۱۲/۱۴/۱۳۸۴


آمریکا در هند؟
...
زمانی که ارتش آمریکا به افغانستان حمله‌ور شد، بسیاری از صاحب‌نظران این عملیات نظامی را مسخره جلوه دادند. دلایل ارائه شده در این مورد بسیار متفاوت بود، ولی روحی واحد بر همگی آنان حکومت می‌کرد. در درجة نخست، پس از فروپاشی اتحاد شوروی، دولت آمریکا از «وحدت» نظامی «درون‌جبهه‌ای» دیگر برخوردار نیست، این مسئله به همان اندازه شامل اروپا و دول‌ دست‌نشاندة آمریکا در منطقة آسیای جنوبی می‌شود که شامل مجموعة صنعتی نظامی در بطن حاکمیت آمریکا. شاید بسیاری از دولت‌های جهان و محافل داخلی آمریکا، پس از سقوط شوروی دلیلی بر دنباله‌روی صرف از سیاست‌های کاخ سفید نداشته باشند. این معضل در حال حاضر بر آیندة افغانستان و عراق سایه انداخته. و جای هیچ تردیدی وجود ندارد که در مورد ایران نیز به همین نقطة گنگ سیاسی خواهیم رسید.

سفر جدید جورج بوش به هند و سپس پاکستان، سفری که در چارچوب سیاست‌های راهبردی آمریکا، عملاً می‌بایست در جهت عکس صورت گیرد ـ اول پاکستان و سپس هند ـ به خوبی نشان می‌دهد که توافق‌‌های پاکستان ـ «شبه‌دولت» دست نشاندة سرمایه‌داری غرب ـ مستلزم تأئید هندوستان است! درست همزمان با این سفر «دیپلماتیک!» که اهداف آن روشن‌تر از آن است که بتوان با اعلامیه‌های سراسر «تخیلی» کاخ سفید،‌ از نظر پنهان بماند، ‌ خبرپراکنی‌های جهانی، و در رأس آنان بی‌بی‌سی ـ پرشنونده‌‌ترین بنگاه خبرپراکنی در منطقة خاورمیانه و افغانستان ـ سخن از درگیری وسیع با «طالبان» در مرزهای منطقة وزیرستان می‌دهد، منطقه‌ای که عملاً به دست طوایف اداره شده، فاقد مرکزیت حکومتی است و حاکمیت پاکستان و یا افغانستان بر آن، عملاً ظاهری است.

مشارف، که چون همتای عرب خود شاه‌عبدالله بر بشکة باروت نشسته است، شاید نمی‌داند که دوران کارآئی حمایت‌های رسانه‌ای بی‌بی‌سی و ایالات متحد دیگر به سر آمده. «طالبان»، که خود ساختة سرویس‌های اطلاعاتی غرب‌اند، در ساختار حکومت پاکستان حرف آخر را می‌زنند، و پرزیدنت مشارف در شرایطی نیست که با آنان درگیر شود، از طرف دیگر نزدیک شدن آمریکا به هند ـ راهبردی که به دنبال شکست آمریکا و طرفداران‌اش در گفتگوهای «هسته‌ای» ایران، تنها راه ممکن برای واشنگتن شده ـ خود به تنهائی می‌تواند زمینه‌ساز سقوط مشارف و حاکمیت «اسلامی دست‌ساز» آمریکائی در پاکستان شود. نباید فراموش کرد که فلسفة وجودی پاکستان ریشه در بحران مذاهب دارد، و در دسیسه‌های فردی به نام «جناح»، که جهت تضعیف انقلاب هند، از جانب انگلستان مورد حمایت قرار داشت. اگر قرار بر این باشد که آمریکا گسترش روابط خود با پاکستان را منوط به توافق‌های راهبردی با هند کند، فلسفة وجودی حاکمیت پاکستان بیش از پیش در مقابل هواداران‌اش بی‌رنگ خواهد شد.

این مشکلات، همزمان در خاک افغانستان، به صورت دیگری رخ می‌نمایند. دولت «صوری» آقای کرزائی که اعمال حاکمیت‌اش مسلماً از چند کیلومتر مربع در مرکز کابل و دهات اطراف پایتخت فراتر نمی‌رود، امروز بیش از پیش با مقاومت‌هائی روبرو شده که در رسانه‌های غربی علاقه‌مند هستند آنان را «بازساخت القاعده» نام گذارند. در واقع، کسب اطمینان از ریشة این نوع «مقاومت‌ها»، در کشوری که از نظر تاریخی، هیچگاه مرکزیت سیاسی، نظامی و خصوصاً اقتصادی‌ای نداشته، کار بسیار دشورای است. مخالفت با دولت مرکزی می‌تواند هر ریشه‌ای داشته باشد، ولی دولت‌های غربی تمایل را دارند، آنرا «القاعده» بنامند.

مسافرت آقای بوش به هند، بر خلاف ادعای بسیاری از بنگاه‌های خبرپراکنی غربی، نه تنها یک موفقیت سیاسی به شمار نمی‌رود، که نشاندهندة امتداد یک شکست راهبردی در منطقة آسیای مرکزی و میانه است. شکستی که با اعزام پرزیدنت شیراک به عربستان سعودی ابعاد «چند قاره‌ای» نیز به خود می‌گیرد. کیست که نداند، شاه عبدالله، نه از نظر اقتصادی و نه از نظر سیاسی، خارج از چارچوب راهبرد منطقه‌ای آمریکا نمی‌تواند گامی بردارد؟ پس مسافرت آقای شیراک به عربستان ـ کشوری که موقعیت‌ ژئواستراتژیک خود را، به دلیل حضور سربازان آمریکائی در عراق، به سرعت از دست می‌دهد، فقط می‌تواند گام دیگری در ترمیم راهبرد «شکست خوردة» آمریکا در خاورمیانه به شمار آید.

در واقع، نه حمایت نظامی ایالات متحد از پاکستان ـ با دست ودل‌بازی‌های دیپلماتیک جرج بوش در هند ـ و نه حمایت راهبردی فرانسه از عربستان ـ دوست دیرینه و در ظاهر فراموش شدة آمریکا در سرزمین‌های نفت خیز که موجودیت خود را در چارچوب راهبرد جدید هر روز بیش از پیش مورد تهدید می‌بیند ـ هیچ کدام نمی‌تواند شکست راهبرد منطقه‌ای آمریکا را، که در رأس آن بهره‌برداری از حوادث 11 سپتامبر و حمله به افغانستان قرار گرفته، پنهان دارد. در واقع، بحران نه صرفاً برای آمریکا، که برای تمامی دولت‌های وابسته که از این ابر قدرت از نفس افتاده پیروی می‌کنند، تازه در راه است.

هیچ نظری موجود نیست: