تبدیل کرد و در منطقة خاورمیانه به شکلگیری دولتهای دستنشاندة انگلستان
در هیبت «نظامی ـ آخوندی» انجامید. در
چارچوب همین قدرتگیری بریتانیا بود که شاهد به قدرترسیدن دولتهای وابسته به
انگلستان و حامیان آلمان هیتلری از قماش میرپنج،
آتاترک، پادشاهان عراق و اردن و
... بودیم. این سبقة تاریخی در منطقه که بریتانیا در رأس
آن نشسته، امروز با فروپاشی دیوارههای
امنیتی جنگ دوم جهانی، که توافقنامه هستهای
شاید مهمترین نماد آن به شمار آید، از
میان برداشته شده. و نابودی این سیاست انسانستیز مسلماً پیامآور
روزهای بهتری برای تمامی ملتهای منطقه خواهد بود. روزهای
بهتری که نه در تجارت فزاینده با شرکتهای غربی خلاصه میشود، و نه دیگر مجالی برای امثال خامنهای، شیخهای خلیجفارس و ... فراهم خواهد آورد تا
پرچم «مظلومپرستی» در منطقه برافرازند. خاورمیانه به آرامی از بستر یک سده بحران انسانستیزی
و تحجر عبور میکند، هر چند تمامی رسانهها، چه در داخل و چه در خارج، دانسته
یا ندانسته چشم بر این پروسة تاریخی بستهاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر