۲/۲۶/۱۳۸۶

نه سازش، نه تسلیم ...


پایه‌های استعماری آموزة «مرگ‌ بر آمریکا»، که پس از سقوط رژیم پهلوی از طرف سخنگویان منافع سرمایه‌داری جهانی بر جامعة ایران، تحت عنوان تنها «آموزة» سیاسی و اجتماعی «جایز» حاکم شده بود، در حال فروپاشی است. آنان که فضای بحرانی روزهائی را به خاطر دارند که به بلوای 22 بهمن انجامید، فراموش نکرده‌اند که چگونه ایالات متحد، جهت حفظ نظارت خود بر چنین فضائی‌، و نهایت امر امتداد دادن به منافع راهبردی واشنگتن در منطقه، خصوصاً در افغانستان و پاکستان، بالاجبار چنین آموزه‌ای را بر جامعة ایران حاکم کرد. مردم ایران به یاد دارند که، ‌ چگونه اهرم‌های سیاستگذاری یانکی‌ها، اقداماتی وسیع جهت تثبیت همین فضای سیاسی در کشور صورت داد: تبدیل «مرگ بر آمریکا» به عمده‌ترین شعارها در تظاهرات دولتی، اشغال نمایشی سفارت آمریکا در تهران، شعبده‌بازی‌ها و صحنه‌سازی‌های مضحک ملایان تحت عنوان «تلاش‌های» آمریکا جهت سقوط «انقلاب اسلامی»، کشف «توطئه‌های» همه روزة آمریکا در داخل و خارج مرزها، و ... فقط گوشه‌ای از همین دروغ‌ها و تزویرهاست. حکومت اسلامی هم امروز نیز پای در این مسیر دارد: دزدیدن شعارهای مخالفان و تبدیل آنان به شعارهای حاکمیت الله! ولی در تاریخ بشر هر جنونی، هر بحرانی و هر فریبی، آنزمان که منابع تغذیه‌اش را از دست می‌‌دهد، فلسفة وجودی‌اش را نیز با خود به گور خواهد برد. و این است سرنوشت محتوم «مرگ‌ بر ‌آمریکا»!

اگر بررسی دقایق تحولات سه دهة اخیر کشور کار را به درازا خواهد کشاند، و اطاله بحث و استدلال در یک وبلاگ آنقدرها توصیه نمی‌شود، بررسی تحولات چند سال اخیر کشور، در آئینة منافع و سیاستگذاری‌های سرمایه‌داری بین‌الملل، مسلماً می‌تواند در یک وبلاگ جائی برای خود باز کند. «فروپاشی‌هائی» که امروز ایران را به مرز سرنگونی آموزة «مرگ بر آمریکای» حاکمیت اسلامی کشانده، دقیقاً در فردای روزی آغاز شد که جرج بوش برای نخستین بار بر مسند ریاست جمهور ایالات متحد تکیه زد. حکایت «حاکمیت» جرج بوش برای قشرهای وسیعی از آمریکائیان، همان است که خمینی برای برخی ایرانیان بود: بازگشت به دوران «خوش» گذشته! دورانی که طی آن آمریکا می‌توانست در «انزاوی» خود دست و پای زند، و چشم بر تحولات، نیازها و الهامات جهان و جهانیان ببندد! در ذهن عقب‌افتاده و «پوسیدة» قشرهای آمریکائی این توهم را گوئی کسانی بر سنگ مرمر حک کرده‌اند که، «آمریکائی نیازی به دنیا ندارد!» و در همین راستا، این قشر از یانکی‌ها به این تصور بچگانه دامن می‌زنند که حضور آمریکا در صحنة سیاستگذاری‌های بین‌المللی که پس از جنگ دوم جهانی الزامی شد، پدیده‌ای «گذرا» است!‌ اینان بر این باورند که جهان به نقطه‌ای خواهد رسید که، احیای تصویر «آمریکای منزوی» نه تنها امکانپذیر، که ضروری خواهد بود!

شاید نیازی به تذکر این مورد نداشته باشیم، ولی در فردای 11 سپتامبر بسیاری از همین آمریکائی‌های انزواطلب فریاد «جنگ» از حلقوم‌شان بیرون می‌آمد! کیست که نداند «جنگ»، حتی در صور «عقیدتی» و «مذهبی» خالص خود، معنائی جز «تبادل» افکار و فرهنگ‌ها میان ملل جهان نداشته؟ جنگ اگر بر پایة یک «وحشیگری» و ضدیت با تمامی شئون انسانی شکل می‌گیرد، بازتاب‌هایش در کمال تعجب همگی فرهنگی است! و شاهدیم که، آمریکائیان در فردای پیروزی «انزواطلبی‌های» سنتی‌شان چگونه پای در کارزاری گذاشتند که، معنا و مفهوم واقعی‌اش فقط همان «تبادلات» فرهنگی و خروج از «انزوا» بود. وقایع 11 سپتامبر نشان داد که بازگشت به «دوران خوش گذشته»، حتی زمانی که «لولوی» کمونیسم نیز از خاطره‌ها محو شده، دیگر امکانپذیر نخواهد بود. پیام 11 سپتامبر به صراحت همین بود، یا آمریکا با جهانیان و مسائل جهانیان خود را همراه می‌کند، و یا این سرزمین جهنم‌ آمریکائیان خواهد شد.

پس از این تحولات، به صراحت شاهد بازگشت سیاستگذاران ایالات متحد به صحنة سیاست‌های جهانی هستیم. ولی از آنجا که، «بوزینه هنر نجاری نداند»، حضور بین‌المللی ایالات متحد پس از بحران‌های تروریستی، در ساختار یک حکومت پوسیدة «نئوکان»، به صورتی کاملاً جدید، اگر نگوئیم «غیرانسانی» تحقق یافت: حضور نظامی، جنگ‌افروزانه و سرکوبگرانه! آمریکا در واقع جهت امتداد دادن به سیر تحولات اقتصادی در بطن جامعة خود، تحت عنوان «مبارزه با تروریسم»، صرفاً جهت سرکوب ملت‌های جهان لباس رزم به تن کرده بود. ولی چنین برخوردها با مسائل جهانی نتایجی به بار می‌آورد محتوم و قطعی: ضرورت غیرقابل تردید در بازبینی تمام و کمال سیاست‌ها و راهبردهای گذشته. آمریکا در عمل، مسلح به آخرین جنگ‌افزارها، پای به میدان کارزاری گذاشته بود که از نظر «عقیدتی» عملاً هیچگونه آمادگی جهت مقابله با آن را نداشت. فریاد «تروریسم، تروریسم» اگر امثال تونی‌بلر و دیگر عمله‌واکرة سرمایه‌داری را به گرد «نئوکان‌ها» جمع کرد، در عمل زمینه‌ساز بی‌آبروئی و انزوای همگی اینان در میان ملت‌های‌شان شد؛ اکثر ملت‌ها و حتی سیاستمداران جهان، از چنین گزینه‌های هولناکی هراس داشتند، آمریکا بیش از پیش منزوی بود، ولی نه در چارچوبی که پیشتر می‌جست: «خودکفائی» و «استقلال» از خارج؛ در چارچوب انزجاری که حضور غیرانسانی ارتش آمریکا در جهان به آن دامن می‌زد. در نتیجة این سوءسیاستگذاری‌ها، و در امتداد چنین دستپاچگی‌ها در برنامه‌ریزی‌ها، آمریکا هر روز بیش از پیش نیازمند ملت‌هائی می‌شد، که به نوبة خود روز به روز از این کشور و سیاست‌مدارانش بیشتر متنفر می‌شدند. از آنجا که چنین ارتباطاتی هیچگاه نمی‌تواند کارساز باشد؛ روابط میان ملل، حتی ملل و دول دوست، به نقاطی حساس کشیده شد.

در برابر معضلاتی از قبیل آنچه در بالا آمد، آمریکا بالاجبار آهنگ تغییر در پیش‌فرض‌های اساسی سیاست جهانی خود کرد. و شعلة همین تغییرات است که امروز بازتاب‌هایش به دامنة البرزکوه کشیده، و پس از فروپاشاندن حکومت طالبان و صدام حسین، دامان یکی دیگر از نوکران منطقه‌ای آمریکا، «حکومت اسلامی» را مشتعل کرده. پیش‌فرض اساسی آمریکا در منطقة خلیج‌فارس و آسیای مرکزی، پیش‌فرضی که سه دهه است «حیاتی»‌ تلقی می‌شود، پافشاری بر «حاکمیت اسلامی» و حمایت از چنین حکامی در منطقه است؛ هنوز هم این «برنهاده» به صراحت از روی میزهای طراحی پنتاگون کنار گذاشته نشده. ولی، آمریکا می‌باید یک واقعیت اساسی را در نظر آورد، قدرت‌های تعیین کنندة منطقه ـ روسیه و هند ـ زیر بار این «گزینه» نخواهند رفت. و تجربیات اخیر نشان داد که «ملا دادالله‌ها»، همانطور که دیدیم خیلی راحت‌تر از آنچه آمریکائیان فکر می‌کنند، تکه تکه خواهند شد! و در شرایطی که آمریکا آنچنان نفرتی در میان جهانیان ایجاد کرده که دیگر مشکل می‌تواند دل به امید همگامی‌های توده‌های جهانی خوش کند، بهره‌مندی از همراهی دولت‌ها حداقلی است که این کشور نمی‌تواند از خود دریغ دارد.

امروز ندای علی خامنه‌ای، رهبر حکومت اسلامی، در لبیک به تقاضای مذاکره با آمریکا، نقطة آغاز فروپاشی حکومت جمکران است. همه می‌دانیم که آمریکا نیازی به گفتگو با نوکرانش در تهران ندارد! آقایان لاریجانی و ولایتی در بطن حاکمیت، و امثال ابراهیم یزدی، و مخالف‌نمایان خارج نشین، همگی نوکران نشاندار سیاست‌های سرمایه‌داری بین‌المللی‌اند، همگی از دوران جوانی خاک پای درگاه اربابان‌شان را با مژگان ‌جاروب کرده، بوسیده‌اند و در خدمت دستگاه امپریالیسم جهانی از هیچ فداکاری‌ای دریغ نخواهند داشت. امثال رفسنجانی، خاتمی و دیگر عملة این دستگاه نیز در عمل ثابت کرده‌اند که، علیرغم «ظاهر» روحانی از روحانیت جز سالوس بهره‌ای نبرده‌اند، اینان نیز هیچگونه ضدیتی با پیشبرد سیاست‌های اجنبی در کشور نخواهند داشت. چرا که یکی جنگ را بر ملت ایران تحمیل کرد، تا حکومت مزورانة اسلامی را بر مسند قدرت نگاه دارد، و دیگری تحت عنوان «رئیس‌جمهور منتخب»، 8 سال کار کشور را به توطئه گذارند، و در کار سازماندهی کودتا پس از کودتا، جهت جایگزینی حکومت اسلامی با حاکمیتی اسلامی، به همان اندازه عروسکی، ولی همگام با نیازهای نوین غرب، لحظه‌ای آرام نداشت. حال این سئوال پیش می‌آید که، اصل «مذاکرات» میان حکومت پوسیدة اسلامی و نئوکان‌های آمریکائی، از کدامین مجاری سیاست جهانی بر اینان تحمیل شده؟






هیچ نظری موجود نیست: