
همزمان با دیدار آقای چنی، معاون رئیس جمهور ایالات متحد از منطقه، فردی که به اعتقاد بسیاری از ناظران در واقع مرد قدرتمند رژیم نئوکانهای کاخسفید به شمار میرود، شاهد حضور آقای احمدینژاد هم در دوبی هستیم! و همانطور که میتوان حدس زد رئیس دولت اسلامی، درست «پای جای پای» آقای چنی میگذارد. دیدار ایشان از دوبی در شرایطی صورت میگیرد که از یک سو حضور آمریکا در عراق تبدیل به معضلی اساسی برای دولت بوش شده، و ندای «مذاکرات» سازنده با حکومت اسلامی از کاخسفید به گوش میرسد، و از سوی دیگر، بحرانی فراینده و خزنده در منطقه در حال پیشروی است. قسمتی از «بحران منطقه»، در وبلاگ دیروز ـ «اشباح» در عراق ـ مطرح شد، ولی به دلیل سرعت گرفتن راهبردهای استراتژیک، قسمتهای آتی این بحران را مسلماً میباید به صورتی روز به روز دنبال کرد.
امروز سخن از کشته شدن ملائی به نام «دادالله» در جنگ افغانستان به میان میآید. «دادالله» از جانب «بیبیسی» یکی از همراهان ملاعمر معرفی میشود، ولی با در نظر گرفتن روابط حسنة طالبان و واشنگتن، نمیتوان وی را آنقدرها که «عنوان» شده، عنصری «ضدآمریکائی» تلقی کرد. دلایل کشته شدن چنین «شخصیت» کلیدیای هنوز روشن نیست، ولی به جرأت میتوان گفت که، این «حذف» فیزیکی در ارتباط با تحولات اخیر منطقه صورت گرفته. در واقع، به دلیل آشفتگی وسیعی که حضور نیروهای نظامی غربی در افغانستان به بار آورده، و سرکوب خبرنگاران و اطلاعرسانان مختلف، که از طرف همین نیروها اعمال میشود ـ هر چند که رسانههای غربی سعی دارند گروههای «ناشناسی» از طالبان را در رابطه با قتلها و آدمربائیهای رایج در افغانستان مسئول معرفی کنند ـ فضائی کاملاً مبهم در رابطه با تحولات افغانستان جو رسانههای بینالمللی را فرا گرفته. این فضای پر از ابهام که مسلماً مورد تأئید ارتشهای غربی است، بهترین امکانات لازم را جهت سرکوب ملت افغانستان فراهم میآورد. امروز به جرأت میتوان گفت که عملاً هیچ کس به صراحت از آنچه در افغانستان میگذرد اطلاعی در دست ندارد! ولی، با در نظر گرفتن همین نوع «خبرپراکنیهای» رسانهای میتوان جایپای سیاستگزاران غربی را در منطقه دنبال کرد؛ خلاصه میگوئیم، بحران در حال پیشروی است.
اگر به این «ابهام» که زائیدة «سانسور» خبری از جانب سازمان آتلانتیک شمالی است، «ابهام» دیگری را اضافه کنیم، که سرکوب پیگیرانه مردم در عراق را در بطن آن قرار دادهاند، و در غیاب رسانههای معتبر و خبرنگاران، جریانات سیاسی اینکشور را از چشم مردم جهان پنهان نگاه داشتهاند، تصویر «کاملتر» خواهد شد؛ خصوصاً که اینک قرار است «نجاتغریق» اصلی، یعنی حکومت جمکرانیها نیز، «رسماً» پای در باتلاق عراق بگذارد، و همه میدانیم که در بطن حکومت اسلامی، «سانسور» اخبار و عدم حضور مردم و نبود اظهارنظر شهروندان در مورد مسائل سیاسی کشور، و نهایت امر بیاطلاعی عمومی از رایزنیهای اساسی ـ حتی در میان کسانی که میباید «نمایندگان» ملت در مجلس فرمایشی این رژیم به شمار آیند ـ از سه دهة پیش، سکة رایج است. در واقع، پوشاندن فضای اطلاعرسانی با چنین ابر آزاردهندهای از «بیاطلاعیها»، با حضور آقای احمدینژاد در چارچوب مذاکراتی همزمان شده که «بسیار مهم» تلقی میشود؛ مذاکراتی در کنار شیخ بنزاید آلنهیان، حاکم امارات!
رابطة امارات با حکومت اسلامی، رابطهای دیرپای است ـ البته نه به دلایلی که آقای احمدینژاد در «بیاناتشان» ارائه دادهاند و به اصطلاح از «پیشینة» تاریخی روابط میان امارات و ایرانیان سخن به میان میآوردند! ریشههای این روابط را نمیباید در تاریخ منطقه جست، این ریشهها در عمق تاریخ سهدههای «موجودیت» حکومت اسلامی میباید دنبال شود، چرا که، پس از بلوای 22 بهمن، و حاکم کردن «برنهادة» استمعاری «جنگ با آمریکا»، بسیاری از روابط اقتصادی رژیم اسلامی با غرب از دریچهای برقرار میشود که «امارات» نام گرفته. این «کشور» ـ شیخنشینی که عملاً فاقد هر گونه پیشینة بومی و ملی است ـ در نتیجة گسترش همین سیاست مزورانه از جانب کاخ سفید و همراهیهای لازم از جانب تهران، از آغاز اوجگیری پدیدهای به نام «حکومت اسلامی» در ایران، تبدیل به یکی از شاخکهای سیاستگذاری «خلقالساعة» استعمار در منطقه شده، و همزمان محلی «امن» جهت سرمایهگذاری دزدان و طراران حکومت اسلامی، و تجار «محترم» دستگاه خلافت هزارة سوم فراهم آورده. بیدلیل نیست که امروز بسیاری از سرمایهگذاران و حاکمان حکومت اسلامی سعی تمام دارند که، یک پای در امارات نگاه دارند! ولی روابط چنین کشوری «بییال و دم و اشکم» با ایران و تاریخ هزارههای این کشور، نمیتواند آنقدرها که آقای احمدینژاد «تظاهر» میفرمایند، صمیمانه و «برادرانه» باشد. امارات، که میباید از طرف مردم ایران، سواحلی اشغال شده به وسیلة ارتشهای انگلستان و آمریکا تلقی شود، سالهاست که در مناطق جنوبی خلیجفارس به شیوههای مختلف سعی در به زیر سئوال بردن حق حاکمیت ملت ایران بر مناطقی در این خلیج دارد، خلیجی که به قول هم اینان «عربی» هم هست!
در واقع، مسئلة سه جزیرة ایرانی در مدخل خلیجفارس، که در زمان پهلوی دوم به شیوهای کاملاً استعماری، و با به زیر پای گذاشتن حقوق ملت ایران در مورد جزیرة ایرانی بحرین و واگذاری آن به ارتش انگلستان «سروسامان» یافت، اینک میرود که در ارتباطی به همان اندازه استعماری تبدیل به معضلی شود که حکومت اسلامی برای اخلاف خود بجای خواهد گذارد. اینکه آقای احمدینژاد از ایرانی بودن این سه جزیره «سخن» به میان میآورند آنقدرها نمیتواند از اهمیت برخوردار شود، چرا که معضل استعماری این سه جزیره از نظر تاریخی همان است که معضل شطالعرب و عراق بود. امروز با از میان رفتن حکومت بعث عراق یکی از طرفهای درگیر در بحرانی که بر سر اروندرود و مسائل استعماری دیگر به راه میافتاد از بین رفته، ولی نمیتوان اطمینان داشت که کشوری چون ایران، فاقد هر گونه اقتدار بر آبهای ساحلی خود، قادر باشد، هم حق ایرانیان را در اروندرود از نیروی دریائی انگلستان بستاند، و هم با کوبیدن بر دهان شیخکی که با حمایت ناوگان آمریکائیها در خلیجفارس به قدرت رسیده، بر ترهات وی در مورد جزایر ایرانی خلیجفارس نقطة پایان گذارد. همانطور که میدانیم، در بحثهای استراتژیک «بیمایه» فطیر است! دولت ایران که به دلیل عقبماندگیهای نظامی و فناورانه ـ عقب ماندگیهائی که این حاکمیت به شیوههای مختلف سه دهه است به آن دامن میزند ـ قادر به اعمال حق حاکمیت خود بر مناطق مختلف و سواحل دریای عمان و خلیجفارس نیست، شاید بهتر است قبل از سخن گفتن از جزایر «ایرانی» در برابر یک عروسک آمریکائی، چنین کارآئیهای نظامی را تحصیل کرده باشد. پس از تحصیل چنین کارآئیهائی است که میتوان به «بحث» با نمایندگان امپریالیسم غرب در منطقه مشغول شد. چرا که در غیر اینصورت بادی که به مناسبت دیدار «رسمی» ریاست جمهور از مرکز «پولشوئی» حکومت اسلامی، به غبغب برخی «دولتمردان» وطنی افتاده، میتواند با یک تلنگر از میان برود!
دیپلماسی حکومت اسلامی در ایران، نه تنها امروز ایرانی را بدون هیچ گونه حمایت نظامی در برابر عمله و اکرة استعمار رها کرده، کار را بجائی کشانده که پس از گذشت سه دهه از عمر این حاکمیت، کشور ایران عملاً خود را در منطقة «بیقانونیهای» کرة ارض قرار داده؛ همان منطقهای که طالبان، عراق و احیاناً کرة شمالی در آن نشستهاند. چنین دیپلماسی هولناکی که صرفاً به دلیل پیروی حکومت اسلامی از «منویات» غرب، بر ملت ایران حاکم شده، نتیجة مستقیم و غیرقابل تردیدی است از وابستگی سیاسی و نظامی اینان! امروز، آمریکا و یا هر قدرت دیگری در جهان میتواند با تکیه بر چنین «آرایش» هولناک دیپلماتیک یک شبه «تصمیم» به بمباران کشور ایران بگیرد! مسلماً فرو افتادن ایرانی در چنبرة چنین دیپلماسی وحشتناکی را نمیتوان نمادی از «استقلال» حکومت اسلامی دانست، چرا که در اینصورت مجبور خواهیم شد، نمونههای دیگر چنین دیپلماسیای را هم ـ صدام حسین، میلوسویچ و طالبان ـ را «مستقل» معرفی کنیم! و همه میدانیم که همین حکومت تا چه اندازه در وابسته نشان دادن صدام حسین و طالبان در تبلیغات رسانهای از خود مایه گذاشته.
خطوط اصلی این حکومت را تا حدودی در مطلب دیروز ـ «اشباح» در عراق ـ شکافتهایم، ولی امروز، از نظر گذراندن حوادث خونین اخیر در عراق نیز ضروری مینماید. همانطور که میدانیم آقای طالبانی، رئیس جمهور دولت اشغالگران در عراق، یکی از رهبران کردهای عراقی نیز به شمار میآید، و بیدلیل نیست که امروز، پس از فروافتادن حکومت اسلامی در چنبرة «مذاکره» با آمریکا، مرکز حزب دمکرات کردستان در اربیل منفجر میشود؛ نه تنها این ساختمان که چندین ساختمان دیگر در اطراف آن نیز عملاً فرومیریزد، و اینهمه در شرایطی که جلسات و مذاکرات حزبی در همین محل برگزار شده بود. همانطور که گفتیم، وارد شدن به «بازی» آمریکائیها، اگر از نظر حکومت تهران تنها راه چاره جهت خروج از بحرانی است که، نهایت امر موجودیتاش را تهدید میکند، فینفسه نمیتواند برای ملت ایران نان و آب شود! و امروز شاهدیم که نتایج چنین هماهنگیهای استعماری که زیر نظر آمریکا و به دست عوامل آمریکائی در ایران سازماندهی میشود، تا چه حد میتواند بر سرنوشت منطقه و مردم این منطقه سنگینی کند.
ملت ایران و ملتهای منطقه تا به امروز تاوان سنگینی پرداختهاند، تاوانی که امپریالیسم آمریکا جهت حفظ «شعبدهبازان» اسلامی بر مسند قدرت، بر ملتها تحمیل کرده: جنگ و برادرکشی در افغانستان، جنگ ایران و عراق، جنگ داخلی در ایران، جنگهای آمریکائیها در عراق و کویت، بحران سیاسی دائمی در پاکستان، دیکتاتوریهای نظامی در ترکیه، و ... ولی در عمل شاهدیم که «نبود» این حکومت تا آنجا که به منافع ملتها و خصوصاً منافع ملی ما ایرانیان مربوط میشود، بر «برقراریاش» ترجیح دارد. در عمل، با علنیشدن روابط «حسنه» میان امارات و حکومت اسلامی، منطقه در واقع پای به دورانی دیگر از بیثباتیها خواهد گذاشت. این بیثباتیها، بر خلاف آنچه گروهی ادعا میکنند، نتیجه «نبود» روابط میان این حکومتها نیست. میدانیم که امارات از دیرباز منطقة نفوذ استعماری بوده، و نزدیکی عمیق حکومت ایران به این «شیخکنشین» از سالهای سال پیش تأمین شده است. بحرانها در این منطقه زمانی آغاز خواهد شد که روابط اساسی و پایهای این حکومتهای دستنشانده در انظار جهانی هر چه بیشتر علنی شود. بحرانهائی که بازتابی است اصیل از آنچه این حکومتها «روابط» میخوانند، چرا که «روابط» در گفتمان اینان، امتدادی است بر «بحرانی» که سه دهه است به دست امپریالیسم آمریکا، صرفاً جهت چپاول هر چه بهتر ملتها در منطقه برقرار شده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر