۹/۲۳/۱۳۹۲

ماکیاولیسم و ورزش!


 

وبلاگ امروز را به دو موضوع ظاهراً متفاوت اختصاص می‌دهیم،  که نهایت امر آنقدرها هم از یکدیگر فاصله ندارند.   نخست به نقش هیاهوی «ورزش» در عرصة سیاست می‌پردازیم،  سپس نگاهی خواهیم داشت به سفرهای دیپلماتیک اخیر به تهران؛  چه آن‌ها که در عمل صورت گرفت،  و چه آندسته که به تعویق افتاد و شاید هم اصلاً «تعلیق» شد.   پس نخست نگاهی داشته باشیم به هیاهوی «سیاست» پیرامون ورزش.

 

در گام نخست این اصل کلی را مطرح کنیم که شرکت فعال افراد جامعه ـ کودکان، جوانان و  حتی سالمندان ـ  در فعالیت‌های ورزشی نشانة بارزی است از سلامت فیزیکی و فکری آن جامعه.  حال آنکه تماشای مسابقات ورزشی ـ  چه در تلویزیون و چه در استادیوم‌ها ـ به هیچ عنوان یک عمل «ورزشی» به شمار نمی‌آید.   «ابراز احساسات» برای مسابقات ورزشی،  ابزار هیاهوئی است که در قالب حمایت «فرضی» از ورزش و ورزشکار به ارزش گذاشته شده. هیاهوئی که با صورتک «ورزش‌دوستی» موضوعات نامربوط به ورزش را توسط سیاست‌بازان زیاده‌خواه،   سرکوبگر و قدرت‌پرست به میانة میدان مطالبات عمومی می‌اندازد.  در این میانه،  برد و باخت یک تیم تبدیل می‌شود به مطالبات باشگاهی،   قشری،  محلی و حتی «ملی» و ایدئولوژیک!   مسئله‌ای که فی‌نفسه بسیار خطرناک است و نتیجه‌اش جز فاصله گرفتن ملت‌ها و طبقات مختلف اجتماعی از مطالبات واقعی‌شان نخواهد بود.       

 

«ورزش‌دوستی» سیاسی و ایدئولوژیک،‌   در تاریخ معاصر همواره همدست و همکار فجایع هولناکی بوده.  در پروپاگاندهای حزب «‌ناسیونال‌سوسیالیست» ‌آلمان،   که معمولاً به اختصار «نازیسم» خوانده می‌شود،   شرم‌آورترین برخوردها با «ورزش‌دوستی» صورت گرفته.  در این تبلیغات انسان‌ستیز،  نژادهای «پست» به سخره گرفته شدند،   و برتری ژرمن‌ها که به اصطلاح از نژاد من‌درآوردی «آریائی» به شمار می‌روند،   آنچنان در بوق گذاشته شده که بیا و ببین!   ولی امروز به صراحت می‌بینیم که در صحنه‌های بین‌المللی مدال‌آورترین ورزشکاران سیاه‌پوستانی هستند که با «نژاد» موهوم آریائی هیتلری هیچ سنخیتی ندارند. 

 

ولی پس از شکست نظامی آلمان نازی طی جنگ دوم جهانی،   سنگر توحش «ورزش ایدئولوژیک» پا بر جا ماند.   آنزمان که سرمایه‌داری غرب بالاجبار بر حیات دولت‌های فاشیست در اروپای مرکزی نقطة‌ پایان گذارد،‌  برخورد ایدئولوژیک در میادین ورزشی با تقابل «شرق و غرب» آغاز شد!  در این مسخره‌بازی جدید که باز هم تحت عنوان «ورزش‌دوستی» به راه افتاد،   داس‌وچکش استالین و ستاره‌های پرشمار پرچم گاوچران‌ها مصافی خونین به راه انداختند!   دیگر دولت‌ها نیز هر یک در پناه «ایدئولوژی»‌ اردوگاهی‌شان در این مصاف خنده‌دار شرکت می‌کردند.   همه ساله،‌   یا آمریکائی‌ها «آقای ورزش جهان»‌ می‌شدند یا شورائی‌ها!  ولی ملت‌های تحت حاکمیت اینان با «جهان ارزشی‌ای» که در تبلیغات این ورزش‌دوستی‌ها سر هم شده بود،   فاصلة زیادی داشتند.   به طور مثال،   در دورانی که آمریکائی‌ها عربدة بهره‌وری از بهترین تیم‌های ورزشی جهان را به آسمان رسانده بودند،  شمار جوانان معتاد به مواد مخدر،   الکل و دخانیات در آمریکا به مرزهائی بسیار خطرناک رسیده بود.   به طوریکه رونالد ریگان رسماً اعلام کرد،   «استفاده از کوکائین در آمریکا امروز یک مشکل گستردة اجتماعی است،  نه یک مسئلة حاشیه‌ای!»   بگذریم و بازگردیم به ورزش در کشورهای تحت سلطة دو اردوگاه ایدئولوژیک «شرق و غرب.»

 

همانطور که می‌توان حدس زد،   زمانیکه «ارباب» در مسیری حرکت کند،   نوکران در همان مسیر خواهند دوید.   در نتیجه،  جای تعجب نیست که پس از کودتای 22 بهمن 57،  زمانیکه آخوندجماعت با کمک ارتش‌ شاهنشاهی،   ساواک آریامهری و شبکه‌های سازمان سیا قدرت را در ایران به دست گرفت،   «ورزش» نیز از اهم امور آخوند جماعت شد!   خلاصه،  آخوندها که اگر مگس‌کش از زمین بردارند بند تنبان‌شان از هم می‌درد،   به یک‌باره طرفدار وزنه‌برداران و کشتی‌گیران «پهلوان»‌ کشور «اسلامی» ‌شدند!   جملة معروف روح‌الله خمینی،   رئیس اوباشان کودتای 22 بهمن را که فراموش نکرده‌ایم:   «من خودم ورزشکار نیستم،‌  ولی ورزشکاران را دوست دارم!»‌ 

 

ولی روشن بود که سیاست‌باز مزور و خودفروخته‌ای چون خمینی،‌  ورزشکار را دوست ندارد.   این جانور وحشی و حواریون وحشی‌ترش به پیروی از هیاهوی «ارباب» می‌خواستند از «ورزشکار» نردبام ترقی سیاسی برای باندها و قبیله‌شان بسازند.  این است مفهوم و معنای واقعی «ورزش‌دوستی» امثال خمینی و علی‌ خامنه‌ای.   در سایة «آغازی» اینچنین درخشان بود که  «سنت» وحشیانة تبدیل ورزش و ورزشکار به نردبام ترقی «نظام ولایت‌فقیه» در ایران تبدیل شد به موضع‌گیری‌ رسمی در حکومت اسلامی.   و در همین مسیر بود که دولت «انقلاب اسلامی» آقای خمینی به پیروی از فتوی جیمی کارتر مسابقات المپیک مسکو را هم تحریم کرد!   در دنبالة همین خوش‌رقصی‌ها برای «نمایشات ورزش ایدئولوژیک» است که این روزها،   در میعادهای متفاوت ملایانی را می‌بینیم که هر چند بواسیرشان به قوزک‌ پای‌ رسیده،   ورزشکاران ملت ایران را مورد «تقدیر» دینی و اسلامی قرار می‌دهند!   کسی هم از خود نمی‌پرسد،   موجود دله،    وحشی،   تن‌پرور و حیله‌گری چون آخوند به چه مناسبت به خود اجازه می‌دهد،   در مورد ورزش و ورزشکار اظهار نظر کند.  می‌دانیم که در ایران   تحت سلطة ملایان هر آنچه می‌گذرد می‌باید «اسلامی» باشد،  و صدالبته ورزش از صدر اسلام ارث پدر پیامبر و حسن و حسین و زین‌العابدین بیمار بوده،   در نتیجه جهیزیة ملا هم هست!

 

فجایعی که حکومت اسلامی،‌  خصوصاً طی چند سال اخیر،   برای جامعة ورزشکار کشور،   حتی در زمینة ورزش‌های «نمایشی»‌ و «سیاسی» به وجود آورده از شمار بیرون است.  محرومیت پیاپی وزنه‌برداران و کشی‌گیران افتخارآفرین ملت ایران،   به دلیل «دوپینگ» شاید فقط نمونه‌های آشکار مصادرة ورزش کشور توسط اوباش حوزه و بازار باشد.   در کمال تأسف نمونه‌ها به مراتب بیش از آن است که پای به مطبوعات گذارده.   بی‌توجهی به نیازهای مالی،   اجتماعی و رفاهی ورزشکاران و هیئت‌های دست‌اندرکار ورزش کشور،   بی‌توجهی به فضاهای ورزشی و کشاندن «جهان ورزش» به میدان لات‌بازی،  رندی،  اوباش‌پروری،   و ... همه و همه نشاندهندة بی‌خردی و دست‌نشاندگی‌ای است که باندهای آخوند در ارتباط با ورزش و ورزشکاران در اینکشور به مورد اجراء‌ گذارده‌اند. 

 

باید از کسانیکه امروز در کمال وقاحت،   در سایت‌های‌شان از «امیر علی‌اکبری» به سیاق دلداری «مصاحبه» پخش می‌کنند پرسید،   شما که در دستگاه سرکوب و سازمان لعنتی سپاه پاسداران دست دارید،   چرا بجای «ونگ‌زدن» در سایت‌های‌تان پیگیر مسئولیت‌ها در این زمینه نمی‌شوید؟   مگر یک کشتی‌گیر در حد جهانی،   آنهم فوق سنگین می‌باید خودش «غذا» تهیه کرده و بخورد که بعد تست دوپینگ او هم «مثبت» شود؟   در کدام کشور یک ورزشکار جهانی خودش آشپزی می‌کند؟  این «وزارت جوانان و ورزش» که به راه انداخته‌اید و مشتی اوباش و آخوند را در آن به ثروت و حقوق و مزایا رسانده‌اید،   کارش در این مملکت چیست؟ مافیائی که «امیر علی اکبری» به آن اشاره کرده تحت نظارت کدام نهاد قرار گرفته که دست‌اش اینچنین باز است:

 

«[...] این مسئله دوپینگی که به من ربط دادند را هرگز انجام ندادم [...] این مافیا با هر کسی که مدال سنگین‌وزن را از آن‌ها بگیرد همین برخوردها را می‌کند[...] آن‌ها دوست ندارند مدال طلای سنگین وزن به ایران برسد[...]»

منبع:  فارس‌نیوز،  مورخ 23 آذرماه 1392

  

«حسن فوتبال»،   رئیس دولت «منتخب» که هر وقت تیم ملی یک گل بزند،   عین جن بو داده از شیشه خارج می‌شود،  جلو می‌پرد،   و آناً به حسن و حسین در صحرای کربلا تبریک می‌گوید،   برای دولت مسخره و دست‌نشاندة آخوندها در ایران وظیفه‌ای هم در زمینة ورزش قائل است،  یا وظیفة اینان به قوادی و ورد خواندن و بازنشخوار آیات و قصه و حکایت از صحرای کربلا به مناسبت‌ «پیروزی‌ها» محدود می‌شود؟   مسئولیت وضعیتی که پیش آمده با کیست؟  چرا ایندولت که مرتب باد به غبغب‌اش می‌اندازد،   مسئولیت‌ها را مشخص نمی‌کند؟   مسئولیت تغذیة ورزشکاران جهانی ایران با چه افراد، سازمان‌ها،  و چه تشکیلاتی است؟   البته اینهمه اگر،   اصولاً حکومت ولایت فقیه تغذیة ورزشکاران ملی را از جمله وظائف «دولت اسلام‌مدار» بداند!   خلاصه باید پرسید،   به چه دلیل مرتباً در صحنة بین‌المللی برای ورزشکاران ایران «مسئله» درست می‌‌شود؟   

 

آن‌ها که به حساب خودشان به «حسن فوتبال» رأی داده‌اند،  و در سایت‌های‌شان دست و پای «بلورین» این آخوند متعفن را نوازش می‌کنند،‌   چرا در مورد این مسائل پرس و جو نمی‌کنند؟   سرنوشت «امیر علی‌اکبری‌ها» که در کمال تأسف در تاریخ وزنه‌برداری و کشتی ایران مرتب تکرار می‌شود،   به آن‌هائی که برای حسن فریدون رأی جمع ‌کرده‌اند ارتباطی ندارد؟   نه!   در کشور ایران آنچه «اهمیت» دارد ورزش کشور نیست،‌   «بادفتق» کروبی است،  و پروستات موسوی!  

 

بله،  در کمال تأسف،   صحنة ورزش ایران در عمل تبدیل شده به یک نان‌دانی برای دولت دست‌نشانده.   ولی در قفای هیاهوی تبلیغاتی دولت برای «حمایت از ورزش»،  ورزشکاران سطح جهانی کشور به دست قضا و قدر رها شده‌اند.    چه بسا برخی از همین «آقایان» به اصطلاح «مسئول» ورزش با گرفتن رشوه،   رأساً زمینه‌ساز ایجاد ناکامی برای ورزشکاران ایران نیز می‌شوند.   چنین عملکردی از یک ساختار دست‌نشانده که با تکیه بر ده‌ها هزار اعدام و میلیون‌ها تبعیدی سر پا مانده دور از انتظار نیست.   نه تنها دور از انتظار نیست که چنین رفتاری دقیقاً در مسیر رشد و تعالی حکومت اسلامی خواهد بود.   حکومتی که جز گسترش فساد اداری،   ناامیدی،  سرخوردگی،  سانسور،   سرکوب و اعتیاد و الکلیسم و خودفروشی هیچ هدفی در ایران دنبال نکرده و نخواهد کرد.   چرا که به «وظیفه الهی» عمل می‌کند:

 

«[...] ذوالنور،   مشاور نماینده ولی فقیه در سپاه گفته که روحانیت در طول تاریخ از خطر، شهادت و بی‌آبروئی ابائی نداشته و در همه حال وظیفه الهی را انجام داده است.[...]»

منبع:  اطلاعات‌نت،  مورخ 13 دسامبر2013

 

می‌بینیم که خودشان هم بیگانگی «آخوند» با مسئولیت و پاسخگوئی را قبول دارند،  از قضای روزگار این «خصوصیات» باب طبع استعمار نیز هست.  دقیقاً به همین دلیل است که،‌  خبرگزاری‌های نانخور دولت دست‌نشاندة استعمار،   که جملگی در مورد مسائل مبتلا به جامعة ایران خفقان گرفته‌اند،   دیدار مشتی مفلس وابسته به شبکة سوسیال‌دمکرات بین‌الملل را که از دیرباز نانخور ایالات متحد بوده‌اند،   با جعفر پناهی و نسرین ستوده آنچنان در بوق انداخته‌اند که بیا و ببین!   

 

بله،  خیلی مهم است که این حضرات از اروپا سوار هواپیما بشوند و بیایند به ملاقات کسانی که خودشان پیشتر به ضرب «جایزه» و تشویق‌نامه و هیاهوی رسانه‌ای برای‌شان «بازار» درست کرده‌اند!  خلاصه،   غرب که دلش برای یک «جنبش» میرحسینی و شعارهای تازه شدة «استقلال،  آزادی،  جمهوری اسلامی» لک زده،  اینک جهت حفظ حکومت پوشالی جمکران دست به دامن پناهی و ستوده شده،   آنهم در سفارتخانة کشور یونان!  شبکة خبرسازی حکومت اسلامی هم در حمایت از این سیاست و در بوق‌انداختن آن هیچ کوتاهی نمی‌کند.    

 

ولی راه دور نرویم،  حکایت ستوده و پناهی هم به حکایت «امیر علی‌اکبری» ارتباط دارد.   اگر اینان کار با ارزشی در زندگی‌شان کرده باشند،  مسلم بدانیم که به سرنوشت کشتی‌گیر قهرمان ایران دچار خواهند شد،   ولی اگر مثل حسن فوتبال در پدرسوختگی و دست‌بوسی مهارت داشته‌ باشند،   به امور «مهم» گماشته می‌شوند.   فراموش نکنیم،‌   سفله‌پروری پایه و اساس‌ استعمار و حکومت دست‌نشانده استعماری است.   حکومتی که نظریه‌پرداز اجتماعی،  هنری و فرهنگی‌اش علی خامنه‌ای،  روضه‌خوان خراسان باشد،   رئیس جمهور «منتخب‌اش» هم حسن «فریدون » متقلب خواهد بود.  

 

ولی غرب بیهوده شکمش را برای «جنبش سبز اسلامیون» در ایران صابون زده.  برخلاف ادعای جمکرانی‌ها،   بن‌بست حکومت اسلامی به هیچ عنوان به انتخابات سال 88 بازنمی‌گردد.   بن‌بست سیاسی امروز را می‌باید در درازنای تاریخ معاصر کشور جستجو کنیم.     و برخلاف آ‌نچه حاکمیت‌های غرب و نانخورهای ایرانی‌نمای فرامرزی و درونمرزی‌شان در بوق انداخته‌اند،  خروج از این بن‌بست تاریخی فقط با بیرون راندن محفل خودفروختة «شیخ‌وشاه» از طیف حاکمیت عملی می‌شود.  در این راستا،  ممانعت از دخالت ارباب دین در تدوین،  اجراء و تفسیر قوانین الزامی است.   ور رفتن لش‌ولوش‌های «ملی‌نما» با جسد مصدق‌السلطنه،   لاس‌زدن اوباش «سبز» با عمله و اکرة سایمون گاس،   و یا عربده کشیدن روی پشت‌بام‌ها با اعضاء خوشنام حزب توده مشکل سرمایه‌داری غرب را در ایران حل نخواهد کرد.   به این زالوها باید دو نکته تفهیم شود.  نخست اینکه،‌  دیگر از نوکران قدیم آبی برای‌شان گرم نخواهد شد،   و دیگر آنکه،   ایرانیان آگاه از سابقة هولناک سیاستگزاران غرب در کشور حاضر به همکاری با غرب نیستند.   خلاصه،  همانطور که در وبلاگ «از ایران تا اوکراین» نوشتیم،   قضیة «انقلاب اوکراین» تمام شده است،   ولی در ایران برای دولت‌های غرب،   ملایان و شرکاءشان،  سر گنده هنوز زیر لحاف باقی مانده.  

  

 

 

هیچ نظری موجود نیست: