وزیر ارشاد حکومت اسلامی، فرزند آیتالله
جنتی معروف، پس از آنکه طی سخنرانیهای
«پرشور» حمایت همهجانبه از سانسور دولتی در زمینههای فرهنگی به عمل آورد، و تخمهای طلائیاش را یک به یک برای ملت
ایران گذارد، یک آخوند بیدستار را نیز به نام عباس صالحی روانة
«مسند شامخ» سانسور و ممیزی تولیدات «قلمی» کشور کرده! گویا
وزیر «ارجمند» در زمینة سانسور و سرکوب برای «معاون» خود دستورات جدیدی صادر کرده
باشند، چرا که معاون ایشان یا همان حجتالاسلام
بیعمامه ـ وی «دانشآموختة» حوزهها
معرفی میشود ـ طی مصاحبهای خواستار
«پوستانداختن» کانون نویسندگان شدهاند. از
آنجا که آخوندها برای خودفروشی مرتباً پوست عوض کردهاند، صالحی
نیز نویسندگان را به پوستاندازی فراخوانده:
«[کانون نویسندگان ایران] با نوعی پوستاندازی میتواند امکان فعالیت دوباره
خود را محتمل سازد.»
منبع: ایسنا، 26 بهمنماه 1392
چه افتخاری بزرگتر از «پوست انداختن» و فعالیت دوباره در خدمت ریشوپشم و نعلین؟ ولی خارج از شیرینیخوریهای اخیر علی خامنهای، روحانی و جنتی در زمینههای فرهنگی، و به شهادت پوچگوئیها، ضدونقیضبافیها و ترهاتی که اینان و نوچههایشان
تحت عنوان «سخنرانیهای فرهنگی» به خورد ملت ایران میدهند، میباید قبول کنیم، حضرات اصلاً نمیدانند «فرهنگ» با پلوخورش روضهخوانی
سر قبور تفاوت دارد؛ به مصرف «خوراک» نمیرسد، و نهایت امر کاربرد دیگری خواهد داشت.
ولی در جامعهای که «تقدیس» تابوهای دینی و بومی و اخلاقی و ... که به نحوی
از انحاء بر روند امور اجتماعی و سبک زندگانی مردمان حاکم شده، تعیین کنندة حدود و ثغور قلم و تولیدات دماغی
به شمار میآید، و در جامعهای که جاننثار
خواندن اهل قلم از سوی چوبداران حکومتی، «فرهنگ» معرفی میشود، مشکل میتوان سخن از فرهنگ در معیاری به میان
آورد که بتواند ارزش واقعی تولیدات فرهنگی را بازتاب دهد. و به
طور کلی، دلیل جفتکاندازی ملایان و استالینسیتها و شاهالهیها
و ساواکیها و ... در میدان فرهنگ کشور
همین نقیصة تاریخی است. نقیصهای که در کمال تأسف به همان اندازه شامل
حال حاکمیت «خردرچمن» حکومت اسلامی میشود، که شامل
حال «کانون نویسندگان ایران!»
بیدلیل نیست که 35 سال پس از تحمیل سانسور و سرکوب فرهنگی، به نام حمایت از «بنیاد دین»، و در شرایطی که تولهآخوندی از جایگاه «وزارت فرهنگ»
همین چند روز پیش بالای منبر رفته بود و از سانسور تحت عنوان «قوانین» حمایت به
عمل میآورد، معاون وی نیز به خود اجازه
داده برای «کانون نویسندگان» فتوی «پوستاندازی» صادر کند. خلاصه بگوئیم، صالحی به زبان بیزبانی میفرماید، میدانیم از خودمان هستید، چرا اینقدر ناز میکنید! بیائین مثل قدیما با هم باشیم!
خدمت آقای صالحی عرض کنیم، ما هم میدانیم
که این حضرات از «جنس» خودتان هستند؛ ناز
کردن و عشوه آمدنشان را هم سالهاست که شاهدیم؛ تاریخچة درخشان این «کانون» را هم بخوبی میشناسیم؛
ولی در حال حاضر، آنکه سوراخ دعا را عوضی گرفته سرکار هستید! هر چند
کانون نویسندگان بارها عنوان کرده که یک «حزب سیاسی» نیست، ولی شرایط نوین سیاسی بر موجودیت این محفل نیز
تأثیراتی عمیق خواهد داشت. این تأثیرات
جدائی قلم از حاکمیت سیاسی را الزامی خواهد کرد؛
دیگر نه قلم ابزار بدهبستان با حاکمیت خواهد شد، و نه حاکمیتهای تمامیتخواه از طریق «لاس»
زدن با اصحاب فرهنگ خواهند توانست برای خود در این عرصه لانه و سوراخ بسازند. شاید آقای صالحی شرایط نوین را نمیشناسند؛ تازه آمدهاند و قرار است که خیلی «خوب» هم عمل
کنند.
بله، «چراغ سبز» نشان دادن صالحی به
کانون نویسندگان مطلبی است که شاید بهتر باشد از هماکنون به آن بپردازیم. چرا که، کانون
کذا حتی پیش از بساط ملاسالاری و لاتپروری روحالله خمینی، بجای
باز گذاردن «درها» به روی قلمزنان کشور،
و برخلاف ادعاهای نادرستی که دستاندرکاراناش
تحت عنوان بازخوانی «اساسنامه» مرتباً اینجای و آنجا بازتولید کردهاند، جز یک «محفل» سیاسی نبوده، و امروز وابستگیاش به شاخکهای مشخصی از محافل
سیاستهای استعماری از روز هم روشنتر است.
این «محفل» که در حال حاضر برخی اعضای آن حتی به صراحت اعلام میدارند که
«نویسنده» نیستند، و به زبان فارسی اشراف
ندارند، اینک با تبلیغاتی که توسط لاتهای
منجلاب حوزة علمیه به راه افتاده میخواهد باز هم مانند دوران سیاه «انقلاب
اسلامی» معرکهگیر امور سیاست کشور تحت عنوان فعالیتهای فرهنگی باشد. و به
همین دلیل است که تولههای «فرهنگینمای» حکومت اسلامی، وقوقکنان
به دنبال این حضرات اوفتادهاند:
«کانون نویسندگان ایران دسترسی ادبیات و هنر به آزادی را، حتی امید آن را، از راه
قدرتمداران آزادیستیز ممکن نمیداند و صورت مسأله را با راهحل آن یکسان نمیپندارد.
نزدیک به نیم قرن تجربة انواع دولتها و حکومتها این دیدگاه را تأیید میکند.»
منبع: اطلاعیة کانون نویسندگان، اول بهمنماه 1391
باید به دستاندرکاران «کانون» تبریک گفت!
اینان بالاخره پس از گذشت نیمقرن «مطالعات» فراوان دریافتند که با بوسیدن
چکمة حاکمیت نمیتوان «آزادی» مورد نیاز ادبیات و هنر را در اختیار اهل فرهنگ ـ نویسنده،
سینماگر، هنرپیشه، اهل تئاتر و
... ـ قرار داد. و این خود دستاوردی است بسیار مهم! چرا
که، تا به امروز، موضعگیریهای همین کانون به اصطلاح
«غیرسیاسی»، پیرامون عربدهجوئیهای
سیاسی و تودهای و هیاهوی خیابانی،
دقیقاً خلاف این ادعا را نشان داده. نمیتوان فراموش کرد که چگونه گروه کثیری از
اعضای این کانون در اوج هیاهوی روحالله خمینی،
در کنار اوباش خیابانی نشستند، و
تمام تلاشهائی که جهت جلوگیری از فروافتادن کشور به دامان ملاسالاری صورت میگرفت
از پیش محکوم میکردند.
هنوز نیز موضع این «کانون» پیرامون عملکرد رهبران جنبش سبز، موج سبزگرائی نزد تودههای مرفهتر «شمالشهری»، و پوستانداختن لاتهای حکومت اسلامی از قماش
موسوی و کروبی «روشن» نیست. البته سیاسی عمل نکردن کانون موضعگیری صحیحی
است، ولی عملکرد کسانی از قماش محمد
خاتمی، موسوی و ... را که تا دیروز قیچی سانسور به دست داشتند، و امروز
در ابر هیاهوی «آزادیخواهی» سروکلهشان پیدا شده میباید محکوم کرد. خلاصه،
اگر در این به اصطلاح «کانون غیرسیاسی»،
تودهای نفتیها و «طرفداران مردم» هیاهو
به راه انداختهاند، سروصدائی هم میباید از طرفداران آزادی قلم
بشنویم.
از سوی دیگر، حضور بسیاری از
استالینیستهای سرشناس در میان اعضای این کانون به این پندار دامن میزند که آنان
که قلم را در ساختاری «فلسفینما» در خدمت سیاست میخواهند، و از
این موضعگیری ضدفرهنگی و دستبوسیهای محفلیای که در پی خواهد آورد استقبال
«عقیدتی» نیز میکنند، در یک کانون «آزاد»
نویسندگی میتوانند جائی داشته باشند؟ خلاصه بگوئیم،
اگر بود و نبود این کانون برای
اهل قلم ارمغانی ندارد، برای «بقیه» گویا کارساز شده. و برای همین است که تولهآخوندها به کانونی
«چشمک» میزنند که عملاً درش تخته شده:
«بر
اساس منشور، [کانون] از آزادی بیحد و حصر
نویسندگان در امر نوشتن دفاع میکند[...] در
کانون [...] تمایل به فدا کردن اصول منشور و اساسنامه به نفع مصلحتهای روزمره و
شرایط جاری و نزدیکی با دستگاه قدرت وجود ندارد.»
رادیوفردا: مصاحبه با ناصر زرافشان، 26 بهمنماه
1392
باید قبول کرد که حمایت از «آزادی بیحد و حصر» در امر نوشتن خود دستآورد
قابل تقدیری است! ولی این کانون علیرغم
حضور چندین «نویسندة» صاحبنام که متأسفانه اغلب غیرفعال هم هستند، و جز پروپاگاند سیاسی تولیدات قلمی و فرهنگی
ندارند، چرا با سانسور هیچ مقابلهای صورت
نمیدهد؟ به طور مثال، چرا سانسور کلیات سعدی توسط ذکاءالملک را
هیچگاه محکوم نکرده، چرا خاتمی را به
دلیل سانسور دوبارة همین «کلیات» و اسلامیتر کردن آن محکوم نمیکند؟ و خلاصة کلام،
حرف آخر اینکه، اگر این کانون عضو
فعال ندارد چرا جهت فعالتر کردن خود در زمینة تولیدات فرهنگی دست به کار نمیشود؟ اینها و بسیاری سئوالات دیگر همچنان در فضای
خالی فرهنگ کشور بیجواب باقی مانده، و
در شرایط فعلی به نظر نمیرسد که کانون کذا پاسخی برایمان داشته باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر