
مراسم عزاداری امام حسین پایان یافت. این مراسم با تکیه بر محبوبیت تصویری که مبلغین شیعی از امام سوم خود، حسینابنعلی ساختهاند، به حق یکی از «برگهای» برندة شیعهبازار جهانی است، ولی پس از به قدرت رسیدن «جمکرانیها»، این مراسم نیز به تدریج مواضع مردمی خود را از دست میدهد و تبدیل به یکی از «پرشکوهترین» مراسم «دولتی» و «رسمی» حکومت اسلامی میشود. آنچه فاشیسم با «باورها» میکند، یکی از موذیترین برخوردهای این شیوة حاکمیت ضد انسانی با «مردم» و «جامعه» است. در این مقال جائی برای تأئید و یا تکذیب ریشههای تاریخی «فاجعة کربلا» نداریم؛ آنچه در کربلا پیش آمد، همزمان میتواند هم از دیدی کاملاً «عینی» و غیرمذهبی تحلیل شود، و هم با تکیه بر پیشداوریهای مذهبی و قومی از آن میتوان یک «اسطوره» ساخت. ولی آنچه از اهمیت برخوردار است، نه این است و نه آن!
تجربههای فاشیستی در تاریخ یکصد سال گذشتة کشورهای جهان اینک در برابر چشمان ماست؛ میتوانیم از آن «پند گیریم یا ملال»، ولی یک اصل غیرقابل تردید است، و آن اینکه در چنین حاکمیتهائی، بهرهوری سیاسی و محفلی از «پیشینهها»، صرفاً به قیمت فروپاشی ساختارهای اجتماعی صورت گرفت؛ در ایتالیای موسولینی، حتی معماری رم باستان نیز «مقدس» شد! و در آلمان نازی تمامی پیشینة «باواریائیها» در حاکمیتهای محلی را، دولت «نازی» وسیلة پیشرفت ایدئولوژی ننگین «ناسیونال سوسیالیسم» کرد. از مراسم نوشیدن آبجو در ساعات مشخصی در روز، تا نواختن مارشهای نیمهنظامی و موسیقیهای محلی با «آکاردئون»، همه و همه از «تقدس» برخوردار شد، و جامعه خود را در برابر شمار کثیر و رو به افزایش پدیدههای «مقدس» میدید. پدیدههائی که هر دم بر او میتاخت، خانه و کاشانه، محل زندگی، روابط و دوستان، خانواده، همه و همه در این تاخت و تاز به زیر گامهای سنگین یک سئوال واحد خرد میشد: «تا کجا حاضری خود، دوستان، خانواده و همه چیز را فدای این "ایدئولوژی" کنی؟»
این «ایدئولوژی» که از نظر تاریخی «سوغات» جنگ جهانسوز اول جهانی بود، این «ایدئولوژی» که دست در دست استالینیسم، به گفتة گابریل کولکو، هر دو «انحرافی در بشریت» شدند، بدون آنکه احدی بتواند بر توفان انسانستیزش غلبه کند، خود رأساً ارباب ابناء بشر شد! بر انسان غلبه کرد، و انسان فاشیست، در قلب اروپای قرن بیستم، بیآنکه خود آگاه باشد آلت دست همین ایدئولوژی شد. بهرهوریهای محافل فاشیستی اروپا از پیشینههای تاریخی، مذهبی، فلسفی و هنری، به این محافل که خود «فرزندان خلف» سرمایهداری جهانی بودند، تقدسها اعطا کرد، و بشر را نهایت امر تبدیل به مهرهای بیارزش در چرخدندههای این ماشین غولآسای «ایدئولوژیسازی» نمود. ولی هیچکس نمیپرسید که این «ایدئولوژی» را انسان به چه کار خواهد زد؟ هیچکس نمیدید که «فاجعه»، نه به دلیل غفلت از شأن والای «مقدسات»، که به دلیل غفلت از «انسان» و «انسانیت» در راه است.
روزگاری، کنت دوگوبینو، که در سفرهای خود به عمق مناطق دور دست و کویری ایران، در جستجوی پدیدهای بود که بعدها آنرا ریشههای آریائی «تئاتر یونان» خواند، در رثای «تعزیه» و در دهها صفحه گوشزد میکند که، «نیروی جاذبهای که فضای تعزیه را فرامیگیرد، فقط میتواند با فضای تراژدیهای تئاتر یونانی مرتبط باشد، و تئاتر شکسپیر، صرفاً بازتابی از همین تعزیه است.» بله، این نیروی جاذبه، ریشه در فرهنگ هزارة ما ایرانیان دارد، و اگر آنرا امروز در خدمت بارگاه «شیعیگری» به کار میبرند، ما ایرانیان باید بدانیم و آگاه باشیم که تعزیه ایرانی است؛ ارتباطی با اسلام ندارد. آنروزها که ویلیام شکسپیر و تئاتر معروف «شکسپیرین» در بریتانیای کهن آغاز به کار میکرد، آنزمان که شبانگاه، شکسپیر در اتاقکی بر فراز صحن تئاتر خصوصی خود به بازنویسی متن نمایشنامههائی مشغول میشد که شبهای پیش، با شرکت زندة مردم و بدیههپردازیهای کلامی، گاه حتی رقص و پایکوبیهای جمعی تماشاچیان تئاتر، «موجودیت» هنری یافته بود، آیا به «جاذبة» فراگیر «تئاتر شکسپیرین» میاندیشید؟ مسلماً خیر! این «جاذبه»، نتیجة تفکر و تعقل نیست، بازتاب یک سنت فکری دیرینه نزد بشر است. سنت زیستن و شرکت انسانها در روند مسائل اجتماعی، سنت سخن گفتن در برابر جمع، سنت حضور در جامعه، و هزاران سنت دیگر. ولی چه باید گفت؟ در ایران، روند تاریخ، سنت «حضور» در جامعه، سنت سخن گفتن، ابراز عقاید و احساسات افراد را در بطن جامعة ایرانی سرکوب کرد، و نماد موجودیت انسانهای دربند، در این جامعه، به خودآزاری، مویه، زاری، فغان و ناله محدود شد.
روند تاریخ ایران، نه امروز که سدهها پیشتر، کلام از انسان برگرفت، تا ناله و شیون بجایش گذارد، حضور در جامعه را از میان برد، تا خود آزاری و «خودزنی» بجایش بنشاند، این بود، آنچه بر سر جاذبة «تعزیه» آمد. هنوز در سرزمین هند، که به حق بزرگترین مأمن آداب و رسوم نیاکان ما است، دوستان و اقوام فردی که به روانپریشی یا بحرانهای سخت عاطفی دچار شده، برای مبارزه با مشکلات وی، تئاترهائی بر صحنه میبرند و در آنها رفتار و کردار فرد روانپریش را به نمایش میگذارند، تا خود وی که شاهد و تماشاچی است، از نزدیک و به صورتی برونی دردها و آلام خود را لمس کند، شاید بتواند از بحران عاطفی پای بیرون گذارد. این همان است که امروز مراسم «عزاداری» حسین نام گرفته؛ گریستن بر سرنوشت انسانی که «مظلوم» بود، شیون بر سرنوشت انسانهائی که لگدمال قدرتهای شیطانی شدند، اشگریختن بر سرنوشت آنان که از همه چیز گذشتند تا به «حق» یا به «حقیقت» خدمت کنند؛ و ... آیا این همان «روانپریشی» نیست که امروز بر جامعة ایران حاکم شده؟ گریستن بر سرنوشت حسین، گریستن بر سرنوشت میلیونها ایرانی نیست که اینگونه اسیر پنجة یک حاکمیت ضدبشری شدهاند؟
ایرانیان میباید از عمق سنتهای خود آگاه باشند، با پشت کردن به این سنتها نمیتوان بر «ضحاکهائی» که بر سرنوشت کشور حاکم خواهند شد، پیروز شد. گذشتههای ما لبریز است از مبارزه، تاریخ ما سراسر مبارزه است در راه آنچه «حقیقت» پنداشتهایم، حتی اگر «اشتباه» کردهایم، و در این دورة وانفسا نمیباید چشم بر این تاریخچة غنی بربندیم. آنان که با تزویر، تعزیه را «حکومتی» کردهاند، هم آناناند که مذهب شیعة 12 امامی را نیز «دولتی» میخواهند؛ این دیوسیرتان نمیدانند و نمیبینند که شیعه به دلیل ستیز با حاکمیتها به عنصر اساسی فرهنگ ایرانی تبدیل شده، و آن هنگام که «دولتی» شود، آن هنگام که به تزویر سیاست روزمره و حکومت آلوده گردد، دیگر «شیعه» نیست. علی و حسین، اگر در قلب ایرانی جای داشتند، نه به خاطر عربتبار بودن و یا ارتباط با خاندان رسول خداست؛ «مطهر» بودن اینان به دلیل حکومتستیزیهائی است که «فرضاً» به آنان نسبت داده میشود، و از اینرو مورد ستایش ایرانی قرار گرفتهاند.
همانطور که به صراحت میبینیم، دستاربندان دیوسیرت که نشئه دلار و قدرت «حراماند»، این خودفروختگان که از حکمرانی بر یک ملت بزرگ، فقط شیوههای چپاول اموال ملی را فرا گرفتهاند، خود نیز با آنچه مبلغاش به شمار میروند بیگانهاند. اینان نمیدانند که «تعزیه»، «سوگواری حسین» و «ارادت به خاندان علی»، همه و همه تجلیل از کسانی است که در برابر قدرتها و حاکمیتها ایستادهاند. بیدلیل نیست که امروز در کمال تعجب میباید شاهد شکلگیری پدیدهای استعماری به نام «حکومت عدلعلی» در ایران شویم، «علی» اگر حکومت کند که دیگر «علی» نیست! حسین اگر حاکم باشد که دیگر حسین نیست! اینجاست که دست استعمار، از دکان فکلکراواتیهای واشنگتنی بیرون میآید، اینجاست که به دست رسانههای استعماری، برای ما ملت در واشنگتن «یزید» نقاشی میکنند، تا در تضادی «فرضی» و تماماً دروغین و ساختگی، «حسین» و «علی» را هم در تهران بر اریکة یک قدرت مادی استبدادی و حاکمیتی استعماری بنشانند.
ولی، زهی خیال باطل! این دو روزه حکومت ننگین دستاربندان نیز خواهد گذشت، و جایگاه ملت ایران را در تاریخ جهانی نه شرکتهای نفتی تعیین کردهاند و نه محافل نیمهپنهان و خفیة استعماری. واشنگتننشینها بدانند که ما ملت، در تاریخچة هزارههای خود، کاوهها بسیار پروردهایم و ضحاکها بسیار به بند کشیدهایم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر