۳/۱۶/۱۳۹۰

چرخه و چارپایه




پس از آنکه در «بت‌کدة» مطلای‌ حکومت اسلامی،   یا همان «مقبرة مطهر امام خمینی»،   موافقان و مخالفان علی و محمود و حسن و حسین و ... و خلاصه تقی و نقی حین سخنرانی و زوزه و روضه هر چه به دهان‌شان آمد به یکدیگر تحویل دادند،   و زیر لبی اول و آخر هم را بیرون کشیده و نواختند،   همگی «خرم و شادان» کار خود را از سر گرفتند!   آقای خامنه‌ای رفت به بیت‌رهبری،  محمود احمدی‌نژاد هم دوباره شد ریاست جمهور!   و از نو گزارشات مختلف پیرامون «فعالیت‌های» اینان به تیتر خبری تبدیل خواهد شد.   ولی آنچه طی چند سال گذشته،  خصوصاً پس از به قدرت رسیدن احمدی‌نژاد بر حکومت اسلامی گذشت کم‌تر مورد تحلیل قرار می‌گیرد.   این خاموشی رسانه‌ای،   که همچون جدول خاموشی برق در مناطق مختلف کشور «برنامه‌ریزی» می‌شود بی‌دلیل نیست؛   و ابعاد آن را می‌توان از زوایای  مختلف بررسی کرد.    مطلب امروز را به بررسی سکوت رسانه‌ای اختصاص می‌دهیم. 

نخستین دلیل توجیه این سکوت سیاسی تلاش جهت تداوم همان توهمی است که بر اساس آن «اتحاد مسلمین کشور» بر محور امامت و رهبری علی خامنه‌ای روز و روزگاری به وجود آمده بود،   و پرچم این «اجماع» نیز همچنان در اهتزاز است!    بله،   این «اجماع» هر چند دیگر موجودیت اجتماعی و سیاسی و فرهنگی خود را بکلی از دست داده،   از آنجا که به «دمب» شیعی‌مسلکی دوازده‌امامی وصله شده نمی‌باید به زیر سئوال برود.   علنی کردن نقش مخرب مضحکه‌هائی به نام «امام خمینی» محبوب،   و «رهبر معظم» فرزانه نه تنها برای حکومت لش‌ولوش‌های فعلی دردسر ایجاد می‌کند که برای محافلی که چه در داخل و چه در خارج مرزها،   دهه‌هاست نان‌شان را به تنور اسلام چسبانده‌اند گرفتاری‌های فراوان به همراه خواهد آورد.  

ایجاد هر گونه شکاف تشکیلاتی و واقعی در قلب این حکومت،   چند مطلب اساسی و خصوصاً تاریخی را در بوتة آزمایش خواهد انداخت.   نخست اینکه عوام‌الناس ارتباط این امام‌های «تقلبی» را با دیگر امامان و سخن‌گویانی که بیشتر در قصه‌ها موجودیت دارند،  ولی «تقلبی» به شمار نمی‌آیند چگونه می‌باید در ذهن خود حلاجی کنند؟   می‌دانیم که قصة شیرین و مأکول «دین» از الزامات موجودیت هر جامعه‌ای است؛   جامعة بشری به صورتیکه تاکنون شناخته‌ایم،   بدون «اعتقاد»،  اعتقادی که همیشه در ابعادی علنی و حتی پنهان تعبدی از آب درمی‌آید،   موجودیت نداشته و به احتمال زیاد در آینده نیز موجودیت نخواهد داشت.   برخلاف باورهای گسترده،  پیش‌فرض‌های اجتماعی و سیاسی و فلسفی هر چه باشد آنقدرها در «اصل قضیه» تغییری ایجاد نمی‌کند.   به طور مثال،   در جوامعی که دهه‌ها توسط لنینیست‌ها و استالینیست‌ها اداره می‌شد،   «آپاراتچیک‌ها» که نقش «مردم» در حکومت اسلامی را ایفا می‌کردند،   به نوبة خود «معتقد» بودند.  اعتقادی که هر چند به شیوه‌ای «مدرن» و بر پایة «تعبدی نوین» شکل گرفته بود،   آنقدرها با «اعتقاد» به چاه جمکران و خواص جادوئی آن تفاوت نداشت.   خلاصه بگوئیم،   اگر امکان تأئید پدیده‌ای به نام «خدا» و الهیت و دین و مذهب وجود ندارد،   رد آن نیز به همان اندازه غیرممکن است.   در نتیجه،  از منظر فلسفی «آپاراتچیک‌ها» در شوروی به همان اندازه متوهم بودند که تل موهوم «مردم» و طرفداران «فرضی» امامت و ولایت.         

ولی تجربة عملی از ساختار تفکر لنینیست در زیربنای تاریخی جامعة بشری عامل «تمدن‌ساز» به وجود نیاورد.  به طور مثال،   امروز مشکل می‌توان از «تمدن لنینیست» سخن گفت؛  تلاش‌های 70 سالة اینان نه در اتحاد شوروی و نه در اروپای شرقی چنین «زیربنائی» را در تاریخ بشر به وجود نیاورده.   به طور خلاصه،   لنینیسم و نهایتاً بلشویسم در این جوامع به همان اندازه «میرا» شد که پدیده‌های دیگری همچون «زبان فرانسه» در سنت‌پترزبورگ!   امروز دیگر کسی از لنینیسم و اتحاد شوروی سخن به میان نمی‌آورد،  هر چند کلیسای اورتدوکس همچنان پابرجاست و گویا حال‌اش هم خیلی خوب است!   

در این مقطع در مورد جوامعی سخن خواهیم گفت که تحولات‌شان در ارتباط با «ماده» نتوانست به شیوة غرب «متحول» شود.   امروز این جوامع «عقب‌مانده» خوانده می‌شوند،  و این عقب‌افتادگی فقط به دلیل ناتوانی اینان در کنترل «ماده» و بهره‌برداری از جهان مادی به شیوه‌ای است که انقلاب صنعتی غرب برای برخی مناطق جهان به ارمغان آورد.   این جوامع،  پس از آنکه تلاقی منافع‌شان با غرب به اوج خود رسید،   هر یک برای حفظ موجودیت‌ راهی متفاوت انتخاب کردند.   

به طور مثال،   یکی از این راه‌ها مائوئیسم بود.   و همانطور که هنوز تجلیات‌اش را در چین به چشم می‌بینیم،  در عمل به معنای به عاریت گرفتن نظریات فلسفی از غرب،   جهت «نوسازی» در شرق پای به منصة ظهور گذاشت.   ولی این تجربیات نیز به نوبة خود پای در «توهمات» گذاشتند؛   مائوئیسم که خود را ضدسرمایه‌داری و ماده‌گرا «تعریف» می‌کند،   جهت حفظ موجودیت‌اش نهایت امر پای در «نیپونیسم» و وابستگی ساختاری به سرمایه‌داری و ایده‌آلیسم تئوریک آن گذاشت.    به زبان ساده‌تر،  مائوئیست‌های چین همان راهی را برگزیدند که ژاپن 60 سال پیشتر از آن‌ها در شرایطی متفاوت در مسیر آن قرار گرفته بود.  خلاصة کلام،  مائوئیسم هم در تاریخ‌سازی ناکام ماند.     

در نتیجه،   با فروپاشی شوروی،   تجربة «وام‌گیری» فلسفی از غرب جهت به ارزش گذاشتن ساختارهای نوین در «شرق» عملاً به نقطة پایانی خود رسید.   به استنباط ما و با تکیه بر آنچه تجربیات لنینیسم می‌خوانیم،   ماجراجوئی مائوئیسم نیز به آیندة درخشانی دست  نخواهد یافت.   هر چند جوامع مختلف،   جهت حفظ موجودیت‌شان همچنان به ساخت و پرداخت و بهره‌گیری از آنچه «چرخه‌های تمدن‌ساز» می‌نامیم ادامه خواهند داد.   این «چرخه‌ها» همان تلاش انسان‌ها جهت حفظ موجودیت،  یعنی مقابله با نفوذ پدیده‌هائی است که «غیرخودی»،  اجنبی و خصوصاً متخالف با الهامات‌شان معرفی می‌شوند.   ولی در این مقطع،  در بررسی مسائل ایران نیازمند توضیحاتی هم می‌شویم.  

ما پیوسته از «انقلاب اسلامی» به عنوان کودتای غرب در ایران نام برده‌ایم،   و در اینجا نیز بر همین استدلال تکیه می‌کنیم.   ولی رخداد 22 بهمن 57 اگر یک کودتای سازمانی و تشکیلاتی جهت جایگزینی «شاه با شیخ» بود؛   آنچه توانست زمینه‌های لازم را از منظر اجتماعی،  فرهنگی و تاریخی جهت این کودتا فراهم آورد دیگر ساخته و پرداختة «غرب» نبوده.   این «اعتقاد» در جامعة ایران وجود داشت که با تکیه بر روندی که هنوز هم «مبهم» مانده،   و هر روز نام جدیدی بر خود خواهد گذاشت،  و ما در مفهومی فراگیر و حتی جهانی آن را «چرخة تمدن‌ساز» خوانده‌ایم،   ایرانی می‌تواند معضل رودرروئی با نظام‌هائی را «حل» کند که از نظر رشد «مادی» حریف‌شان نمی‌شود.  این یک آرزو،  یک الهام و یک آرمان بود؛   هنوز هم می‌توان در قشرهای مختلف اجتماعی این «چرخه‌» را بازشناخت.    

این همان «اعتقادی» است که جوانان ایران را با دست خالی به میادین مین می‌فرستاد؛   شیخ و شیخ‌الاسلام و دین و مزخرفات صحرای حجاز در این میانه هیچ‌کاره‌اند!   اینان بردارهائی توخالی و پوک‌اند که «چرخه‌های تمدن‌ساز» در فرهنگ ایرانی آن‌ها را در هر مقطع تاریخی «پر و خالی» کرده.  با این وجود غرب،   در میانة این هیهات،   از ساختار مذهبی و پیش‌فرض‌های مضحک شیعی‌مسلکان در راستای منافع خود به تدریج «راهکار» ساخت؛   و  با تکیه بر همین پیش‌فرض‌ها،   ارتباطی اندام‌وار بین نیازهای «تمدن‌ساز» جامعة ایران،  و حضور متولیان دین ساخته و پرداخته شد!   ولی واقعیت جز این است که اینان ادعا دارند،   نیازهای تمدن‌ساز،  در هر تمدنی دیده می‌شود،   ارتباطی با حضور شیخ و شیخ‌الاسلام ندارد.   این نیازها همچون عکس‌العمل بدن در برابر موج تهاجماتی است که از خارج بر آن حمله‌ور می‌شود.  این واکنش کاملاً طبیعی و غیرارادی است!   

آنچه امروز در برابر روشنفکران ایران قد علم کرده،   به هیچ عنوان مبارزه با اسلام نیست.  با دین جامعه «مبارزه» نمی‌کنند؛   می‌باید به ارتباط اندام‌واری حمله‌ور شد که غرب از طریق نظام رسانه‌ای‌‌اش بین نیاز ایرانی به حفظ موجودیت تاریخی و اجتماعی و فرهنگی‌ خود و متولیان دین اسلام ایجاد کرده.   برای روشن‌تر شدن موضوع،   شاید بهتر باشد کمی از منظر تاریخی به ساختار ادیان الهی نگاهی داشته باشیم. 

یکی از ویژگی‌های ادیان ابراهیمی ـ  اسلام،  مسیحیت و یهودیت ـ  قابلیت چشم‌گیر و غیرقابل تردید ارتجاع‌شان است.   به عبارت ساده‌تر،  اگر متولیان این نوع ادیان خود را در قدرت ببینند همانطور که می‌‌بینیم دست به دین‌فروشی،  دجال‌‌سازی،  سرکوب و چپاول خواهند زد.   ولی اگر روزی اینان خود را از قدرت دور دیدند،   به اولین جریان اجتماعی‌ای که آن را قدرتمند «تحلیل» می‌کنند متوسل شده،   ادعا خواهند کرد که «دین» از روز نخست عین همین «جریان» بوده!   به عبارت ساده‌تر،  اینان کاری با ریشه و پایة جریانات ندارند،  بلکه همچون ویروسی هولناک‌ بر اندام جامعه می‌تازند تا پویاترین عوامل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی را جهت حفظ موجودیت خود «درونی» کنند.

تجربة تاریخی نشان داده که اگر این ادیان مورد حمله قرار گیرند،   سریعاً قدرتمند می‌شوند؛  چرا که به دلیل قابلیت ارتجاعی‌شان،   قادرند در عناصر مهاجم عوامل قدرتمند را شناسائی کرده و خود را به آن‌ها متصل کنند!   تجربة هولناک حملة مغول به کشورمان به بهترین وجه این زاویه از ادیان ابراهیمی را به معرض نمایش گذاشت.   ایرانیان که پس از فروپاشی  امپراتوری ساسانی توسط عمر،   عثمان و علی دست از کشاورزی،  صناعت و تجارت شسته،   تحت نظارت خلفای راشدین به تجارت احترام‌برانگیز جزیره‌العرب یعنی همان برده‌فروشی روی آورده بودند،   پایه‌گزار اقتصاد ویژه‌ای شدند که بعدها زمینة فروپاشی در ایران و دیگر مناطق جهان را فراهم آورد.   

بر اساس «تعالیم عالیه» بهتر بود برده‌ها «غیرمسلمان» می‌بودند،   چه بسا به دلائل مالی از «تشرف» اینان به اسلام نیز در عمل جلوگیری به عمل می‌آمد.   در نتیجه بهترین محل جهت شکار اینان ریگزارهای آسیای مرکزی بود.   این تجارت اسلامی نه تنها بازماندة تمدن ایرانی را طی چند دهه از پایه و اساس نابود کرد و زمینة آوارگی میلیون‌ها انسان را فراهم آورد که نهایت امر امپراتوری رم شرقی را نیز از قدرت ساقط نمود.  

زمانیکه چند سده بعد مغول به ایران حمله‌ور شد،  از آنجا که دیگر امکان اسلام‌فروشی و دین‌پناهی باقی نمانده بود،  ‌ متولیان همین اسلام به تدریج در خیمة مغول وارد شده،  وحشیگری‌ خان‌ها را عین «اسلام» معرفی می‌نمودند!   به همین دلیل نیز خان‌های مغول به این نتیجه‌گیری «اسلامی ـ  منطقی» رسیدند که جهت سرکوب و چپاول چه بهتر که مسلمان باشند!  

بسیاری از «قوانین» توحش‌گستر در دین اسلام،   خصوصاً نزد شیعیان،   همچون قوانین مربوط به «صیغه» و ازدواج موقت،   و تساهل‌ آخوندجماعت در زمینة کودک‌آزاری و «فرزندآزاری»،   نتیجة سازش متولیان دین اسلام با مغول وحشی بوده.   ولی در بررسی ارتجاع متولیان دین راه دور نمی‌باید رفت،   در نمونه‌های معاصر نیز دقیقاً همین رفتار را از اینان می‌بینیم. 

به طور مثال،   پس از کودتای آمریکائی‌ها در 28 مرداد 1332،  طبیعی بود که فضای اجتماعی،  خصوصاً نزد روشنفکران،  سیاسیون و متفکران به شدت ضدآمریکائی شود!   و هر چند مصدق خود از عوامل انگلستان به شمار می‌رفت،   و جریان «ملی کردن نفت» نیز ابزاری جهت خروج امپراتوری انگلیس از بن‌بست «پساجنگ دوم» در مناطق مختلف جهان بود،  به دلائلی که بالاتر تحت عنوان «چرخه‌های تمدن‌ساز» به آن اشاره کردیم،   استنباط مردم از تحولات اجتماعی بر این «اعتقاد» پوچ تکیه داشت که مصدق خردمندی است ملی‌گرا و کودتای آمریکائی‌ها راه دستیابی ملت به بهشت موعود را سد کرده!   جهت دربانی چنین بهشت برینی چه کسی بهتر از آخوند؟  در نتیجه همان آخوندهائی که چند صد سال پیش قانون صیغه را جهت خان‌های مغول در دین اسلام «کشف» کرده بودند تا تجاوز اینان  به زنان و کودکان ایرانی «عمل خلاف اسلام» تفسیر نشود،   ضدآمریکائی هم شدند.  

از سوی دیگر،  به دلیل حاکمیت فضای «جنگ‌سرد»،  آمریکا در ارتباطی متخالف و جنگاورانه با سوسیالیسم علمی قرار می‌گرفت.   به همین دلیل در مقام عکس‌العملی عمومی در برابر دولت کودتای 28 مرداد،  در فضای جامعة ایران،  جریان قدرتمندی با تمایلات سوسیالیست به وجود آمد.   و از آنجا که رایحة «گرایشات اکثریت» در جامعه همیشه مشام آخوند و کشیش و خاخام را «نوازش» می‌دهد،   آخوندها بیکار ننشستند.   برنامة مبارزه با «آمریکا» را در چارچوب اسلام و دین و روضه و زوزه،   حتی به ضدیت نظری و فلسفی با سرمایه‌داری کشاندند!   دیدیم که در ادعاهای «ضدیت با سرمایه‌سالاری» کار خمینی دجال بجائی کشید که شمار گسترده‌ای از مطبوعات غرب در هیاهوسالاری‌های «انقلاب اسلامی» وی را رسماً کمونیست معرفی می‌کردند!   «کنیه‌ای» که هنوز نیز توسط مک‌کارتیست‌های فراری در اکثر بقالی‌ها و چلوکبابی‌های لس‌آنجلس برای امام خمینی محفوظ مانده!  

ولی هر چند غرب توانست جهت گسترش منافع خود،  ضدیت فرضی آخوند با سرمایه‌داری را به مسیر «فاشیسم» منحرف کرده و به قولی از آب گل‌آلود آنچه می‌خواست بگیرد؛   کار این نعل‌وارونه زدن بجائی رسید که امروز،  حتی پس از فروپاشی امپراتوری استالینیست‌ها نیز متولیان شیعی‌مسلکی خود را ضدآمریکائی معرفی می‌کنند!   در پس این ضدیت کاذب با آمریکا چندین لایه پروژه‌های اجتماعی،  فرهنگی و اقتصادی نیز فعال شده که ارتباط زیادی با آمریکا نمی‌تواند داشته باشد. 

ولی جهت مقابله با آنچه تهاجمات فرهنگی در «نگرش ملائی» معرفی می‌شود،   این پروژه‌ها بسیار لازم و حیاتی به شمار می‌رود.   مهم‌ترین این پروژه‌ها القاء این توهم محض به جامعه است که از طریق انداختن چادرسیاه بر سر زنان و کودکان،‌   «مردانه ـ زنانه» کردن زندگی اجتماعی،  تحمیل محدودیت‌های کلامی،   اعمال سانسور بر مطبوعات،   سرکوب «منهیات» و به قول خودشان گسترش «واجبات»،   مسئلة فلسفة وجودی و حضور ایران در صحنة‌ بین‌المللی از موضع «قدرت» و به نفع مملکت  «حل» خواهد شد!   ولی این ادعا یک دروغ محض است،  آنچه تا به امروز از طریق این تبلیغات و فعالیت‌ها «حل» شده،   هر چند به صورتی گذرا و بسیار مقطعی،   به هیچ عنوان مشکل جامعة ایران در مصاف تاریخی‌اش با تحولات مادی غرب نبوده؛  مشکل همچنان پابرجاست.  مسائلی که «حل» شده،   مشکل حضور آخوندیسم در هزارة سوم میلادی در کشور ایران است و هیچ ارتباطی با «چرخة تمدن‌ساز» ملت ایران ندارد.   آخوندیسم با پیوند موجودیت خود به این «چرخه» سعی دارد از تمامی الهامات و مطالبات ایرانیان به نفع خود بهره‌کشی کند.    

خلاصة‌کلام،   «شبه‌متفکران» این حکومت تلاش دارند موجودیت جامعه و مسائل توده‌های مردم را بر پایة زیربنائی پوسیده و متحجر «تحلیل» کنند.   به همین دلیل اینان در عمل دست به «بازتولید» شرایط قرون‌ وسطائی زده‌اند!   شرایطی که دیگر وجود خارجی ندارد،  و امکان بازتولید آن فقط به صورت مقطعی و تحت سرکوب رژیم‌های آمرانه می‌تواند تأمین ‌شود.   دلیل گسترش روزافزون استبداد،‌   بالا رفتن شمار اعدام‌ها،   افزایش تعداد زندانیان سیاسی،   و ... همین نیاز رژیم به بازتولید شرایط قرون‌وسطائی است.  شرایطی که دیگر نه برای انسان‌ها «طبیعی» تلقی می‌شود،  و نه امکان حضور به جامعة ایران در سطوح بین‌المللی خواهد داد.  آخوندیسم می‌پندارد از طریق «بازتولید» چنین شرایطی خواهد توانست «توهمات» خود را نیز نهایت امر به «تفکری منسجم» و «بنیادی قدرتمند» جهت ارائة «الگوهای» معاصر تبدیل کند.   باید اذعان کنیم که چنین توهماتی فقط در ذهن افرادی می‌تواند شکل گیرد که با مشکلات کلاسیک روانی و پریشان‌گوئی و جنون‌ دست به گریبان‌اند!  از این گذشته،  تجربة «هولناک» و ضدبشری حکومت اسلامی در عمل ناکام بوده؛  این حکومت پس از گذشت بیش از سه دهه،   فاقد «تفکر منسجم» و ساختار تشکیلاتی است،   این یک واقعیت است که حرافی‌های مقام معظم،   و طراری‌های وزرا و نمایندگان «تسخیری» ملت ایران در مجلس شورای اسلامی تغییری در چند و چون آن نخواهد داد.   

ولی اگر حکومت اسلامی برای جامعة ایران یک معضل است،   جهت مبارزة پایه‌ای با این «جریان» نفرت‌انگیز می‌باید به سرچشمة مشکلات بازگشت.   به همان مرحله‌ای که نهایتاً به کودتای 22 بهمن 57 منتهی شد،  به همان اجماعی که با کمک نظام رسانه‌ای،   خصوصاً شاهرگ‌های اطلاعاتی غرب،  «چرخة تمدن‌ساز» کشور را پیرامون «بازگشت به ارزش‌های» جاودان جهان اسلام مورد حمایت بی‌دریغ قرار ‌داد.   این همان «سرچشمه» است،  که امروز نیز به توهمات اسلامی در ایران و منطقه دامن می‌زند و چنین می‌نمایاند که «بازگشت به گذشته» امکانپذیر است،   و میوه و ثمره‌‌اش نیز همان خواهد بود که انتظار می‌رود:   پایه‌ریزی یک جامعة نوین آرمانی!   

در این راستا نقش روشنفکران کشور در مقطع کنونی بسیار واضح است؛   جای تردید و تذبذب هم نیست.   این نقش در تقابل با این توهمات و رویاهای آرمانی شکل می‌گیرد نه در هماهنگی و هم‌سوئی با آنان.   شاهدیم که به دلیل تغییرات فراگیری که استراتژی‌های جهانی پای در آن گذاشته‌اند،   الهامات آزادیخواهانه که شاید فاقد ابعاد فلسفی و بیشتر عوام‌دوستانه و عامه‌پسند به نظر می‌رسد،   فضای کشورمان را فراگرفته.   از قضای روزگار بی‌دلیل نیست که شاهد حضور فراگیر آخوند در کنار همین جریانات پرقدرت اجتماعی می‌شویم.  ولی روشنفکران می‌باید از خود بپرسند،   آخوند به چه دلیل در کنار جنبشی می‌نشیند که خواستار رهائی از چنگال استبداد آخوند و دین است؟   

در کمال تأسف،   این سئوالی است که هیچکدام از قلم‌زنان ایران زحمت پرداختن به آن را به خود نمی‌دهد.  ولی ما می‌گوئیم که شامة سیاسی‌ آخوند بار دیگر تحریک شده،‌  و جهت قدرت را تشخیص داده.   این موجودات قصد دارند همین جریان «آزادیخواهانة» عامیانه را نیز همچون دیگر جریانات ببلع‌اند و «ملاخور» کنند.   خلاصه اگر به آخوند،  آخونددوست و اسلام‌گرا فرصت دهیم،   با الهامات آزادیخواهانة امروز ایرانیان همان خواهد کرد که پیشتر با انقلاب مشروطه کرد و پس از آن با «سوسیالیسم‌باوری» در دوران آریامهر.  

به عبارت ساده‌تر،  آخوندها همچون انگل بر پیکر این تحولات خواهند چسبید،   تا خون و حیات‌شان را بمکند و این جریانات را از هر گونه توان و کشش تهی کنند.   به طور مثال،  طی چند روز گذشته مرگ هالة سحابی در خیابان‌های تهران بر روی ریل‌های خبری گذاشته شد.    ما در هر حال مرگ یک انسان را آنهم در چنین شرایطی بی‌نهایت غم‌انگیز می‌دانیم،   ولی از ماوقع بی‌اطلاع‌ایم،   و در چند و چون آن نمی‌توانیم سخن بگوئیم.   اما به گروه‌هائی که با انتشار عکس آخوندهای حاضر در این صحنه،‌  تلاش دارند مرگ یک انسان را در این شرایط تأسف‌بار در هماهنگی کامل با نقش «آزادیخوانة» بعضی آخوند‌ها برای ملت ایران «ترسیم» کنند هشدار می‌دهیم که دست از این مضحکه بشویند.   شرایط فعلی و این دورة ویژه،  دیگر جائی برای این باج‌خواهی‌ها باقی نگذاشته.      

اینبار ملت ایران با چشم باز پای در میدان سیاست کشور خواهد گذاشت و اجازه نمی‌دهد که مشتی متولی دین،  در پس تحولات اجتماعی و با بهره‌گیری از محفل‌بازی و کثافت‌کاری‌های متداول،  نهایت امر به متولیان و وکلای تسخیری ملت ایران تبدیل شوند.   نام برخورد ما را هر چه بگذارید،   تفاوتی ندارد.    تاریخ مشروطه،   تاریخ 5 دهة اخیر ایران،   و تاریخچة مبارزات ملت ایران در برابرمان گشوده است.   امروز بهتر است آخوند جایگاه واقعی خود را در تحولات ایران به درستی بشناسد؛   جای آخوند نه در کنار «تحولات» که در برابر آن‌ها است.  هیچ روحانی‌ای در جهان از تحولات در اجتماع،  آداب و رسوم،  فرهنگ و هنر و نقاشی و ادبیات حمایت نکرده که روحانیت شیعی‌مسلک به خود اجازه دهد چنین ادعای مسخره‌ای را به ملت ایران حقنه کند.  

آن‌ها که تحت عنوان «نظریه‌پرداز» و حزب سیاسی و «آزادی‌دوستان بی‌ضرر و بی‌خطر» چارپایه‌شان را در کنار آخوند گذشته‌اند،  و انواع متفاوت روحانی،   از «لیبرال» گرفته تا «فاشیست» و کمونیست و غیره برای ملت ایران «کشف» می‌کنند بهتر است در مورد جایگاه خودشان به هیچ عنوان دچار تردید نشوند.  موضع اینان نیز همچون آخوند نه در همگامی با ملت،  که در تقابل با مطالبات اجتماعی،  فرهنگی و سیاسی ایرانیان خواهد بود.     

 












...





Share



هیچ نظری موجود نیست: