۳/۰۷/۱۳۸۶

فروپاشی «دژ» دانشگاه!


امروز مجلس فرمایشی حکومت اسلامی، قانون لغو امتحانات ورودی دانشگاه را در ایران به تصویب رساند. اگر شورای نگهبان نیز بر این «قانون» مهر تأئید بگذارد، به جرات می‌توان گفت که مرحلة جدیدی در زندگی دانشگاهی ایران آغاز خواهد شد. این مرحله، نه تنها گامی نخست و سرنوشت‌ساز در سقوط راهبردهای اجتماعی «جنگ‌سرد» در داخل کشور ایران است، که می‌تواند بر روابط اجتماعی، تأثیرات شگرف و پایداری داشته باشد. ادعای بررسی روابط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی‌، که دانشگاه طی موجودیت 80 ساله‌اش در تاریخ کشور ایران ایفا کرده، در یک مقالة واحد کار بیهوده‌ای است؛ این بررسی‌ها می‌باید در کتاب‌های مختلف در زمینه‌های جامعه‌شناسی، اقتصاد و علوم سیاسی صورت گیرد. ولی از یک نکتة مهم و اساسی نمی‌توان گذشت: دانشگاه در فرهنگ معاصر ایرانیان از جایگاهی برخوردار شد که به هیچ عنوان شایستة آن نبود! و در همین راستا، دانشگاهی جماعت ـ چه اساتید و چه دانشجویان ـ نیز به ناحق از موضع ویژه‌ای در میان افراد جامعه برخوردار شدند. و به جرأت می‌توان گفت که، طی گذشت سال‌ها از پایه‌ریزی مؤسسه‌ای به نام دانشگاه در کشور، نقش واقعی «نخبگان» دانشگاهی نتوانست در عمل به هیچ عنوان «توجیه» کنندة ویژگی‌های شود که به اینان نسبت داده می‌شد. به عبارت ساده‌تر، دانشگاه در بطن جامعة استعمارزدة ایران، همان است که دیگر مؤسسات هستند: بنیادی جهت انتقال، «بازتولید» و ارائة فرهنگ سیاسی استعماری!

ایدة دانشگاه، در قالبی که امروز با آن در سطح جامعة ایران همه روزه برخورد می‌کنیم، متعلق به دوران میرپنج است. و بر خلاف آنچه معروف شده، سنگ بنای دانشگاه نتیجة یک «تصادف» تاریخی در سال 1312 هجری شمسی نیست؛ تصادفی که گویا در دورة‌ کفالت وزارت معارف از طرف علي اصغر حکمت رخداده! در واقع، ایدة دانشگاه خود یکی از متعدد سیاست‌های اجتماعی‌ای بود که استعمار انگلستان جهت دوام و بقاء حکومت میرپنج در ایران پیش‌بینی می‌کرد. و همچون نمونة دبستان‌ها و دبیرستان‌های «دولتی» که تعلیم کودکان در ایران را به تدریج از نظارت مستقیم تشکیلات مذهبی جدا می‌کردند، دانشگاه نیز می‌بایست به ترتیبی، «علوم» عالیه را از بند قیمومت ملا جماعت «آزاد» کند. و در همین راستا بود که شاهد شکل‌گیری پدیده‌ای به نام «دانشگاه» شدیم.

ولی هر پدیده‌ای، زمانیکه خارج از «محمل» واقعی خود رشد و نمو می‌کند، زمانی که قادر نیست ارتباطات پایه‌ای خود را با تحولات بنیادهای دیگر: اجتماعی، اقتصادی و خصوصاً ساختار قدرت سیاسی استحکام بخشد، طی گذشت زمان از ایفای مأموریت اصیل خود عاجز خواهد ماند؛ این سرنوشت محتوم ایدة دانشگاه در کشور ایران بود. اگر دانشگاه‌های صاحب‌نام جهان و در رأس آنان: سوربن در فرانسه، هاروارد در آمریکا و آکسفورد در انگلستان، پیشتر تحت عنوان «حوزه‌های علمیه» فعال بودند، و سپس به دلیل تغییرات وسیع اجتماعی، فرهنگی و خصوصاً‌ «تولد» نیازهای ملموس اجتماعی و اقتصادی به مراکز پژوهش «غیرمذهبی» تبدیل شدند، ایدة دانشگاه در ایران نطفه در نهاد یک حکومت نظامی و استبدادی داشت، و شاهد بودیم که طی تحولات تاریخ معاصر کشور، دانشگاه از موضع یک بنیاد به ظاهر «غیرمذهبی»‌، به عمق یک تفکر واپس‌ماندة مذهبی و قشری سقوط کرد! دانشگاه در ایران طی دورة میرپنج، خود را پیام‌آور منورالفکری، روشنفکری و نهایت امر نوعی تفکر غیرمذهبی معرفی می‌کرد، و امروز، در ارتباط مستقیم با حاکمیت اسلامی، دانشگاه‌های ایران تبدیل به بزرگ‌ترین مساجد در شهرهای عمدة کشور شده‌اند! ولی بر خلاف آنچه برخی تصور می‌کنند، این رشد ناهمگن و نهایت امر «غیرمنطقی»، ‌ در مورد سرنوشت «آموزش عالی» در کشور،‌ صرفاً به ابعادی فلسفی، نظری و تاریخی محدود نمی‌ماند؛ دانشگاه در عمل، از بسیاری جهات تبدیل به محفلی جهت سیاستگذاری‌های مستقیم استعماری شد.

در دورة میرپنج، دانشگاه در واقع محیطی بود که می‌بایست جهت فرهنگ ظاهراً غیرمذهبی حکومت، امتدادی عملی در جامعه فراهم می‌آورد. می‌گوئیم «ظاهراً» غیرمذهبی، چرا که فرهنگ حکومت‌های فاشیستی، طی تاریخ یکی از «مذهبی‌ترین» فرهنگ‌های حکومتی‌اند؛ ادعای «غیرمذهبی» بودن حکومت میرپنج یک دروغ تاریخی بیش نیست؛ دروغی که ملایان و آتش‌بیاران معرکة پهلوی‌ها طی مدت زمانی طولانی به ملت ایران حقنه کرده‌اند. در واقع، دانشگاه در دورة پهلوی، خود آئینة تمام نمای تضادهای عمیق حاکمیت شد؛ حاکمیتی که دم از حمایت از علوم و فنون می‌زد، ولی به صراحت می‌دید که رشد علوم و فنون، حتی در ابعادی صرفاً نظری، نهایت امر موجودیت استبدادی و غیرقابل توجیه همین حاکمیت وابسته را هدف قرار خواهد داد. در این مطلب که به صورتی بسیار فشرده ارائه می‌شود، متأسفانه نمی‌توان به بررسی دقیق تمامی جوانب تاریخچة تحولات تفکر دانشجوئی در ایران پرداخت، ولی می‌توان به صراحت عنوان کرد که اگر دانشگاه در روزهای نخستین موجودیت خود تبدیل به عصای دست حکومت پهلوی شده بود، بعدها، زمانیکه به دلیل رشد جمعیت در شهرها، دانشگاه به مرکزیتی جهت جلب جوانان تبدیل شد، دولت در برابر ایدة دانشگاه به سرعت موضعی «دفاعی» اختیار کرد. دانشگاه در این مقطع از منظر دولت یک معضل اجتماعی بود، و نه مرکزیتی جهت پاسخ به سئوالات و نیازهای روزمره، عملی و فناورانة جامعه!

عقب‌نشینی حکومت در برابر ایدة دانشگاه در دورة پهلوی دوم به اوج خود رسید. طی دورانی بسیار طولانی، دانشجو بودن در جامعة ایران، مترادفی در مقام مخالفت سیاسی با حکومت بود! و بهرهمندی از این «ساختار»، طی سال‌های اولیة حکومت پهلوی دوم، تماماً در اختیار تشکیلات سیاسی وابسته به شوروی قرار ‌گرفت. ولی طی سال‌های بعد، همانطور که شاهد بودیم، دولت پهلوی جهت منزوی کردن هر چه بیشتر دانشگاه، و تخریب هر چه وسیع‌تر تأثیراتی که نهایت امر تحصیلات عالیه می‌تواند در فرهنگ جامعه ایجاد کند، خود رأساً دست به «چپ‌سازی» در محافل دانشگاهی می‌زد! به این ترتیب در سال‌های نخستین حکومت پهلوی دوم، دانشگاه هم به وسیلة حزب توده «فتح» شده بود، و هم دولت جهت منزوی کردن این بنیاد که دیگر «تهدیدآمیز» می‌نمود،‌ خود به این «چپگرائی‌ها» دامن می‌زد. ولی همانطور که تاریخ معاصر شهادت می‌دهد، بعدها عوامل آمریکا، پدیدة دیگری را به دامان بحران وسیع دانشگاهی کشور کشاندند: نظریة اسلام انقلابی!

در اواخر حکومت پهلوی دوم، دانشگاه در عمل، تبدیل به مجموعة «مضحکی» از تضادهای عجیب و غریب حکومتی در ایران شده بود. بنیادی که ظاهراً می‌بایست به نیازهای نوین یک جامعة صنعتی پاسخ گوید،‌ به دلیل سوءسیاست‌های دربار، و تزریق تفکرات مذهبی و خصوصاً «ضدکمونیستی» از طرف عوامل آمریکا، «مسجدی» شده بود، جهت ابراز مخالفت با سیاست‌های حکومت پهلوی! از طرف دیگر، توزیع وسیع ثروت در میان قشرهای سنتی و بازاری، حضور فرزندان این طبقه را در طیف دانشگاهی به صورتی هر چه بیشتر علنی کرد. و صافی‌هائی که طی حکومت پهلوی اول، و نخستین سال‌های پهلوی دوم جهت حذف نظریات تند مذهبی در بطن دانشگاه‌ها مستقر شده بود، به دلیل احساس خطر ایالات متحد از چرخش‌های چپگرایانه در دانشگاه‌ها، به دست عوامل ساواک از میان برداشته شد؛ طی گذشت چند سال، به دلیل پیروی از راهبردهای سیاسی ایالات متحد در جامعة ایران، دولت پهلوی، موضع دانشگاه را از چپگرائی افراطی به راست مذهبی و افراطی تغییر داد. شاید ارائة نتیجة سیاسی چنین چرخشی در این مقال بیجا باشد؛ برخلاف آنچه معروف شده، دانشگاه از نخستین روزهای بحرانی که به 22 بهمن انجامید، ‌ کاملاً در دست‌ راستگرایان ‌افراطی قرار داشت. پیشتر دیدیم که چپگرائی در بطن دانشگاه تا چه حد نتیجة سیاست‌های آگاهانة دولت پهلوی بود. و مختصر مقاومتی که در دورة بنی‌صدر فرومایه از جانب دانشگاهیان در مخالفت با بستن دانشگاه‌ها صورت پذیرفت بیشتر تحت تأثیر الهامات نیروهائی خارج از محدودة دانشگاه قرار داشت.

اگر جهت گشودن «بحث» لغو کنکور ورودی دانشگاه‌ها نیازمند ارائة مقدمه‌ای در مورد تاریخچة دانشگاه در ایران بودیم، اینک در این مقطع می‌باید عنوان کرد که، کنکور ورودی دانشگاه که سال‌ها بعد از گشایش دانشگاه تهران، از طرف دولت تحت عنوان «نبود» امکانات آموزش عالی برای تمامی متقاضیان اعمال شد، خود در چارچوب همین سیاست‌ها قرار می‌گیرد. مرتبط کردن حضور یک فرد در محیط دانشگاه، به برخورداری فرضی این فرد از موضع «نخبگی»، که ارتباطی کاملاً اندام‌وار با قبولی وی در کنکور ورودی دارد، هم نوعی گزینش سیاسی است، و هم نوعی وسیلة سرکوب! ایدة کنکور از کشور فرانسه به ایران وارد شد، و کشور فرانسه در واقع دارای یکی از «گزینشی‌ترین» تشکیلات دانشگاهی جهان است؛ ولی در همین کشور فرانسه، بارها انتقادات شدیدی در مورد چنین امتحانات گزینشی صورت گرفته. در واقع، در اینکشور، کنکور دانشگاهی نه به مستعدترین عناصر که به «آماده‌شده‌ترین» عناصر امکان دستیابی به تحصیلات عالی را می‌دهد، و جای تعجب نخواهد بود که این «آماده‌شده‌ترین» عناصر معمولاً خود متعلق به قشرهای مرفه و تحصیلکردة کشور خواهند بود!‌ در تاریخ تحصیلات عالیة فرانسه، به ندرت می‌توان فرزندان طبقات کارگر و کشاورز دید که دیپلمة مدارس عالی این کشور باشند! ولی به دلیل وجود همین عامل «امتحانات‌ورودی»، بسیاری از جوانان متعلق به طبقات مرفه به دلیل «موفقیت» در اینگونه امتحانات خود را، به صورتی خودبه‌خود، از دوستان و همکلاسان متعلق به طبقات فقیر و کم درآمد «لایق‌تر» می‌بینند! این تجربة هولناک اجتماعی که نتیجة پایداری و پافشاری تفکر فئودالی در ساختارهای اجتماعی کشور فرانسه است، به‌ ‌صورتی بی‌محابا و در کمال بی‌سیاستی از طرف دولت سلطنتی ایران، به کشور «وارد» شد، و امروز پس از گذشت چندین دهه، روند «آماده کردن» جوانان برای قبولی در امتحانات ورودی دانشگاه، به صراحت تبدیل به یک «صنعت» پرمنفعت و پول‌ساز شده! این صنعت که نام آنرا «آماده‌سازی» جهت کنکور می‌نامند، آیا واقعاً در چارچوب گسترش علم و دانش در جامعه عمل می‌کند؟ مسلماً‌ خیر! این نوع «آماده‌سازی‌ها» بیشتر به شیوه‌ای طوطی‌وار و جهت ارضاء انتظارات «ممتحن‌‌ها» صورت خواهد گرفت. به هدر رفتن میلیاردها تومان ثروت‌های ملی و صدها هزار ساعت نیروی کار انسانی، همه ساله تحت عنوان «آماده‌سازی» جوانان برای شرکت در کنکور ورودی دانشگاه تا چه حد می‌تواند برای آیندة اینکشور سازنده باشد؟

حضور ایدة دانشگاه در سطح جامعة ایران، در چارچوب تاریخچه‌ای که در بالا به آن اشاره شد، طی موجودیت 8 دهه‌ای خود، به هیچ عنوان راه حلی برای مشکلات اجتماعی، اقتصادی و صنعتی کشور ایران ارائه نداد؛ کاملاً بر عکس دانشگاه، و زندگی دانشگاهی جوانان ایران، خود تبدیل به یک «معضل» اجتماعی شد. طی چندین دهه حاکمیت استعماری بر کشور، فروپاشی هر چه وسیع‌تر ساختارهای سنتی، کشاورزی، تجاری و ... در ایران، حضور فعال و «پسندیدة» جوانان را در سطح جامعه، هر چه بیشتر وابسته به عاملی به نام «عبور از مرز» دانشگاهی کرده. این طرز برخورد «غلط» و بی‌اساس، سواد و معلومات را در ترادفی کاملاً احمقانه با «دیپلم» دانشگاهی قرار داد، و امروز کار بجائی کشیده که بی‌سوادترین و پس‌افتاده‌ترین افراد در قشرهای مختلف کشور با توسل به ترفندهای مختلف ـ زدوبندهای گوناگون، اعمال نفوذ، پرداخت رشوه‌ها و مبالغ بسیار سنگین، و ... ـ هر یک سعی در به دست آوردن یک «دیپلم» پرافتخار دانشگاهی داشته باشند! از آغاز بلوای 22 بهمن، کار این نوع «دیپلم‌» گرفتن‌ها، حتی تا بالاترین رده‌های دولتی در حکومت «الله» بالا گرفت؛ اعضای مختلف هیئت‌های دولت، و امروز رئیس جمهور «منتخب»، بهترین نمونه‌های همین طرز برخورد‌اند!

از طرف دیگر، همانطور که در بالا آمد، تفکر دانشگاهی با اصول و اساس حاکمیت‌هائی که عملکردها و موجودیت‌شان بر پایة «عدم تفکر» شهروند ـ شاید در اینجا بهتر باشد از واژة «رعیت» استفاده شود ـ استوار شده، همگنی نخواهد داشت. دانشگاه در این راستا عملاً تبدیل به نوعی کارخانة «ناراضی» تراشی در بطن جامعة ایران شد، دولت امور سیاسی و حتی صنعتی و خدماتی کشور را از ید «دخالت‌های بی‌جای» دانشگاه بیرون برد، و دانشگاه پیوسته در خارج از طیف سیاسی حاکم بر کشور به فعالیتی در راه تخریب و تکذیب پایه‌های فکری حاکمیت در ایران مشغول ماند! هر چند برخی از «دوستداران» فعالیت‌های دانشجوئی از چنین برخوردی حمایت نخواهند کرد، ولی می‌باید در همینجا عنوان کنیم که اهداف واقعی دانشگاه در بطن جامعة بشری جز این‌ها است؛ دانشگاه نه یک واحد «تفکر» انتزاعی در امور اجتماعی و سیاسی، که یک واحد وابسته به دولت و حکومت جهت راهگشائی علمی، فنی و عملی در مورد سیاست‌های همین دولت است. اگر این دولت به نظر دانشگاهی جماعت «غیرمشروع» می‌نماید، این سخن می‌باید در مقاطع دیگری در سطح جامعه عنوان شود، و نه تحت عنوان فعالیت دانشجوئی!

ولی از آنجا که مشکلات در کشورهای عقب مانده و استثمار شده، از ابعادی متفاوت برخوردار می‌شود، دانشگاه، در ساختار استعماری‌ای که در بالا به آن اشاره شد، خود تبدیل به «گاو نه من شیر» جهت خدمت به سیاست‌های خارجی بود. در این راستا، دولت‌های وابسته و بی‌لیاقت که هیچگونه برنامه‌ای برای طبقة جوان کشور نداشتند، بزرگ‌ترین بهره از آمادگی نیروهای فعال و جوان کشور را، از طریق امتحانات اعزام دانشجو، و یا بورس‌های تکمیلی و غیره، نصیب دانشگاه‌ها و مراکز پژوهشی خارج از کشور کردند، و دانشگاه‌ در ایران، حتی از «بازتولید» نیروی انسانی‌ای که خود نیازمند آن بود، عاجز ماند! اگر در کشورهای صنعتی، نیروی کار مهاجر جوان، آماده و کم‌هزینه ـ اگر نگوئیم مفت و مجانی ـ آب به دهان صاحب‌کاران می‌اندازد، همین نیروی کار جوان از نظر سیاسی در کشورهای جهان سوم، «مخل» نظم و آرامش حکومت‌های پوسیده و قشری‌اند؛ نتیجة مستقیم چنین شرایطی، آماده کردن امکانات اعزام هر چه وسیع‌تر این جوانان به مراکز صنعتی و تصمیم‌گیری اقتصاد جهانی از طرف همین دولت‌ها بود. امروز بسیاری از دولت‌های جهان سوم، به دلیل حضور اتباع «تحصیلکردة» خود در فلان و یا بهمان بنیاد و مرکز پژوهشی آمریکائی و یا اروپائی، حتی به خود اجازة «فخرفروشی‌هائی» هم می‌دهند!‌

در راستای پاسخگوئی به همین نیازهای «فرامرزی» است که «اهمیت‌های» فرضی رشته‌های تحصیلی نیز در افکار عمومی «مشخص» می‌شود. در این چارچوب، در کشوری چون ایران که فاقد هر گونه بنیاد صنعتی و علمی در سطح جهانی است، تحصیلات عالیه در رشته‌های پزشکی، مهندسی، برنامه نویسی کامپیوتر و غیره از «اهمیت» فراوان برخوردار شده، دیگر رشته‌ها: ادبیات، فلسفه، حقوق، جامعه‌شناسی، روانشناسی، حتی ریاضیات محض و فیزیک نظری، که امکانات داخلی جهت پیشبرد واقعی آنان کفایت خواهد کرد، متعلق به بی‌سوادها وانمود می‌شود! به عبارت دیگر، تشدید گذاردن دولت‌ها بر مسئلة «حذف» نیروی فعال و جوان از سطح جامعة ایران را به صراحت در همین «گزینش‌های» تحمیل شده بر جوانان می‌توان دریافت. کشور ایران طی سال‌های درازی که از افتتاح دانشگاه تهران می‌گذرد، عملاً فاقد مکتب تاریخ‌نویسی، جامعه‌شناسی و حتی فلسفه‌ای است که از آن مراکز «تحصیلات عالیة» ایران باشد، در صورتی که اکثر نیروهائی که «مستعد» تشخیص داده شده‌اند، به جانب رشته‌های علمی و مهندسی رهنمون شده، بهترین‌شان را در اولین فرصت راهی مراکز تحقیقات خارج از کشور می‌کنند! و در چارچوب تفکرات «ضدرژیم» که در بطن این دانشگاه‌ها همه روزه به مخیلة دانشجو تزریق می‌شود، خروج از کشور در واقع به معنای جایزة دریافت دیپلم تلقی خواهد شد!

ولی با حذف کنکور آیا این مشکلات حل خواهد شد؟ مسلماً خیر! همانطور که دیدیم قسمت اعظم مشکلات دانشگاهی در ایران، بازتاب پایه‌ای و اساسی‌ای از نبود سیاست مستقل ملی در ادارة امور کشور است. دولتی که وظیفة اصلی آن ارائة خدمات به دولت‌های خارجی است، در برخورد با معضلات جوانان ایران نمی‌تواند به راه حلی دست یابد ـ به صراحت بگوئیم، به دنبال چنین راه‌حلی نیز نخواهد بود. برای چنین دولتی بهترین جوان ایرانی، جوان تحصیلکرده‌ای است که مقیم خارج باشد! این الگوی «مفتضح» و استعماری از تمامی مجاری تبلیغاتی این رژیم بر سر جوان ایرانی همه روزه فرو می‌ریزد، و نهایت امر جوان را «مسحور» خود خواهد کرد. ولی بازگشت به مسیر گذشتة دانشگاهی نیز جز ناکامی برای ملت ایران دستاوردی نخواهد داشت.

امروز با سخن گفتن از «حذف» کنکور ورودی دانشگاه، دولت خود را وارد گفتمانی خواهد کرد که به صراحت یکی از پایه‌های توجیهی سیاست‌های استعماری را نهایت امر از دست حاکمیت خارج می‌کند: دانشگاه دیگر مرکزی جهت تولید «نخبگان» تلقی نخواهد شد. خروج از گفتمان استعماری که از دورة‌ میرپنج بر محور دانشگاه شکل گرفته بود، در وحلة نخست شاید برای دولت دستاورد مشخصی به همراه دارد: محدود کردن هر چه بیشتر ورود مخالفان نظری این حکومت به صحنة دانشگاه، از طریق گزینش مستقیم دانشجو! و شاید این دولت با استفاده از پند و اندرزهای اجنبی به چنین صرافت‌ها افتاده. ولی در «میان‌مدت»، جدا کردن «نخبه‌گرائی» از محدودة دانشگاه، تا آنجا که به نظریة حکومت مربوط می‌شود، برای این حاکمیت زهری کشنده و مرگ‌آور خواهد بود. دانشگاه به سرعت از موضع «نخبه‌گرائی‌» فرضی خود در سطح جامعه جدا شده، تبدیل به دفتری از دیگر دفاتر دولتی خواهد شد. و «نخبه‌گرائی» در جامعة ایران، از پنجة‌استعمار و نظارت مستقیم دولت وابسته رها و آزاد شده، به بطن جامعه باز می‌گردد.

حال باید دید، با چنین آزادسازی نیروهای متفکر اجتماعی، جوانان کشور تا چه حد می‌توانند پایه‌های تفکر استعماری را در بطن جامه به چالش کشند، و زمینة تفکر سازنده، ایرانی و بومی را فراهم آورند. این شانسی است که نمی‌باید به هیچ قیمتی از دست داد.




هیچ نظری موجود نیست: