۲/۱۳/۱۳۸۶

انتخابات و رویاها!


یکشنبة آینده، در روز 6 ماه مه، در کشور فرانسه انتخابات ریاست جمهوری برگزار خواهد شد. طبق قانون اساسی، رئیس جمهور در کشور فرانسه از قدرت بنیادین بسیار بالائی برخوردار است، این مقام در فرانسه، برخلاف بسیاری کشورهای دیگر: ایتالیا، آلمان، اسرائیل و ... به هیچ عنوان صرفاً «نمادین» نیست. رئیس جمهور فرانسه، طی دورانی که در کاخ‌الیزه سکنی می‌گزیند، در چارچوب قانون اساسی کشور، قدرتمندترین مرد فرانسه خواهد بود؛ ورای قوانین و مصوبه‌ها قرار می‌گیرد، و حتی قوة قضائیه، یکی از ارگان‌های اساسی در کشور فرانسه، نمی‌تواند به شخص ریاست جمهور تعرض کند. حال این سئوال پیش می‌آید که در انتخاباتی که در راه است این «قدرت» بنیادین که طی تاریخ اینکشور گاه «خرد کننده» نیز عمل کرده، در سرزمینی که به درست یا به غلط، یکی از «طلایه‌داران» دمکراسی و حقوق بشر معرفی می‌شود، تحت چه شرایطی، در کف برندة «خوش‌اقبال» این بخت‌آزمائی سیاسی قرار خواهد گرفت؟

کشور فرانسه، از روزگاری که ژنرال دوگل، در رأس یک ارتش آمریکائی به دوران حکومت ویشی نقطة پایان گذاشت، در چارچوب سیاستی زیست که می‌توان آنرا «غربی» بودنی، «خلقی‌نما» نامید! از آن‌هنگام تا به امروز، فرانسه هم از اعضاء ثابت و مصمم «پیمان‌ آتلانتیک شمالی» است، و هم مدعی استقلال از تصمیمات دفتر مرکزی این سازمان! فرانسه هم مأمنی برای سرمایه‌داری جهانی به شمار می‌رود، و هم مرکزی جهت توسعة «الهامات» سوسیالیستی، اگزیستانسیالیستی، مارکسیستی و ... فرانسه هم کشوری استعمارگر است، و سرکوب سازمان ‌یافتة ملت‌های آفریقای سیاه و شمال آفریقا، جهت چپاول منابع مالی و مواد خام آن‌ها را صریحاً «راهبری» می‌کند، و هم یکی از مراکز مهم جهانی، جهت «مبارزات» سیاسی علیة استعمار و حامیان استعمارگران معرفی می‌شود؛ خلاصه بگوئیم، فرانسه مجموعه‌ای است از تضادهائی آنچنان عمیق و متخالف که تعریف نهائی و غائی این ملت، و مواضع این حاکمیت، عملاً از حوصلة هر قلمی به دور است.

ولی این تضاد را فرانسه از تاریخ خود به ارث برده. از همان زمان که «دانتون»، خطیب و شخصیت معروف انقلاب‌کبیر و یکی از رهبران «کمون‌پاریس»، در سال 1792، رهبری عملیاتی را بر عهده گرفت، که نه تنها نقطة پایانی بر سلطنت خاندان بوربن‌ها گذاشت، که برای نخستین بار در تاریخ بشر، حاکمیت را از «منشاء» و الهامات الهی خود جدا کرده، «مقهور» آراء مردم تعریف کرد. «دانتون»، زمانی که دو سال بعد، به جرم توطئه جهت سرنگونی حکومت، در دادگاهی فرمایشی محاکمه و به گیوتین سپرده شد، فریاد زد: «با این انقلاب، ما نهال امید در قلب ملت‌ها کاشتیم، امید را نمی‌توان به گیوتین سپرد!» ولی فراموش نکنیم که، «دانتون» خود نیز نهالی بود، از همین کشور و ملت، نهالی که در 33 سالگی اعدام می‌شود، تا داستان سوءاستفاده‌های مالی‌اش هنوز هم قصه‌ای ناتمام، ناشنیده و ناگفته باقی بماند، و ملت فرانسه، هنوز در «تعریف» چنین شخصیتی بزرگ در ماند، تا از «سیاهی‌ها» و «سپیدی‌های» زندگانی این انقلابی بزرگ، شاید به رنگ «واقعیات» زندگی انسان‌ها برسد، به آنجا که دیگر سیاهی و سپیدی مفاهیم خود را از دست می‌دهد، و همه چیز رنگ می‌بازد. این همان تعریف دمکراسی نیست: تعلیق ابدی ارزش‌ها؟!

ولی فرانسه در آغاز هزارة سوم در برابر استفتاء تاریخی و عمیق‌تری قرار دارد. نخستین سئوال آنکه، نقش این ملت در آیندة تحولات جهان چیست؟ جبهة «مقبول» فرانسویان، که 250 سال در خاک‌ریز‌های آن این ملت جنگید، همواره مقهور برتری طلبی اقتصادی آنگلوساکسون شد. ولی در ازای این شکست دیرپای، فرانسه همیشه هم اینان را در برابر نظریة سیاسی خود به زانو در آورد؛ این جبهة مقبول و شناخته‌شده، و بازی‌های ارضاء‌کنندة آن، دیگر از هم فروپاشیده. بازی سیاست جهانی، امروز در مرز «سپیدی‌ها» و «سیاهی‌های» مأنوسی قرار نگرفته، که از دوران «دانتون‌ها» تاریخ ملت فرانسه معجونی از ترکیب‌شان بوده. دوران جدید، «سپیدی‌ها» و «سیاهی‌هائی» از آن خود به همراه آورده؛ رنگ‌هائی «تند»، با ارزش‌هائی دیرپای که «تعلیق» نمی‌‌جویند، کاملاً برعکس، قصد آن دارند که با به زیر پای گذاشتن «درس‌های» انقلاب کبیر، در مسیر «تحکیم»‌ پای گذارند! «تحکیمی» مرگ‌بار، برای آنان که دل به گذشته‌ها خوش کرده‌اند، و آئینه‌ای که همه روزه در آن می‌نگرند، فقط «واقعیات» همان گذشته‌ها را باز‌می‌تاباند.

فرانسه پس از فروپاشی دیوار برلین، بر لبة تیغ نشست! اگر «غربی‌‌بودن‌ها» با این فروپاشی بسیار ارضاء شد، «خلقی‌نمائی‌ها»‌ به پایان رسید؛ لیک این یک، بدون آن یک در این سرزمین بقائی نخواهد داشت. چرا که فرانسة جدید، سرمایه‌داری نوین و پساجنگ‌دوم فرانسه، همیشه ترکیبی بوده از هر دو اینان. از روزی که فروپاشی دیوار برلین چادری از خلاء سیاسی بر فراز این سرزمین فرو انداخت، «مبارزات انتخاباتی» فرانسه در جستجوی معنا و مفهوم در می‌ماند‌. اگر آنگلوساکسون‌ها، این دشمنان ‌دیرپای که نهایتاً دوستان گرمابه‌ و گلستان فرانسه شدند، با قبول یک «مسئولیت» در برابر تاریخ معاصر خود، آغشته به خون، دست در گریبان سرنوشت محتوم استعمارگرائی خود، «نقش‌آفرینی» کردند، هر چند که مسلماً فردائی نخواهند داشت، فرانسه، تو گوئی از رودرروئی با فردا می‌هراسد. فرانسه در پناه نمایشی خنک و بی‌مزه از «دمکراسی»‌، یا هر آنچه می‌تواند از آن هنوز باقی مانده باشد، سنگر گرفته، و این توهم دیرپای را دامن زند که، «این کابوس نیز بگذرد!»

ولی کابوس‌ها در زندگی ملت‌ها به خودی خود از میان نخواهد رفت؛ از دورانی که استقلال ایالات متحد از کشور انگلستان، الهام‌بخش انقلاب کبیر شد، از دورانی که انقلابیون اخراج شده از سرزمین آمریکا در فرانسه مأوا گزیدند و «نظریه»‌ می‌پرداختند، از دورانی که تانک‌های ارتش آمریکا برای ملت فرانسه «آزادی» از چنگال فاشیسم هیتلری به ارمغان آورد، سال‌های سال گذشته، رابطة گنگ و تاریخی فرانسه با کشف قارة آمریکا، با نظریة ملتی به نام آمریکا، امروز دیگر مشکل به «تعریف» می‌آید. «این» فرانسه، نه می‌تواند در این آمریکای «نئوکان‌»، خود را بازیابد، و نه قدرت آن را دارد که این رابطة دیرپای را که «درس‌های» انقلاب کبیر بر ستون‌های آن حک شده، از نو تعریف کند. ولی دیری نخواهد گذشت که «چنین» خواهد شد: یا به دیدار آینده می‌شتابیم، و یا اینکه آینده بر سر در منزل‌مان خواهد کوفت. اینجاست که می‌باید دید، درس‌های «دانتون‌ها» تا کجا به فرانسه اعتقاد به «رنگ» بی‌رنگی داده‌اند؛ اینجاست که خواهیم دید، تعالیم «کمون‌پاریس» تا کجا در باورهای این سرزمین ریشه دوانده.



هیچ نظری موجود نیست: