
نبردهای عراق و افغانستان هر کدام از ویژگیهای خود برخوردارند، ولی شاید طی تاریخچة نظامی جنگهای استعماری، ایندو جنگ هر یک کاملاً منحصر به فرد باشد. با توجه به گزارشات وقایعنویسان طی جنگهای اخیر استعماری، خصوصاً موارد جنگهای ویتنام و کره، این درگیریهای نظامی با جنگی که امروز در خاک عراق و افغانستان در جریان است، کاملاً متفاوت بودهاند. در درجة نخست مسئلة جبهة جنگ در میان است. همانطور که میدانیم در جنگ کره و ویتنام ـ از قضای روزگار در هر دو جنگ آمریکائیان شکست سختی نیز خوردند ـ «دشمن» از طرف ارتشهای استعماری «عاملی» شناخته شده تصور میشد، یا لااقل، بر روی نقشه، یک منطقة جغرافیائی ویژه به عنوان مأمن مشخص دشمن «معین» شده بود. در مورد کره، مأمن دشمن شامل مناطقی میشد که از طریق آنان نیروهای وابسته به «کمونیسم بینالملل» از شمال به جنوب نفوذ میکردند، و در جنگ ویتنام، کشوری بود که پایتخت آن هانوی نامیده میشد و مرکز «الهام» جنبش جنوب به شمار میآمد. در عراق و افغانستان ارتشهای «اتحاد بینالملل»، که در واقع نام دیگری است که روزنامهنگاران به «ارتش آمریکا» دادهاند، قادر نیستند مواضع جغرافیائی «دشمن» را مشخص کنند؛ مناطق شیعهنشین در عراق، مناطقی در مرزهای سوریه، و یا مناطق مرزی در منتهیالیه شرق و جنوب پاکستان ویژگیهای بخصوصی ندارند که بتوان از آنان به عنوان مأمن «دشمن» نام برد، هر چند که دولت آمریکا سعی دارد به این مناطق ویژگیهای کاملاً مشخصی اعطا کند! در واقع در ایندو جنگ، چهرة «دشمن» کاملاً پنهان است. و این خود یکی از مهمترین شیوههای جنگهای ضد استعماری است. در چنین جنگی، دشمن همه جا هست و هیچ جا نیست!
پس از گذشت سالها ماجراجوئی خونین یانکیها در ایندو کشور، همانطور که مشاهده میکنیم، ارتش آمریکا که در زمان حمله، قصد تبدیل عراق و افغانستان به آزمایشگاههای پنتاگون را داشت، امروز خود موش آزمایشگاهی همین «لابراتوار» شده. شمار بالای خودروهای زرهی و هلیکوپترهای آمریکائی که طی درگیریهای عراق نابود شدهاند، نشان میدهد که نیروهای مخالف، علیرغم آنکه تبلیغاتی در اطراف خود به راه نمیاندازند، از سازماندهی بسیار منظمی برخوردارند. معدوم کردن نیروهای زرهی فوقمدرن، و هلیکوپترهای یک ارتش استعماری، آنهم در درگیریهای شهری و با استفاده از سلاحهای سبک و میانه عملاً کار هر کسی نیست. اینکه این مبارزات چگونه سازماندهی میشود، مسلماً اینک یکی از مهمترین موضوعات مورد بررسی روی میزهای طراحی قدرتهای بزرگ است؛ چه آنها که در این جنگ شرکت رسمی دارند، و چه آنان که اسماً در این جنگ حضور ندارند!
ولی این موفقیتهای تشکیلاتی و نظامی، هر قدر که در تاریخ مبارزات ضد استعماری ملتها ارزشمند باشد، نمیتواند ابعاد انسانی این فاجعة عظیم را که به دست ارتش آمریکا و ارتش اتحادجماهیر شوروی سابق در منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه بر پا شده، پنهان نگاه دارد. چرا که تجربة تاریخی نشان داده، که دستیابی صرف به پیروزی نظامی و ایدئولوژیک در یک جنگ نمیتواند در ابعاد اقتصادی، مالی، علمی و اجتماعی یک برد تمام جانبه به شمار آید، و چه بسا که نبود چنین ابعادی در یک پیروزی نظامی، پیروزی را مترادف با شکست کند. ملت افغانستان اینک نزدیک به 3 دهه است که مجموعهای از جنگهای استعماری را از سر میگذارند! جنگهائی که میلیونها تن از مردم غیرنظامی را به خاک و خون کشیده، و گروه وسیعتری را داغدار بر جای گذاشته! این معضلات، در فرهنگ ملی افغان به راحتی هضم نخواهد شد، و جای پای چنین توحشی، که به دست مشتی اشغالگر و چپاولگر اجنبی بر ملتی تحمیل شد، دههها فرهنگ و ساختارهای اجتماعی را در خلائی هولناک نگاه خواهد داشت. افغانها امروز، به معنای واقعی کلمه، یک ملت «شهیداند»! این سئوال را باید ما، در مقام یکی از نزدیکترین همسایگان ملت افغانستان از خود بپرسیم: «این زخمهای هولناک که به دست استعمار بر اندام این ملت وارد آمده، کی و در کدامین گذرگاه تاریخ میتواند التیام یابد؟» چرا که آیندة افغانستان از آیندة ما جدا نخواهد بود.
و در مورد کشور عراق این تصویر به دلایلی حتی هولناکتر خواهد شد؛ این کشور یکشبه از دامان یک جامعة مصرفی و یک حاکمیت مرکزی و قدرتمند، تحت عنوان دستیابی به حاکمیتی «دمکراتیک» به گرداب آشوب و یک غائلة انسانسوز و پایان ناپذیر فرو افتاده. میلیونها عراقی و افغان کشورهای خود را ترک کردهاند؛ کشورشان را به ناچار به دست مشتی اشغالگر رها کردهاند، و آمارهای اندکی که از «صافی» ارتشهای «دمکراسی» عبور کرده، وضعیت مردم این دو کشور را حتی هولناکتر از «فراریان قایقسوار» ویتنامی، در دهههای 1980، گزارش میدهد. فقر، فحشاء، خرید و فروش کودکان، گرسنگی، سوءتغذیه، بیپناهی و هزاران درد و آلام دیگر بر میلیونها انسان در همسایگی ما ملت ایران، که خود نیز یکی از سرکوب شدهترین ملتهای جهان هستیم، سنگینی میکند. دولت وابستة ایران، که پیروی از فرامین اربابان را تنها راه صلاح و فلاح خود میبیند، در این مورد دست روی دست گذارده، و با این معضل عظیمی که به تدریج میرود به نوعی بحران منطقهای در ابعادی انسانی و فرهنگی تبدیل شود، همانگونه برخورد میکند که با بحرانهای کوچکتر داخلی ایران برخورد کرد. شاید بهتر باشد که کمی نیز از کشور خود ایران، در اینجا سخن به میان آوریم.
به یاد داریم که پس از غائلة 22 بهمن، دولت جمکران در کمال پرروئی و وقاحت اعلام داشت، «آنان که با اسلام مخالفاند بروند!» به عبارت دیگر، مشتی خودفروخته که دیگر امروز بیلیاقتی و بیعرضگیشان بر هیچ کس، حتی طرفداران و آتشبیاران معرکة «حکومت اسلامی» نیز پنهان نمانده، به دستور اجنبی و جهت حفظ منافع استعمار به ملتی دستور دادند که کشورشان را ترک کنند! این برخورد که متاسفانه ریشه در پیشینههای تاریخ معاصر دارد، و به مهاجرت آزادیخواهان در دورة رضامیرپنج، و اخراج مخالفان حزب رستاخیز در دورة محمدرضا پهلوی باز میگردد، سنتی بسیار نکوهیده است. ملت ایران باید فرا گیرد که در برابر چنین گزافهگوئیهائی میباید عکسالعمل شایسته نشان داد. آیا افکار عمومی یک ملت باید بپذیرد که حکومتی حق دارد، به دلیل آنکه از سخنان و رفتار و کردار گروهی «خوشش» نمیآید، اینان را از کشور اخراج کند؟ و همین حکومت با این عمل، در واقع از دیگران بخواهد که اگر قصد اقامت در کشور را دارند، رفتار، گفتار و کردارشان را با خواستهها و تمایلات یک حکومت همساز کنند؟ هیچ اغراقی در آنچه در بالا آمد وجود ندارد؛ این تحکم احمقانه نه یکبار، که طی 80 سال گذشته بارها و بارها بر ملت ایران تحمیل شده. در واقع، حکومت مرکزی، طی 80 سال گذشته، کاری به کار مردم نداشته، امروز هم کاری با مردم ندارد؛ مردم از نظر اینان مشتی سیاهیلشکرند که میباید یا صحنة مراسم دولتی را پر کنند، یا در ازاء یک لقمه نان بخور و نمیر به روند امور این حکومت یاری رسانند، و یا در راه خدمت به مشتی بیوطن و خودفروخته تن به سیاستهای استعماری دهند؛ اظهار نظر در مورد سیاستهای کشوری، حق مردم به شمار نمیآید! و فکر نکنید که این گروه «اوباش» بیفرهنگ سیاستگذاراند، خیر! اینان همان میکنند که «اجنبی» در گوششان میخواند. اگر در اطراف خود، کسانی را دیدید که فکر میکنند، اوباشی چون خامنهای، خاتمی، احمدینژاد و دیگر عملة جمکران، صاحب نظر در امور اقتصادی، سیاسی و اجتماعی هستند، و دستاندرکار امور کشوری، حتماً آدرس نزدیکترین روانپزشک محله را در اختیارشان بگذارید. چرا که فقط یک روانپریش میتوان افرادی را صاحبنظر به شمار آورد که با کوچکترین دقت نظر در رفتار و کردارشان، هر انسان فهمیدهای درمییابد که اینان حتی از یک آدم عادی نیز بسیار عادیترند. مزخرفگوئی، وراجیهای بیسروته، سخنرانیهای از پیش تهیه شده، و پنهان ماندن در پشت پردة محافظان مسلح، به تدریج از این «موجودات» مشتی حیوان درست کرده که هیچگونه ارتباطی با انسان و انسانیت ندارند.
حال برای بازگشت مجدد به موضوع اصلی این وبلاگ، میباید عنوان کنیم که مهاجرت گستردة افراد یک ملت، در این کشورها آثاری بسیار دیرپای و فرهنگستیز بجای خواهد گذارد. چرا که معمولاً در چنین ترک موطنهائی، کسانی که جای غایبها را خواهند گرفت، از آنان که رفتهاند در ردههای بسیار پائینتری قرار میگیرند. فروپاشی فرهنگ نگارش و ادبیات معاصر ایران، فقط یکی از بازتابهای «مهاجرتهای» وسیعی است که طی 80 سال گذشته، و خصوصاً 28 سال حکومت اسلامی بر ملت ایران روا داشتهاند. این مهم را میتوان در دیگر رشتههای فعالیتهای فرهنگی، علمی و اجتماعی دنبال کرد، عملی که متاسفانه نه در حد توانائی فناورانة یک وبلاگ است، و نه دسترسی به منابع و مطالب لازم برای اینکار موجود! اگر در این وبلاگ، نویسنده پیشنهاد میکند که، ایرانی میباید به سرنوشت کشورهای عراق و افغانستان از خود حساسیت نشان دهد، نه به دلیل آن است که سرنوشت ایرانی را از چشم پوشیده نگاه داشته؛ کاملاًبر عکس، یک امر را هیچ وقت فراموش نکنیم: «همسایگان یک ملت بهترین دوستان در تاریخ همان ملت خواهند بود!» و خدائی ناکرده میتوانند بدترین دشمنان همان ملت نیز بشوند! اگر همسایگان ما در آرامش و آسایش زندگی کنند، ایرانی نیز میتواند به آسایش و سعادت دست یابد.
ما امروز میباید تجربة تلخ جنگ افغانستان را در بطن فرهنگ ملی خود هضم کنیم، کیست که نداند امروز ما، امروز ملت ایران، بازتاب سیاستگذاریهائی است که در دوران جنگ افغانستان بر منطقه حاکم شد. سقوط پهلویها، در شرایطی که هیچگونه برنامة سیاسی و اقتصادی و هیچگونه سازماندهی سیاسی و تشکیلاتی در افق کشور وجود نداشت، صرفاً بر اساس یک هیاهوی «مجهول» بیمعنا به نام «حکومت اسلامی»، نتیجة مستقیم سیاستگذاریهای جهانی در مورد افغانستان بود. اگر ایرانی نسبت به سیاست در همسایگی خود حساسیت نشان میداد، شاید امروز سرنوشت دیگری داشتیم. ولی از آنجا که ملتها را یک شبه نساختهاند که با تندبادی از میان بروند، شاید هنوز وقت باقی باشد. شاید بتوان با دیدی گستردهتر به مسائل منطقه نگاه کرد، و این حکومت بیلیاقت و خودفروخته را جهت حمایت از سیاستهائی سازندهتر در عراق و افغانستان تحت فشار قرار داد. آگاه باشیم، و به آنان که تبلیغ میکنند، در همسایگی جنگهائی خانمانسوز میتوان در آرامش زندگی کرد، از قول مولوی بگوئیم:
چاه مظلم گشت ظلم ظالمان
این چنین گفتند جمله عالمان
هرکه ظالمتر چهش با هولتر
عدل فرمودست بتّر را بتر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر