
مدتی است که شاهد شکلگیری جنبشهائی در اعتراض به سیاستهای جاری کشور هستیم. دانشجویان، رانندگان اتوبوسهای شهری، کارگران در کارگاهها و کارخانههای مختلف، برخی انجمنها و کانونهای مدافع حقوق زنان، و اخیراً جنبش وسیع معلمان! اینکه در بطن یک حاکمیت فاشیست، گروهی افراد پای پیش گذارند و با در نظر گرفتن این واقعیت اساسی که در این حکومت، «مخالف» اصولاً از هیچگونه حقوقی برخوردار نیست، خطر کرده، گریبان رژیمی ددمنش و خونریز را بگیرند، و مطالباتی از هر نوع و از هر قسم عنوان کنند، خود عملی است فینفسه گرانقدر، و میباید آنرا ارج نهاد.
ما ملت ایران، سالهاست که در همین «سردابة» سیاسی گرفتار آمدهایم؛ از آن روز که میرپنج به فرمان آیرونساید انگلیسی فرماندهی قشون ایران را یدک کشید، تا به امروز، رژیمهای سیاسی در ایران «خودکفایاند»! و اگر در علم سیاست، نخست از «ملت» سخن به میان میآید، و چگونگی سلوک حاکمان با افراد یک جامعه در رأس آنچه «اتخاذ سیاست» نام میگذارند قرار میگیرد، در کمال تأسف، به صراحت میباید بگوئیم که در رژیمهائی از نوع امروز ایران، اصولاً نیازی به وجود ملت و مردم نیست! اینان ملت و مردم را خود در چارچوب منافعشان «تعریف» میکنند، و همانطور که گفتیم از این نظر کاملاً «خودکفایاند»، چرا که نیازهائی از آن خود دارند؛ و این نیازها را مسلماً «خودیهایشان» بهتر میشناسند، و تو گوئی خارج از ملت و مردم در معنای واقعی کلمه، «اهداف» کلی دیگری در میان است، که اینان پیوسته سر در پی آنان گذاشتهاند!
از آنروزها که ملت ایران، نیروی سازندة خود را به فرسایش برد و در یک «ابهام» شرمآور، که مسلماً شایستة ملتی کهنسال نبود، نانخور سالوس سلطان، آخوند، را «ناجی» خود پنداشت، 28 سال میگذرد. و طی این مدت ایران تن به سختیها داد، تن به مبارزهای داد که «باخت» در آن مسلم بود؛ آخوند را سیاست جهانی و حاکمیتهای قدرتمند برونمرزی بر مسیر سرنوشت ما ملت حاکم کرده بود، و همین سیاستها، این حکومت را تا به امروز، از هر گونه گزند ایمن داشته! ولی هر چند حاکمیت آخوند، روزهائی است سیاه در تاریخ ملت ایران، سختیهائی که این ملت متحمل شد، در تاریخ مبارزات شهری ملت ایران ـ مبارزاتی که اینک میباید مبارزات «شهروندی» نام گیرد ـ خود تنها دستمایهای است که امروز میتواند زمینهساز «رهائی» شود. رهائی از چنگال یک نظام بیمسئولیت، بدون فروافتادن در بطن نظامی از همین نوع، در آیندة اینکشور!
ایرانی بر اساس آنچه، آنرا تجربة 28 سالهای به خون نشسته خواهیم خواند، فراگرفت که پیامد جایگزین کردن نظامی با نظام دیگر، فینفسه به معنای «بهبود» شرایط زندگانی ملت نخواهد بود؛ ایرانی فراگرفت که مبارزة سیاسی فقط در راستای سازمانیابی، هوشیاری و شناخت عمیق از عملکرد بنیادهای سیاسی داخلی و خارج صورت پذیر خواهد شد؛ و اینکه «حضور سیاسی» مردم در جامعه، تفریح و تفرج نیست که در ساعتی از روز آغاز و در دقایقی بعد پایان یابد. ایرانی فراگرفت که سیاستمدار، فینفسه «سیاستباز» است، دروغ میگوید، بهتان میزند، بر امواج افکار عمومی و اعتقادات تودهها «سوار» میشود، چرا که «فریب» در کمال تأسف، قسمت اعظم کارآوریهای دنیای سیاست را به اشغال خود در آورده، از آن گریزی نیست، مگر در راستای قبول آنچه چندصدائیهای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی در بطن جامعهای واحد، منسجم و یکپارچه مینامیم!
آنچه در بالا آمد، برگرفتهای است خلاصه شده، از سخن بزرگان و متفکران جهان سیاست، چرا که امروز، پس از گذشت سالها از حاکمیت سیاهیهای یک فاشیسم مذهبی، ایرانی میداند که سیاست میباید نخست در خدمت روزمرة مردم باشد، نه آنکه ملتی را در خدمت اهدافی، ایدهآلهائی، فلسفههائی و ... چه سیاسی، چه مذهبی و غیر، به زنجیر کشد! نهایت امر ملت ایران طی این دورة فترت فراگرفت ـ و اینبار واقعاً امیدواریم که این یک را بسیاری فراگرفته باشند ـ که مبارزه با رژیمی دستنشانده در واقع مبارزه با اربابان همان رژیم است.
امروز، مسلماً در شرایطی قرار داریم که فقط تجربة حاصل از مبارزات پیشینانمان راهنمای ما خواهد بود؛ پیروزیهایشان، و خصوصاً شکستهایشان! آنجا که پدران ما شکست خوردند، ما میباید پیروز شویم، ولی این پیروزی نه رایگان و آسان خواهد بود، و نه آنان که به یمن قرار گرفتن در کلانطرحهای استعماری بر این مسند استیجاری حاکمیت تکیه زدهاند به این سادگیها مزدوری استعمار را رها خواهند کرد. خلاصه بگوئیم، آنان که یک مبارزة سیاسی در فراخنای کشوری پهناور چون ایران را «خلاصه» میکنند، همان نوکران استعمارند! در این «مبارزات»، اگر اهدافی والا را نشانه رویم، خلاصه کردن اهداف بیمعناست! نمیتوان سرنوشت ملتی را به رفتن این و آن، و به آمدن آن و این واگذارد!
در ایران امروز، حکومت اسلامی، حاکمیت مطلق بر فضاهای آموزش عالی را، که از طریق سرکوب هولناک و خونین هزاران دانشجو، سالها در اختیار خود گرفته بود، از دست داده. شاهدیم که این نظارت «شوم» و فاشیستی اینک در حال فروپاشی است. از طرف دیگر، کارگاهها و کارگران بیدار میشوند، سخن از اتحادیههای واقعی «کارگری» است؛ مبارزات رانندگان اتوبوسهای شهری را در سال گذشته شاهد بودیم، و اگر مطالباتشان هنوز در دفترچة مشقی که «استعمار» به دست این حاکمیت داده، ورقی است قلم خورده و فراموش شده، اینان خود در جامعه حضور دارند، خواستهایشان را هم بهتر از هر کس دیگر بازمیشناسند. مسئلة سرکوب زنان، در حکومت اسلامی دیگر تکرار مکررات است؛ کیست که نداند بر «زن» در حاکمیت این «دینضدزن» چه گذشته؛ و کیست که از خود نپرسد، تأثیرات منحوس خودسوزیها، شمار فزایندة فرار دختران از خانهها، خودفروشیها، کودکبارگیها و کودکآزاریهای «شرعی» این نفسپرستان خداجو، در فردای جامعة ایران، در فرهنگ معاصر کشورمان، ما را به کدامین منجلاب فروپاشیهای اخلاقی، فرهنگی و انسانی خواهد کشید؟ به هوش باشیم، اینجا دیگر «سئوالی» در کار نیست، این همان منزلگاه «یقین» است! در تاریخ بشر، ملتها همان درویدند که کاشتند.
ولی هر چه ضرورت حیاتیتر، هر چه حضور ایرانی پررنگ، در همین راستا، وظایف هماهنگکنندگی سازمانهای استعماری عمیقتر و سرنوشتسازتر! اینبار خلاصه بگوئیم، استعمار، لقمة چرب ایران زمین را هنوز از سفرهاش حذف نکرده؛ چه شرقی و چه غربی، هر دو در پی همآنند! و در همین راستاست که بسیاری انحرافها «مبارزات» را به بیراهه خواهد برد، انحراف از اهداف واقعی در همین تنگناست که بر مبارزات ملتها حاکم خواهد شد، چرا که پایهریزی بنیادهای سیاسی کارساز به معنای مرگ استعمار است، و از اینرو چرخش به سوی «هیاهوسالاری»، «نمایشنامهنویسی سیاسی»، و «فلسفهبافیهای حکومتی» کارساز استعمار خواهد شد! آیا ما ایرانیان قادریم امروز از پیچ و خم چنین گذرگاه هولناکی جان به سلامت بریم؟ و اینجا، این یک، «سئوال» است! چرا که هیچ «یقینی» در کار نیست، و گذار از منجلاب وابستگی و سرکوب استعماری را ملتها، فقط با به کارگیری هوشیاریهائی سیاسی، از آن خود صورت دادهاند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر