۲/۱۵/۱۳۸۶

نصرالدین و رایانه!



در مقدمة یک ترجمة مفصل از حکایات ملانصرالدین به زبان فرانسه، مترجم که به دلیل کار پرارزشی که ارائه داده، حقیقتاً می‌باید صاحب فضیلت‌اش خواند، ملا را شخصیتی معرفی می‌کند، متعلق به دوران قرون‌وسطای جهان اسلام. در واقع، برخی مورخین می‌گویند نصرالدین ایرانی بوده، برخی او را اهل عثمانی می‌دانند، و دیگران عرب‌تبارش می‌خوانند، ولی نصرالدین هر چه بود، نمادی بسیار زیبا و گویا از تاریخ قرون وسطای منطقة مسلمان نشینی وسیع شد که خود را بالاجبار طعمة ترک‌تازی‌های سواران تیمورلنگ می‌دید. و در فرهنگ مردمان این سرزمین، «فولکلوری»‌ به نام نصرالدین جان گرفت، تا شاید از طریق تکیه بر طنز، فضای رعب‌آور حاکمیت تیمور و تیموریان را فروپاشاند. حکایات نصرالدین نیز در همین راستا، دقیقاً بازتاب نیازهای همان دوران باقی مانده، هر چند که گاه تلخ است، گاه غنی و پربار؛ و برخی اوقات هم بی‌اندازه خنده‌دار!

ولی قصد بازگو کردن تاریخچة شخصیت افسانه‌ای و یا حقیقی نصرالدین، در این کوتاه مقال اصلاً مد نظر نیست. امروز به صورتی کاملاً تصادفی به یاد او افتادم، چرا که خود را در شرایطی گرفتار دیدم که فقط می‌توانست در یکی از حکایات نصرالدین به وقوع بپیوندد. همانطور که می‌دانیم امروز شنبه است، و برای آندسته از کسانی که در «بلادکفر» خیمه زده‌اند، تعطیل عمومی است. در همین راستا، در نیمه‌های روز با لیوان بزرگی چای دم کرده، در حالیکه هنوز چشمانم را می‌مالیدم، و سودای خواب در سر می‌پروراندم، پای رایانه نشستم. رایانة پیر و فرتوت هم «تلق‌تلق» مشغول بارگیری صفحات سایت‌ها بود، که ناگهان چشمم به یک خبر عجیب افتاد. بله، در سایت بی‌بی‌سی، در کنار عکسی که از فرط کوچکی می‌توانست، عکس هر کسی باشد، نوشته بودند: «به قدرت رسیدن جلال‌ طالبانی در اسکاتلند». بی‌اختیار نیم‌خیز شدم! در عرض چند ثانیه، تمامی ساختارهای راهبردی که طی سال‌ها در ذهن خود ساخته بودم، از هم فروپاشید. با خود گفتم، «دیدید، چه شد؟! این بلر دیوانه ... »

بعد گفتم، «به سرت زده؟!» دیدم خیر به سرم نزده، قلم فارسی خیلی کوچک است؛ با لبخندی که نشان از اطمینان خاطر داشت، قلم را یک درجه بزرگ کردم، و همانطور که جرعه‌ای چای می‌نوشیدم، از زیر چشم دوباره نگاهی به همان خبر انداختم، نوشته بود: «به قدرت رسیدن جدائی طالبان در اسکاتلند!» اینجا دیگر، تمام اطمینان‌ خاطرم را از دست دادم، «این خبر دیگر چیست، جدائی طالبان چه صیغه‌ای است؟» نگاهی به لیوان چای انداختم، و زیر لب چند ناسزا نثار شرکت «لیپتن» کردم. ولی بعد دیدم که خیر! مسئله این است که فانت را یک درجة دیگر هم باید بزرگ کنم. آخرالامر موفق به خواند خود خبر شدم، و از آسمان به زمین بازگشتم: «به قدرت رسیدن جدائی طلبان در اسکاتلند!» نفسی به راحت کشیدم، عرق پیشانی را پاک کردم. و زیر لب گفتم، «مرده شور هر چه اسکاتلندی است ببرند، با آن زبان‌شان که دیلماج ... !» ولی یواش یواش خنده‌ام گرفت! مدت‌ها می‌خندیدم؛ تصور دنیائی که در آن «جلال‌طالبانی» در اسکاتلند به قدرت می‌رسد، و یا «جدائی طالبان» ـ معنایش هر چه می‌خواهد باشد نمی‌دانم ـ در این سرزمین حاکم می‌شود، آنقدر خنده‌دار بود که بقیة چای ماند و جوشید.

وقتی برای دم کردن دوبارة چای به آشپزخانه می‌رفتم، در کتابخانه چشمم به یک نسخه از همین کتاب ملانصرالدین افتاد، که عکس رنگی و بزرگی هم از خود نصرالدین، با همان کلاه و عبا و نعلین، سوار بر خر معروفش، روی جلد چاپ کرده‌ بودند. مثل این بود که نصرالدین مرا به نام می‌خواند، بی‌اختیار دستم به طرف کتاب رفت، برداشتم و شروع کردم به خواندن. دیدم عجبا! که حکایت امروز ما، با این فناوری‌های جدید، درست عین حکایات نصرالدین است با تیمور! این‌ها هم حرف یکدیگر را نمی‌فهمیدند، و دائم در فضائی آکنده از سوء‌تفاهمات می‌زیستند. ولی از آنجا که روزی را بدون ناسزا به حکومت اسلامی نمی‌توان پایان برد، در دل شروع کردم به فحاشی به آخوندها، «چرا بجای فناوری هسته‌ای یک نظام رایانه‌ای پایه‌گذاری نمی‌کنید، تا ما ایرانیان هم مثل آدم بتوانیم از این شبکه استفاده کنیم. همین ‌فارسی‌ نیم‌بندی هم که روی اینترنت آمده از صدقة سر امثال بیل‌گیتس است، خجالت نمی‌کشید، و ... »

بله، اینبار زودتر از خواب بیدار شدم. دیدم با چنین نظام ایده‌آلی که بنده در نظر گرفته‌ام، محمودی باید برگردد دکان حلبی‌سازی بابا!‌ «رهبر» هم از نو، باز کند دکان مارگیری‌اش را در خراسان! آنوقت نان این آمریکائی‌ها را چه کسی بدهد، و ... دیدم که خیر! سوءتفاهمات ما ایرانیان با این نظام رسانه‌ای الکترونیکی از این‌ حرف‌ها خیلی عمیق‌تر است؛ رایانه را خاموش کردم و از خانه زدم بیرون!






هیچ نظری موجود نیست: