۹/۲۲/۱۳۸۵

غریق و تخته‌پاره!



تغییر مواضع انگلستان در مورد ایران، اینروزها تقریباً به صورت «هفتگی» انجام می‌پذیرد! چند روز پیش بلر خواستار تماس با ایران و پیروی از راهکارهای «گروه تحقیق عراق» در آمریکا می‌شود، یعنی از مذاکره با ایران و سوریه حمایت می‌کند. و روزی دیگر، به شدت به دولت ایران حمله کرده، تمامی مشکلات منطقه را به گردن دولت جمکران می‌اندازد! این دستپاچگی، بازتاب مستقیم همکاری بی‌قید و شرط انگلستان با سیاست کاخ‌سفید در مورد بحران عراق است، و اینک که سیاست جرج بوش در عراق و افغانستان به گل نشسته، بلر حکایت غریقی را دارد که می‌خواهد به هر طریق ممکن از مرگ محتوم خود پیشگیری کند! ولی در جهان سیاست، قایق‌های نجات، از آنگونه که در «فیلم‌های» سینمائی ناگهان در افق سر و کله‌اشان پیدا می‌شود، وجود خارجی ندارند. بلر وارث تاریخچه‌ای است که بر شانه‌های حزب فروپاشیدة کارگر سنگین‌تر از آن است که بتواند هر روز «سیاستی» نوین اتخاذ کند.

بلر، در شرایطی به مقام نخست‌وزیری دولت بریتانیا دست یافت که پس از سال‌ها سوءسیاست محافظه‌کاران، نیروهای پیشرو نه تنها در انگلستان، که در سراسر اروپا آغاز حکومت حزب کارگر در انگلستان را به دقت زیر نظر داشتند؛ سقوط امپراتوری شوروی و تغییرات بنیادین در اروپای استالینیستی، در واقع برای بسیاری از نیروهای پیشرو در بطن اروپا، فقط «آغاز» کار بود! «آغازی» که در هنگام دستیابی حزب کارگر انگلستان به قدرت، می‌بایست اروپا را در مسیری کاملاً نوین به پیش می‌برد. ولی این «مسیر»، آن نشد که این گروه‌ها در انتظارش بودند، و زهی خیال باطل! اروپای آقای بلر، همانطور که از آغاز دیدیم هیچ ارتباطی با «آوانگاردیسم» فرضی نیروهای پیشرو نداشت. عملکرد حزب‌کارگر، در دوران بلر، در واقع «تأئیدیه‌‌ای» بود، بر نظریه‌ای که سال‌ها پیش‌تر از جانب مورخان در مورد چپ اروپا ارائه شده بود؛ بسیاری «مورخان بی‌غرض و بی‌مرض»، چپ اروپا را صرفاً نمایندة سایة شوم سیاست مالی آمریکا بر این قاره می‌دانستند، سایه‌‌ای که وظیفة اصلی‌اش فرسایش قدرت بنیادهای سرمایه‌داری در اروپا، صرفاً جهت گسترش قدرت جهانی آمریکا ترسیم می‌شد.

در دوران حکومت آقای بلر دقیقاً شاهد شکل‌گیری روندی هستیم، که بحث در چند و چون آن مسائل را روشن‌تر خواهد کرد، چرا که، فهرستی کامل از سیاست‌های خانم تاچر، که به دلیل نارضایتی‌های عمومی، اعمال‌شان طی دوران حکومت محافظه‌کاران عملی نبود، در اولین «دستورکار» دولت آقای بلر قرار گرفت، و از قضای روزگار نخستین «سیاستمداری» که پس از «انتخاب» بلر به پست نخست‌وزیری به دیدار ایشان در خانة شماره 10 داونیگ استریت «نایل» آمد، همان خانم تاچر بود! ملی‌کردن مدارس، ملی‌کردن دانشگاه‌ها، سرکوب اتحادیه‌ها، و ... فهرست بسیار بلند بالاتر از آن است که بتوان آنرا در اینجا ارائه داد. در حقیقت، این رخداد را می‌توان چنین خلاصه کرد: حزب کارگر، که طی دوران جنگ سرد نقش همکار ایالات متحد در فروپاشی سرمایه‌داری انگلستان به نفع واشنگتن را بازی می‌کرد، اینک که خطر «کمونیسم» جهانی از میان رفته بود، مأموریت جدیدی در خیمة سرمایه‌داری آمریکا برای خود دست و پا کرده: «پیشکاری سیاست آمریکا در مقام رقیب حزب‌ محافظه‌کار!»

در همین راستا، ارائة راه‌کارهای نوین «چپ»، در دوران آقای بلر، عملاً جای خود را به ارائة سیاست‌هائی جهت دنباله‌روی هر چه بهتر و پایه‌ای‌تر از سیاست واشنگتن داد. به طور مثال، این همگامی «سیاسی»‌ مطلق با واشنگتن بجائی رسیده که امروز در طیف‌های مختلف سیاسی در کشور بریتانیا هیچ حزب و گروهی را نمی‌یابیم که عملاً و به صورتی اصولی با «جنگ عراق» مخالفت کند! این «اجماع» مضحک، در مملکتی که بنا بر آمار صریح، اکثریت بالائی از شهروندان آن با این «جنگ» اصولاً مخالف‌اند، یک تفسیر خواهد داشت: حزب کارگر، حزب محافظه‌کار و دیگر تشکیلات سیاسی در بطن جامعة انگلستان در حال فروپاشی‌اند! این احزاب و تشکیلات میان منافع «محفلی» و «بنیادین» خود و «افکار عمومی» قادر به ایجاد ارتباط اندام‌وار نیستند. و در حکومتی که اتخاذ سیاست‌ها، هر چند در ظاهر، نتیجة مراجعه به آراء عمومی معرفی می‌شود، این وضعیت قابل دوام نخواهد بود.

ولی مشکل اروپای غربی به هیچ عنوان به مسائل انگلستان محدود نمی‌شود. شاهدیم که در کشور فرانسه نیز، حزب سوسیالیست ـ همزاد سیاسی و مباشر حزب‌کارگر ـ در موضعی بسیار «مسخره»، اگر نگوئیم خطرناک قرار گرفته. این حزب که بنا بر «فرض» چپ‌گرائی، می‌بایست با جنگ عراق مخالف باشد، اصولاً جبهه‌گیری مشخصی در این مورد نمی‌کند؛ در بطن این حزب، برخی جبهه‌گیری‌ها حتی در چارچوب دفاع از «دمکراسی» عراق نیز پیش رفته‌اند! در عوض، وظیفة مخالفت با جنگ را دولت راست‌گرای ژاک شیراک بر عهده گرفته! در انتخابات گذشتة ریاست جمهوری در فرانسه نیز، حزب سوسیالیست تعمداً، و به دلیل معرفی نامزدهای متعدد انتخاباتی چپ‌گرا، و تقسیم آرای چپ، کاخ ریاست جمهوری در فرانسه را در شرایطی به ‌راست افراطی «هدیه» کرد، که اکثریت مطلق مردم فرانسه به چپ‌ رأی داده بودند! این نوع «بازی‌های» نوین سیاسی، هنوز هم ادامه دارد، و خانم رویال، که به دلایل بسیار زیاد از شانس بالائی جهت پیروزی در انتخابات آیندة ریاست جمهوری فرانسه برخوردار است، اینروزها با اظهارات «عجیب»‌ و «غریب» در واقع، در حال کندن قبر حزب ‌سوسیالیست در چند ماه آینده است!

چپ اروپا، همانطور که ملاحظه می‌شود، اینک خود را مباشر نزدیک ایالات متحد به شمار می‌آورد، و به دلیل فروپاشی کمونیسم، دیگر ارائة مدل‌های «سوسیالیسم غربی» جهت مشغول نگاه داشتن شهروندان به بحث‌های «شیرین» سوسیال‌دمکراسی را الزامی نمی‌داند. حملة شدید تونی بلر به ایران، حمله شدید رویال به ایران، در شرایطی که جرج بوش جهت ارائة راهکارهای نوین، و در رأس آنان مذاکره با ایران و سوریه، از طرف کنگره و محافل مختلف در آمریکا تحت فشار قرار دارد، ولی تمایلات اساسی خود را به دلیل درگیری مستقیم آمریکا در جنگ نمی‌تواند آشکارا عنوان کند، نشان می‌دهد که جناح‌هائی در غرب قصد آن دارند که «الگوی» پیشنهادی راست‌گرایان افراطی و مذهبی آمریکا ـ دارودستة بوش ـ را تبدیل به ارابة جنگی سیاست آیندة اروپا کنند! اروپائی که دست در دست آمریکا اینک یک بار دیگر قصد نشان دادن حمایت‌های مالی و راهبردی از «مجاهدین خلق» را به نمایش می‌گذارد. سازمانی که به جرأت می‌توان گفت، به دلیل عملکردها و برخوردهای «آمرانه‌اش» با مسائل، طرفداران و کادرهایش، و به دلیل وابستگی‌های سیاسی به دین اسلام، مشکل می‌تواند در هنگام جایگزینی یک حاکمیت تمامیت‌خواه مذهبی، یک آلترناتیو معتبر به شمار آید!

خارج از اشتباه مسلم جناح جرج بوش، و دوستان اروپائی‌اش در مورد سیاست‌های منطقه، و کشور ایران ـ که شامل حمایت از سازمان مجاهدین خلق نیز می‌شود ـ در بطن اروپا دو مسئله هنوز بی‌جواب مانده. نخست مسئلة شهروندان، و سپس نقش سیاست‌های قدرتمند نوینی که در سطح بین‌المللی اینک در حال شکل‌گیری‌اند. «شهروند» اروپای غربی را، همچون دیگر مناطق جهان می‌توان فریفت؛ با یک تفاوت، دوران فریب در مورد شهروند اروپای غربی آنقدرها که سیاستمداران دوست می‌دارند، «درازمدت» نیست. ولی این «فریب» نمی‌تواند شامل حال سیاست‌های نوینی شود که از مسکو، تا پکن و دهلی‌نو، بر محور فروپاشی اتحاد شوروی در حال شکل‌گیری هستند. کشور ایران در حال حاضر ناچار است که موضع خود را در بطن همین سیاست‌های نوین جایگیر کند، چرا که اصل «همجواری» جغرافیائی امروز بیش از پیش بر روابط سیاسی و اقتصادی سنگینی خواهد کرد. شاهدیم که در چند روز گذشته، تلاش دولت ایران جهت نزدیک شدن به «اروپا» ـ تشکیل همایش نمایشی «هولوکوست» نیز در همین راستا قرار می‌گیرد ـ با چه واکنش شدید و منفی‌ای از جانب دولت‌های اروپائی روبرو شده. این امر می‌تواند نشانة عدم رضایت مسکو نیز قلمداد شود؛ ظاهراً، مسکو از این «بازی» جدید تهران به هیچ عنوان راضی نیست. و اروپا، حتی در مقام «مباشرچی‌گری» آمریکا نیز دستش بیش از این‌ها زیر سنگ سیاست مسکو است. در واقع مسکو را نمی‌توان به این صورت فریب داد، که شاخه‌ای از سیاست واشنگتن در اروپا ـ حزب سوسیالیست و حزب کارگر ـ تهران را تحت عنوان نوعی برخورد «غیرآمریکائی‌» تحت حمایت سرمایه‌داری غربی قرار دهد. جیغ و فریادهای اخیر تونی بلر بر علیة ایران، فقط می‌تواند نشانة وحشت وی از «تهدیدی» باشد که جدیداً از مسکو به گوش می‌رسد.





هیچ نظری موجود نیست: