در شرایطی که بحران «سیاسی ـ نظامی» در اوکراین پای به مرحلة جدیدی
گذارده، موضعگیری پایتختهای آتلانتیست
بر علیه مسکو، و تبلیغات رسانهای پیرامون
پدیدهای که «دخالت» روسیه در امور اوکراین معرفی میشود، پرسشهائی را برانگیخته.
نخست اینکه، اگر ایالات متحد به خود
اجازه میدهد با شعارهای ابلهفریب از قبیل دفاع از حقوق بشر و دمکراسی در سراسر
جهان دست به عملیات نظامی، تحریمهای
اقتصادی، تحرکات امنیتی و حتی کودتا و
تغییر رژیم بزند، و زمانیکه ابزار شعار را از دست میدهد جنایاتاش
را به عنوان دفاع از «منافع حیاتی» توجیه کند، به چه دلیل از روسیه انتظار دارد که در مورد
همسایهاش، اوکراین دست روی دست گذارده، منتظر اجازه
و تصمیمات دیگر کشورها بنشیند؟ از این گذشته چگونه میتوان پذیرفت که پیروی رعیتمآبانه
از اتحادیة اروپا، سیاستهای واشنگتن و
سازمان ناتو برای اوکراین امری «مثبت»،
قابلقبول و منطقی است، ولی پیروی فرضی اینکشور از سیاستهای مسکو در هر
حال میباید «منفی» تلقی شود؟! بله، این سئوالاتی است که نظام پروپاگاند بینالملل
به آنها پاسخی نخواهد داد. شیپور زدن برای اوکراین در واقع اهداف دیگری دنبال
میکند.
اهدافی که به دلیل پیچیدگی روزافزون دیپلماسی جهانی مشخص کردنشان عملاً
غیرممکن است. چرا که بر خلاف آنچه در بوق
انداختهاند، مواضع «واقعی» قدرتهای
بزرگ در قبال اوکراین آنقدرها هم روشن نیست.
به طور مثال، در همینجا یک نمونه
از این «پیچیدگیها» را مطرح میکنیم.
در تبلیغات غرب، روسیه قصد اشغال اوکراین را دارد! حال آنکه بر اساس دادههای رسمی، روسیه تمامی شریانهای «اقتصادی ـ مالی»
اوکراین را در چنگ گرفته، پس دیگر چه
نیازی به اشغال اوکراین و یا تغییر رژیم اینکشور خواهد داشت؟ نمونه دیگر به اوضاع اقتصادی دولت جدید در اوکراین
بازمیگردد. در این زمینه، فیگارو، مورخ 27 مارس 2014 مینویسد:
«[...] طرح نجات [اوکراین] از طرف متخصصین صندوقبینالمللی
پول به تصویب رسیده. ولی میباید توسط
هیئت مدیره تأئید شود[...]»
جالب اینجاست که روسیه که تمامی اهرمهای اقتصادی و مالی اوکراین را در دست
دارد، خود از اعضاء برجسته و مؤثر «هیئت
مدیره» صندوق بینالمللی پول نیز به شمار میآید! حال با کدام ابزارمیتوان روسیه را تحت فشار قرار داد، تا رئیس این «صندوق بینالمللی»، یعنی
خانم «کریستین لاگارد»، پول و سرمایة روسها
را برای امور دولتی در اوکراین هزینه کندکه مسکو موجودیتاش را هم به رسمیت نمیشناسد؟!
در کمال تأسف از این نمونهها، خصوصاً در مورد اوکراین فراوان میتوان
یافت. و همین مختصر کفایت میکند که
بپذیریم مسائل آنقدرها که بعضیها دوست دارند، سهل و ساده،
مشخص و به قول معروف «واضح و مبرهن» نیست.
خلاصه بگوئیم، در عمل، آنچه امروز در نظام رسانهای «بحران اوکراین»
خوانده میشود، ارتباط زیادی با کشور
اوکراین و تحولات سیاسی آن ندارد. تلاش کشورهای بزرگ جهت تقسیم دوبارة کارتها در
اروپای شرقی است که این بحران را به وجود آورده.
در این روند هر کشور قدرتمند سعی
دارد بهترین «لقمه» ـ سهم شیر ـ را نصیب
خود کند. پر واضح است که در این
میانه، الهامات فرضاً خیلی دمکراتیک
«مردم اوکراین» برای بعضی دولتها،
خصوصاً آتلانتیستها و نوچههایشان حبلالمتینی شده تا با توسل به آن
سیاستهای خود و اربابانشان را «پیش» بیاندازند.
حال ببینیم این تقسیم دوبارة کارتها تا کجا میتواند به پیش رانده شود؟
به این منظور میباید نخست نگاهی به تقسیم دوبارة کارتها از منظر غرب
بیاندازیم. در مطالب پیشین از مواضع دیرینة آتلانتیستها در
اروپای شرقی سخن به میان آورده و گفته بودیم که این مواضع یک مجموعه تحرکات است که
شامل پیشروی اتحادیة اروپا به شرق، قدرتگیری
واحد پولی یورو، و خصوصاً پیشرفت سازمان
آتلانتیک شمالی به جانب مسکو میشود. در
واقع اهداف اصلی استراتژیک آتلانتیستها در اروپای شرقی تبدیل این سه روند به یک
پروسة دولتسازی است. با این «مجموعه تحرکات»، اروپای
غربی میخواهد به حساب خود روسیه را پشت خاکریزهای مشخصی متوقف نماید. اتحادیة اروپا در مقام «ویترین»، با تکیه بر «دستاوردهای» فرضیاش برای ملتهای
دیگر سنگر «قول و قرار» میسازد؛ به
اروپائیان شرق «وعده» میدهد که برایشان چنین و چنان خواهد کرد! واحد پولی «یورو» نیز به نوبة خود به ملتها
تفهیم میکند که تحت حمایت ارزی کشورهای توانمندی همچون آلمان فدرال و هلند قرار
خواهند گرفت. و از سوی دیگر، تشکیلات نظامی ناتو به اتباع اروپای شرقی
«دلگرمی» دهد که دوران وحشتبار استالینیسم و اشغال نظامی ارتش سرخ به پایان
رسیده، و همگی دست در دست هم به
«دمکراسی» خواهیم رسید. اینها مجموعه
«قولوقرارهائی» است که آتلانتیسم در برابر ملتهای اروپای شرقی گذارده تا جبههاش
را به سوی مسکو وسعت بخشد.
پر واضح است که گسترش این جبهه، نهایت امر کار را به اینجا میکشاند که روسیه
نیز میباید خوراک ماشین «اقتصادی ـ مالی» آتلانتیسمی شود که سرش در واشنگتن است و
دماش در لندن. از شما چه پنهان سالها پیش، در
آغاز فروپاشی اتحاد شوروی کم نبودند مبلغانی که در آمریکا سخن از «جنگ شمال ـ
جنوب» به میان میآوردند. در نگرش اینان وقت
آن رسیده بود که آمریکا جهت چپاول کشورهای ضعیف در «مرزهای جنوبی» با روسیه متحد شود!
و
از آنجا که در تاریخ ایالاتمتحد، حداقل
«دکترین مونرو» به صراحت نشان داده که،
اتحاد با قدرتمندان جهت سرکوب و چپاول ناتوانان یک «سنت» پذیرفته شده و مقبول
«الهی» در منطق یانکیهاست، این حضرات
زیاد هم بیربط نمیگفتند. ولی قبول روسیه
در «باشگاه چپاول» واشنگتن یک شرط اصلی داشت که پس از جنگ دوم شامل حال انگلستان، فرانسه،
آلمان و بقیه شده بود: ارباب
عموسام است، و بقیه تحت فرمان ایشان «زاق
و زوق» میکنند!
به عبارت دیگر مرکزیت تصمیمگیری «مالی ـ اقتصادی» نمیتواند از آن روسیه
باشد. روشنتر بگوئیم در ارابة ناتو، روسیه چرخ دیگری میشد در کنار فرانسه، ایتالیا و ... و در دوران یلتسین این نوع «ارابهرانی» خیلی مد
شده بود. کم نبودند دولتمداران روس که
از این نوع «بدهبستان» با یانکیها استقبال گرمی هم به عمل میآوردند. از آنجمله است، وزیر امورخارجه اسبق روسیه، ایوانف که رفیق گرمابه و گلستان مادلن البرایت به
شمار میآید و چندی پیش هم ـ 29 ژانویه
2014 ـ بیسروصدا به دیدار علی لاریجانی و
دیگر مقامات آمده بود! گویا جریان سیاسیای که دیمیتری مدودف بر آن
نظارت دارد نیز با این ایدهها «نزدیک» باشد.
ولی برای گروهی از سیاستمداران روسیه،
که پوتین نمایندة آنهاست، این
برخورد با مسائل جهانی قابلقبول نبود.
اینان حاضر نبودند مسند یک ابرقدرت جهانی را ترک کرده، در حد یک کشور «متحد»، تبدیل
به چرخپنجم ارابة آمریکائیها شوند. و
تمامی مشکلاتی که اینک در روابط «مسکو ـ
واشنگتن» بروز کرده از «مقاومت» همین گروه ناشی میشود.
این گروه از دورة یلتسین جهت به ارزش گذاردن نقطهنظرهای «سیاسی ـ استراتژیک» خود به صور مختلف با مواضع
استراتژیک آمریکا از در ستیزه برآمده و حتی همکاری محدود با ارتش آمریکا در
افغانستان به هیچ عنوان اینان را به واشنگتن،
آنچنانکه یانکیها میل و رغبت داشتند،
«نزدیک» نکرد. موضعگیریهای
«متفاوت» مسکو با آمریکا در مورد مذاکرات صلح خاورمیانه؛ مخالفت علنی مسکو با «بهار عرب» و به قدرت
رساندن محافل اسلامگرا؛ فشار مسکو بر پکن
و دهلینو جهت فاصله گرفتن این پایتختها از معادلات اقتصادی مورد نظر نئوکانها؛ و ...
فقط نمونههائی است از سیاستهای کلانی که روسیه در تخالف با «خط آمریکا»
تا به حال دنبال کرده.
در ایران نیز شاهد همین تقابل کلان بودیم.
آمریکا قصد داشت با به راه انداختن «خر دجال» بار دیگر اسلامگرایان را «آپدیت»
کرده، اینبار با «آراء مردم» اینان را
سوار بر خر مراد کند. و دیدیم که به دلیل
مخالفتهای اصولی مسکو، این برنامه نهایت
امر به افتضاح دوران خاتمی، و فاجعة
مسخرة «انتخابات» میرحسین موسوی انجامید.
و همزمان با این سیاستها بود که مسکو با فشار بر پکن، برنامة تجهیز حکومت اسلامی به «بمب آمریکائی»
را نیز به بنبست کشاند.
با این وجود، روسیه تا زمانیکه پای به
«بحران اوکراین» گذارد، عملاً استراتژی
فعالی از آن خود ارائه نمیکرد. هیئت
حاکمة روسیه صرفاً سعی داشت با عقب راندن استراتژیهای پیشنهادی آمریکا، به فضای آرام اجتماعی میدان دهد و از این
راه، با جلوگیری از بحرانسازی که یکی از
مهمترین ابزار سیاستهای فرامرزی یانکیهاست،
به نفع خود از آنچه آمریکا به میدان میانداخت بهرهبرداری کند. باید قبول کرد که مسکو، در اینکار حداقل در ایران و سوریه کاملاً موفق
عمل کرد. دیدیم چگونه هیاهوی آمریکائیها
به بهانة حمایت از «آراء مردم» و طرفداری «خیابان»
از میرحسین موسوی شکست خورد، و از سوی دیگر «نبرد اسلام» با دولت غیرمسلمان در
سوریه هم به آبگوزید.
جالب اینکه، هم حزب بعث سوریه و
مخالفان اسلامگرایاش سر در آخور آمریکا داشتند و هم «جنبش سبز» و دولت جمکران. خلاصه، حکایت همان
حکایت مصدق بود و شاه؛ یا آریامهر و
امام! چندتا چاقوکش «این» را میآورند، چند تا
چاقوکش هم «آن» یکی را میبردند؛ به همین
سادگی! و در پی این «بیار و بِبَرها» بود که آمریکا
فرصت مییافت با تصفیههای سیاسی، سیاستهای محلی خود را در حد امکان «آپدیت»
کند. از آنجا که خوشخیالی و کهنهپرستی و
«تکرار» از ویژگیهای آنگلوساکسونهاست، اینان
میپنداشتند سیاستهای دوران «جنگ سرد»، پس از جنگ سرد هم معتبر و قابل اجراست! ولی در
دو مورد ایران و سوریه شکست سختی خوردند و دریافتند که سیاست دین اسلام نیست، و «خر همیشه باقالی نمیآورد.» ولی مورد
اوکراین متفاوت است.
در اوکراین، روسیه بالاجبار میباید
از «لاک» حامیاش خارج شود. به عبارت
دیگر، روسیه میباید راهکار و راهحل
ارائه کند. راهحلهائی که، هم
برای ملت اوکراین قابل قبول بنماید، و هم سیاست آمریکا را منزوی سازد. چرا که اهمیت اوکراین از سوریه به مراتب بیشتر
است، و خصوصاً اینبار آمریکائیها در «کییف»
با «عبرتگیری» از شکستهای سابقشان پای به میدان تقابل آشکار با روسیه گذاردهاند. پس مسکو به شیوة گذشته، و صرفاً از طریق نفی پیشفرضهای آمریکائی
نخواهد توانست «جریان» را به نفع خود منحرف کند.
به عبارت دیگر، روسیه امروز در
اوکراین نیازمند ارائة «راهکارهای» استراتژیک است. و مسلماً آنچه تحت عنوان راهکار در مورد
اوکراین ارائه شود، مستقیماً به عنوان
راهکار در دیگر مواردی که منجر به تقابل «مسکو ـ واشنگتن» شده ـ ایران،
سوریه، اسرائیل، پاکستان،
افغانستان و ... ـ بازتاب خواهد یافت.
پروژة «اوراسیای» جناح پوتین میتواند به عنوان نقطة آغازین این راهکارها در
آینده مورد بهرهبرداری قرار گیرد. ولی
در کمال تأسف نه تنها جزئیات، که حتی
کلیات این «پروژه» نیز هنوز آنقدرها روشن نشده.
اینکه این «اوراسیا» به چه صورت خواهد توانست در برابر گسترشطلبی و انضمام
کشورها به اتحادیة اروپا و ناتو قدعلم کند،
و با تکیه بر شعارها و دادههائی «جذابتر» از آنچه یانکیها در بوق میاندازند، ملتها را به سوی خود بکشاند هنوز روشن نیست.
حداقل در مناطق مسلماننشین، آمریکائیها
با به خدمت گرفتن شبکة روحانیون مسلمان که از قدیمالایام نوکران شناخته شدة
انگلستان بودهاند، به خیال خود «دستبالا»
را دارند؛ شاید هم زیاد اشتباه نکردهاند. در عمل،
بهارعرب بخوبی نشان داد که خیابان و عوام را چگونه میتوان با پوچیات اسلام
«خرید!» ولی اگر مسکو در برابر این «خرید
و فروش» حلال سنگاندازی جانانه کرد، هنوز
نتوانسته به نوبة خود کالای مناسبی ارائه دهد که برای خلقالناس جذابیت داشته باشد.
اما
یک مسئله روشن است، و آن اینکه در ایران حداقل تا این لحظه، پیامد
بحران اوکراین ارتباط خط بحرانسازی «سبز» در خارج را با عوامل آمریکا در داخل کشور
قطع کرده. و امروز محسنی اژهای را با چشم گریان به میدان آوردند
تا این خبر جانگداز را به اطلاع عمله و اکرة صادراتی جمکران برساند:
«محسنی اژهای از محاکمه غیابی تعدادی از منتقدان سیاسی مقیم خارج خبر داد»
منبع: بیبیسی، مورخ 14 آوريل 2014
یادآور شویم، این حضرات همانها بودند
که تا چند روز پیش همگی میخواستند با چراغ سبز «مقامات» به ایران بیایند و پرچم
جمهوری اسلامی را به اهتزاز درآورند!
بله، با خبری که بیبیسی با خون
دل منعکس کرد، میتوان اطمینان داشت که
تأثیر بحران اوکراین بر ایران، تا این مرحله به منزوی کردن غوغاسالاران سبز، یا همان متحدان حکومت اسلامی انجامیده. کسانی که قصد داشتند به بهانة حمایت از «آراء
مردم»، الاغ مردة حکومت اسلامی را در
ایران از نو زنده کنند! این «نمونه» به صراحت نشان میدهد که فشارهای
مسکو در اوکراین بر عوامل آمریکا، با چه
سرعتی به ایران منتقل میشود. به استنباط ما شیوة برونرفت «مسکو ـ واشنگتن»
در بحران اوکراین، جهت تعیین آیندة سیاسی
ایران از اهمیت فراوان برخوردار است. چرا که،
این «برونرفت» پیشینهای ایجاد خواهد کرد که نهایت امر چشمانداز سیاست
ایران را نیز مشخص مینماید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر