۶/۱۳/۱۳۸۵

کلینتن «ضدجنگ» است!


علنی شدن محدودیت‌های راهبردی در سیاست خاورمیانه‌ای جرج بوش، که شکست رسوائی‌آور اسرائیل در جنگ اخیر لبنان را، مسلماً می‌باید یکی از مهم‌ترین‌شان به شمار آورد، باعث شده که جبهة «ضدجنگ» در ایالات متحد و کشورهای خاورمیانه شدیداً تقویت شود. البته نباید فراموش کرد که عبارت «ضدجنگ»، خود از تحلیلی مجزا برخوردار است، و نمی‌باید صرفاً در معنای لغوی آن به کار گرفته شود. چرا که اگر به مفهومی واقعی،‌ ضدیت با جنگ ـ حداقل جنگ عراق ـ وجود خارجی می‌داشت، جرج بوش نمی‌توانست با چنین «وقاحتی» کشور آمریکا را درگیر این جنگ کند. جبهة «ضدجنگ» که امروز در سراسر اروپا، آمریکا و خصوصاً کشورهای بزرگ و قدرتمندی چون چین،‌ روسیه و هند شاهد شکل‌گیری آن هستیم، در واقع جبهة کسانی‌ است که برای خود در فردای جنگ عراق «چهارپایه‌ای» شکسته می‌جویند؛ فردائی که بر اساس تحلیل‌هائی می‌باید جهان و خصوصاً ایالات متحد از چنگ سیاستگذاری‌های «نئوکان‌های» واشنگتن خلاصی یابد.

یکی از «شخصیت‌های» بزرگ سیاست معاصر ایالات متحد، که برای جناح وابسته به خود، پس از فروپاشی سیاست‌های جنگ‌آورانة جرج بوش،‌ «جایگاه» ویژه‌ای محفوظ نگاه داشته، بیل کلینتون رئیس جمهور سابق آمریکا از حزب دمکرات است. این «شخصیت»، که چند و چون زندگی سیاسی وی یکی از بزرگ‌ترین کلاهبرداری‌ها، آبرو ریزی‌ها و شعبده‌های سیاسی قرن معاصر است، اینک با کمک بادمجان‌ دورقاب ‌چین‌های حزب دمکرات، صحنه را برای بهره‌برداری از ندانم‌کاری‌های گروه جرج بوش آماده می‌کند. آقای کلینتن که طی عمر پر بارشان‌ بجز «شغل» شریف، سناتوری و ریاست جمهوری، هیچ حرفه‌ای نداشته‌اند، در واقع یکی از محصولات ویژه و «ارزندة» نومان‌کلاتورای ایالات متحد به شمار می‌روند؛ ایشان در جامعه‌ای که به قول مرحوم گالبرایت (اقتصاددان و تحلیل‌گر ارزشمند ایالات متحد)، «گویا جامعه‌ای فاقد طبقات اجتماعی است»، در جوانی با چنان سرعتی از تمامی رده‌های سیاسی پیش‌بینی شده در نومان‌کلاتورای ایالات متحد گذشتند، که امروز بجز «بازنشستگی» شغل دیگری نمی‌توان به ایشان «پیشنهاد» کرد.

با این وجود، «بازنشستگی» آقای کلینتن نمی‌تواند از فعالیت‌های «سازندة» ایشان در صحنة سیاست بین‌الملل جلوگیری به عمل آورد. ایشان در مصاحبه‌ای که اخیراً با سی‌ان‌ان صورت داده‌اند، شدیداً از «جنگ بر علیة» تروریسم انتقاد کرده، و معتقدند که با «سرمایه‌گذاری در راه کمک‌های پیشرفته» می‌توان به بهترین وجهی با تروریسم مبارزه کرد و اینکه این عمل حتی «کم‌خرج»‌ نیز خواهد بود! به طور مثال ایشان جنگ عراق را با 300 میلیارد دلار هزینه، با تلاش‌هائی که در راه خلع سلاح صورت می‌گیرد و فقط 10 میلیارد مخارج به همراه داشته، مقایسه کرده و عنوان می‌کنند،‌ که آمریکائی‌ها حاضرند برای «سرمایه‌گذاری‌ در راه کمک‌های پیشرفته»، هزینه‌های بالاتری بپردازند!

از قضای روزگار، آقای کلینتن، برای ارائة افاضات «ضدجنگ» خود صبر کردند که جرج بوش، رفیق گرمابه و گلستان‌شان، بوی الرحمان بگیرد! چرا که اگر مردم آمریکا «یک سر دارند و هزار سودا»، و میان اتوبان، تلویزیون، مک‌دونالد و «قرض»، 24 ساعته دست و پا می‌زنند، ملت‌های جهان فراموش نکرده‌اند که همین آقای کلینتن، در دوران ریاست جمهوری‌شان،‌ نه تنها از «جنگ» بد نمی‌گفتند، که سنگین‌ترین بودجة نظامی تاریخ آمریکا را هم خود ایشان به سنای ایالات متحد برده‌اند! مردم جهان فراموش نکرده‌اند که خانم آلبرایت، وزیر امور خارجة آقای کلینتن، در مورد کشتار غیرنظامیان در کشور یوگسلاوی به وسیلة نیروی هوائی آمریکا در همین سی‌ان‌ان فرمودند: «تلفات انسانی، خساراتی جنبی است!» و باز هم، مردم جهان فراموش نکرده‌اند که طی 8 سال حاکمیت «صلح‌دوستانة» آقای کلینتن، همین کشور عراق، همه روزه از طرف نیروی هوائی آمریکا و انگلستان بمباران ‌شد، و صدها غیرنظامی طی ایندوره به فرمان آقای کلینتن، که امروز «ضد جنگ»‌ شده‌اند، آنروزها در کشور عراق به قتل می‌رسیدند.

حال اگر در چارچوب «ضدیت» امروزة امثال کلینتن با جنگ کندوکاوی اقتصادی هم صورت دهیم، با تعجب خواهیم دید که اصولاً اقتصاد ایالات متحد، بر پایة «صنایع نظامی» بنیانگذاری شده، و سخن گفتن از «صلح‌طلبی»‌ در چارچوب امور مالی در ایالات متحد هیچ محلی از اعراب نمی‌تواند داشته باشد. بازار بورس سهام و اوراق بهادار در شهر نیویورک بهترین شاخص‌ها در نشان دادن وابستگی صنایع، بانک‌ها و فعالیت‌های اقتصادی و صنعتی ایالات متحد به عامل «جنگ» است. بدون جنگ مسلماً حقوق 400 هزار دلاری بازنشستگی آقای کلینتن هم نمی‌تواند تأمین شود!

اگر در حکایت‌ها، روزی یک «مرده‌شور» از وضعیت مرده‌ای به رقت افتاد و های‌های بر احوال او ‌گریست، آقای کلینتن، بر احوال انسان جماعت «رقت» نخواهند آورد، چون اگر چنین می‌بود، آنزمان که بودجة ملی ایالات متحد را صرف «بمب‌‌سازی»‌ و «توپ‌سازی»‌ می‌کردند، قطره اشکی هم برای بدبخت‌هائی که می‌باید این مهمات را روزی «نوش‌جان» کنند، می‌ریختند. اگر امروز می‌گریند،‌ بر احوال حاکمان ایالات متحد می‌گریند! حاکمانی که به دلیل ندانم‌کاری‌های جناح «نئوکان‌ها»، امروز هم در عراق دستش تا آرنج به خون مردم آغشته شده، هم به دلیل «بزبیاری» و از روی «حرص» و طمع در چپاول ملت افغانستان، در کابل مجبور به همکاری پیگیر با «طالبان» است، هم دست در دست دولت امثال احمدی‌نژاد گذاشته و تحت عنوان مبارزه با «فعالیت‌های هسته‌ای» قصد امتداد دادن به شرایط تهدید نظامی در خاورمیانه را دارد، هم رابطة اروپا و آمریکا را از دست داده و کشور آلمان از موضع یک منطقة تحت‌الحمایة ارتش آمریکا تبدیل به منطقة نفوذ «سرهنگ» پوتین شده، و هم ... (این فهرست سر دراز دارد).

ولی می‌باید به آقای کلینتن یادآور شویم که «لیبرالیسم»، بر خلاف افاضات حضرت فوکویاما، نظریة پایانی در تاریخ بشریت نخواهد بود. اگر از نظریة امثال فوکویاما دفاع کنیم، می‌باید آنچه امروز در عراق می‌گذرد نیز «نظریه‌ای نهائی» برای‌ بشریت به شمار آید. نه خیر آقای کلینتن، اشغال نظامی ملت‌ها، چه عراق، چه لبنان و چه دیگر کشورها، نه تنها پایان تاریخ نیست، که تازه اول همان «تاریخ» است؛ روزی خواهد رسید که در همین بنگاه سی‌ان‌ان، بجای نسخه پیچی برای ملت‌های جهان، با تمسک به هزاران دلیل و برهان، چون غریقی بر امواج، سعی در یافتن توجیهی بر «موجودیت» سیاسی خود و دوستان‌تان خواهید داشت. مطمئن باشید! «تاریخ» به عهد خود همیشه وفا کرده و تا آنروز راه زیادی باقی نمانده.

هیچ نظری موجود نیست: