۱/۲۵/۱۳۸۶

پیروزی یا توهم؟ (ادامه)


در دنبالة تحلیل مواضع نویسندگان «فارین‌پالیسی»، امروز به بررسی دیگر برندگان فرضی جنگ در عراق می‌پردازیم. در فهرست «فارین‌پالیسی»، سازمان القاعده و ساموئل هانتیگتن مقام‌های سوم و چهارم را از آن خود می‌کنند! با در نظر گرفتن رویة کلی در تحلیلی که نویسندگان از این جنگ و عواقب آن در پیش گرفته بودند، مسلماً حضور این دو نام نیز در امتداد تبلیغات آمریکا کاملاً ضروری می‌نمود. چرا که در عمل، «القاعده» از دو نقش کاملاً‌ مجزا، در چارچوب منافع ایالات متحد برخوردار است، از یک سو می‌باید همان نقشی را در سرزمین‌های سنی مذهب بر عهده گیرد که، مقتدی‌صدر، بدیل شیعی‌مسلک او، در میان شیعه‌‌ها بازی می‌کند! و از طرف دیگر، نمی‌باید فراموش کرد که تمامی استراتژی جنگ‌طلبانة «نئوکان‌ها» از روز نخست بر حضور پدیده‌ای به نام «القاعده» در خط مبارزه با برتری‌طلبی‌های ایالات متحد متکی شده بود؛ «خطرناک» بودن این سازمان، نه تنها منافعی در کشور عراق به همراه خواهد داشت، که سرکوب در داخل مرزهای آمریکا و در درون کشورهای «دوست و همکار غرب» را به مراتب ساده‌تر می‌کند. در نتیجه، یکی از خطوط اساسی تبلیغات «فارین‌پالیسی» تکیه بر پدیده‌ای به نام «القاعده» است، که گویا طی این جنگ نیز به «پیروزی‌های» بزرگ دست یافته!

ولی، علیرغم واضحات غیرقابل تردید، «القاعده» به صورتی که ساخته و پرداخته شده، از یک خصوصیت بسیار کارساز دیگر نیز برخوردار می‌شود؛ این سازمان اصولاً وجود خارجی ندارد! می‌توان هر لحظه که نیاز به «حضور» تبلیغاتی و رسانه‌ای آن احساس می‌شود، از طریق ارائة یک ویدئو، اجرای یک مصاحبه‌ و یا پیام‌های رادیوئی و تلویزیونی به «لولوئی»‌ موجودیت داد که در وبلاگ نویسندگان «فارین‌پالیسی»، برخی از آنان علیرغم تأئیدات کامل این «فصل‌نامه»، از مواضع «امنیتی» دولت آمریکا در برابر آن با استهزاء، اینگونه سخن به میان می‌آورند:

«همه‌ساله، دولت‌های محلی، فدرال و اقوام [مقصود دولت‌های خودمختار قبایل سرخپوستان است]، با اختصاص نیروی انسانی، نظامی و هزینه‌هائی اعطائی، در ابعادی که نشاندهندة ارزش‌ها و صدمه‌پذیری‌های هر حوزة ویژه به شمار می‌آید، میلیاردها دلار در راه دفاع از ایالات‌متحد و مایملک اینکشور در برابر عملیات تروریستی هزینه می‌کنند. ولی این اماکن، بنیادها و نمادها برای ما از چنین ارزشی برخوردار است، نه برای حمله‌کنندگان ... »

این «خلاصه» در واقع نشاندهندة تمامی «جریان» است؛ در تاریخ بشر هیچگاه دستگاهی سیاسی و نظامی صرفاً به دلیل ضربه زدن به طرف مخالف، خود را در گیر جنگ و تخاصم نکرده، حمله به مواضع مخالف می‌باید در بطن خود نوعی «منافع» نیز به همراه آورد؛ مسئله‌ای که در مورد القاعده اصولاً وجود خارجی ندارد. آمریکا در عمل، با تکیه بر پدیدة دست‌سازی به نام «القاعده»، همانطور که نویسندگان «فارین‌پالیسی» نیز متذکر می‌شوند، در واقع بنیادها، ساختارها و نمادهائی را به «ارزش» می‌گذارد، که صرفاً جهت حفظ موجودیت همین حاکمیت ارزشمند‌اند. به این صورتبندی در زبان علوم سیاسی می‌گویند، ایجاد رابطه‌ای مستقیم میان منافع محدود یک حاکمیت و منافع توده‌های مردم، نام دیگر این سیاستگذاری «فاشیسم» است! اینکه آیا از منظر تروریست‌ها سقوط و یا عدم سقوط حکومت طالبانی «امری کلیدی» تلقی می‌شود، مسلماً جای بحث فراوانی دارد! و دولت ایالات متحد در ارائة توضیحاتی در این باره، تا به حال از خود سخاوت زیادی به خرج نداده.

«ویلیام بلوم» در کتاب «دولت یاغی» ـ اشاره‌ای است به ایالات متحد ـ نخستین فصل را با این سئوال آغاز می‌کند: «چرا تروریست‌ها به جان آمریکا افتاده‌اند؟» بله، این سئوالی است که ما نیز می‌باید از خود بپرسیم. و همانطور که در بالا آمد، شاید این اولین باری است که دولتی قدرتمند ادعا دارد، سازمانی که عملاً‌ از وجود آن اطلاع درستی در دست نیست، صرفاً به دلایل «ایدئولوژیک» قصد صدمه رساندن به منافعش را دارد! دلایلی که هیچگونه توجیه «فیزیکی»، مالی و اقتصادی نیز در آن‌ها دیده نمی‌شود، و یا اینکه اگر چنین دلایلی در دست‌اند، همین دولت قدرتمند حاضر به «ارائة» آنان نیست؛ جهانیان، برای باور کردن چنین داستانی می‌باید بسیار خام‌تر از آنچه امروز هستند، باشند!

اینک به بررسی چهارمین برندة خوشبخت «جنگ عراق» می‌پردازیم؛ ایشان آقای هانتینگتن هستند! در این مرحله، نویسندگان «فارین‌پالیسی» اصولاً فراموش می‌کنند که نگارندگان فصل‌نامه‌ای به شمار می‌آیند که فرضاً متعلق به خوانندگانی از «طبقات فرهیختة» جامعة آمریکاست! مطلب در مورد توجیه موضع برندة آقای هانتینگتن اینچنین آغاز می‌شود:

«سخنرانی پرزیدنت بوش در مورد عراق از زبان ملتی فناور و تحصیل‌کرده بود که مایل‌اند، در دم از دست یک دیکتاتور که آنان را به اسارت گرفته آزاد شده، و در آغوش آزادی زندگی کنند. وی عراق را با آلمان و ژاپن به قیاس کشید ـ ملت‌هائی که جوامع خود را، پس از فروپاشی دیکتاتوری‌ها [...] از نو ساختند. وی بر «جهانشمولی» دمکراسی در برابر کسانی تکیه کرد که پیروزی این ایده‌آل‌ها را در جهان اسلام و عرب مورد تردید قرار می‌دادند.»


شاید ترجمة قسمت‌های دیگری از این مقالة «وزین»، اصولاً عمل بی‌نتیجه‌ای به شمار آید، چرا که آقای بوش و نویسندگان محترم «فارین‌پالیسی» در همین خلاصه، تکلیف‌شان را با مردم منطقه روشن کرده‌اند! بله، بر اساس گفته‌های اینان، اگر امروز ملت عراق درگیر چنین سرنوشت هولناکی شده، تقصیر ارتش آمریکا نیست، تقصیر مردم این مملکت است! در واقع، چنین ترهاتی را در دوره‌ای که ارتش آمریکا در ویتنام دست اندرکار شاهکارهای نظامی و سیاسی خود بود، از زبان سخنگویان این دولت و ملت محترم آمریکا کم نشنیده‌ایم؛ دولت و ملتی که به گرمی از آزادی ملت ویتنام برای ما «داستان‌های» بسیار شیرین می‌گفتند، ولی زمانی که در صحنة درگیری حضور داشتند، کودکان، زنان و غیرنظامیان را به بمب‌‌های خوشه‌ای می‌بستند! این همان «گفتمانی» است که مورخ نامی، گابریل کولکو به آن «لیبرالیسم نظامی» می‌گوید: سرکوب، بمباران، شکنجه، غارت، تجاوز، بی‌حرمتی و ... و در عین حال «آزادگی و فرزانگی»! و از آنجا که مقصر همیشه دیگرانند، اگر در این صورتبندی مشکلی پیش آید، مسلماً‌ مقصر اصلی «طرف» مخالف است، آمریکا و آمریکائی که نمی‌تواند «مقصر» باشد!

ولی امروز، دورة این نوع «زبان‌بازی‌ها»، هم در واقعیت و هم در گفتمان سیاسی دیگر سپری شده. آمریکائی جماعت امروز می‌باید بپذیرد که اولاً‌ در چارچوب همان دولت «مردم‌سالاری»‌که «ادعا» می‌کند از طریق آرای عمومی به قدرت رسانده، مسئول عملکرد سیاسی دولت خود است؛ و هم اینکه، ایندولت دیگر نمی‌تواند سرکوب ملت‌ها را با گفتمانی «لیبرالی» همگام کرده، از خود و عملکردهای هولناک و سرکوبگرانه‌اش سلب مسئولیت کند. «فارین‌پالیسی» در ادامه می‌افزاید:

«در عوض، آمریکائی‌ها شاهد بودند که عراقی‌ها به قبایل متخاصم تبدیل شدند. سنی‌ها در اطراف القاعده، و شیعه‌ها بر محور گروه‌های شبه‌نظامی. [...] مشکل چه بود؟ امروز از زبان آمریکائی‌ها می‌شنویم که عراقی‌ها راه اشتباه می‌روند. [...] سیر حوادث، دلواپسی‌های عالم بزرگ علوم سیاسی ساموئل هانتینگتن را تأئید کرد که در مقالة "جنگ تمدن‌ها" در سال 1993 در "فارین‌آفرز" ... »

البته سخن بالا، به این شرط که بپذیریم، آمریکا ـ همتراز ملت‌های بزرگ جهان ـ یک «تمدن» ویژه به شمار می‌آید، و اینکه نظریات آقای هانتینگتن از نظر فلسفی و تاریخی از اعتباری برخوردار است ـ که متأسفانه هیچکدام صحت ندارد ـ و اینجاست که‌ در می‌یابیم چرا ایشان می‌باید چهارمین برندة خوشبخت این «جنگ‌نامه» باشند. این مقاله، در واقع قصد القاء همان پیامی را به خوانندگان دارد که پیشتر رامسفلد ـ وزیر دفاع مستعفی جرج بوش ـ در گوش‌مان می‌خواند: «جنگ با تروریسم ده‌ها سال به طول خواهد انجامید!» در اینکه مسائل و مشکلات اجتماعی و اقتصادی یک جامعه را یک‌شبه نمی‌توان حل کرد، جای هیچگونه بحث و گفتگوئی نیست، ولی یک اصل می‌باید از طرف نویسندگان محترم «فارین‌پالیسی» به عین و به صراحت نشان داده شود؛ «حسن نیت» فرضی ایالات متحد در هنگام آغاز این جنگ! مطلبی که هنوز، نه از جانب دولت آمریکا و نه از طرف روزی‌نامه‌های طرفدار این جنگ وحشیانه ارائه نشده است، و مسلماً هیچگاه هم ارائه نخواهد شد.

مسلماً زمانی که دولتی برای آغاز جنگ، بر مشتی ادعاهای دروغ، بهتان، مدرک‌سازی، تقلب و عوام‌فریبی تکیه می‌کند، سخن گفتن مشتی «قلم‌به‌مزد» در «فارین‌پالیسی»، جهت توجیه مواضع عالی و انسانی ریاست جمهور آمریکا جهت توجیه اهداف «والای» این جنگ کفایت نخواهد کرد. کور نبودیم و دیدیم که چگونه برای بمباران مردم بی‌دفاع بغداد مشتی آدمکش، از تریبون‌های بین‌المللی،‌ ادعا می‌کردند که صدام حسین حتی ممکن است به نیویورک هم «حمله» کند! حال که یک اشغال نظامی را با اینهمه «تقلب» و فریبکاری به راه انداخته‌اند، هم دست ملت‌های بینوای منطقه را در حنا گذاشته‌اند و هم لش‌ولوش‌های خیابان‌هایشان را دم تیر این و آن، «فارین‌پالیسی» مشکل را حل کرده: مشکل، مردم عراق‌اند! همانطور که پیشتر از این‌ها نیز، «مشکل» اساسی مردم ویتنام و کره بودند!

ولی، علیرغم شباهت فراوانی که میان تجربیات عراق، ویتنام و کره مشاهده می‌کنیم، به دلایلی که بحث را به درازا خواهد کشاند، مسلماً نتیجه‌ای که نهایت امر ایالات متحد از ماجراجوئی غیرانسانی اخیر خود به دست خواهد آورد، از تجربة ویتنام برای ملت‌آمریکا و دولت اینکشور به مراتب گران‌تر تمام خواهد شد. چرا که همه از روز اول گفتند، و ما هم شنیدیم: «عراق، ویتنام نیست!»







هیچ نظری موجود نیست: