۱۱/۱۴/۱۳۸۵

گروگان‌های انتخابات!



در روز 13 آبانماه 1358، گروگانگیری تعدادی آمریکائی در محل سفارت ایالات متحد در تهران، بحرانی ایجاد کرد که 444 روز به طول انجامید؛ و طی این مدت، عملاً مسائل بسیاری در داخل و خارج از ایران، در رابطه با آنچه «انقلاب اسلامی» عنوان می‌شد، در بطن سیاست‌های جهانی مورد گفتگوی طرف‌های درگیر قرار گرفت: نقش ایران در معادلات منطقه‌ای، نقش دولت جدید ایران در رابطه با بحران افغانستان، نقش دو جانبة «ایران ـ دولت آمریکا»، ارتباطات محافل مختلف سیاستگذاری جهانی با آنچه «انقلاب اسلامی» عنوان می‌شد، و فراتر از همه، تنظیم روابط حکومت اسلامی ایران با اتحاد جماهیر شوروی سابق از منظر ایالات متحد را، می‌توان از مهم‌ترین موارد رایزنی‌ها به شمار آورد. همانطور که ناظران شاهدند، این به اصطلاح «بحران»، که تماماً ساخته و پرداختة محافل بین‌المللی و مجریان داخلی آن‌ها در ایران بود، به سرعت نتایج هولناک سیاسی خود را در رابطه با سرکوب‌های سازمان یافتة مردم کشور نشان داد. و همگان ـ لااقل آنان که طی این «بحران»، روح و جسم‌شان هنوز به اشغال شعارهای پوچ و بی‌معنا در نیامده بود ـ به سرعت اهداف پنهان در پس این «مانور سیاسی» را دریافتند. ولی بسی جای تأسف بود که از این موج «خیانت»، که عملاً سراسر کشور را در می‌نوردید، آنان که دستی از دور بر سیاست داشتند، نه تنها پرهیز نکردند، که سعی در «سوار شدن» بر همین موج «نکبت» و ادبار داشتند؛ از شخص بنی‌صدر که لقب ریاست «جمهوری» حکومت اسلامی را یدک می‌کشید، تا «نهضت آزادی» به «رهبری» یک عنصر «دین‌باور» به نام مهدی‌ بازرگان، و کلیة تشکیلات سیاسی «چپ‌نمایان» ـ از مجاهدین خلق تا حزب توده و دیگر همکاران‌شان ـ همگی سعی داشتند که از این «نمد اعلا» کلاهی هم برای خود بردارند. در واقع بازار «مبارزه با امپریالیسم» داغ بود، و در این میان آنچه فراوان یافت می‌شد، گروه‌های به اصطلاح سیاسی و «ضد امپریالیستی» بود!

امروز شاید پس از گذشت نزدیک به 3 دهه، ناظران زمانی که این «تصویر» را بررسی می‌کنند، فاصلة زیادی میان امروز و آنروزها ببینند! ولی در کمال تأسف می‌باید اذعان داشت که این «فاصله» آنقدرها هم زیاد و بعید نیست. در واقع، فروپاشاندن حکومت پهلوی دوم در ایران، برای آمریکا شرایط بسیار نوینی به همراه آورد؛ موجودیت و خط‌مشی حکومت اسلامی، که نتیجة این فروپاشی آگاهانة قدرت حاکم به دست امپریالیسم بود، اگر در معیارهای منطقه‌ای چون بحران افغانستان، خلیج‌فارس، قیمت‌سازی نفت خام و ... نتایج بسیار مناسبی برای سرمایه‌داری بین‌الملل به همراه داشت، سازوکاری (مکانیسمی) در بطن قدرت حاکم در ایران بجای گذارد، که این سازوکار دولت اسلامی را، در هنگام تغییرات بنیادی در بطن قدرت‌های آنگلوساکسون به صورتی خود به خود و مستقیم، دچار دگردیسی می‌‌کند. به این صورت که اگر گروگان‌گیری، همانطور که صریحاً شاهد بودیم، هدیة «انقلابیون اسلامی»‌ به حزب جمهوریخواه شد، و زمینه‌ساز قدرت‌گیری ریگانیسم هولناک در آمریکا بود، زمانی که کلینتن از حزب دمکرات به قدرت رسید، در ایران نیز شاهد آغاز یک دورة «لیبرالیسم» اسلامی می‌شویم، و همزمان به رهبری هاشمی رفسنجانی بسیاری از سیاست‌های گذشته در کشور مورد انتقادات شدید قرار می‌گیرد. و زمانی که ساختارها، از طریق به قدرت رسیدن حزب کارگر در انگلستان، پس از سال‌های دراز حاکمیت محافظه‌کاران و خانم تاچر، دچار تغییرات زیربنائی می‌شود، حضور شیادی به نام محمد خاتمی را سریعاً در رأس امور کشور الزامی می‌کند، و قس علیهذا!

البته گروهی در این میان شاید عنوان کنند، که وابستگی سیاسی کشوری کوچک و ضعیف چون ایران به قدرت‌هائی که عملاً عمده خریداران نفت در سطح جهانی هستند، مسئله‌ای کاملاً طبیعی است، و نمی‌توان در آن شعبده‌ای جست! البته، قصد از انگشت گذاردن بر مشخصه‌هائی که وابستگی «سازوکارهای» سیاسی را به آنگلوساکسون‌ها نسبت می‌دهد، این نیست که اصل «وابستگی» این حاکمیت را مورد تحلیل قرار دهیم؛ مسئلة مورد بحث، صرفاً چگونگی عملکرد این «وابستگی» در دوران فعلی است.

به طور مثال، طی سال‌های پس از جنگ دوم، زمانی که تغییرات عمده در بطن حاکمیت آمریکا صورت می‌گرفت، دولت شاه ایران نیز مجبور به دنباله‌روی از همین تغییرات می‌شد، ولی اصل کلی و اساسی حاکمیت پهلوی طی این «دگردیسی‌ها» ـ به غیر از مورد کارتر که منجر به سقوط پهلوی شد ـ تأثیر زیادی نمی‌گرفت. حضور قوام‌سلطنه در رأس حکومت ایران، هر چند که با امیرعباس هویدا قابل قیاس نبود، در عمل، تا آنجا که مربوط به سیاست غرب می‌شد، همان ادامة سیاست «مبارزه با کمونیسم» ارتش ناتو به شمار می‌آمد. ولی، امروز دیگر این قاعده حاکم نیست، و می‌بینیم که دولت‌های پی‌درپی در رأس قوة مجریة کشور عملاً‌ با برنامه‌ها و نگرش‌های کاملاً متفاوت، و گاه حتی متناقض به قدرت می‌رسند. و با از میان رفتن وجهة محافل «بنیادگرا» در میان جماعت مسلح و نیمه‌مسلح هواداران حکومت اسلامی، که دولت احمدی‌نژاد خود را منسوب به آنان می‌داند، می‌باید در انتظار تغییرات بسیار وسیع‌تر نیز باشیم. ولی آیا در این تغییرات جائی برای ملت ایران و آرمان‌های ترقی‌خواهانه می‌توان یافت؟

جواب به این سئوال ساده نیست. ولی در با در نظر گرفتن شرایط می‌توان اذعان داشت که چنین گزینه‌ای نمی‌تواند آنقدرها در چشم‌انداز سیاسی ایران قابل رویت باشد. آنچه امروز به صراحت می‌توان دید این واقعیت است که نامزدهای انتخاباتی ریاست جمهوری در آمریکا، هر کدام سعی دارند که در رابطه با «مبارزه» با کشور ایران، مواضع سیاسی خود را در داخل آمریکا مشخص کنند! همانطور که در بالا نیز گفتیم، این همان «سوء سیاستی» است که از زمان گروگانگیری در سفارت آمریکا، بر ملت ایران اعمال می‌شود: «خط‌مشی کشور ایران در ترادف با سیاست داخلی در کشور آمریکا قرار گرفته»! این صورت‌بندی که عملاً‌ به دلیل نبود کاردانی مسئولان سیاسی کشور، همزمان در زمینة دیپلماتیک، و در امتداد شرایط وابستگی‌های ساختاری حکومت اسلامی به غرب پایه‌ریزی شد، اگر در طول بحران گروگانگیری و هیاهوی محافل فاشیستی غربی در ایران، بر محور مبارزه با آمریکا از چشم برخی شهروندان عادی دور ماند، امروز دیگر از نظر ناظران سیاسی کاملاً علنی شده. در این راستا کشور ایران دیگر یک کشور وابسته به سیاست‌های غرب نیست، کشوری است که مستقیماً در چارچوب سیاست‌های استعماری به دست غرب «اداره»‌ می‌شود! این سقوط در جایگاه دیپلماتیک کشور صرفاً‌ بازتاب عملکردهای ضد ملی دولت‌های پی‌درپی اسلامی است، دولت‌هائی که علیرغم تکیه تبلیغاتی بسیار بر شعار «استقلال»، این عنصر اساسی را عملاً از صحنة سیاست کشور خارج کرده‌اند.

با پیگیری سیاست‌های بین‌المللی دولت ایران، به صراحت می‌بینیم که دولت چگونه با تکیه بر «مبارزة فرضی با آمریکا»، تکیه‌گاه‌هائی جهت پرگار سیاستگذاری‌های غرب در منطقه فراهم می‌آورد. سال‌ها پیش، این هدیة استراتژیک را غربی‌ها از دست اردوگاه شرق و چین مائوئیستی دریافت می‌کردند. ولی آنچه غرب به این کشورها در عوض ارائه می‌کرد ـ ثبات سیاسی، ثبات نظامی، امکانات گسترش نسبی سیاست‌های منطقه‌ای‌ ـ امروز از جانب غرب به ملت ایران ارزانی نمی‌‌شود. همانطور که مشاهده می‌کنیم ایران هنوز در شرایط سیاسی بحرانی‌ای قرار دارد که با «اشغال سفارت آمریکا» در تهران در سیاست بین‌المللی ایران پایه ریزی شده. اگر با فروپاشی شرایط گذشتة جهانی، کشورهای غربی و در رأس آنان ایالات متحد، برای ادامة سیاست‌های استعماری سنتی خود نیازمند ایجاد همین نقطه‌ پرگارها شده‌اند، نقش دولت اسلامی در این خلاصه شده که از کیسة ملت ایران در این خوشخدمتی‌ها‌ پیش‌دستی‌ ‌کند.

باید به این دولت و این حاکمیت تفهیم کرد که، این مطلب نمی‌تواند باعث افتخار ملت ایران باشد که «نامزدهای» پست ریاست جمهوری آیندة آمریکا، از هیلاری کلینتن گرفته تا سناتور «میت‌ رامنی»، در نطق‌های تبلیغاتی به خود اجازه دهند که بر اساس گزینة «حملة نظامی»‌ به ملت ایران و یا «عدم حمله‌» به ملت ایران، سیاست‌های انتخاباتی «تعیین» کنند. این سقوط دیپلماتیک کشور ایران در سطح جهانی، صرفاً بازتاب بی‌لیاقتی و خودفروختگی عواملی است که سال‌ها به ناحق بر پست‌های کلیدی کشور تکیه زده‌اند، و با ایجاد جو ارعاب، سانسور و سرکوب، مسائلی را که مستقیماً به امنیت ملی، و امنیت جانی شهروندان ایران مربوط می‌شود، تحت‌الشعاع وابستگی‌های محفلی و بین‌المللی خود و همپالکی‌های‌شان قرار داده‌اند.






هیچ نظری موجود نیست: