۴/۱۸/۱۳۸۶

زورق شکسته!



دیروز مطلبی در مورد روزی‌نامة سابق «سلام» نوشتیم، و شاید می‌بایست بیش از آنچه در مورد نقش عوامل مختلف در سیاست جاری ایران عنوان شد، سخن می‌راندیم؛ امروز تلاش بر آن خواهد بود تا شاید بتوانیم نقطه ضعف دیروز را تا حد امکان جبران کنیم. در اینکه فضای سیاسی کشور ایران، پس از انتخاباتی که به «حماسة» دوم خرداد معروف شده، کاملاً زیر و رو شد، نمی‌توان تردید داشت. ولی اینکه چنین فروپاشی‌ای بتواند خوش فرجام باشد، یا خیر، جای بحث باقی است؛ «حماسة» دوم خرداد، در عمل نقطة پایانی بر سیاست سنتی سرمایه‌داری جهانی شد، که پس از کودتای «میرپنج» بر ایران حاکم شده بود؛ هر چند این امر «توده‌ای‌ها» و دیگر «خلق‌یون» را خوش نیاید، در شکل‌گیری این «سیاست» استعماری، به همان اندازه دولت‌های آمریکا و انگلستان سهم داشتند که خاموشی و رضایت‌های «ضمنی» اتحادشوروی سابق! در این روند، ایران بر صفحة شطرنج ابر قدرت‌های شرق و غرب مهرة پیش‌پاافتاده‌ای شد؛ سربازی که در خدمت پیشبرد منافع غرب بود، ولی به دلیل همجواری و مرزهای طولانی با «شرق»، از حمایت علنی همان غربی‌ها نیز نمی‌توانست برخوردار شود! همانطور که شاهدیم، صورتبندی‌ای که پس از کودتای «میرپنج» بر ملت ایران حاکم شد، شاید یکی از بدترین گزینه‌های سیاسی‌ای است که در آن دوره، و حتی طی دوره‌های بعد، می‌تواند در صحنة سیاست جهانی بر ملتی تحمیل شود.

ایران به دلایل استراتژیک، نه می‌توانست چون ترکیه از حمایت ارتش ناتو برخوردار شود، نه می‌توانست همچون عربستان سعودی در انزوای مطلق، روابط سیاسی با اتحادشوروی را اصولاً «مردود» شمرده سر به کار خود داشته باشد، و نه حتی، همچون نمونه‌های جهان سوم در اروپای شرقی از حمایت ارتش سرخ برخوردار با‌شد. طی سال‌های دراز، ایران در چارچوب این سیاست هولناک، به دلیل ضعف ساختارهای نظامی و سیاسی خود، عملاً موضع طفل بی‌دفاعی را پیدا کرد، که در برابر گردنکشان قادر به حمایت از موجودیت خود نیست. همانطور که دیدیم، حتی هم امروز نیز، در بر همین پاشنه می‌چرخد؛ ایران امروز به صراحت چپاول می‌شود، نیروهای انسانی کشور به غارت صنایع غرب می‌رود، سرمایه‌های کشور به اقصی نقاط جهان «ارسال» می‌شود، و در داخل مرزها یک حاکمیت بی‌قانون و سرکوبگر فقط سعی در یافتن جواب بر یک سئوال اساسی و پایه‌ای دارد: چگونه به همین سیاست «امتدادی» عملی بدهد، و شرایطی ایجاد کند که همین «وضعیت» به نفع غرب حفظ شود؟ دیگر مسائل، از قبیل «اسلام»، «سلطنت»، «حکومت کارگری»، «مجاهدان راه خلق» و ... دکوراسیون‌های همین ساختار نهائی و غائی‌اند.

البته می‌توان عنوان کرد که، در به ثمر رساندن این «مهم»، استعمار غرب از وحشی‌گری مردم ایران به تمام و کمال بهرهمند شده؛ می‌توان عنوان کرد که، ملت ایران که خود را گویا یکی از بنیانگذاران «تمدن» بشری به شمار می‌آورد، در عمل، و در آئینة اعمالش، از کودتای «میرپنج» تا به امروز ثابت کرد، که نه تنها برای هم‌میهن خود هیچ ارزشی قائل نیست، که در ارتباط با «دیگری»، هر که می‌خواهد باشد، حاضر است دست به اعمالی بزند که وحشی‌ترین حیوانات از آن رویگردان‌اند. نمی‌باید پنهان کرد که، شکنجه‌های هولناکی که تحت عناوین مختلف: «اعلیحضرت همایونی»، «امام»، «اسلام»، «ایران» و ... ایرانی بر هم‌میهن خود در زندان‌های و بیدادگاه‌های رژیم‌های استعماری از «میرپنج» تا به امروز، تحمیل کرده، جای پرس‌وجوی باقی نمی‌گذارد؛ این شکنجه‌گران ایرانیان‌اند! ولی از طرف دیگر، این «خصوصیت» مختص ایران و ایرانی نیست، به طور مثال، گزارشات رسیده از افغانستان، کشور هم‌کیش، همسایه و همزبان ما، حاکی از آن است که اگر نظارت افراد وابسته به سازمان‌های حقوق بشر از میان برداشته شود، زندانیان افغان یک به یک به دست شکنجه‌گران هم‌میهن خود در زندان‌ها قتل‌عام خواهند شد! برخی ممکن است این گزارشات را «اغراق‌» آمیز بدانند، و نتیجة تبلیغات یک ارتش اشغالگر، که افغانستان را به صورتی کاملاً غیرقانونی به اشغال خود در آورده، ولی آیا در کشور خودمان شاهد چنین رفتاری نیستیم؟ در عراق، ارتش اشغالگر آمریکا، جهت «شکنجة» زندانیان از شکنجه‌گران عراقی استفاده می‌کند؛ این سئوال را باید پرسید که چرا یک عراقی این عمل را «توهینی» به کشور و ملت خود تلقی نمی‌کند؟

ولی اصل کلی اینجاست که غربی‌ها از این «خصوصیات» کاملاً آگاه‌اند، و طی دورانی که «جنگ‌سرد» دیپلماسی اینان را شکل می‌داد، تمامی تلاش خود را جهت تشویق این «نگرش» غیرانسانی در بطن «نگهبانان» رژیم‌ها، و در میان «مخالفان» رژیم‌ها، خصوصاً در ایران صورت می‌دادند. حال می‌باید پرسید که اصولاً کاربرد «خشونت» چیست؟ آیا صرفاً وسیله‌ای است جهت خاموش کردن مخالفت‌ها، یا ابزاری است جهت سیاستگزاری‌ها؟

ولی همانطور که در تاریخ معاصر شاهدیم، در توجیه وحشی‌گری، روش‌های مختلفی «بنیانگذاری‌» شده، به طور مثال، بسیاری افراد معتقدند که وحشی‌گری‌های ساواک در دوران شاه سابق، به دلیل عملیات نظامی گروه‌های کوچکی بود ـ برادران رضائی شاید نخستین آنان باشند ـ که به کشته شدن فرسیو، طاهری و چند آمریکائی در ایران منجر شد! اینان ادعا دارند که اگر چنین وحشی‌گری‌هائی از سوی «مخالفان» صورت نمی‌گرفت، شاید «ساواک» به موجود دیوسیرت و خون‌آشام سال‌های 70 تبدیل نمی‌شد! البته همانطور که می‌دانیم به قول معروف «اگر را کاشتیم و بر نداد»! با «اما» و «اگر» نمی‌توان استدلال کرد، ولی به صراحت می‌توان گفت که در شرایطی که رژیم شاه سابق قرار گرفته بود، اعمال چنان شکنجه‌ها و وحشی‌گری‌ها اصولاً بی‌دلیل بوده! رژیم گذشتة ایران نیازی به چنین سرکوب‌ها نداشت؛ این سرکوب اعمال می‌شد، چرا که رژیم فاقد اهداف عملی، اجتماعی و اقتصادی بود، و برنامه‌های عنوان شده در سطوح مختلف بیشتر جنبة نمایشی داشت؛ «قدرت‌نمائی» رژیم از قماش آنچه دیدیم، نهایت امر، تنها وسیله‌ای بود که می‌توانست «حضور» این رژیم را در سطح جامعه «توجیه» کند!

اینکه یک رژیم فاقد اهداف مطرح شده باشد، همانطور که می‌توان حدس زد، برآیندی است از سیاست‌هائی که بر این رژیم «تحمیل» می‌شود، و اینجاست که می‌باید دست اجنبی را در پس وحشی‌گری‌های رژیم‌های استعماری بازشناسیم! گاندی رهبر بزرگ ملت هند، در بسیاری از سخنرانی‌هایش به مردم می‌گفت: «اعمال خشونت از جانب ما، همان است که انگلستان می‌خواهد!» متاسفانه ملت ایران از وجود رهبرانی چون گاندی و نهرو بی‌نصیب ماند. کسانی سکان تحرکات سیاسی در ایران را به دست گرفتند که خود شخصاً خشونت را «تقدیس» می‌کردند، و در مقام چنگیزخان و تیمور، قصد آن داشتند که در برابر تحرکات طبیعی اجتماع، تحرکاتی که به دلیل زنده بودن یک جامعه غیرقابل اجتناب است، همانطور که چنگیز در توجیه شیوة تولید گله‌داری خود، شهرها را به آتش می‌کشید، اینان نیز در توجیه نظریة واپس‌ماندة قرون‌وسطائی خود، و نظریة مردودی که انسانیت و فردیت را اصولاً به رسمیت نمی‌شناسد و آنرا محدود در حیطة یک نظریة پوسیدة باستانی می‌طلبد، «شهروندی» را از اصول اجتماعی کشور کنار بگذارند. به صراحت بگوئیم اینان «شهروند» ندارند، و این پدیده را اصولاً در چارچوب نظام خود «مفید» به فایده‌ای نمی‌بینند! این نگرش جدید نیست؛ متعلق به دوران گذشته و تاریخچة فئودالی کشور ایران است! تاریخچه‌ای که در آن یک «حاکم» وجود داشت، مشتی «رعیت» و چند «مباشر»! این صورتبندی «اعجاب‌آور» که یادگار دوران بسیار دور تاریخ ایرانیان است، در کمال تعجب تا به امروز با ما گام به گام همراه بوده، و ما ایرانیان هزارة سوم میلادی را دست در دست همین نظریة فروهشتة ننگین آغاز کرده‌ایم.

ملت ایران درگیر چنین برداشت‌هائی از نظریة حکومت در کشور باقی مانده، که به ناگاه در برابر پدیده‌ای به نام «حماسة» دوم خرداد نیز قرار می‌گیرد! در وبلاگ روز گذشته در مورد جزئیات این «پدیده» کمی سخن گفتیم، ولی می‌باید تکرار کنیم که، «حماسة» دوم خرداد در عمل به معنای «آزادسازی» فعالیت‌های «مستقل» محافل مختلف سرمایه‌داری در بطن جامعة ایران، خارج از صلاح‌دیدهای استراتژیکی است که «جنگ‌سرد» بر همین محافل پیشتر تحمیل می‌کرده است! به عبارت دیگر، حضور ایران در جهان سرمایه‌داری، که از دورة «میرپنج» تا دوم خرداد، بر اساس اصل «مبارزه با کمونیسم اتحاد شوروی» شکل گرفته بود، به یک‌باره تغییر کرد. و بی‌دلیل نیست که نخستین «عواملی» در هیاهوی «دوم‌خرداد»، سخن از آزادی‌بیان، آزادی مطبوعات و ... به میان می‌آوردند، در عمل خود از مهم‌ترین عناصر سازمان‌های امنیتی بودند؛ خادمان اصلی حاکمیت غرب در ایران! عباس عبدی، آیت‌الله نوری، مهاجرانی، حجاریان، عطریانفر و ... همگی ساواکی‌اند، و خدمات «ارزنده‌ای» به منافع غرب در سلول‌های زندان و شکنجه‌گاه‌ها صورت داده‌اند، پرونده‌های اینان در خدمت به ساواک علناً در اختیار مردم قرار دارد.

ولی شاهد بودیم که، این تغییر سیاست در ایران، نتوانست نتیجه‌ای که غرب به دنبال آن بود به همراه آورد! حال، در اینکه «نتیجه‌ای» که غرب می‌جست چه بوده، می‌توان بحث کرد. ولی در اینکه آیا چنین بحثی روشنگر باشد، جای سئوال باقی می‌ماند. شکست سیاست غرب در ایران، منجر به پدیدة هولناک دیگری شده، که اینبار نیز تحت حمایت همان عناصر سرکوبگر وابسته به غرب، ولی به صورت حکومت «لباس‌شخصی‌ها»، سایة منحوس‌اش را بر شئونات مملکت تحمیل کرده. امروز ما ایرانیان در برابر پدیده‌ای قرار گرفته‌ایم که شاید در تاریخ‌مان کاملاً ناشناخته باشد! در برابر حکومت بی‌ریشه‌ای که نه مشروعیت ظاهری مذهبی دارد، نه مشروعیت ظاهری سلطنتی، و نه قادر است از مشروعیت نوین ملی، و مردمی برخوردار شود! به عبارت دیگر، اینان نه «امام» دارند، و نه «شاه»، و نه ملت! ایرانیان در برابر حکومتی ایستاده‌اند که به دست مشتی «مباشران» فرودست به قدرت رسیده، مباشرانی که خود فاقد «ارباب‌اند»، و ملت نیز آنان را به رسمیت نمی‌شناسد! «توده‌گرائی‌های» مضحکی که برخی اوقات از جانب ریاست جمهور و «باند» مورد حمایت ایشان هر از گاهی «خودنمائی» می‌کند، در واقع نشان دهندة همان بعد «لمپنیسم» حاکم بر این جماعت است. ولی، این نیز خود در مقام یک «نوآوری» می‌تواند قابل بحث باشد. اینکه چگونه می‌توان از شر چنین پدیدة «شترگاوپلنگی» نجات یافت، و اربابان غربی اینان را به این صرافت انداخت که دکان‌شان را جمع کرده، و در شیوه‌های چپاول خود «تجدید»‌ نظر کنند، مطلب پیچیده‌ای خواهد بود.

مطلبی که نیازمند برخوردهائی ساختاری، سیاسی و نظری است. حکومت اسلامی، بر خلاف تمامی خودنمائی‌های «اصلاح‌طلبانة» اخیر خود، که امروز از طریق مشتی نوکران اجنبی به منصة ظهور می‌رساند، در عمق، به صراحت می‌داند که، گزینة نهائی در چارچوب این حکومت به همین گروه «اوباش» لباس‌شخصی‌ محدود مانده! به عبارت ساده‌تر، ملت ایران می‌باید خود را برای تغییر حاکمیت آماده کند، اینبار نه برای انتقامجوئی از این و آن، و نه جهت به ارزش گذاشتن این ایدئولوژی و یا آن دین و مذهب و توهم، که جهت آزادی واقعی کشور، سازندگی، آرامش و به دست آوردن حقوق اساسی شهروندی. با جمع‌شدن مشتی دانشجو در کوی و برزن، که خود اغلب وابسته به همین محافل‌اند، نمی‌توان جوابی بر این سئوالات پیدا کرد. گروه «لمپنیسم» حاکم به صراحت می‌داند، تا لحظه‌ای که در خدمت منافع مستقیم غرب پارو زند، بر این قایق شکسته سوار خواهد ماند. حال باید دید ایرانیان تا چه حد می‌توانند بنیان شکنندة این قایق شکسته را در زیر گام‌های استعمار به لرزه در آورند.




هیچ نظری موجود نیست: