۶/۲۲/۱۳۸۵

ایساف در افغانستان!



بحران افغانستان تا کجا خواهد رفت؟ امروز، با در دست داشتن اطلاعاتی که رسانه‌های بین‌المللی «صلاح» می‌دانند در اختیار ما قرار دهند، به این سئوال نمی‌توان با صراحت پاسخ گفت. بررسی وضعیت افغانستان نیازمند آن است که چند گام به عقب برداریم؛ مسئلة «طالبان»، «جنگ بر علیة کفار»، «بن‌لادن» و «راهبردهای غرب در منطقه» را به طور کلی مورد نظر قرار دهیم، و سپس سعی در ترسیم شرایط فعلی داشته باشیم.

تنها مطلبی که می‌توان به صراحت اعلام کرد این است که قدرت‌های بزرگ ظاهراً بر سر «مدیریت» این بحران به جان یکدیگر افتاده‌اند؛ آمریکا خواهان نیروهای بیشتری است ـ یعنی گسترش حضور نظامی اروپای غربی در ایساف ـ کشورهای ایران، روسیه، ترکیه و هند در سکوت کامل فرورفته‌اند و هیچگونه موضع‌گیری رسمی نمی‌کنند، پاکستان به تدریج در باتلاق بحران افغانستان فرو می‌رود و دیگر امیدی به آیندة هیئت حاکمة نظامی اینکشور وجود ندارد، و در این میان بریتانیای کبیر «به نعل و به میخ می‌زند»، روزی از ارسال نیروهای بیشتر خبر می‌دهد و اعلام می‌کند که جنوب افغانستان را «فتح» خواهد کرد؛ فردای همان روز اعزام نیروهای بیشتر را منوط به شروطی مبهم‌ می‌کند و ارائة یک «راهبرد» را عملاً غیرممکن ساخته.

با در نظر گرفتن این واقعیت که نقطة شروع سیاست‌ نئوکان‌های آمریکائی در عرصة بین‌الملل، «جنگ بر علیه تروریسم» در افغانستان بوده، موضع‌گیرهائی که ایالات متحد و دیگر کشورها در مورد افغانستان صورت می‌دهند، نه از نظر بررسی چند و چون بحران اینکشور، که در شناخت موقعیت «نئوکان‌ها» در بطن راهبردهای جهانی بسیار با اهمیت است. مسئلة افغانستان از روز نخست یک «بهانه» بیش نبود. تهاجم آمریکائیان به این منطقه صرفاً پاسخگوئی به یک نیاز استراتژیک بود: پر کردن خلاء ناشی از عدم حضور غرب در آسیای مرکزی. غرب ترجیح داد که این خلاء را با یک اشغال نظامی «پاسخگو» باشد! و در این راه دو سازمان از مهم‌ترین متحدان نظامی غرب ـ طالبان و القائده ـ قربانی شدند، چرا که همکاری روسیه و هند جهت عملی کردن این «اشغال» غیرقابل چشم‌پوشی بود و ایندو دولت صریحاً از حاکمیت طالبان ناراضی بودند؛ بحران‌هائی که ایالات متحد می‌توانست با کمک القائده در آسیای مرکزی ایجاد کند، به هیچ عنوان از نظر ایندو دولت مورد قبول نمی‌توانست واقع شود.

همانطور که شاهد بودیم، آمریکا با یک صحنه‌سازی کامل افغانستان را «اشغال» کرد، طالبان را «نابود» کرد و جنگی همه جانبه بر علیة القائده «اعلام» کرد. ولی واقعیات را باید در جای دیگری جست! ‌ چرا که در درجة نخست اعلامیه‌های امروز «ایساف» نشان می‌دهد که «اشغال»‌ نظامی عملاً صورت نگرفته؛ کشور افغانستان در «اشغال» هیچ نیروی شناخته شده‌ای نیست. از طرف دیگر مسئلة «طالبان» هنوز حل نشده باقی مانده، چرا که اگر «نیروهای» نظامی‌ای که امروز از آنان تحت عنوان «طالبان» یاد می‌کنند، همان‌ها باشند که طی دهة پیش با حمایت پنتاگون «تسلیح» شدند تا شرکت تکزاکو بتواند از «امنیت» افغانستان جهت عبور خط لولة گاز و نفت اطمینان حاصل کند، ‌ زمانی که آمریکائیان از تسلیح آنان دست بردارند، مسئله می‌باید فیصله یابد. ولی شاهدیم که نه تنها کار تمام نشده که چند روز پیش همین خبرگزاری‌ها گزارشی از «انعقاد» یک قرارداد «صلح» میان دولت نظامی ژنرال مشارف و طالبان بر سر مناطقی در جنوب افغانستان منتشر کرده‌اند! و تکلیف القائده نیز در این میان از دیگر طرف‌های درگیر مبهم‌تر است.

روزی که سرفرماندهی ناتو اعلام کرد که افغانستان به اشغال ارتش‌های «ضد تروریست» در خواهد آمد، بسیاری از صاحبنظران این روزها را پیش‌بینی می‌کردند. کتاب‌ها و مقالات بسیاری در این مورد به قلم محققان بزرگ به چاپ رسید، آثاری که صریحاً شکست آیندة آمریکا در منطقه را با تکیه بر مدارک تاریخی و آماری پیش‌بینی می‌کرد. در اینکه آمریکائیان در افغانستان شکست خواهند خورد امروز شکی نیست، ولی از اینکه این شکست را سیاستگذاران کاخ سفید پیش‌بینی نمی‌کرده‌اند، نمی‌باید مطمئن بود! و امروز دلایل بسیاری در دست است که نشان می‌دهد، آمریکا با علم به شکست در جبهة افغانستان و حتی عراق، پای به میدان این جنگ‌ها گذاشته.

تحلیل شرایط اقتصادی، اجتماعی و مالی ایالات متحد در فردای فروپاشی اتحاد شوروی نیازمند بحثی فراتر از یک وبلاگ است، ولی نباید فراموش کرد که «استالینیسم» حاکم بر شوروی، در تأمین موضع «سروری» برای ایالات متحد در رأس سرمایه‌داری جهانی آنقدرها بی‌تقصیر نبوده. اطمینان کامل ایالات متحد از اینکه در مواضع جهانی صرفاً می‌بایست با کرملین به توافق برسد، و طرف‌های دیگر بالاجبار از مواضع اتخاذ شده پیروی خواهند کرد، در فردای فروپاشی «استالینیسم» از صحنة برخوردهای دیپلماتیک خارج شد؛ عدم اطمینان به مواضع سیاسی بین‌الملل، «بنیادی» چون ایالات متحد را که همواره بر پایة «اطمینان» از موضع خود دست به تصمیم‌گیری زده از ریشه و بنیان متزلزل کرد، و تاریخ نشان داده که در این شرایط پاسخ امپریالیسم آمریکا به «مشکلات»‌ فقط «جنگ» است؛ جنگی که در این روزگار نمی‌تواند بر علیة ملل بزرگ: روسیه، چین، هند، اروپای غربی‌ و یا حتی برزیل و ژاپن صورت پذیرد. جنگ را ایالات متحد به گوشه‌ای از جهان منتقل کرد که به زعم سیاست‌گذاران غربی حساسیت کمتری در سطح جهانی ایجاد خواهد کرد!

با شکست سیاست‌ جنگ‌طلبانة ایالات متحد در مورد مسئلة هسته‌ای ایران، شکست ارتش پنتاگون در جبهة لبنان، و ناکام ماندن توطئه‌های سازمان سیا برای فرو افکندن سوریه در بطن بحران سیاسی و امنیتی، شکست نیروهای «ایساف»‌ در افغانستان بیش از پیش علنی شده است. ایالات متحد، در شرایط فعلی دیگر جهت پنهان کردن نیات واقعی خود، نمی‌تواند در پس پردة ظاهرالصلاح «مبارزه با تروریسم»‌ پناه گیرد. نیات اصلی اینکشور از دمیدن در بوق مبارزه با تروریسم، فراهم آوردن زمینة مناسب جهت غارت ملت‌ها بود ـ حتی شهروندان آمریکائی! و‌ در این میان حفظ موضع کلیدی تشکیلات نظامی و نفتی در بطن حاکمیت ایالات متحد و سرکوب هر چه بیشتر بازتاب‌های آزادیبخش فروپاشی «جنگ سرد» در رأس نیات آمریکا قرار گرفتند. و باید قبول کنیم که در دستیابی به این مواضع در حدی «قابل تقدیر» به موفقیت هم دست یافته. آمریکا در عمل به دنبال «پیروزی» در هیچ یک از جبهه‌هائی نبود، که طی 5 سال گذشته ارتش خود را در آن درگیر کرده است؛ «پیروزی»، در جبهة دیگری مورد نظر آمریکا بوده!

امروز با اظهارات رسمی مقامات بلندپایه جهانی در مورد «مضحکة» 11 سپتامبر، و چاپ گزارشات متعدد در مورد چند و چون این حوادث، صحنة سیاسی هر چه بیشتر از دست «نئوکان‌ها»‌ خارج می‌شود. ولی اینبار سئوال دیگری مطرح خواهد شد، آیا ملت‌های جهان برای حفظ و به ارزش‌گذاشتن منافع خود از سازماندهی‌های ضروری برخوردارند؟ 5 سال از استقرار حاکمیت ترور در سطح جهانی، به دست نئوکان‌ها می‌گذرد، اینک وقت آن رسیده که به سئوالاتی از این دست پاسخ گوئیم.

هیچ نظری موجود نیست: