۴/۰۷/۱۳۸۹

بمب و بلوف!



درگیری‌ها بر سر دانشگاه آزاد اسلامی همانطور که در وبلاگ «ضددانشگاه» عنوان کردیم، جهت تثبیت منافع یک شاخه از تشکیلات جمکران، بر علیه منافع دیگر شاخه‌هاست. ولی این فعل و انفعالات بازتابی است از مسائلی که ریشه‌های‌اش را می‌باید خارج از کشور ایران جستجو کرد؛ تغییر دولت در انگلستان، اگر هنوز سروصدائی به راه نیانداخته مسلماً در رأس این مسائل قرار می‌گیرد. با این وجود، تأئید محاصرة اقتصادی ملت ایران توسط کنگرة آمریکا، و همکاری دولت فدراسیون روسیه و اتحادیة اروپا در این مسیر نشاندهندة این امر کلی است که تمامی جناح‌ها جهت ایجاد جریانات سیاسی در ایران بسیج شده‌اند. حال باید پرسید این «اجماع» ظاهری در سطوح بین‌المللی چه اهدافی را می‌تواند در ایران دنبال کند؟

ولی پیش از آغاز بحث بهتر است به بررسی ابعاد نوینی بپردازیم که طی چند سال گذشته در مسائل اقتصادی پیش آمده. سقوط امپراتوری شوروی سابق و فروپاشی آنچه «کمونیسم» لقب گرفته بود، عوامل جدیدی به عرصة اقتصادی وارد کرده. بلوک‌بندی‌ها از میان رفته و حیطة فعالیت‌های اقتصادی همانطور که باب دندان «نئوکان‌ها» است «جهانی» شده! ولی این «جهانی شدن» هیچ ارتباطی با آنچه لیبرالیسم تقلبی آمریکائی طی جنگ سرد پیرامون آن هیاهو به راه انداخته بود، ندارد.

مواضع غرب طی جنگ‌سرد تا آنجا که به مسائل مالی و اقتصادی مربوط می‌شد کاملاً روشن بود. در این ساختار اقتصادی در درجة نخست اتحاد شوروی در محاصرة دائم از نظر مالی و اقتصادی قرار داشت و هر کشوری که روابطی استراتژیک با مسکو برقرار می‌کرد در فهرست «تحریم شدگان» جای می‌گرفت. از طرف دیگر، هیئت حاکمة ایالات متحد که «سرپرستی» جهان سرمایه‌داری را پس از جنگ دوم به ارث برده بود از طریق مشاورت با آندسته از دولت‌ها که «متحدان» آمریکا لقب گرفته بودند، نظام سرمایه‌داری‌ای را که «لیبرال» معرفی می‌شد در یک محدودة صددرصد کنترل شده و نهایت امر «آنتی‌لیبرال»‌ اداره می‌کرد. پروپاگاند جهان غرب نیز طی این روز و روزگار شیرین کاملاً روشن و واضح بود: جهت مبارزه با امپراتوری بلشویک‌های «آدمخوار» تمامی دولت‌هائی که خود را متعلق به «جهان آزاد» می‌دانستند می‌بایست در «فازی» واحد تلاش‌های‌شان را با واشنگتن هماهنگ کنند! نتیجة این هماهنگی نیز از پیش روشن بود، بودجة کشورها نه در ارتباط با نیازهای مردمان این مناطق که در چارچوب نیازهای «پدر معنوی سرمایه‌داری لیبرال» یعنی واشنگتن می‌بایست تنظیم می‌شد. خلاصة کلام طی این مدت نوعی دزدی و کلاشی در سطح جهانی به راه افتاده بود که آن را با توجهیات ایدئولوژیک و استراتژیک بزک کرده بودند.

در سایة این «اقتصاد سیاسی» جهان‌گستر، طی 50 سال بیش از 65 درصد اقتصاد جهانی در کشور آمریکا تمرکز یافت، و دیگر کشورها نه از بنیة اقتصادی جهت استفاده از منابع مالی، انسانی و ثروت‌های کانی خود برخوردار بودند، و نه واشنگتن در چارچوب مبارزة جهانی خود با بلشویسم آدمخوار اصلاً «صلاح» می‌دید که این بنیه‌ها به کار گرفته شود! شعار دوران جنگ سرد جز این نبود که، در سطح جهانی تمامی شهروندانی که وابسته و دلبسته به «آزادی» بودند می‌بایست در راه شکوفائی و اقتدار دژ سرمایه‌داری که ینگه‌دنیا نام داشت از خودگذشتگی کرده،‌ سر و جان فدای عموسام کنند.

ولی شوروی‌ها نیز در این میان از این شرایط ناگوار بهره‌ای داشتند، و به دلیل عدم قابلیت نظام استبدادی‌شان در مصاف با سرمایه‌داری بین‌الملل، رونق دکان عموسام را صرفاً نتیجة چپاول این نظام در سطح جهانی معرفی می‌کردند. البته این‌ها بیشتر بر پایة موضع‌گیری‌های نمایشی و خلق‌دوستی‌های رسانه‌ای انجام می‌شد، چرا که «پولیت‌بورو» دومین تاجر توپ و تفنگ و فشنگ و پیام‌آور جنگ، خصوصاً در محروم‌ترین مناطق جهان یعنی آفریقای سیاه، خاورمیانه و آمریکای لاتین بود. خلاصة کلام فقط منابع طبیعی و انسانی نبود که طی دوران جنگ سرد توسط قدرت‌های بزرگ «مصادره» شده بود، فضای تبلیغاتی نیز بین دو ابرقدرت آنچنان تقسیم شد که هر کدام خمس و زکات حلال را بتواند دریافت دارد.

البته تحلیل این «اقتصاد» جنگ سرد نیازمند بحثی مفصل و بی‌نهایت گسترده است؛ ما امکان چنین مانوری در وبلاگ نداریم، با این وجود با نیم‌نگاهی به مسئلة «نفت ایران» در دوران جنگ‌سرد می‌توان تا حدودی از مشکلات امروزی کشورمان پرده برداشت. می‌دانیم که نفت پشت‌قبالة جمبول و عموسام افتاده! خلاصة کلام، در چارچوب منافع سرمایه‌داری بین‌الملل چنین تثبیت شده، که اگر منابع نفت در درون مرزهای جغرافیائی ایران قرار گرفته، هیچ دلیلی ندارد که ایرانی صاحب آن باشد! اینان پای را از اینهم فراتر گذاشته و با برپائی محافلی در ینگه‌دنیا، در چارچوب دلائلی بسیار «محکمه‌پسند» حتی به این نتیجه می‌رسند که منابع زیرزمینی، نیروی انسانی، آب‌های شیرین، و ... متعلق به تمامی ساکنان دنیاست نه از آن ملت‌هائی که این منابع در درون مرزهای‌ آنان قرار گرفته! البته این «گنده‌گوئی‌ها» در شرایطی از زبان این محافل «ترشح» می‌کند که آتش‌بیاران‌شان مطمئن‌اند منابع زیرزمینی، نیروی انسانی و آب شیرین خودشان توسط دیگران «مصادره» نخواهد شد!

حال باید دید به چه دلیل پس از جنگ دوم، مسئلة نفت در خاورمیانه به این سطح از اهمیت استراتژیک می‌رسد. اگر مسئلة‌ نفت خاورمیانه طی دوران جنگ سرد ابعاد بسیار گسترده‌ای پیدا کرد مهم‌ترین دلیل این بود که در این دوران اتحاد شوروی سابق خود تبدیل به بزرگ‌ترین صادرکنندة نفت جهان شد، و در صورت ایجاد هر گونه «توقف» و سکتة جدی در زمینة تولید نفت خام در خاورمیانه، هم اعمال سیاست غرب در این منطقه که عملاً در همسایگی اتحاد شوروی قرار گرفته بود می‌توانست از دست عموسام خارج ‌شود، هم امکان فراهم آمدن زمینة‌ پیروزی جنبش‌های نزدیک به مسکو وجود داشت! نهایت امر این نوع «سکته‌ها» حتی می‌توانست به خودی خود مسیر اعمال استیلای سیاسی و استراتژیک غرب در جهان صنعتی را نیز با چالش روبرو کرده، با ورود اتحاد شوروی سابق به عنوان «توزیع کنندة نفت خام» زمینة حضور جدی‌تر این ابرقدرت را در درون اقتصادهای دیگر به وجود آورد،‌ و از این طریق دست محافل حاکم در غرب را در حنا بگذارد. در نتیجه غرب می‌بایست در مورد تولید نفت خام در خاورمیانه سیاستی ورای دیگر تولیدات مواد خام در پیش می‌گرفت؛ و در شرایطی که دیگر مواد خام از قبیل مس، فولاد، آلومینیوم، و ... و حتی تولیدات مواد غذائی، میوه‌ و گوشت سفید هر روز بیش از پیش ارزش خود را در مقام مقایسه با بهای «کالاهای تولیدی در غرب» از دست می‌داد، مسئلة نفت هر روز از ابعادی جدی‌تر برخوردار شد، و قیمت نفت افزایشی حتی بیش از افزایش بهای کالاهای تولیدی پیدا ‌کرد!

بحران نفت در سال 1973 در منطقة خاورمیانه به یک دوئل جدی بین غرب و شرق تبدیل شد، و پاسخ غرب به این معضل روشن بود: از طریق الحاق کشورهای این منطقه به محدودة «متحدان نظامی و مالی غرب»، در برابر نفوذ شرق خواهیم ایستاد! ولی هم اینجا بود که غربی‌ها کور خوانده بودند؛ رژیم‌های استبدادی، فاسد و خودکامه که بر کشورهای این منطقه تحت نظارت و حمایت غرب چنگ انداخته بودند، از اعمال تغییرات عاجز مانده از ایفای نقش «متحد» نیز نهایتاً «معاف» می‌شدند؛ اینان نمی‌توانستند به صورت جدی در برابر نفوذ شوروی مقاومت کنند. پس سیاست دیگری می‌بایست در پیش گرفته می‌شد.

سیاستی که همزمان هم در غرب غوغا به پا کرد، هم روابط دیپلماتیک «شرق ـ غرب» را به طور کلی از میان برد، و هم زمینه‌ساز جنگ‌هائی سی‌ساله در منطقه شد. ولی از آنجا که ما ایرانیان، شاعر مسلک‌ایم و از طبعی لطیف برخوردار، برای این سیاست استعماری نام بسیار جالبی نیز پیدا کرده‌ایم: «انقلاب اسلامی!» این به اصطلاح «انقلاب اسلامی» می‌بایست همزمان به چندین معضل که سیاست‌های منطقه‌ای غرب به دلیل ندانم‌کاری‌ها در آن گیر افتاده بودند جواب مناسب می‌داد. و نخستین جواب نیز می‌بایست خارج کردن مناطق مسلمان‌نشین خاورمیانه و آسیای مرکزی از محدودة «مسئولیت‌های استراتژیک» غرب در چارچوب نبرد مقدس واشنگتن با «بلشویسم» تلقی شود.

در چارچوب این سیاست جدید مبارزه با کمونیسم و بلشویسم «آدمخوار» در این مناطق دیگر از «وظائف» جهانی غرب و عموسام به شمار نمی‌رفت. این وظیفة اسلام و ملت‌های «مسلمان» بود تا خودشان به هر طریقی که صلاح می‌دانند با «کفر» بجنگند! هر چند پرواضح بود که در پس این «نبرد» پیروزمندانه دست‌ یانکی‌ها را می‌توانستیم به عیان ببینیم. ولی به صراحت بگوئیم، آمریکا در سال 1975، پس از تحمل شکست از چریک‌های وابسته به پکن در ویتنام دیگر توان حمایت از مواضع استراتژیک سنتی خود را در خاورمیانه از دست داده بود، و این مسئله برای واشنگتن دردسر زیادی به همراه آورد. از طرف دیگر، خاورمیانه و مسائل این منطقه در تمامی ابعادش، به سرعت برای عموسام تبدیل به لقمه‌ای گلوگیر ‌می‌شد.

از یک‌ طرف معضل فلسطین مرتباً در گوش اروپای غربی و آمریکا زنگولة بحران را به صدا در می‌آورد، از طرف دیگر حمایت‌های استراتژیک کاخ سفید از رژیم‌های برده‌دار، حرمسرادار و قرون‌وسطائی در شیخ‌نشین‌ها همچون حمایت از آپارتاید در آفریقای جنوبی برای واشنگتن جز رسوائی ثمری به همراه نداشت. در ثانی، این منطقه توسط برخی شبکه‌های نزدیک به سیاست مشترک «مسکو ـ لندن»، خصوصاً در کشورهای عراق، سوریه و لیبی تبدیل به مشکلی «درون‌ ـ ساختاری» نیز برای واشنگتن ‌شده بود. جالب این است که با توسل به معجزة «انقلاب اسلامی» تقریباً تمامی این مشکلات از میان برداشته شد.

آنچه روابط اجتماعی قرون وسطائی، متحجرانه و واپس‌گرایانه در رژیم‌های دست‌نشاندة غرب در منطقه بود تماماً تحت تبلیغات رسانه‌ای تبدیل شد به «شیوة زندگانی» مردمان این منطقه و «فرهنگ» اسلامی‌شان! و بی‌دلیل نیست که هنوز هم بلندگوهای خودفروخته و ایرانی‌نما اینچنین در بوق «اسلام‌گرائی» و ارزش‌های ویژة «جهان‌اسلام» می‌دمند. این بلندگوها در تبلیغات رسوائی که به راه می‌اندازند چنین القاء می‌کنند که «مسلمان‌زاده‌ها» متعلق به دنیائی دیگر و تافته‌ای جدا بافته‌اند. اینان نه با پیشرفت‌های جهان معاصر ارتباطی دارند، و نه با مسائل اجتماعی بشر امروز تقاطعی! مسلمانان در چارچوب تبلیغاتی که غرب به راه انداخته‌ همگی در صحرای کربلا و حجاز در خیمه‌های «محمدی» نشسته و منتظرند که جبرئیل دستور بعدی را صادر کند! این شیپور جهنمی همان است که هوچی‌های دست‌نشاندة غرب مرتباً در آن می‌دمند. و این شعبده را ترجیحاً از طریق صحنه‌گردانی‌ ایرانی‌نماها به نمایش در می‌آورند.

مسئلة دیگری که «انقلاب اسلامی» برای غرب به ارمغان می‌آورد عقب‌نشینی کامل آمریکا از نظر مستشاری نظامی در منطقه بود. خلاصة کلام در جنگ‌های سی‌ساله‌ای که غربی‌ها با تکیه بر «انقلاب اسلامی» در منطقه به راه انداختند، غرب حضور «رسمی» نداشته و ندارد! امروز حتی در عراق و افغانستان نیز پدیده‌های «طالبان» و «القاعده» از منظر تشکیلاتی مبهم است و معلوم نیست کدام محافل در پس کدام جریانات نشسته‌، در نتیجه شرق نیز نمی‌تواند حضور خود را علنی کند. و این زمینه‌ای است برای «جنگ محدود» و خصوصاً «پنهان»! جنگی کنترل شده که دیگر نمی‌تواند همچون تجربة ویتنام در گذرگاه‌هائی سرنوشت‌ساز کمر عمو سام را بشکند. این جنگی است که عوامل وابسته به آمریکا با قرار دادن ملت‌ها در برابر لولة توپ سیاست‌ها بر پا می‌کنند، و پر واضح است که مسئولیت نظامی، خبررسانی، انسانی، و ... در این جنگ‌ها بر عهدة واشنگتن نخواهد بود. واشنگتن در این جنگ‌ها «داور» به شمار می‌آید؛ داوری با دست‌های آغشته به خون. این نوع جنگ‌افروزی یکی از هولناک‌ترین جنگ‌ها در تاریخ بشر است و مسلماً مورخان، آنزمان که سانسور کثیف واشنگتن از این سیاست‌های ضدبشری برداشته شود، در تجزیه و تحلیل این جنایات مطالب فراوانی خواهند داشت.

ولی آخرین منفعتی که «انقلاب اسلامی» برای سیاست‌های استراتژیک آمریکا به همراه آورد مربوط به مسئلة قیمت‌سازی نفت‌خام می‌شود. بالاتر دیدیم که چگونه مسئلة نفت‌خام برای آمریکا و کل نظام اقتصادی غرب در چارچوب سیاست‌های گذشته مشکل و معضل به همراه آورده بود، و دیدیم که چگونه با تکیه بر آنچه «انقلاب اسلامی» لقب گرفت این بحران از سر به در شد. نفت ایران، عراق و دیگر کشورهای نفتخیز منطقه، نخست در چارچوب «جنگ فرمایشی» با عراق که با حمایت باند میرحسین موسوی و خط‌امامی‌های منفور 8 سال به طول انجامید، به صورت رایگان در اختیار اقتصادهای غرب گذاشته شد. از این ممر، هم زمینة شکوفائی مالی در صنایع و جوامع غرب فراهم آمد و هم ضربة هولناکی به بازاریابی احتمالی نفت‌خام اتحاد شوروی در کشورهای متفاوت وارد شد. ولی پس از پایان یافتن دورة 8 سالة جنگ فرسایشی «ایران ـ عراق»، اینبار به دلیل فروپاشی در اتحاد شوروی بود که طی دوران سردار اکبر سازندگی، سیاست نفت رایگان همچنان از طرف غرب دنبال شد. نفت ایران طی ایندوره به صورت رایگان در اختیار غرب قرار می‌گرفت و در ازای آن اسلحه، گندم، برنج و بنزین به دولت دست‌نشانده تحویل داده می‌شد تا بتواند در چارچوب حفظ منافع غرب از اهرم‌های کافی جهت سرکوب ملت ایران بهرهمند شود؛ سیاستی بسیار روشن که نیازمند هیچ توضیحی نیست.

ولی شاهد بودیم که «مشکل» قیمت‌سازی برای نفت، بار دیگر در آغاز کار ملاممد خندان، اینبار به دلیل قدرت‌گیری دوبارة روسیه در مراودات بین‌المللی سر از کاسة مسائل و مشکلات غرب در منطقة خاورمیانه بیرون ‌می‌آورد. اینجا بود که معادلات به طور کلی تغییر یافت، و غرب پس از 16 سال تکیه بر فاشیسم اسلامی جهت پر کردن جیب بانکداران خود، در این مقطع، برای استمرار در چپاول ملت‌های منطقه بار دیگر به سیاست‌های دوران «رستاخیز» آریامهری و «آزادسازی‌های» فرضی در فضای سیاسی و نهایت امر مشروعیت بخشیدن به رژیم‌های استعماری و دست‌نشاندة خود پای ‌گذارد. موضع‌گیری‌های مضحک ملاممد خندان که پس از 16 سال جنایت و آدمکشی برای محافل غرب در روز «انتخابات» دوم خرداد تبدیل به نلسون‌ ماندلای جهان اسلام شده بود ریشه در همین نیاز ساختاری اقتصادهای غرب داشت.

ولی اینبار نیز دکان غرب همچون نمونة دوران آریامهری کساد باقی ماند. دلائل بسیار است و مسلماً‌ عشق فرضی ملت ایران به دیکتاتوری و فاشیسم را نمی‌توان دلیل ناکامی‌های ایالات متحد در برقراری تلاش‌های مشروعیت‌بخش در خاک ایران به شمار آورد. یکی از مهم‌ترین دلائل ناکامی آریامهر و ملاممد خندان در «آزادسازی» فضای سیاسی کشور مسلماً تکیة این رژیم‌های سیاسی در هنگامة «قدرقدرتی» به سرکوب گستردة توده‌های مردم بود، پیشینه‌ای که عملاً در برابر هر گونه «رفرمی» سد و حائل ایجاد خواهد کرد.

به هر تقدیر امروز باز هم ملت ایران در برابر همان مجموعه از معضلات قرار گرفته، هر چند روابط بین‌المللی آنچنان متحول شده که دیگر جائی برای «شبیه‌سازی» با شرایط گذشته باقی نمی‌ماند. و هر چند هنوز «نفت» و مسئلة قیمت‌سازی برای نفت در قلب اقتصادهای غرب از اهمیت اساسی برخوردار است، امروز روسیه دیگر رسماً پای به بازارها گذاشته و غرب از این مسئله، به دلیل انتقال ده‌ها میلیون دلار نقدینگی در روز به بانک‌های وابسته به کرملین به هیچ عنوان راضی نیست. این عدم رضایت حتی از زبان مقامات بسیار بالای کاخ‌سفید بارها و بارها عنوان شده. از طرف دیگر، در شرایط فعلی، تمایل غرب جهت ساخت و پرداخت یک «مشروعیت» سیاسی برای رژیم‌ اسلامی در هر گام با شکست روبرو می‌شود، و دلیل نیز ورای عدم قابلیت این نوع رژیم‌ها به «دگردیسی» می‌باید در ارتباط با منافع کلان مسکو تجزیه و تحلیل شود.

امروز هر چند روسیه سعی داشته باشد که سیاست‌های استعماری‌اش را در پس «مصلحت‌جوئی‌های» نمایشی و حتی «اتحاد سازنده با محافل» غرب پنهان دارد، می‌باید اذعان داشت که سیاست غرب در مراودات استعماری در کشور ایران دیگر یکه‌تاز نیست؛ روسیه نیز به شدت فعال شده! و دلیل پیچیدگی‌های فراوان در سیاست روز همین تداخل منافع چندین و چند محفل متفاوت است که به صورت همزمان در میانة میدان کشور فعال مایشاء‌اند. کار بجائی کشیده که غرب جهت تحمیل همراهی‌های مناسب به کرملین، رسماً طی ماه‌های گذشته بارها و بارها روسیه را به جنگ در مرزهای جنوبی‌اش تهدید کرده، و ارسال ناوگان‌های اتمی مجهز به جنگ‌افزارهای تهاجمی به مرزهای آبی ایران در خلیج‌فارس فقط می‌باید تمایل غرب به تهدید روسیه تلقی شود. ولی غرب در اعمال ابزار «تهدید» نیز آنقدرها که برخی بلندگوها در بوق گذاشته‌اند دست‌هایش باز نیست. چرا که خارج از بحرانی که بین کرملین و واشنگتن به دلیل جنگ‌افروزی در مرزهای جنوبی روسیه به همراه خواهد آمد، و تبعات مخرب آن غیرقابل پیش‌بینی است، باز هم این سایة نفت‌خام و قیمت‌سازی نفت است که در چنین عملیات نظامی‌ای برای غرب به کابوس تبدیل خواهد شد. خلاصة کلام اگر غرب در تهاجم نظامی بر علیه ایران، روسیه را در مرزهای جنوبی‌اش متزلزل ‌کند، با ایجاد آشوب در میادین نفتی خلیج‌فارس هر چه بیشتر نفت‌خام و گازطبیعی روسیه را در بازارهای بین‌المللی به ارزش خواهد گذاشت، و این روند مسلماً‌ به منافع درازمدت غرب در زمینة انرژی صدمه‌ای بسیار سنگین وارد می‌کند.

به همین دلیل می‌باید تحولات اخیر در سیاست‌های داخلی ایران را با دقت بیشتری بازبینی کرد. نخست می‌بینیم که محافلی قصد دارند مسیر تکراری «مشروعیت‌سازی» برای یک حکومت فاسد، استبدادی و استعماری را بار دیگر، همچون تجربیات آریامهری و ملاممد خندان با تکیه بر مهره‌هائی سوخته همچون موسوی، رفسنجانی و کروبی به آزمایش بگذارند. باید گفت که چنین مراوداتی در قلب یک فاشیسم دیرپای و خونریز مشکل می‌تواند به اهداف تعیین شده برسد. به صراحت بگوئیم امیدی برای رسیدن این حضرات به اهداف اعلام‌ شده وجود ندارد. از طرف دیگر، همزمان سیاست‌هائی سعی دارند نوعی «میرپنج‌ایسم» با تکیه بر موضع‌گیری‌های اجتماعی و مبارزات «فرضی» احمدی‌نژاد با فساد اداری و غیره بر جامعه حاکم کنند، ولی دوران «میرپنج‌سازی» نیز دیگر واقعاً‌ سپری شده و این نوع سیاستگزاری از پیش محکوم به شکست است. در نتیجه، همانطور که شاهدیم هر دو سیاست به بن‌بست رسیده‌اند. به همین دلیل است که بار دیگر آنگلوساکسون‌ها با تأئید روسیه و تحت عنوان جلوگیری از «اتمی شدن حکومت اسلامی» کشتی‌های جنگی‌شان را روانة خلیج‌فارس کرده‌اند، تا از طریق تهدید روسیه کارشان را پیگیری کنند، ولی دیدیم که روسیه در شرایط فعلی بیش از آمریکا می‌تواند از جنگ و درگیری در ایران بهرهمند شود!‌ پس جنگ‌افروزی نیز اگر 10 سال پیش برای آمریکا نان و آب مناسب در ایران به همراه می‌آورد، امروز جز دردسر اضافه ارمغانی نخواهد داشت. بنابراین منطقاً می‌باید منتظر «سیاست سوم» بود، سیاستی که به استنباط ما می‌باید طی ماه‌های آینده نشانه‌هائی از خود بروز دهد.







هیچ نظری موجود نیست: