۱۲/۰۸/۱۳۸۹

بیکن و پاسکال!



الهامات آزادیخواهانة ملت‌های در بند، می‌رود تا آنچه را به درست یا به غلط «جهان عرب» می‌خوانند از پایه و اساس دیگرگون کند. بارها گفته‌ایم، «الهامات»، هر اندازه ارزشمند و والا تلقی شود، فی‌نفسه نه نشانة «رشد» خواهد بود و نه ترسیم کنندة آینده‌ای بهتر. چه بسا ملت‌ها که در آینة همین «الهامات» به قهقرا رفته‌اند. ولی چه باید گفت که جنبش ملت‌ها و حرکت‌ توده‌های انبوه هیچگاه از چارچوب‌های منطق پیروی نکرده و نمی‌کند؛ این حرکت نه امروز در «جهان عرب» چنین منطقی را می‌جوید و نه در معیادهای آینده چنین خواهد کرد. ملت‌ها منطق‌ ویژة‌ خود را می‌سازند. و در عمل، چه باک که این منطق‌ در بطن خود به تناقض‌گوئی نیز بنشیند. پاسکال فیلسوف شهیر فرانسوی می‌گوید: «قلب‌ها‌ دلائلی دارند، که عقل با آن بیگانه است!»

پس از فروپاشی حاکمیت‌ در تونس و مصر، امروز شاهدیم که شمار گسترده‌ای از رژیم‌های «جهان عرب» با بحران روبرو شده‌اند. بحرانی که الهامات «خیابانی» در دامن زدن به آن روز به روز نقشی فراگیرتر و پایه‌ای‌تر ایفا می‌کند. در برابر این آرایش «سیاسی» خیابانی عقل نهیب می‌زند که نمی‌باید اختیار ملک و ملت به «هیجانات» خیابانی سپرده شود. به «حکم» عقل،‌ وظیفة سیاست‌مدار نه پیروی از الهامات توده‌ها که به دست گرفتن رهبری این الهامات و راهنمائی‌شان به سوی آرامش، گفتگو و گسترش افق تحولات در زمینه‌های اجتماعی و فرهنگی است. خلاصة کلام وظیفة انسانی سیاست‌مدار نمایاندن افق‌ها به ملت‌ها است، افق‌هائی که شاید هنوز توده‌های هیجان‌زده از چند و چون آن اطلاع درستی نداشته باشند.

ولی تجربه نشان داده که «خیابان» به شکلی دیگر با این تحولات روبرو خواهد شد؛ هیجانات حاکم بر توده‌ها، «عقل» ویژة خود را می‌سازد که به قول پاسکال، «عقل» متعارف از شناخت‌ آن عاجز می‌ماند! و چه بسا در پس همین هیهات و هیاهو دست‌های آشکار و پنهان استعمار نو و کهن در کار اوفتاده، همچون آرایشگری ماهر، صحنه‌ را جهت تحمیق هر چه بیشتر توده‌ها به هزاران فریب بزک ‌کند. این سئوال مطرح می‌شود که، چه کسانی صحت و سقم آنچه را که امروز به روی پرده ‌آمده می‌بینند، و چه افرادی قادر خواهند بود اجزای‌اش را شکافته، کنه طبیعت‌اش را در اختیار دیگران قرار دهند؟ ولی این از آن سئوال‌هاست که در گیراگیر هیجانات خیابانی خریداری نخواهد داشت، در این هنگامه ذهن «توده‌ها» به این نوع استفهامات انحرافی «آلوده» نمی‌شود! فرانسیس بیکن، فیلسوف انگلیسی می‌گوید:

«اگر با یقین آغاز کنیم به تردید خواهیم رسید، ولی اگر با تردید شروع نمائیم به یقین دست خواهیم یافت!»

بدون آنکه قصد بررسی فلسفی و منطقی اظهارات بیکن را داشته باشیم، می‌باید بگوئیم که هیاهوی خیابانی گاه «تردید» نیست؛ هنگامة «یقین کامل» از مواضع اتخاذ شده است. و دقیقاً به همین دلیل، «خیابان» پس از طی چند مرحله، یا حتی همچون نمونة اتحاد شوروی، پس از طی چندین دهه در «تردید» خود فرو خواهد افتاد. چرا که هیاهو، در «عقل» ویژه‌ای که برای خود ساخته «تردید» را نه میوة خرد انسانی و یا نمایه‌ای از خویشتن‌داری و رشد اجتماعی، که بازتابی از «ترس»، «بزدلی» و عدم باور به الهامات «مردم» تحلیل خواهد کرد! این همان تحلیلی است که پس از آرام گرفتن امواج خروشان هیجانات عمومی، شاهراه تردید آینده را ترسیم می‌کند.

در بررسی و تحلیل شرایط فعلی نمی‌باید فراموش کرد که از منظر تحولات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، «جهان عرب» در دوران طفولیت خود دست و پای می‌زند. مشکل می‌توان شرایط ایران، ترکیه و یا حتی پاکستان را با «جهان عرب‌» به قیاس کشید. شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس، اردن، عمان و حتی سوریه و مصر و تونس در دورانی سیر می‌کنند که هنوز چراغ «یقین» متعلق به نگرش فئودال، راهنمای توده‌ها به شمار می‌رود. «تردید» یا همان تردید سازندة فرانسیس بیکن هنوز در تحولات خیابانی جهان عرب جائی برای خود باز نکرده.

ولی در ایران این امکان را شاید داشته باشیم. دیدیم که «یقین» آخرین توان‌اش‌ را چگونه در چارچوب حکومتی مستبد و «خودباور» به نام «حکومت اسلامی» در ایران متبلور کرد. اینک ایرانیان پای در رزمگاه «تردید» گذاشته‌اند، ولی «جهان عرب» که پس از فروپاشی دوران شکوفای عباسی، در تاریخ ملت‌های سرنوشت‌ساز «غایب» اصلی بوده، هنوز «خودباور» باقی مانده. الهامات خیابان در «جهان عرب» هنوز در محدودة «این یک» برود و «آن یک» بیاید در جا می‌زند. و دقیقاً در همین محدودة پیش‌ساخته است که می‌باید دست‌های پلید استعمار را جستجو کرد؛ آن‌ها را دید، شناخت و در برابر چشم دیگران آشکارشان نمود. فراموش نکنیم که استعمار و عوامل وابسته به آن در جهان چپاول‌ شده، همیشه سرکردگان اصلی قافلة «یقینی‌ها» خواهند بود.

ولی به بیراهه خواهیم رفت اگر تحولات امروز در «جهان عرب» را صرفاً بازتابی از هیجانات و عواطف «خیابان» بدانیم؛ آنچه امروز در تریپولی، تونس، قاهره و شهرها و پایتخت‌های «جهان عرب» می‌گذرد، بازتابی است از استراتژی‌هائی که در تلاطم اوفتاده‌اند، نمائی است از جابجائی قدرت‌های بزرگ جهانی، چشم‌اندازی است از تغییر راهکارهای بین‌المللی: پیشروی برخی، و واپس‌نشستن برخی دیگر!

به صراحت بگوئیم، «تحولات» فقط در ظاهر امر شامل «جهان عرب» شده. در واقع، این پایتخت‌های بزرگ اروپا، آمریکا و آسیاست که به لرزه افتاده. زمین‌لرزة «جهان عرب» از آنجا که با چشم غیرمسلح سهل‌تر دیده می‌شود، چشم‌گیرتر و عظیم‌تر نیز می‌نماید! حال آنکه مسائل مهم نه در «جهان عرب» که در «جهان غیرعرب» در حرکت است؛ آنجا که استراتژی‌ها، روابط بین‌الملل و خصوصاً مسائل مالی و اقتصادی تحت تأثیر زمین‌لرزه‌هائی که تاریخ بشر هیچگاه نمونة آن را تجربه نکرده، پای در فروپاشی و بازسازی گذاشته.

سکوت مرگ‌باری که به دنبال توافق‌های پساجنگ‌دوم بر آنچه «جهان عرب» می‌خوانیم حاکم کرده بودند، تحت تأثیر همین تحولات است که امروز به فریاد اعتراض میلیون‌ها انسان تبدیل شده، ولی در پس این فریادها می‌باید تغییرات گسترده در استراتژی‌ها را نیز دید. به طور مثال، طی چند روز گذشته شاهد سفرهای شتابزده، چه علنی و چه پنهان سیاستمداران جهان به کشور کوچک و منزوی‌ای به نام «کویت» هستیم.

کویت پس از اشغال عراق، و تبدیل امارات به چهارراه دیپلماتیک منطقه، به عمد از صحنة روابط بین‌المللی حذف شده بود. چه پیش آمده که بار دیگر این کشور منزوی به محل دیدار و گفتگوی سیاست‌مداران منطقه و جهان تبدیل شده؟ آیا پروژة استعماری‌ای که برای امارات تهیه دیده بودند به بن‌بست برخورد نموده که کویت را تحت اشغال ارتش انگلستان به صحنة سیاست منطقه بازگردانده‌اند؟ این‌هاست همان استفهاماتی که می‌تواند «تردید سازندة» بیکنی تلقی شود.

تحولاتی که در بالا به آن‌ها اشاره کردیم مسلماً کشور ایران را نیز شامل خواهد شد. تظاهرات گسترده، «انقلاب‌ها»، جابجائی قدرت، کودتاها و ... در فلان و بهمان کشور منطقه نمی‌تواند در سرنوشت ایران بی‌تأثیر باشد. در ایران نیز همانطور که شاهدیم طی چند ماهی که از «انتخابات» نمایشی حکومت اسلامی می‌گذرد داده‌های سیاسی کشور بکلی دیگرگون شده. دولت که در چارچوب نظریة رایج ـ همان که پس از کودتای «میرپنج» بر ایران حاکم شده بود ـ همیشه می‌بایست متکلم وحده می‌بود، دیگر قادر به حفظ «گفتمان سیاسی» در چارچوب مصلحت‌های حکومتی نیست. در داده‌هائی که به طور سنتی پیش از این تحولات بر کشور ایران حاکمیت داشت، چنین دولتی ماه‌ها پیش می‌بایست قدرت را به محافلی تفویض می‌نمود که قادر به حفظ «گفتمان سیاسی» کذا در خیمة قدرت باشند؛ در ایران به هیچ عنوان چنین نشد. خلاصة کلام،‌ دولتی در قدرت تشکیلاتی و اداری باقی مانده که بر خلاف الگوهای استعماری گذشته دیگر «مالک‌الرقاب» ملت نیست.

البته سرکوب ملت در وحشیانه‌ترین صور خود هنوز پابرجاست؛ ولی می‌پرسیم پیش‌تر چنین نبود؟! آن روزها که «دکتر» در زندان قصر بر سینة مخالفان رضامیرپنج می‌نشست و با نیشتر شاهرگ‌شان را پاره پاره می‌کرد تا زیر سنگینی بار هیکل‌اش جان دهند؛ آن روزها که ثابتی، جلاد دربار پهلوی در دهان برادران رضائی «ادرار» می‌کرد تا «اقرار» بگیرد، آن دورانی که همین آقای میرحسین موسوی یک بیمار روانی به نام لاجوردی را به «تواب‌‌سازی»، شکنجه، تجاوز به عنف و ... گمارده بودند، حقوق ملت ایران رعایت می‌شد؟ جهت اطلاع هم‌میهنان باید بگوئیم: خیر! آن روزها هم حقوق ملت ایران همچون امروز پایمال می‌شد، با یک تفاوت. آن روزها دولت انگلستان، کاخ سفید و دیگر محافل استعماری ماه‌ها و ماه‌ها بر سرنوشت ملت ایران اشک تمساح «رسانه‌ای» نمی‌ریختند! نه تنها اشک نمی‌ریختند که حکومت استعماری اسلامی را «خواست ملت ایران» جا زده، برای‌مان قلندری هم می‌کردند و نخست‌وزیر بیشرم و وحشی کشور ژاپن به خود اجازه می‌داد در برابر دوربین‌ها قاه‌قاه بخندد و ژاپن را برندة اصلی جنگ ایران و عراق معرفی کند!

آنان که امروز محافل استعماری با الطاف‌ خود چشمان‌شان را کور کرده‌اند، و یک نفس فریاد مرگ بر خامنه‌ای و مرگ بر احمدی‌نژاد سر می‌دهند بهتر است بدانند که بت‌های عیارشان چه موسوی و کروبی باشد، چه شاه‌الله و مجاهد و فدائی و توده‌ای، آنقدرها با خامنه‌ای تفاوت نخواهد داشت؛ تفاوت را ملت‌ها و تاریخچة برخوردشان با حقوق خود می‌باید ایجاد کند، نه این و آن شخصیت!

بهتر است ما ملت هم پیشینة تاریخی خود را در برخورد با حقوق ایرانی به صراحت ببینیم و تغییر «داده‌های» فوق را هدف اصلی جنبش مدنی خود بدانیم. خلاصه بگوئیم، دست از مقایسه ایرانی با بیل‌گیتس آمریکائی، و سیمون دوبووار فرانسوی و ملکه ژولیانای هلندی برداشته ایرانیان را با اینان «طاق» نزنیم. پیشینة ما همان «دکتر» قصر است، ثابتی دربار است و حاج فرج‌دباغ چماقدار! اگر واقعیات را درست دریابیم این امکان را خواهیم داشت که «به ‌روز» شویم؛ در غیراینصورت دوباره پای جای پای «پیشینیان» خواهیم گذاشت و همان‌ها که طی 90 سال گذشته کارد بر حلق‌مان نهاده‌اند، دوباره در همان محراب لعنتی ما ملت را ذبح خواهند کرد.

«تفاوت‌ها» را که نماد «تغییرات» پایه‌ای در سیاست کشور است می‌باید امروز به صراحت ببینیم؛ چشم فروبستن بر این تفاوت‌ها دیوانگی است، جنون است و از خودبیگانگی. به طور مثال، تابستان سال گذشته، اربابان همان رادیوها و تلویزیون‌هائی که عربدة «موسوی، موسوی‌شان» یک دم بند نمی‌آید، می‌خواستند میرحسین موسوی را به قتل برسانند. می‌خواستند از یک کارمند بی‌مقدار دانشگاه ملی سابق، و نخست‌وزیر «بی‌مسئولیت» دوران امام خمینی دجال، شهید راه‌حق ساخته، برای این «آدم‌نما» که یک جمله بدون «امام و اسلام» بر زبان‌اش جاری نمی‌شود، دکان و دفتر و دستک «آزادیخواهی» به راه بیاندازند. به همین دلیل بود که محافظ مخصوص موسوی، «قبل از عمل» بازنشسته شد، و همزمان با این «بازنشستگی» هیاهوی عظیمی در همان رادیوها و رسانه‌ها به آسمان برخاست. امروز مسئلة «حصر خانگی» به میان آمده! و در قفای این هیاهو نیز همان‌ها نشسته‌اند که تابستان سال گذشته نشسته بودند.

خلاصه کنیم، بعضی‌ها می‌پندارند بهشتی و مطهری و مدنی و دستغیب و ... را مجاهدین کشته‌اند! این‌ها همان خوش‌خیال‌هائی هستند که فکر می‌کنند خامنه‌ای حق دارد کسی را در ایران بکشد! باید واقعاً به ذکاوت‌ این موجودات «آفرین» گفت. در آغاز کودتای 22 بهمن، افراد بانفوذ را دست استعمار از میان برداشت تا راه را برای ابله بی‌مقداری از قماش خامنه‌ای باز کند؛ مجاهدین فرضی بدون «اجازه» از این غلط‌ها نخواهند کرد. مگر مجاهد می‌تواند عامل مورد نظر استعمار را ترور کند؟ پدر رجوی را درمی‌آورند.

این «واقعیات» را هم بهتر است در ادامة تغییرات استراتژیک در کشور ایران «ببینیم»! کور بودن و یا خود را به کوری زدن هنر نیست. به همین دلیل است که بارها گفته‌ایم و بازهم تکرار می‌کنیم، آزادی یک مقولة «حقوقی» است. می‌باید این آزادی از منظر حقوقی به رسمیت شناخته شود و دولت، دستگاه‌های نظامی و انتظامی، و خصوصاً قوة مقننه در پیشگاه ملت ایران و در ارتباط با مسئولیت‌های جهانی و منطقه‌ای خود این «حق» را در عمل به ارزش گذاشته نظام حقوقی حاکم بر کشور را موظف به اجرای این اصول نماید. اصولی که فقط می‌تواند در چارچوب اعلامیة جهانی حقوق بشر تنظیم شود. سوای این صورتبندی، فریاد «آزادی» همان خواهد شد که امروز از حلقوم شیعی‌مسلک بحرینی، اخوان‌المسلمین مصری و مفتی آدمخوار تونسی می‌شنویم. این فریاد هیچ نیست جز عربدة «مرگ بر آزادی».




هیچ نظری موجود نیست: