...
رسانههای بینالمللی تلاش دارند مشکل افغانستان را «حل شده» تلقی کنند. این برخورد با افغانستان، در چارچوب سیاستهای نوین قدرتهای جهانی در منطقة آسیای مرکزی نه تنها بیدلیل نیست، که کاملاً نیز قابل پیشبینی بود. بحران افغانستان از نظر ایالات متحد و به طور کلی غرب، از ابعادی برخوردار است که میتوان آن را به معنای واقعی کلمه «حیاتی» دانست.
مهمترین بعد «بحران» افغانستان شامل مسائل «راهبردیای» میشود که، به صورتی کاملاً غیرمنتظره، پس از سقوط امپراتوری شوروی، در مقابل غرب قد علم کردند. اقتصاددانان متفقالقولند که شاهراههای آبی، طی چند سدة اخیر کلیدهای موفقیت اقتصادی غرب بودهاند. اگر به نقشة جهانی با دقت نظر کنیم، به صراحت درمییابیم که تمامی شاهراههای آبی جهان، چه طی جنگ سرد و چه امروز، زیر نظر نیروهای نظامی کشورهائی قرار دارند که در اردوگاه سنتی «غرب» واقع شدهاند. در واقع بسیاری از این شاهراهها، همچون جبلالطارق در شمال آفریقا، امید نیک در آفریقای جنوبی و کانال سوئز، خود زمینهساز بحرانهای وسیعی در میان کشورهای غربی بودهاند. این امر که جبلالطارق قسمتی از خاک اسپانیاست، ولی تحت نظر ارتش بریتانیای کبیر اداره میشود؛ این مسئله که، عملاً میان فرانسه، انگلیس و آمریکا بر سر بحران کانال سوئز جنگ به راه افتاد، و روند بهرهبرداری از این کانال، به بحرانی منجر شد که ناصر را به دست آمریکا به قدرت رساند و زمینهساز جنگ اعراب و اسرائیل شد؛ و این مهم که در سنا و مجلس نمایندگان ایالات متحد، رنگینپوستان و نمایندگان سپید پوستی که واشنگتن را در چارچوب حمایت از رژیم آپارتاید، همه ساله تقبیح کرده و بودجههای کلان «بوئرهای» آفریقائی برای تأمین «امنیت شاهراه امید نیک» را به بحران میکشاندند، نشان میدهد که این شاهراهها برای اقتصاد غرب از چه اهمیتی برخوردارند. در واقع، هیچکدام از این مخالفتها و بحرانها، طی جنگ سرد، نتوانست حاکمیت اردوگاه «غرب» بر شاهراههای دریائی را به زیر سئوال برد.
حال خواننده از خود خواهد پرسید، ارتباط این شاهراههای آبی با بحران افغانستان چیست؟ این سئوال را فقط در رابطه با وزنة عظیم جمعیتی و فراخنای وسیع جغرافیائیای میتوان پاسخ گفت که سقوط امپراتوری شوروی در آسیای مرکزی و شرقی، منطقة سیبری، مغولستان، چین، هند، و ... در برابر اقتصاد جهانی قرار داده. در واقع نزدیک به دو سوم جمعیت جهان در این نقاط زندگی میکنند، و اگر روند گسترش و استقرار شیوة زندگی مصرفی در این مناطق شایع شود، اهمیت آبراههائی که 300 سال رشد صنعتی و «آقائی» برای غرب به ارمغان آوردند به طور کلی از میان خواهد رفت.
به عبارت دیگر، آمریکا و به طور کلی غرب، از حضور در افغانستان هدفی مشخص دارد: حفظ نیروهای نظامی، و در راستای آن تحمیل شیوههای تولید و سازوکارهای موافق اقتصاد غربی بر این منطقه! در شرایطی که حضور آمریکا در عراق ـ حضوری که دلایل دیگری در پس آن خفته، و بر خلاف تمامی اظهارات گاه ضد و نقیض مقامات آمریکائی ارتباط زیادی با مسئلة افغانستان ندارد ـ هر روز با مشکل نوینی روبرو میشود، قدرتهای بزرگی که هر کدام از صدها و گاه هزاران سال تاریخ منطقهای برخوردارند، نخواهند توانست حضور ارتش یانکیها در افغانستان و آسیای مرکزی را، بپذیرند. عکسالعمل آمریکا در برابر فعال شدن قدرتهای بزرگ منطقهای در جهت منافع وسیعی که در این منطقه میتوانند دنبال کنند، تاکنون فعال کردن «زیرمجموعة» سازمان سیا در آسیای مرکزی، یعنی سازمان القاعده، و هدف قرار دادن منافع کشورهای بزرگ منطقه از طریق شاخههای مختلف این سازمان بوده.
مهمترین بعد «بحران» افغانستان شامل مسائل «راهبردیای» میشود که، به صورتی کاملاً غیرمنتظره، پس از سقوط امپراتوری شوروی، در مقابل غرب قد علم کردند. اقتصاددانان متفقالقولند که شاهراههای آبی، طی چند سدة اخیر کلیدهای موفقیت اقتصادی غرب بودهاند. اگر به نقشة جهانی با دقت نظر کنیم، به صراحت درمییابیم که تمامی شاهراههای آبی جهان، چه طی جنگ سرد و چه امروز، زیر نظر نیروهای نظامی کشورهائی قرار دارند که در اردوگاه سنتی «غرب» واقع شدهاند. در واقع بسیاری از این شاهراهها، همچون جبلالطارق در شمال آفریقا، امید نیک در آفریقای جنوبی و کانال سوئز، خود زمینهساز بحرانهای وسیعی در میان کشورهای غربی بودهاند. این امر که جبلالطارق قسمتی از خاک اسپانیاست، ولی تحت نظر ارتش بریتانیای کبیر اداره میشود؛ این مسئله که، عملاً میان فرانسه، انگلیس و آمریکا بر سر بحران کانال سوئز جنگ به راه افتاد، و روند بهرهبرداری از این کانال، به بحرانی منجر شد که ناصر را به دست آمریکا به قدرت رساند و زمینهساز جنگ اعراب و اسرائیل شد؛ و این مهم که در سنا و مجلس نمایندگان ایالات متحد، رنگینپوستان و نمایندگان سپید پوستی که واشنگتن را در چارچوب حمایت از رژیم آپارتاید، همه ساله تقبیح کرده و بودجههای کلان «بوئرهای» آفریقائی برای تأمین «امنیت شاهراه امید نیک» را به بحران میکشاندند، نشان میدهد که این شاهراهها برای اقتصاد غرب از چه اهمیتی برخوردارند. در واقع، هیچکدام از این مخالفتها و بحرانها، طی جنگ سرد، نتوانست حاکمیت اردوگاه «غرب» بر شاهراههای دریائی را به زیر سئوال برد.
حال خواننده از خود خواهد پرسید، ارتباط این شاهراههای آبی با بحران افغانستان چیست؟ این سئوال را فقط در رابطه با وزنة عظیم جمعیتی و فراخنای وسیع جغرافیائیای میتوان پاسخ گفت که سقوط امپراتوری شوروی در آسیای مرکزی و شرقی، منطقة سیبری، مغولستان، چین، هند، و ... در برابر اقتصاد جهانی قرار داده. در واقع نزدیک به دو سوم جمعیت جهان در این نقاط زندگی میکنند، و اگر روند گسترش و استقرار شیوة زندگی مصرفی در این مناطق شایع شود، اهمیت آبراههائی که 300 سال رشد صنعتی و «آقائی» برای غرب به ارمغان آوردند به طور کلی از میان خواهد رفت.
به عبارت دیگر، آمریکا و به طور کلی غرب، از حضور در افغانستان هدفی مشخص دارد: حفظ نیروهای نظامی، و در راستای آن تحمیل شیوههای تولید و سازوکارهای موافق اقتصاد غربی بر این منطقه! در شرایطی که حضور آمریکا در عراق ـ حضوری که دلایل دیگری در پس آن خفته، و بر خلاف تمامی اظهارات گاه ضد و نقیض مقامات آمریکائی ارتباط زیادی با مسئلة افغانستان ندارد ـ هر روز با مشکل نوینی روبرو میشود، قدرتهای بزرگی که هر کدام از صدها و گاه هزاران سال تاریخ منطقهای برخوردارند، نخواهند توانست حضور ارتش یانکیها در افغانستان و آسیای مرکزی را، بپذیرند. عکسالعمل آمریکا در برابر فعال شدن قدرتهای بزرگ منطقهای در جهت منافع وسیعی که در این منطقه میتوانند دنبال کنند، تاکنون فعال کردن «زیرمجموعة» سازمان سیا در آسیای مرکزی، یعنی سازمان القاعده، و هدف قرار دادن منافع کشورهای بزرگ منطقه از طریق شاخههای مختلف این سازمان بوده.
این سئوال امروز مطرح است که آمریکا در رأس نیروهای «چند ملیتی» ـ غربی ـ تا کی میتواند در افغانستان حضور نظامی خود را تحت عنوان مبارزه با القاعده، و در واقع جهت مستحکم کردن ریشههای این سازمان برای باجخواهی از دولتهای بزرگ منطقه حفظ کند؟ برای جواب به این سئوال میباید چند ماه دیگر صبر کرد و بازتاب بدهبستانهای غرب و هند را در پاکستان و چین دنبال کرد. پسلرزههای اقدامات و مذاکرات دولت بوش در هند، مسلماً در کابل پیش از هر پایتخت دیگر در منطقه به گوش خواهد رسید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر