۹/۰۹/۱۳۹۰

محفل‌نامه!




به موعد «انتخابات» مجلس شورای اسلامی نزدیک و نزدیک‌تر می‌شویم،  بدون آنکه عملاً جناح‌‌بندی قابل توجهی در سطح جامعه به چشم آید؛   این سئوال مطرح می‌شود که اهمیت و یا بی‌اهمیتی «انتخابات» اخیر را در کدامین منطق سیاسی می‌باید جستجو کرد؟  اگر این «انتخابات» بی‌اهمیت است،   چرا هر از گاه «مقامات» حکومت اسلامی برای بازندگان فرضی آن خط‌ونشان می‌کشند و «برندگان» را به ارزش می‌گذارند؟   و اگر این «انتخابات» از اهمیت برخوردار است چرا این «ارزش» سیاسی و تشکیلاتی را به صراحت در جبهه‌بندی‌های درون و بیرون کشور مشاهده نمی‌کنیم؟  نهایت امر باید گفت،    «انتخابات» حتی اگر از منظر تشکیلاتی بی‌ارزش باشد،   در چارچوب تبلیغاتی نمی‌تواند «بی‌اهمیت»‌ تلقی شود،  چرا که راهگشای «توجیهات» محفلی است و بعضی‌ها را در آخر کار «وجیه‌الملله» خواهد نمایاند.   پس علت سکوت تشکیلاتی پیرامون این «انتخابات» چیست؟  این است موضوع بحث امروز ما.

در گام نخست می‌باید جبهه‌بندی‌ها را آنچنانکه می‌بینیم ترسیم کنیم.  در چارچوب تئوری‌هائی که بارها و بارها مطرح کرده‌ایم،  بر خلاف تبلیغات رایج ،  علی خامنه‌ای و دارودستة موسوی را متعلق به یک جریان سیاسی واحد می‌بینیم.   در نتیجه،  اصولگرا و اصلاح‌طلب را در یک سنگر قرار می‌دهیم.  ‌ در «سنگری»  که ما آن را «محفل کودتای 22 بهمن 57»  خوانده‌ایم،‌  و البته در ظاهر امر،  شخص علی خامنه‌ای در جایگاه ریاست آن نشسته!   ولی به صراحت بگوئیم،  این محفل فراگیرتر از آن است که به یک شخص و یا یک گروه مشخص محدود بماند.   ریشة این محفل در کودتای میرپنج و چرخش گسترده‌ای است که پس از فروپاشی تزاریسم روس در خاورمیانه به وجود آمده.   عوامل وابسته به محفل کودتا چه در داخل و چه در خارج از مرزها همگی تحت تأثیر الهامات لندن و واشنگتن قرار دارند؛  خارج از این الهامات تصمیمی نخواهند گرفت،  و دکان‌هائی که هر یک تحت عناوین مختلف همچون آزادی،  استقلال،  اسلام،  چپ‌گرائی و خلق‌پرستی و غیره به راه انداخته‌اند از یک آخور مشخص تغذیه می‌شود:  سرمایه‌داری غرب. 

محفل کذا،  در پایان جنگ اول جهانی،  پس از فروپاشی امپراطوری تزارها و از تلفیق قزاق‌ایسم با لژ‌نشین‌های وابسته به بریتانیا تشکیل شد.  رضاشاه «کبیر»،   محمدرضا پهلوی،  محمد مصدق،  خمینی و خامنه‌ای و نوچه‌ها و بادمجان‌دورقاب‌چینان‌شان همگی نانخورهای همین جریان به  شمار می‌روند.  تا زمانیکه امپراتوری کارگری مسکو برقرار و استوار بود،  این محفل می‌توانست به صورتی «آمرانه» سیاست‌هائی را اعمال کند که نهایت امر بازتاب منافع غرب بود.  همانطور که دیدیم طی سالیان دراز،   نه در «رهبری» میرپنج و خدایگانی محمدرضا پهلوی سکته‌ای می‌افتاد،‌   و نه دیوانه‌ای به نام خمینی سد و راه‌بندی در برابر خود می‌دید.  دلیل نیز روشن بود،  طی این برهه،  «تحرک سیاسی» توسط محفل کودتا مصادره شده بود،   هر گونه مخالفتی به شدت سرکوب می‌شد و هر صدائی به جز صدای حکومت،   محکوم به خاموشی بود. 

در کمال تعجب،  فقط پس از فروپاشی اتحاد شوروی است که شاهد به زیر سئوال رفتن برخی «رهبرها» در خاورمیانه می‌شویم.   به زبان ساده‌تر،  آن زمان که قرنطینة سیاسی غرب در ایران و دیگر کشورهای منطقه فرومی‌ریزد،   و سرمایه‌داری نوپای روسیه با تکیه بر زرادخانة هولناکی که از اتحاد شوروی به یادگار مانده پای به میدان رقابت با سرمایه‌داری غرب می‌گذارد.  در این مقطع رهبرانی که غربی‌ها یک شبه از «فاضلاب» برای ملت‌های منطقه می‌تراشیدند،‌   تقدس‌شان را از دست می‌دهند.  صدام حسین شاید نخستین آنان باشد،  هر چند همانطور که شاهدیم آخرین‌شان هم نبود. 

در نتیجه،‌  علیرغم تمامی «ادعاها»،   امروز مشکل می‌توان  میان محافلی تمایز قائل شد که رهبران‌شان جناح‌بندی‌های دوران «جنگ سرد» را در ایران سازماندهی کرده‌اند:  اصلاح‌طلبان،   خط‌امام،  نهضت‌عاظادی،  جبهة ملی،  مجاهدین خلق،  فدائیان اسلام و دیگران تنها تفاوت‌شان با یکدیگر این است  که تا کجا خود و عوامل وابسته به خود را به استبداد،  سرکوب و خونریزی آلوده‌اند؛  تا چه حد «قربانی» بوده‌اند،‌  و تا چه مرحله‌ای با «دژخیمان» همکاری داشته‌اند.  

نامة فردی به نام محمد ملکی برای نشان دادن این «رابطة» نامیمون که عملاً تمامی جناح‌‌های سیاسی را طی سدة اخیر در کشور شامل شده می‌تواند در این بررسی ملاک قرار گیرد.  چند روزی است «نامه‌ای» به قلم «ملکی» در سایت‌ها انتشار یافته و ایشان در مقام یکی از اولین فدائیان اسلام و حکومت اسلامی با نامة‌ کذا آب‌پاکی را روی دست حکومت اسلامی ریخته و رسماً اعلام کرده‌اند که از آغاز رفراندوم «جمهوری اسلامی» آمار شرکت و میزان آراء «دروغ» و بهتانی بیش نبوده!    بله،   از اول به اصطلاح «انقلاب» اصل بر دروغ و تقلب بود: 

«این حکومت از همان اول بر پایه‌ی دروغ و کلاه گذاشتن بر سر مردم بنیان نهاده شد. دروغگوئی که از انتخابات فروردین 58 آغاز شد و در انتخابات خرداد 88 به مرزهای تازه‌ای رسید.»

البته آقای ملکی اذعان دارند که از آغاز حکومت اسلامی در جریان این «دروغ‌‌ها» و تقلب‌ها بوده‌اند و حداقل در یک نوبت نیز ریاست حوزه‌ای را که در آن تقلب می‌شد بر عهده داشته‌اند!   ولی  از آنجا که ایشان در «اعتقاد» به حقانیت حکومت اسلامی تردیدی به خود راه نمی‌داده،  به این دروغ‌ و تقلب‌ها نیز وقعی نمی‌گذاشت!   

ما بارها در همین وبلاگ نوشته‌ایم،  اولین قربانیان فاشیسم همان‌ها هستند که چرخة منحوس این عفریتة «هزارداماد» را به حرکت در می‌آورند،  در نتیجه،   قربانی شدن امثال ملکی و مجاهدین‌خلق و فدائیان و برخی توده‌ای‌ها فقط می‌تواند تأئیدی باشد بر صحت همین «تئوری».    تئوری‌ای که ریشه‌اش را نه در اظهارات نویسندة این وبلاگ،   که در آثار  اندیشمندانی می‌یابیم که بررسی و تحقیق پیرامون فاشیسم،‌  در مقام یک «منطق‌ستیزی» همه جانبه را  به زندگی علمی،  دانشگاهی و تخصصی خود تبدیل کرده‌اند.          
   
هر چند مشخص نیست نویسندة این نامه‌قصد به ارزش گذاشتن چه پدیده‌ای را دارد،  ولی سکوت امثال ملکی،  در نخستین روزهائی که «تقلب»،  «رأی‌سازی»،  و آمار دروغ به پدیدة‌ منفور و انسان‌ستیزی به نام حکومت اسلامی موجودیت می‌بخشید،   دقیقاً به همان اندازه سئوال برانگیز است که شکستن این «سکوت» پس از 33 سال.   به عبارت ساده‌تر،  اینکه ایشان ساکن ایران هستند و اینچنین «آزادانه» پتة یک حکومت فاشیست و آدمکش را بر آب می‌اندازند،   به صراحت نشان می‌دهد که با عمال حکومت هم‌کاسه‌اند.  در غیراینصورت همچون صدها ایرانی آزاده در سیاه‌چال‌های «اسلام انسان‌ساز» توسط عمال حکومت به قتل می‌رسیدند و کسی صدای‌شان را نمی‌شنید. 

هدف از بسط زمینة سیاسی ایران،  با تکیه بر نامة یکی از عمال شناخته شدة حکومت اسلامی این است که نشان دهیم عوامل شبکة «کودتا»،  کودتائی که ریشه در دوران میرپنج دارد همگی در قدرت حضور دارند.  امروز تنها تفاوت با گذشته اینست که این عوامل دیگر نمی‌توانند همچون گذشته با توسل به یقه‌گیری و از طریق دعواهای درون گروهی،  حکومت و انقلاب و رفرم و غیره بر ملت ایران حاکم کنند.  به همین دلیل است که مشکلی به عنوان «سیاست روز» در ایران به وجود آمده. 

منبع الهام عوامل کودتا یگانگی‌اش را از دست داده؛  در نتیجه کودتاچیان می‌توانند با استفاده از منابعی که فروپاشی دیواره‌های امنیتی «جنگ‌سرد» به ارمغان آورده،  هم با مرکزیت تصمیم‌گیری‌های «واشنگتن ـ لندن» مخالفت کنند،  و هم سعی داشته باشند خود را به عنوان «بهترین گزینه» به همان‌ «پایتخت‌های مأنوس» بفروشند.  این است تنها تفاوت فضای سیاسی کشور با گذشته.  به همین دلیل است که مسئلة «انتخابات»‌ مجلس متناقض شده،  همزمان هم سرنوشت‌ساز است و هم بی‌ارزش.

در عمل فقط دو جناح در کشور وجود دارد.  جناح اول همان محفل کودتاست  و از مجاهدین خلق تا حزب‌توده و خامنه‌ای گرفته تا اصلاح‌طلبان و موتلفه و غیره همه در همین جناح هستند.  اینان بین خود دست به آدمکشی می‌زنند، ‌ غوغا و هیاهو به راه می‌اندازند،  دست یکدیگر را در برابر «ارباب» رو می‌کنند،  و ... و تمامی این تلاش‌ها برای این است که ارباب اینان را به عنوان «گزینة مناسب» مورد توجهات «ملوکانه» قرار دهد؛‌  یعنی همان صورتبندی‌ای که پس از جنگ اول بر کشور ایران حاکم شده بود. 

ولی بر خلاف دوران «جنگ‌سرد» جناح دیگری نیز در کشور فعال شده.  این جناح در سایه حرکت می‌کند و هر چند تحت عنوان «باند احمدی‌نژاد» از آن‌ یاد می‌شود،  آنقدرها ارتباطی با شخص احمدی‌نژاد ندارد.   این جریان می‌کوشد درگیری میان اعضای «محفل کودتا»،   و تهدید «نظامی ـ امنیتی» اربابان‌شان در غرب را، ‌ به ابزاری جهت نفوذ یک سیاست نوین  تبدیل کند.  سیاستی متشکل از الهامات «مسکو ـ واشنگتن» که منافع انگلستان را هدف گرفته.   به همین دلیل است که بعضی‌ مانورهای سیاسی همچون «اشغال» سفارت انگلستان که امروز در تهران صورت گرفت،  بیش از آنچه «سیاسی» و استراتژیک باشد باعث خنده و انبساط خاطر ما شد.   رادیوفردا،  مورخ  8 آذرماه سالجاری چنین تیتر می‌زند:

«شورای امنيت سازمان ملل حمله به سفارت بريتانيا و باغ قلهک در تهران را محکوم کرد»

جای تعجب هم ندارد!  هر انسان منطقی‌ چنین رفتار غیرقانونی و وحشیانه‌ای را محکوم خواهد کرد.   ولی در یک حکومت استعماری و دست‌نشانده،  زمانیکه عدة‌ انگشت شماری  لات‌ولوت با چوب و چماق و  تحت حمایت «نیروی انتظامی» خود را نمایندة «ملت ایران» جا زده،   به سفارتخانة بریتانیا حمله‌ور می‌شوند،  در پشت صحنه باید دست دولت انگلیس را دید.   همان دولتی که مقام معظم و لات ولوت‌ها را در ظاهر به جان منافع لندن می‌اندازد تا بتواند در صحنة بین‌المللی برای حمایت از آخوند و سیاست‌های ضدایرانی‌اش «مشتری» پیدا کند.  یادمان نرفته که همین چند روز پیش مدیرکل بانک‌ ملی کشور تبعة کانادا از آب در آمد و می‌دانیم که بر سکه‌های کشور کانادا نیم‌رخ ملکة انگلستان نقش بسته!   

چنین صحنه‌سازی‌های مضحکی،   از زمانیکه آقای چیل‌کات،  «دیپلمات برجسته» در مقام سفیر دربار انگلستان به ایران «ارسال» شدند قابل پیش‌بینی بود.  در وبلاگ «سردار چیلکات» به صراحت نوشتیم که مأموریت اصلی این «دیپلمات» جز آشوب‌آفرینی و فراهم آوردن زمینة تهاجم نظامی نیست،  همان وظیفه‌ای  که پیشتر در «اتاق عراق» بر عهدة ایشان بود.   ولی در اینکه در شرایط فعلی،   محفل کودتا با تکیه بر این دلقک‌‌بازی‌ها بتواند گلیم‌پاره‌اش را از سیلاب تحولات منطقه‌ای و جهانی بیرون بکشد جای تأمل بسیار است.    این محفل با به راه انداختن کاروان خرهای «لنگ» دجال سعی دارد به اربابان ابزار مناسب برای تحمیل سیاست‌های ضدایرانی‌ بدهد.  خلاصه همان دلقک‌بازی‌ای را به راه بیاندازد که پیشتر خط امام لعنتی‌شان برای سفارت آمریکا به راه انداخته بود.   با یک تفاوت عمده؛  اینبار لندن و واشنگتن در تهران تنها تصمیم‌گیرندگان نیستند و نوکران‌شان نیز جایگاه متکلمین وحده را از دست داده‌اند.   همانطور که بالاتر نیز گفتیم،  این حکومت با بازی کردن کارت سوختة «اشغال سفارت‌» همچون غریقی سعی دارد به هر تخته پاره‌ای برای نجات خود متوسل شود،   ولی اینبار مشکل بتواند جان خود را نجات دهد. 

با توجه به  تحولات روزهای اخیر:   انفجار ملارد،   لات‌بازی در برابرسفارت انگلستان،  ممانعت از عبور هواپیمای صالحی از آسمان مجارستان و ... برنامة «محفل کودتا» برای «انتخابات» آینده مشخص شده.  برنامه‌ای که بر اساس لات‌بازی،  دادن آدرس عوضی به ملت،  فوت کردن در آستین لشوش،  و نهایت امر سرسپردگی همین اوباش به «مقام معظم»‌ طرح‌ریزی شده.    برنامة سنتی لندن که توسط همة شاخک‌های وابسته به «محفل کودتا»،   از چپ‌نمای افراطی‌ گرفته تا راست‌گرایان مذهبی که «جای مهر بر پیشانی» دارند،  با تمام قوا گام به گام دنبال خواهد شد.   ولی مشکل آنهنگام آغاز می‌شود که علیرغم تمامی این لات‌بازی‌ها،  حکومت اسلامی برای ادارة مملکت از کسب مشروعیتی هر چند ناچیز عاجز بماند.  این حکومت فاقد مشروعیت است،   و عملیاتی از قماش «حمله به سفارت» دیگر نمی‌تواند برای‌اش کسب مشروعیت کند.   

جناح «دیگر»‌ که هنوز نامی در خور برای‌اش نیافته‌ایم،   همانطور که گفتیم فقط بر این اهرم تکیه کرده که لات‌بازی محافل وابسته به آنگلوساکسون‌ها،‌  یا همان عملیاتی که عادتاً از صدر انقلاب مشروطه آب به آسیاب لندن می‌ریخت،   نهایت امر بهترین عامل جهت بی‌آبروئی «محفل کودتا» شود.    نگرشی که با در نظر گرفتن مسخره‌بازی امروز آنقدرها هم دور از تصور نیست.  خلاصة کلام،   امروز در کشور ایران کار به تدریج بجائی رسیده که کوچک‌ترین و کم‌اهمیت‌ترین مشروعیت در میان مردم کشور فقط می‌تواند از طریق مخالفت با علی خامنه‌ای،   حکومت اسلامی و خصوصاً «اسلام حکومتی» تحصیل شود.  این «کودتای» لعنتی که بر آن نام «انقلاب اسلامی» گذاشته‌اند،  همان ماشین جهنمی فاشیسم است که تمامی فرزندان و نوچگان‌اش را یک به یک خواهد بلعید؛   چه خود را «رهبر» انقلاب بخوانند،  چه ریاست جمهور!  














...









 







Share



۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام آقای سامان
یک سوال دارم. این جناح دیگر که شما از آن به عنوان «باند احمدی نژاد» یاد می کنید و حکومت آن را «جریان انحرافی» می نامد آیا قادر نیست به جای نوکری برای مسکو _ واشنگتن, خودش به عنوان استعمارگر نوین در خاورمیانه به میدان بیاد ؟؛ ساده تر بگویم شورشی باشد از جانب نوکر علیه ارباب؟
یعنی چرا هیچ گاه در خودآگاه و ناخودآگاه ما ایرانیان ذهنیت استعمار کردن وجود نداشته؟ چرا همیشه به استعمار شدن و بن بست ها و راه حل های کشکی اش فکر کرده ایم؟ کتاب نوشته ایم وبلاگ نوشته ایم و بسطش داده ایم چرا هیچگاه به عنوان سربازهای سرمایه داری به فکر کیش کردن شاه نیفتاده ایم؟ که به نظر من هم از نظر منطقه ای و هم از نظر ثروت ملی توانایی اش را دارم؟ گو اینکه استعمارگر پیر هیچ کدام این ها را نداشته و ندارد!
سما/ تهران

Saeed Saman سعید سامان گفت...

خوانندة گرامی سلام!

مطلب شما را خواندم ولی در کمال تأسف با نقطه نظرتان توافق ندارم. استعمار دیگر ملل حتی اگر از منظر فلسفی و عقیدتی هم درست تصور شود نیازمند ابزار و ساختارهائی است که متأسفانه در اختیار ملت ایران قرار ندارد. یک ملت نمی‌تواند با یک یا دو دهه و یا حتی چندین دهه، از مرحلة استعمار شده پای به مقام استعمارگر بگذارد. این بحث مفصلی است که نیازمند مطالب و توضیحات بیشتری می‌شود که در یک وبلاگ جائی برای آن نیست. موفق باشید! سعید سامان