۶/۱۵/۱۳۸۵

در فردای روزهای سخت



حکایت سیاست جهانی چنان است که کشورهای کوچک‌تر به قدرتمندتر از خود تأسی کنند، تا هم طبقة حاکم عنان کار در دست نگاه دارد، و هم آنان که قدرت بیشتری دارند حضور این طبقه تاب آورده، اسباب حاکمیتش هر چه بیشتر فراهم آورند. این است الفبای علم سیاست، هر چند که ملت‌ها و ملیون از شنیدن این حکایت منزجر باشند، و احزاب و گروه‌های استقلال طلب دون شئونات ملی‌شان بدانند. امروز، سیدمحمد خاتمی در ایالات متحد، پس از 28 سال فریب، پس ماندة «استقلال» حکومت اسلامی را در دلان‌های «دیپلماسی» جهان بر زمین افکند، «استقلالی» که نانش را خود و دوستانش هر دم خوردند و ادبار، آوارگی، گرسنگی، جنگ و حرمانش را هر دم به جان ملت ایران فرو ریختند. آقای خاتمی در آمریکا، در مصاحبه با «یو‌اس‌تودی» لب به سخن گشودند و از پایداری و قدرتمداری ارتشی حمایت کردند که هم اشغالگر است، و هم خاک سرزمینی را به توبره می‌کشد که دستار سیه‌رنگ همین «سید»، آنرا از دیرباز «مقدس» خوانده. اینهمه، برای آنکه به زعم خود حاکمیتی را پایدار نگاه دارد، که دیر بازی است جان به جان آفرین تسلیم کرده.

از دیر زمان رابطه‌ای که امروز محمد خاتمی علنی کرده، بر ایرانیان، یا لااقل فرهیخته‌ترین‌شان آشکار بود. ایرانیان به صراحت می‌‌دیدند که چگونه اجنبی اسباب حکومت کسانی را فراهم ‌آورد که بهانة «جدل با همان اجنبی» را، اینگونه وسیلة سرکوب، اسباب تحمیل سکوت، و ابزار حاکمیت استبداد در مرزهای‌شان کردند. دیرزمانی بود که دیگر فریبنده کلام حاکمان، همان به اصطلاح برگزیدگان «انقلاب»، در فضای شهر و ده، پیش از آنکه بر گوشی شنوا نشیند و قبل از آنکه گرما بر دلی رنجدیده رساند، از دست می‌شد و از هم فرومی‌پاشید. و در نسیم کوهساران البرز همه می‌دیدیم، نشانه‌های یأس یک ملت را، یأسی که بر شانة مردمان ما اینک دیرپای و سنگین شده، یاسی که بر شانة همان‌‌ها نشسته که عمری خون دوست و دشمن به پای این درخت «عرعر» ریختند، و در عوض امروز آنچنان می‌زیندکه هیچگاه نمی‌خواستند. دیر بازی است که اگر خنده‌ها دیگر در فضای «پیروزی» دست افشانی نمی‌کند، در عوض‌ماتم سنگین است؛ گام‌های سپید دیوی است که پای دربندش خواندند، چرا که عزای «شکستی» که نخواستند ببینند، ‌در لایه‌هائی از بغض چنان عمیق و ریشه‌دار‌ به هم می‌پیچید، که دیگر همگان ‌می‌دانستند روزی از راه خواهد رسید؛ همگان می‌دانستند که آن روز، این آسمان خواهد گریست.

در همان علم سیاست فصل دیگر نیز می‌یابیم؛ فصلی که سخن از «داده‌ها» و «گرفته‌ها» دارد، فصلی که به زبانی عامیانه می‌گوید،‌ «آنچه ارائه می‌کنی، آیا ارزش مبادله دارد؟» از اینرو سیاستمداران داد و ستد را همیشه آنزمان که در اوج قدرت‌اند صورت می‌دهند، چرا که نیک می‌دانند، آنچه می‌دهند، همیشه سزاوار همان ‌است که به دست خواهند آورد. خاتمی، امروز در ایالات متحد، شیرة حکومت اسلامی خود را به پای سرمایه‌داری آمریکا ریخت، دولت مهاجم و خونریز «نئوکان‌ها»‌ را تطهیر کرد، از آنان که همه روزه ده‌ها انسان را در عراق، افغانستان و دیگر مناطق جهان به خاک و خون کشیده و تحقیر می‌کنند با چنان واژگانی سخن گفت که گویا «پیام‌آوران» صلح‌اند؛ و ملت نگون بخت عراق را، آنان که حق برخورداری از خاک میهن‌شان را نیز از دست داده‌اند، «شورشی»‌ و «تروریست» خطاب کرد. وه که چه رذالتی! در علم سیاست، «رذالت» هم گویا بهائی از آن خود دارد، ولی اگر کالائی که آورده‌ای بی‌ارزش باشد، «رذالت» صرف کفایت نخواهد کرد. و نیک دیدیم که کفایت هم نکرد؛ کاخ سفید، همزمان با این ترهات، «معمار گفتگوی تمدن‌ها» را «رهبرتروریست‌ها»‌ لقب داد، و به زبان بی‌زبانی گفت، «سید به دیارت بازگرد؛ ارسی ‌پاره‌ای که طاق می‌زنی، اینهمه نیارزد!»

این پاسخ، اگر حکم است بر «سید»، سنگین خواهد بود بر حکومت او! خصوصاً که ایرانیان نیز «منوچهری‌وار» در تحیر باز خوانند: «تا سفرهای تو دیدند و هنرهای تو خلق ــ برنهادند از تعجب قصه شاهان به طاق»! تو گوئی سال‌های آخرین آریامهر را دوباره زندگی می‌کنیم؛ آنزمان که «شاه»‌ مستبد، «دمکرات» ‌شد! به حکم تاریخ، آنروز هم جیمی‌کارتر در گوش «شاه» همان خواند که امروز جرج بوش می‌خواند. فراموش نکنیم که «ارسی‌پاره»‌ دیگر بی‌ارزش شده!

در همان علم سیاست سخن از «مردمان» می‌رود؛ مردمانی که «حکومت پذیرند» و آنان که «حکومت ناپذیر»! می‌گویند در علم سیاست «پست‌ترین» مردمان، بلندپایه‌ترین‌شان خواهند شد، چرا که سیاست، «منطق» و «اخلاقی» از آن خود دارد. «پست‌ترین را بالا بنه تا والاترین‌ها خرد شوند!» و «سید» ما این سخن به گوش هوش دریافت و سال‌ها همان کرد، آنچنان که جایگاه «ریاست جمهور» خود را نیز به پست‌تر از خود واگذاشت، ‌تا والاترین‌ها هر چه بیشتر فرو افتند و نابود شوند.

امروز می‌دانیم که این حکومت چیست، و این حکومتیان کیستند. امروز آنکه نداند، به عمد چشم بر واقعیات می‌بنندد، و آنکه توجیه‌گر این حاکمیت خونریز و مستبد شود، به هر بهانه‌ای که چنین کند، فقط همداستانی با اینان خواهد کرد. و امروز آنکه نقش وانهادة «مخالف‌نمایان» این حاکمیت را توجیه پذیر شود، فقط یک اصل را به دست فراموشی سپرده، آن اینکه در فردای این دیار، «در برابر قدرت‌های حاکم جهانی، در دوران سخت، همچون همین حکومت، جز شرافت نداشته‌اش،‌ برای معامله هیچ نخواهد داشت!»

هیچ نظری موجود نیست: