۵/۲۷/۱۳۸۵

آمریکا یا اسرائیل؟



آتش‌بس در لبنان برقرار شده، و از ظواهر امر چنین برمی‌آید که «طرف اسرائیلی» در این جنگ، آغاز یک بحران جدید نظامی را، حداقل در شرایط فعلی، به «صرفه» نزدیک نمی‌بیند. این مطلب حائز اهمیت بسیار است، چرا که با نگاهی گذرا به بحران‌های نظامی در خاورمیانه درمی‌یابیم که آغازگر حملات همیشه دولت اسرائیل بوده. در واقع، طی چند دهة اخیر، دولت اسرائیل، تحت عناوین مختلف، و اکثراً بر محور شعار حق «برخورداری از امنیت»، جنگ‌ها را در این منطقه آغاز کرده است. امروز، در شرایطی که شکست «مفتضحانة» ارتش صهیونیست‌ها، با پیروزی غیرقابل پیش‌بینی یک گروه «شبه‌نظامی» همزمان شده، مشکل می‌توان توسل دوبارة دولت «نظامی‌ـ ‌مذهبی» تل‌آویو، به نیروهای ارتش را پیش‌بینی کرد.

در همین راستا است که می‌باید شکل‌گیری «راهبردهای» جدید در منطقه را مورد بررسی قرار داد. چرا که علیرغم اظهارات دولت اسرائیل، ریشة حملات نظامی‌ای را که ایندولت بر علیة ملت‌های دیگر در منطقه به راه می‌انداخت، نمی‌باید در مسیر استقرار «امنیت ملی اسرائیل» مورد تبیین قرار دهیم. از سوی دیگر، بر خلاف اظهارات برخی محافل «اسلام‌گرا» در منطقه، این حملات نتیجة «آموزة» صهیون و اشغال سرزمین‌های «مسلمانان» نیز نبوده است! به صراحت بگوئیم، این حملات صرفاً نتیجة مستقیم دیکته کردن الزامات اقتصادی، راهبردی، سیاسی و منطقه‌ای از جانب قدرت‌های سرمایه‌داری غربی به کشور اسرائیل است. و در این برنامه‌ریزی تماماً استعماری، این دست‌های سرمایه‌داری غرب است که حامی تعیین کننده‌ای برای سیاست‌های نظامی اسرائیل شده.

اگر پایان جنگ دوم جهانی با «تولد» کشوری به نام اسرائیل در منطقه همزمان می‌شود، تضاد راهبردهای سرمایه‌داری غرب با منافع بنیادین ملت‌های منطقه و کشاکش میان تمایلات نظامی و سیاسی اتحاد شوروی و غرب، ارتباط چندانی با «تولد» این دولت ندارد؛ این تضادها از دهه‌ها پیش از «تولد‌» اسرائیل نیز وجود داشته‌اند. در واقع، امتداد این بحران‌هاست که استقرار یک «نظام» نوین جهانی ـ جنگ سرد ـ را به دنبال آورد. ولی در گیرودار شکل‌گیری «جنگ سرد»، سرمایه‌داری‌های غرب به این صرافت افتادند که از وجود کشور اسرائیل به بهترین وجهی می‌توان استفاده کرد.

این بهره‌گیری بر پایة چند اصل بسیار پیش‌پا افتاده و مشخص سازماندهی شد. نخست گسترش روابط خصمانه میان ملت‌های مسلمان و یهودیان مهاجر بود. در مرحلة بعد، برقراری یک ارتباط «بی‌قید و شرط» میان موجودیت کشور اسرائیل و سیاست‌های نظامی آمریکا و اروپای غربی در منطقه قرار داشت. ولی، غرب جهت حفظ «ارتباط» با ملت‌های منطقه، از «ترهات» محافل «اسلام‌گرای» خاورمیانه به بهترین صورت ممکن نیز بهره‌برداری کرد. در واقع، بی‌دلیل نیست که یکی از نوکران صاحب‌نام شرکت‌های نفتی آمریکائی، شیخ سعودالفیصل، پادشاه عربستان سعودی، طی سال‌های طولانی یکی از بزرگ‌ترین دشمنان «آشتی ناپذیر» دولت اسرائیل معرفی می‌شود!

تا دیروز، این الگوی «اسلامی ‌ـ منطقه‌ای»، به بهترین صورت ممکن نیازهای سرمایه‌داری غرب را در خاورمیانه برآورده می‌کرد. از یکسو، آنزمان که غرب نیازمند ایجاد بحران‌های «منطقه‌ای» بود، می‌توانست با استفاده از «اهرم» ارتش اسرائیل ـ شاخه‌ای از ارتش ناتو ـ این بحران‌ها را در چارچوب‌های مورد نیاز خود پایه‌ریزی کند، و از سوی دیگر، به دلیل «تبلیغات» محافل «اسلام‌گرا» در منطقه، «مقصر اصلی» در ایجاد این بحران‌ها ملت‌های مهاجر یهودی و کشور اسرائیل معرفی می‌شد، و «دولت آمریکا» که در واقع طراح اصلی و بهره‌مند واقعی از این حملات نظامی بود، با این ترفند، خود را از زیر ضربات «انتقاد» سیاسی خارج نگاه می‌داشت!

در همین راستا، با کمی دقت نظر در «ادبیات» ضداسرائیلی‌ای که بسیاری «نویسندگان» اسلام‌گرای منطقه گسترش داده‌اند، ‌ به صراحت می‌توان دید که این «ادبیات استعماری»‌ بیش از آنچه به بررسی نقش سرمایه‌داری غربی در منطقه، خصوصاً‌ چپاول مناطق نفت‌خیز بپردازد، به تشریح این «پیش‌فرض»‌ مسخره مشغول می‌شود که گویا «یهودیان در کشور آمریکا تعیین کنندگان اصلی سیاست‌های خارجی و نظامی‌اند!» مسلماً، گسترش این «پیش‌فرض»، طی چند دهه، به صراحت به یکی از خطوط اصلی سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا تبدیل شد. چرا که با اشاعة این «پیش‌فرض» مضحک، مهم‌ترین و اساسی‌ترین مشکل ملت‌های منطقه، یعنی «اشتهای سیری‌ناپذیر»‌ شرکت‌های نفتی غرب در «چپاول»‌ ثروت‌های زیرزمینی این ملت‌ها از چشم «مردم» پنهان می‌ماند. در واقع، این «پیش‌فرض»، فرض دیگری را به صورتی موذیانه، در دامان خود پرورش می‌دهد: «آمریکا "بد" نیست، اسرائیل "بد" است!»

در واقع، در همین اواخر شاهدیم که آقای احمدی‌نژاد که ژست‌های ضداسرائیلی‌شان خنده و تفریح بسیاری برای ملت‌های جهان به همراه آورد، و رهبر حکومت اسلامی، که طی سال‌های دراز خود را یکی از «سرسخت‌ترین» دشمنان اسرائیل معرفی کرده‌اند، در مورد رابطه با آمریکا «اغمازهای عجیبی» می‌کنند، در حالیکه همزمان از عنوان کردن «نابودی اسرائیل»‌ روی بر نمی‌گردانند. در ‌مصاحبه‌های رئیس «جمهور» ایران با مطبوعات و کانال‌های تلویزیونی آمریکا، گوشه چشم‌ها و «ناز و غمزه‌های»‌ زیادی برای دولت مردان آمریکا می‌بینیم، در صورتی که «نابودی اسرائیل» از شعارهای ایشان، و حتی شریک سوری ایشان، بشار اسد، هرگز حذف نشده است!

در این مقاله، بالاجبار از تحلیل چند و چون این مسائل باید بگذریم، ولی این سئوال پیوسته مطرح می‌شود که چگونه اسرائیل را در مقام یک «عارضه»‌ مورد انتقاد قرار دهیم، و همزمان، «ریشة بیماری»: سرمایه‌داری غرب را، به صورت غیرمستقیم تذهیب کنیم؟ ولی مهم این است که داده‌هائی که در بالا عنوان شد، متعلق به گذشته‌اند. در واقع، شکست «مفتضحانة» ارتش اسرائیل ـ بخوانید ارتش ناتو ـ در کرانة دریای مدیترانه از یک گروه «شبه‌نظامی»‌، نقطة پایانی است بر آنچه در بالا آمد؛ امروز، غرب جهت حفظ موجودیت خود در منطقه می‌باید به مستمسک‌های دیگری، جز «منافع امنیتی اسرائیل»‌ و «احساسات اسلام‌گرایان راستین حسینی» متکی شود. چرا که ایندو عامل با شکست ارتش اسرائیل در جنگ «لبنان»، از دست غرب خارج شده‌اند. اینجاست که، صلح در لبنان، امروز مفهومی بسیار فراتر از «صلح»، در معنای گذشتة کلمه می‌تواند برای منطقه به همراه آورد.

هیچ نظری موجود نیست: